Category: فرازها

فرازها

  • یک جهان بینی پویا که لطف سیاست را در پیش بردن و بهترکردن می‌داند طبعا نمی‌تواند گذشته را به بیش از حد سودمندی آن ـ چه از نظر عبرت آموزی و چه از نظر دستمایه کردن برای آینده ـ بکشاند.

***

  • بیشتر ما به عنوان ایرانی با فرهنگ مظلومیت و شهادت بار آمده‌ایم. در چنین فرهنگی مرز میان پیروزی و شکست تار می‌شود و شکست،‌گاه ارزشی بر‌تر می‌یابد.

***

  • یک ملت نمی‌تواند با ناکامی‌هایش زندگی کند. ما بیش از مظلومیت و شهادت به کامیابی و پیروزی نیاز داریم و بیش از گنهکار دانستن دیگران می‌باید عادت کنیم کم و کاستی‌های خود را حتا در قهرمانان و پرستیدگانمان بشناسیم. ملتهای پیشرفته چنین می‌کنند

***

  • وظیفه یک رهبری رسیدن به پیروزی ممکن است؛ پیشبرد ملت است.

***

  • بدبختی جهان سومی‌ها این بوده است که پس از پیروزی بر استعمارگران، هر چه جهان سومی‌تر ماندند. رویاروئیشان را با استعمار در بازگشت به ارزشهای اصیل وگریز از ارزشهای وارداتی استعماری و غربی دیدند.

***

  • رویداد تاریخی را می‌باید از دریچه چشم همروزگارانش دید. اگر ما امروز را چنان برگذشته فرا افکنیم که گوئی آن مردم مانند ما می‌اندیشیدند به همین دید یک سویه و سیاست زده از تاریخ می‌رسیم

تلاش مرداد ۱۳۸۲ شماره۱۴

*****

  • سیاست به معنی زیستن در فضیلت، در «شهر خوب» از تصور ‌ایرانی بیرون است و می‌باید با آموزاندن و به نیروی سرمشق با آن آشنایش کرد.

***

  • بدبینی محض به طبیعت بشری که ماهی‌ای است که در کمترین زمان از سر و دم «گنده می‌گردد.»

***

  • رودخانه تاریخ یک مسیر ندارد و در هر سو روان است ولی سرانجام به دریای پیشرفت می‌رسد و آن را بزرگ‌تر می‌کند. انسان می‌باید رو به آن دریای پیشرفت، استوار برود.

***

  • توسعه فرآیندی یکپارچه است بدین معنی که تنها با در بر گرفتن همه زمینه‌های زندگی ملی موفق می‌شود؛ ولی نه لازم است و نه امکان دارد همزمان باشد.

***

  • ما هنگامی‌ که از اسباب و فرهنگ توسعه سخن می‌گویم به دگرگونی‌های ژرف در ‌اندیشه و نهاد‌ها و روابط توجه داریم که یکشبه روی نمی‌دهند و مقدمات بسیار می‌خواهند. پیشرفت در همه‌ این جبهه‌ها همزمان و به یک ‌اندازه، تنها در آزمایشگاه ذهن روشنفکران آرمان‌اندیشی امکان دارد که از کارکرد قدرت و شکنندگی و برگشت‌پذیری فرایند توسعه آگاهی درستی ندارند.

***

  • توسعه یک فرایند ارگانیک یا خودبخود نیست و خواست و‌اندیشه مردمان در آن مداخله می‌کند و به همین دلیل صورت‌ها و مراحل گوناگون به خود می‌گیرد که به معنی همه گونه ناهمزمانی و کژ و مژ شدن و آزمون و خطا و حتا ارتجاع و پیش بسوی گذشته است.

***

  • یک موقعیت را همه طرف‌های درگیر، هر کدام به سهم خود، پدید می‌آورند.

***

  • کار عملی برای من بیش از آنکه از اشتغال همیشگی‌ام به نویسندگی برمی‌آید اهمیت دارد. من برای عمل و در عمل می‌اندیشم. اگر شناخت مسائل و یافتن راه حل‌ها در میان نباشد ترجیح می‌دهم بخوانم و مصرف کننده فرهنگی باشم.

***

  • سیاست قلمرو کمبود است (ریمون آرون) چنانکه اقتصاد نیز. می‌باید در پی بهترین راه عملی بود، نه راه حل آرمانی

***

  • آرمان را می‌باید به عنوان انرژی دهنده و همچون چراغی که راه را روشن می‌کند نگه داشت ولی ذهن فعال می‌باید پیوسته در پی آشتی دادن آن با امکانات باشد.

***

  • روزنامه‌نگار نه می‌باید بیطرف باشد، نه لازم است مجموعه عقایدی از خود نداشته باشد، و نه «مستقل» است.

***

  • آنچه روزنامه‌نگار می‌باید باشد واقع نگر objective بودن است که یک لازمه‌اش چیرگی حرفه‌ای است.

***

  • نویسندگی، شامل روزنامه‌نگاری، و عمل سیاسی برای من یک فرآیند است. ‌ اندیشه در خدمت عمل و عمل به عنوان برانگیزنده تفکر…

***

  • کسی که از حکومت تصورات دست دوم دارد نمی‌داند پیش بردن کار حتا در بهترین حکومت‌ها چه ‌اندازه دشوار است.

***

  • تاریخ به عنوان تصویر کلی و بیرون آمدن از زمان و مکان معین، انسان را ‌آینده‌نگر می‌کند و تاریخ به عنوان سیاست‌ورزی، انسان را به زندان گذشته می‌اندازد.

تلاش فروردین ۱۳۸۳ شماره ۱۸

***

  • در تاریخ، ما دوگونه شکست داریم، شکست سیاسی و شکست تاریخی. شکست سیاسی، مغلوب شدن در برابر اوضاع و احوال است؛ و می‌تواند در اوضاع و احوالی دیگر جبران شود. شکست تاریخی مغلوب شدن در برابر زمان است؛ سپری شدن و بی‌موضوع شدن است.

***

  • انداختن یک جامعه بر مسیر مدرنیته جسارت و پافشاری می‌خواهد و هیچ مصالحه‌ای در اصول بر نمی‌دارد. سازشکاری‌های تاکتیکی نمی‌باید به قلمرو استراتژی و از آن بد‌تر، هدف اصلی راه یابد.

***

  • راه درست یکی بیشتر نیست. بیراهه‌ها بسیارند.

 انقلاب مشروطه سرمشق زنده ای که باید از آن پیشتر رفت

***

  • ما برای ایران مبارزه می‌کنیم نه با جمهوری اسلامی. اگر در میدان هستیم از دوستی با ایران است که موجودیت هر روزی‌اش با این رژیم تهدید می‌شود، نه دشمنی با این و آن، حتا با جمهوری اسلامی.

***

  • عواطف را باید تا آنجا که می‌توان در قلمرو خصوصی قرار داد (برخلاف اندیشه‌ها که جایشان هر چه بیشتر در قلمرو عمومی ‌است.)

جنگ دیگر درمیان گزیدار‌ها نیست

***

  • من زمانی توصیه کردم که مبارزه را بجای شعار سرنگونی بگذارند تا هم در کشاکش برسر موضوعی که در شرایط کنونی از قدرتشان بیرون است خود و دیگران را نفرسایند و هم به سبب دشواری و دوری راه ناامید نشوند

آخوند‌ها دیر به وعده‌گاه با تاریخ رسیده‌اند

***

  • تنها چیزی که به گفته آن دولتمرد بریتانیائی همیشگی است منافع ملی است

بازگشت به شرایط پیش از گزارش سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا

***

  • ایران از نظر تنوع قومی و مذهبی خود توانگر است. ولی این ثروتی که در دوره‌های رونق و ثبات مایه نیرومندی ملی و رنگارنگی زندگی‌های شخصی می‌شود در برهم خوردگی اوضاع، به ویژه درازدستی بیگانگان، به زیان آن هر دو عمل کرده است.

***

  • ایران کشوری جا افتاده است ــ یک دولت ملت کهن که پس از چند سده‌ای فترت باز به آن صورت در پهنه جهانی پدیدار شد. در جامعه جهانی، ما نه با حق تعیین سرنوشت بلکه به استناد حاکمیت ملی (استقلال، و نه حاکمیت مردم که دمکراسی است) حضور داریم و در درون می‌باید نه برای حق تعیین سرنوشت بلکه دمکراسی و حقوق بشر پیکار کنیم.

***

  • ایران تکه خمیری نیست که به دلخواه آن را بپیچانند و ببرند و به آتش بسپارند.

ملت شدن روی کاغذ نیست

***

  • برای رسیدن به دمکراسی می‌باید برای دمکراسی پیکار کرد. هر مبارزه برای قدرت به دمکراسی نمی‌رسد.

مسئولیت شخصی و شرایط سیاسی و اجتماعی در انقلاب اسلامی

***

  • امروز کسی در پی ساختن جهان نوی بر ویرانه جهان کهن نیست زیرا جهان را، جامعه بشری را با ساختمان کلنگی نمی‌باید یکی گرفت. جهان کهن هر چه هم شایسته ویرانی، احترامی دارد که از کهن بودن‌ش بر می‌خیزد. کهن بودن به معنی ریشه‌های سخت و ژرف است. آن ریشه‌ها را نمی‌توان به یک ضربت کند. با جهان کهن می‌باید راه آمد و به تدریج آن را نو گردانید.

۳۱ سال برای کندن گوری به این بزرگی

***

  • شهروند یعنی فرد انسانی دارای حقوق سلب نشدنی برابر در یک دولت ـ ملت

***

  • برای تفاهم چاره ای جز پذیرفتن اصطلاحات و تعریف های جهانروا universal و به مهر سازمان ملل متحد و امضای نزدیک 200 دولت رسیده، و مذاکره بر چنان بنیاد هائی نداریم

چپ ایران و حساب‌های غلط ملت سازان

***

  • ملت اساسا یک مفهوم تاریخی ـ جغرافیائی ـ سیاسی است.

***

  • ملت عموما نام خود را به سرزمین می‌دهد زیرا یک ماهیت جغرافیائی است؛ مردمان پیشین یک سرزمین را نیز دربر می‌گیرد زیرا یک ماهیت تاریخی است؛ و در روابط بین المللی بسیار همراه و بجای دولت به کار می‌رود زیرا ماهیتی سیاسی است.

ایران یک کشور و یک ملت

***

  • مبارزه ریشه‌ای و درازمدت و نهائی در جبهه خوداگاهی مردمان است. این هفتاد میلیون، حتا بخش قابل ملاحظه‌ای از آنان، اگر تصویر روشنی از موقعیت ملی پیدا کند کوه‌های دشواری‌ها را پست خواهد کرد.

ما در رنج‌های مشترک خود یگانه‌ایم

***

  • تاریخ ایران پس از مغولان بیشتر تاریخ شکست‌هاست. این همه شکست با خود روان‌شناسی شکست می‌آورد. از این رو شکافتن معنی‌های شکست لازم می‌آید تا هر شکستی همچون پایان جهان ننماید. ما شکست سیاسی در برابر شکست تاریخی داریم و دچار شکست شدن در برابر شکست خوردن. شکست سیاسی برنیامدن از اوضاع و احوال است و در اوضاع و احوال دیگرگون ممکن است جبران شود. شکست تاریخی بی‌موضوع شدن و سپری شدن است. ایرانیان از اسکندر مقدونی شکستی سیاسی خوردند ولی شاهنشاهی ایرانی در اوضاع و احوال دیگر باز برخاست. اما شکست در نهاوند یک شکست تاریخی بود. ایران پیش از آن به تاریخ سپرده شد و ایران دیگری سر برآورد که آن شکست تاریخی را جبران کرد؛ ایده ایران نمرد.

***

  • جنبش مشروطه به کژراهه رفت و در انقلاب اسلامی از پهنه سیاست رانده شد ولی نه بی‌موضوع و سپری. هر چه از حکومت پیروزمندان گذشت قدر مشروطه آشکار‌تر گردید. این انقلاب اسلامی بود که در پیروزی سیاسی تمام عیار خود به شکست تاریخی افتاد ــ مایه عبرت، نه سرچشمه الهام.

***

  • جنبش سبز مانند گلی که جامعه، مایه‌های‌ش را مانند شیره درخت، صد سال برای شکفتن آن در رگ‌های خود انباشت، نشان پیروزی تاریخی جنبش مشروطه است ــ با آن یکی نیست؛‌‌ همان است در جامه سده بیست و یکمی خود؛ ژرف‌تر و گسترده‌تر و آگاه‌تر. استوار بر پایه‌های مادی و فکری و اجتماعی که مشروطه خواهان صد سال پیش جرئت آرزو کردن‌ش را نیز نمی‌داشتند.

امروز هم اسباب و هم اراده‌اش را داریم

***

  • هر بهم رسیدنی موفقیت سیاسی نیست. اگر گروهی از چپ و راست و جمهوری‌خواه و سلطنت‌طلب و ناسیونالیست و عضو کنگره ملیت‌های ایران بر سر فدرالبسم به هم برسند و در سکولاریسم توقف کنند چه جای شادی است؟

***

  • هژده سال پیش در منشور سازمانی که به حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات) دگرگشت یافت نوشتم: «همه افراد در برابر قانون برابرند و هیچ امتیاز قومی، دینی، جنسی یا طبقاتی به کسی داده نمی‌شود و هیچ‌کس حق ندارد به نمایندگی خدا یا به موهبت الهی سرنوشت مردم را در دست گیرد. دین و مذهب از حکومت جداست. هیچ مقامی حق ندارد مذهب افراد را بپرسد. ما اقلیتی جز در رای‌گیری‌ها آنهم موقتا نمی‌شناسیم.»

***

  • در یک دمکراسی هیچ‌کس به بیشترینه خواست‌های خود نخواهد رسید.

***

  • در برابر هر انحراف از اصول از سوی هر کس باشد می‌باید ایستاد. این رفتار به ویژه در فضای سیاست ما که از فرصت‌طلبی و سست‌عنصری انباشته است اهمیت حیاتی دارد.

آن‌ها تنها آزادی ما را ندارند

***

  • یک «ثابت» در تصویر دگرگون شونده تاریخ ما هست و آن پابرجائی پیوند‌ها و اراده شکست‌ناپذیر نگهداری این ملت است که یک نگاه به سه هزاره گذشته نیازی به اثبات دوباره آن نمی‌گذارد.

***

  • ایران یک هسته سخت دارد و لایه‌های پیرامونی. هسته سخت که هنوز برجاست ما را از مخاطرات وجودی مانند هجوم بنیان‌کن بیابانگردان عرب و ایلغار بیابانگردان «توندرا»‌های آسیای مرکزی و امپریالیسم بریتانیا و روس نگهداری کرد. اگر نقشه‌های ایران را در دوره‌های گوناگون ببینیم ایران کنونی را در قلب همه آنها می‌یابیم. آنها که در انتظار فرصت نشسته‌اند بهتر است به درس‌های تاریخ بنگرند. یک هسته سخت هست…

***

  • ما همه چنانکه اشاره شد از کوچک‌ترین واحد زنان و مردان شکارگر و گردآور (که بر زمین می‌گشتند و هر چه خوردنی را گرد می‌آوردند) آغاز کردیم و کم کم از خانواده و تبار و قبیله و اتحادیه‌های بزرگ‌تر قبایل و انباع و رعایای شاهان، و هم‌کیشان، رسیدیم به اتباع دولت ـ ملت و شهروندان جامعه مدنی و شهر‌وندی. در این سیر چند هزار ساله هر چه بیشتر با انسانیت بزرگ‌تر آشنا شدیم و آموختیم که دیگری را نیز مانند خود بشماریم و کمترین تفاوت را مایه بیگانگی و دشمنی نسازیم. امروز از آن گذشته‌های دور، خانواده (اتمی یا گسترده) و قوم و ملت مانده است و در کنارشان عنصر انسانیت هر چه نیرومند‌تر شده است.

***

  • آزادی و حقوق بشر نخست در چهارچوب ملی معنی می‌یابند ولی نمی‌توانند در آنجا بایستند و به ناچار در نگاه به ملت‌های دیگر تاثیر می‌کنند. زندگی در سپهر حقوق بشر جهان را متمدن‌تر کرده است و همچنان خواهد کرد.

ایران یک هسته سخت دارد

***

  • مبارزه شدن زندگی یعنی جائی برای هیچ عاطفه، بستگی، شادی‌های کوچک و بزرگ روزانه و ملاحظات معمولی انسانی نماند.

بلوغ و جسارت در درون، سیاستبازی در بیرون

***

  • هسته سخت اصلی، این ملت پرمایه تاب‌آور است که ‌همه پیشگویان نابودی و نافرجامی ‌را سرخورده کرده است. ملتی که شکست را نیز سرانجام به گونه‌ای پیروزی در می‌آورد؛ و مانند سرگذشت استثنائی‌اش از تعریف ساده می‌گریزد. این ملت، این هسته سخت هر چه ‌هم در ظاهر از دست رفته بنماید در یک جائی نمی‌گذارد؛ اجازه نمی‌دهد؛ نیرو‌هائی را از هیچ‌جا به میدان می‌فرستد؛ از نومیدی محض ناگهان به سرچشمه‌های ناپیدای انرژی دست می‌یابد؛ ناسزاوارترین فرزندان‌ش را نیز یک شبه دگرگون می‌کند و به بلنداهای سربلندی و فداکاری می‌رساند.

***

  • گوهر حقوق بشر فرد انسانی است و قوم و ملت و مذهب فرع بر اوست.

هسته سختی هست که نخواهد گذاشت

***

  • صدای بلند یک سال و نیم پیش در زیر سرکوب خونین، به یک گفتگوی ملی فراروئیده است که بنیاد نه تنها جمهوری اسلامی بلکه یک جهان‌بینی مسلط پانصد ساله را به لرزه می‌اندازد. یک «نقطه جابجائی» واقعی روی داده است. رای من کو دیگر جز گوشه کوجکی از تصویر دگرگون شونده این بحث ملی نیست. تاریخ و فرهنگ من کو، بزرگی و سروری من کو، هویت ایرانی من کو، آزادی و حقوق من کو، شادی و زیبائی زندگی من کو، بهروزی و سهم من از این کشور کو؟ این پرسش‌هاست که در یک سال و نیم گذشته ذهن‌ها را گرفته است. اگر «دسیبل» صدا پائین آمده ژرفا و گستره آن از اندازه‌گیری گذشته است و کنترل کردنی نیست. به گفتار یک شاعر دوره مشروطه «ملتی به هوش آمد»ه است. جنبش سبز ممکن است برای حاشیه‌نشینانی شکست خورده بنماید، ولی برای خامنه‌ای‌ها و احمدی نژاد‌ها چنین نیست. هنگامی که «فتنه» از زبان خامنه‌ای و دیگران در رژیم نمی‌افتد و جنگ نرم و انقلاب رنگین کابوس هر شبه آن‌ها شده است چگونه می‌توان از تمام شدن یا شکست حرکت مردم سخن گفت؟

یک چشم ما باید به منظره کلی باشد

»»»»»»»»»»»»»»»»»»

  • واقعگرائی سپری است که همه سودبرندگان وضع موجود در پشت آن پنهان می‌شوند. ولی دگرگونی هم یک واقعیت است؛ مسلم‌ترین واقعیت‌هاست.  (در جستجوی پاسخ ص 19)

***

  • جمهوری اسلامی پدیده‌ای گذراست و ما دیر یا زود از آن برخواهیم آمد. ولی کمترین لطمه‌ای به یکپارچگی ایران در شرایط کنونی برگشت‌ناپذیر خواهد بود. (ص 26)

***

  • ما با این سرزمین و دسترسی به دو دریا و سیزده کشور در همسایگی؛ و قرار داشتن در کانون یک منطقه جغرافیانی از آسیای مرکزی تا خلیج فارس و راه ابریشم باستانی، که اکنون دارد با شاهراه‌ها و راه‌آهن‌ها و خط لوله‌ها بازسازی می‌شود؛ و نشسته بر برخی از بزرگ‌ترین منابع زیر زمینی، با برخورداری از یک بازار داخلی نزدیک هفتاد میلیونی افزون‌خواه و تشنه مصرف، و نیروی کار جوان و باسواد هیچ سودی در کوچک‌تر شدن نداریم. این شرایط استثنائی به ما یاری خواهد داد که به آسانی یک جامعه تولیدی با بالا‌ترین سطح زندگی برای همه ایرانیان بویژه در مناطق محروم‌تر فراهم سازیم.(ص28)

***

  • اگر می‌شد با زبان خوش و با تظاهرات ضد جنگ و شعر گفتن برای صلح و هم این بد است و هم آن بد است جلو حمله به ‌ایران را گرفت همه چیز چه ‌اندازه ‌آسان می‌شد! اصلا می‌توانستیم خود این رژیم را عوض کنیم. مگر اینهمه ‌از آن نخواسته‌اند که لطف کند و کنار برود؟ سازش حکومت اسلامی‌ با آمریکا نه به زور تظاهرات صلح جویان بلکه زیر فشار‌های کمرشکن امکان پذیر خواهد بود. پاره‌ای هم‌میهنان ما حاضرند به هر قیمت، هیچ بهائی برای رسیدن به خواست‌های خود نپردازند. من «به هر قیمت» را به عمد آورده‌ام. هیچ بهائی نپرداختن، هزینه‌های سنگین دارد. اما برای آنها که تنها می‌خواهند خوب جلوه کنند چه ‌اهمیت دارد؟ (ص39)

***

  • این دنباله‌‌ همان روحیه خدا و خرما را باهم خواستن است. بلی، مطمئن‌ترین راه جلوگیری از جنگ رسیدن به توافق است ــ هرچه هم موقتا رژیم را نیرومند‌تر برجای گذارد. اگر کسی توافق را در بافتار context کنونی به مصلحت ملی بداند هوادار رژیم نشده ‌است. چنانکه ‌اشاره کردم ما می‌باید اولویت‌های خود را مرتب کنیم. ما نمی‌باید از بیم اتهامات کسانی که می‌دانم به‌ آنها نظر دارید آرمان‌های خود را برای ایران ــ یک کشور، یک ملت و در یک دمکراسی لیبرال ــ فدای محبوبیت در میان واماندگان تاریخ کنیم. (ص39)

***

  • اولویت ما اکنون قدرت سیاسی نیست، بازسازی و اصلاح سیاست است که همه‌ایرانیان از آن برخوردار خواهند شد. بازسازی و اصلاح سیاست ایران نیاز به ‌ابتکارات از هر سو دارد و کار یک دو گروه نیست، هرچند اگر دیگران نکردند‌‌ همان یک دو گروه نیز نمی‌باید دست بردارند.  (41)

***

  • حملات به ‌مرا نمی‌باید جدی گرفت. از این سخنان بسیار بوده است و باز خواهد بود. یکی دو نفر شایعه‌ای ساخته‌اند و ان را به این و آن می‌گویند. یکی دو نفر هم باور کرده‌اند و ناراحت شده‌اند و واکنش‌هائی نشان داده‌اند. آن یکی دو نفر اصلی به نظرم احتمالا از این سو وآن سو شنیده‌اند که حمله به ‌ایران قطعی است و به شتاب می‌خواهند برای در دست گرفتن اوضاع پس از برهم ریختن جمهوری اسلامی‌ــ چون اگر حمله‌ای صورت گیرد به قصد فلج کردن کامل رژیم خواهد بود و به هدف‌های اتمی، حتا نظامی، محدود نخواهد ماند ــ دست به کار شوند. من ظاهراً به عنوان مانع عمده سرهم کردن چنان ترتیباتی شناخته شده‌ام. گذشته از این اگر این همه امید‌ها را به جنگ بسته‌اند می‌باید مخالفان جنگ را بی‌اعتبار و افکار عمومی ‌را به پذیرفتن و ترجیح دادن راه‌حل مداخله خارجی برای برطرف کردن مشکل جمهوری اسلامی ‌آماده کرد.(ص43)

***

  • من بنا به عادت، بی‌پرده‌ترین موضعگیری‌ها را کرده‌ام و در بیش از یک مورد و از مدت‌ها پیش اعلام داشته‌ام که در صورت حمله به ‌ایران یا تجزیه کشور موقتا در کنار جمهوری اسلامی‌ قرار خواهم گرفت. در همه زندگی اولویت اصلی من موجودیت ایران بوده است، هر چیز دیگری از جمله خودم پس از آن. سه دهه حکومت اسلامی ‌چیز زیادی از کشور ما نگذاشته است که بتواند تحمل جنگ با آمریکا و تحریکات گروه‌های تجزیه‌طلب را به پشتیبانی کشور‌های بیگانه بیاورد. به‌این معنی من یک ناسیونالیست هستم که کسانی از آن به طعنه سخن می‌گویند ــ و دلم می‌خواست آنان را نیز در این احساس همراه خود می‌یافتم. (ص43)

***

  • استراتژی جایگزین سازی که با امتیاز دادن به سازمان‌های قومی ‌به هزینه ملت ایران همراه باشد حتا با کوشش برای کشیدن پای شخصیت‌های مشهور و دارای محبوبیت، به شورا‌های رهبری به جائی نمی‌رسد. اساسا اندیشه رهبری از بیرون سترون است. با نیرو و حیثیت شگرفی که جنبش درونی مبارزه با جمهوری اسلامی‌ دارد چنین ادعا‌هائی جز افزودن بر فاصله‌ها نتیجه‌ای نخواهد داشت. ما یاور مبارزه در درون هستیم؛ و این بار مبارزه رهائی و بازسازی ایران زیر سایه یک یا چند تن نخواهد رفت.  (ص44)

***

  • کم نبوده‌اند و نیستند آن‌ها که از خودشان ناامیدند و نا‌امیدی خود را ضرب در میلیون‌ها ایرانی می‌کنند. جای شگفتی است که تجربه انقلاب اسلامی ‌به‌این زودی از یاد کسانی رفته است. در آن زمان هم گفتند آن رژیم برود هر چه بیاید بهتر است. حمله نظامی ‌به‌ ایران، حمله‌ای که به خواست آرزومندان، جمهوری اسلامی‌ را درهم شکند، ایران را مسلما در وضعی بد‌تر از آنچه هست خواهد گذاشت. کشور ما از آن حمله کمر راست نخواهد کرد. توجیه کنندگان و مدافعان جنگ در بیرون البته قدم رنجه نخواهند فرمود. اما آنان که می‌باید در ویرانه‌های جنگ دنبال آنچه از ایران و از زندگی‌هاشان می‌ماند بگردند بهتر است یکبار دیگر بیندیشند. اگر گوشه‌ای از پیش‌بینی‌های ما که هشدار می‌دهیم درست دربیاید چه؟ (ص45)

***

  • مبارزه با جمهوری اسلامی‌ همواره و مستقل از هر دلیلی لازم است زیرا مشکل ما با آن مشکل وجودی است. سراپای این حکومت و جهان‌بینی با مردمی‌ که می‌خواهند در جهان آدمیان بسربرند در جنگ است. (ص46)

***

  • پیامد مسلم جنگ درهم شکستن ماشین حکومتی ــ اگر چه موقتی ــ در بد‌ترین حالت‌ها برای کشور به معنی ویرانی‌ها و تلفات هولناک خواهد بود. در چنان شرایطی یکی از نخستین احتمالات، سرازیر شدن نیروهائی است که در این چند ساله در همسایگی ایران آماده شده‌اند و بنا بر پاره‌ای گزارش‌ها هم اکنون به آن‌ها پول و سلاح و آموزش می‌دهند. همراه آن‌ها گروه‌های مسلح بیرون از شماری خواهند بود که از هر گوشه سربلند خواهند کرد و تکه‌ای از پیکر میهن را برای خود خواهند خواست و با دیگران به زدوخورد برخواهند خاست. (ص51)

***

  • کار سیاسی به معنی واقعی آن و نه مسابقه‌های میان تهی برای پیش افتادن در میدانی که نیست، رفتن به دل مسائل جامعه است، روشن کردن تیرگی‌هائی است که، از روی عادت، مانند نورافکن نابینا کننده بر چشمان، کار می‌کند ــ مردمان آن تیرگی‌ها را روشنی می‌بینند.

***

  • جنگ درگیرد یا نگیرد ما می‌باید آنچه را که به مصلحت این سرزمین و مردم آن است، از جمله مردمی ‌که هنوز به جهان نیامده‌اند، انجام دهیم. این بحث‌ها دست کم نشان می‌دهد که مسئله چیست و افراد کیستند. اما کوشش‌های ما بیهوده نخواهد بود. ما می‌توانیم ایرانیانی را که از گمراهی، ناسیونالیسم را در ارتباط با بمب اتمی ‌ایرانی می‌شناسند یا از درماندگی، چشم به سربازان آمریکائی دوخته‌اند بر مخاطرات چنین طرز تفکر‌هائی بیدار کنیم؛ می‌توانیم دست چلبی‌هائی را که در وسوسه آمریکائیان خام طمع می‌کوشند باز کنیم؛ می‌توانیم دیوار بلندی را که ‌این ملت در برابر تجزیه‌طلبان خواهد کشید به آنان نشان دهیم. می‌توانیم بر پیامد‌های هر اشتباه حساب در هر جا انگشت بگذاریم. (ص52)

***

  • اطمینان دارم هنگامی‌ که لحظه گزینش تلخ نهائی برسد ــ که هر چه می‌کنیم برای آن است که هرگز نرسد ــ کمتر کسی تردید خواهد کرد که در جبهه دفاع از استقلال و یکپارچگی ایران، صرفنظر از آنکه چه نیروهائی در آن جبهه‌اند، بایستد. (54)

***

  • یکی از تجملات فضای کوچک و نامربوط تبعیدی ــ نامربوط به آن توده عظیم انسانی درگیر هر روزه ــ آن است که می‌شود معیار‌های مضاعف داشت. می‌شود در جاهائی بزرگ‌ترین را ندیده گرفت و در جاهائی خرد‌ترین را بزرگ کرد. سبب آن است که تبعیدیان با کمترین بازتاب سروکار دارند و بهای چندانی نیز نمی‌پردازند.  (54)

***

  • دفاع از یگانگی ملت ویکپارچگی سرزمین، و از آن‌سو گرایش‌های جدائی‌خواهانه در مقوله دمکراسی نیستند. دفاع از ملت و سرزمین همواره و در هر رژیمی ‌بوده و هست، و جدائی‌خواهی در بیشتر مواقع در خدمت استبداد و جنگ بوده است. دمکراسی را ما در اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق‌های آن و در قانون اساسی و کارکرد هر روزه دمکراسی‌های لیبرالی می‌شناسیم که دهه‌هاست در آن‌ها زندگی می‌کنیم ــ اگر تعصبات اجازه دیدنشان را بدهند.  (ص 55)

***

  • ما برای ایران مبارزه می‌کنیم نه با جمهوری اسلامی. اگر در میدان هستیم از دوستی با ایران است که موجودیت هر روزی‌اش با این رژیم تهدید می‌شود، نه دشمنی با این و آن، حتا با جمهوری اسلامی.  (ص 57)

***

  • ایستادن دربرابر آمریکا در صورت حمله به ایران دلیل نمی‌شود که ما نظرمان را به جمهوری اسلامی ‌یا ‌تروریسم اسلامی ‌تغییر دهیم. دشمن دشمن من می‌تواند از او بسیار بد‌تر باشد. مشکل ما با آمریکا سیاسی می‌بود ــ اگر مداخله نظامی ‌اصلا صورت می‌گرفت ــ ولی با جمهوری اسلامی ‌و بنیادگرائی و‌تروریسم اسلامی‌ مشکل وجودی existential  داریم. هر چیز در جای خودش ــ که البته نیاز به روشن و ثابت بودن اصول و مرتب کردن اولویت‌ها دارد.  (ص 59)

***

  • در پیـوستن و درآمیختن مبارزه برضـد رژیم با تحولات بین‌المللی اگر از حدود لازم تاکتیکی درگذرد کارش به syndrome  چلبی می‌کشد که در عراق نمایش خود را داد و در ایران نیز پیروانی یافت که خوشبختانه، برای خودشان نیز، فرصت چندان نیافتند.  (ص 59)

***

  • اگر مبارزه مسلحانه یا سرنگونی به زور آمریکا نیست ناچار هر تحولی در شرایط سیاسی و بین‌المللی، هر موضوع نارضائی عمومی، هر شکافی میان مردم و حکومت و در خود حکومت عاملی در پیکار است و هر نیروی اجتماعی، حتا بخش‌های معینی از رژیم در شرایط ویژه بخشی از استراتژی خواهند بود. انتخابات به ویژه در دستگاه حکومتی چند قطبی جمهوری اسلامی ‌امری نیست که بتوان چشم پوشی کرد. هر انتخابات ده ساله گذشته تغییرات مهم در موازنه نیرو‌ها در حکومت داده است. مردم نقشی چندان بیش از بادسنج ندارند؛ ولی رویکردشان به انتخابات بر جناح‌های حکومت تاثیر می‌گذارد. (ص 62)

***

  • همسایگان دیگر نیز مانند همیشه می‌خواهند از برهم ریختگی کشور ما بهره ببرند و بدبختانه مانند همیشه از همکاری آگاهانه و نا‌آگاهانه گروه‌ها و افرادی در ایران برخوردارند. ایران برای آنان بیش از اندازه بزرگ و نیرومند است و اکنون بار دیگر فرصتی در برابر می‌بینند که ضربتی کاری بر این سرزمین و ملت تاب‌آور (پر طاقت) بزنند. آن‌ها در کارائی هواداران و عوامل ایرانی خود به مبالغه افتاده‌اند. مشکلشان‌‌ همان تاب‌آور بودن یک ملت تاریخی است، با تاریخی که هر چه را در همسایگی‌اش زیر سایه می‌گیرد و نو به نو آتشی در سینه فرزندان میهن بر می‌افروزد. (68)

***

  • تبریز از پنچ سده پیش نگهبان ایران و آزادی و بیداری ایرانیان بوده است و کرمانیان به عنوان یکی از با فرهنگ‌ترین مردمان این سرزمین بیش از آن قدر کشوری را که به میراث سه هزاره به ما رسیده است می‌دانند که در این اوضاع و احوال نمی‌توانند خاموش بمانند. (ص69)

***

  • بیشترینه‌ای که ما برای جلوگیری از جنگ می‌توانیم نشان دادن ابعاد واقعی خطر به زمامداران اسلامی ‌است که خود را فریب ندهند و ما را ناگزیر به سر کشیدن شوکران نکنند؛ و هشدار دادن به آمریکائیان است که گول چلبی‌ها را نخورند و بدانند که مردم ایران حمله به جمهوری اسلامی ‌را حمله به ‌ایران می‌شمارند و در برابرش خواهند ایستاد ــ دشمنی‌شان با رژیم هر اندازه باشد.  (ص 70)

***

  • تکنیک تکرار تا بی‌‌‌نهایت و بی‌توجه به واقعیات مزاحم، در گذشته از سوی بسیاری گروه‌ها در مورد ۲۸ مرداد بکار رفت که با گذشت زمان دارد به اهمیت واقعی خود فروکاسته می‌شود ــ رویدادی که داغ بزرگی بر سیاست و تاریخ ایران گذاشت و هیچ لارم نمی‌بود و هیچ‌کس از آن نمی‌تواند نه سربلند باشد نه طلبکاری مشروعیت کند. این بار نوبت جا انداختن ملیت‌ها و ملت‌های زبانی ایران و حذف ملت ایران به ضرب تکرار، و جا انداختن فدرالیسم به عنوان تنها راه دمکراتیک تمرکز‌زدائی است تا به حق تعیین سرنوشت به موجب منشور ملل متحد برسند. مناطق ملی نیز ایستگاه پیش از پایانی کشور‌هائی است که به موجب نقشه خاورمیانه جدید نئوکآن‌های امریکائی قرار است با دستکاری مختصری در جغرافیای سیاسی بر روی نقشه‌ها پدیدار شوند. (ص 77)

***

  • این نخستین بار نیست که در تاریخ دراز ما گروه‌هائی آهنگ گسستن پیوند‌های ملی را کرده‌اند و امیدوارم با برقراری دمکراسی لیبرال و حقوق شهروندی واپسین بار باشد. یک «ثابت» در تصویر دگرگون شونده تاریخ ما هست و آن پابرجائی پیوند‌ها و اراده شکست‌ناپذیر نگهداری این ملت است که یک نگاه به سه هزاره گذشته نیازی به اثبات دوباره آن نمی‌گذارد. تجزیه ایران تنها به زور بر‌تر بیگانه امکان یافته است و من دیگر چنان زوری نمی‌بینم. خطر حمله امریکا هنوز هست و گروه‌های تجزیه‌طلب و پشتیبانانشان در آن سوی مرز‌های ایران در بهره‌برداری چنان فرصتی تردید نخواهند کرد ولی در پایان همه بازنده خواهند بود و ملت ما بیش از همه. ما از پیامد‌های حمله نظامی به ایران سخت هراسناکیم ولی از خود و اراده این ملت نیز نومید نیستیم.
  • ایران یک هسته سخت دارد و لایه‌های پیرامونی. هسته سخت که هنوز برجاست ما را از مخاطرات وجودی مانند هجوم بنیان‌کن بیابانگردان عرب و ایلغار بیابانگردان «توندرا»‌های آسیای مرکزی و امپریالیسم بریتانیا و روس نگهداری کرد. اگر نقشه‌های ایران را در دوره‌های گوناگون ببینیم ایران کنونی را در قلب همه آنها می‌یابیم. آنها که در انتظار فرصت نشسته‌اند بهتر است به درس‌های تاریخ بنگرند. یک هسته سخت هست… (ص 78)

***

  • آغازگاه ما «ملیت»‌ها نیستند زیرا گذشته از آنکه ملت ایران را نفی می‌کنند فرد ایرانی را نیز نه به خودی خود بلکه به دلیل سخن گفتن به یک زبان معین دارای حق می‌شناسند. (ص79)

***

  • به نظر ما رواداری و آزادیخواهی به این معنی نیست که از مردم بپرسیم آیا می‌خواهید تبعیض مذهبی باشد؛ می‌خواهید زنان همچنان انسان درجه دوم بمانند؛ می‌خواهید آخوند بجای شما تصمیم بگیرد؛ می‌خواهید ایران شش«ملیت و منطقه ملی» و بعدا شش کشور شناخته شود؟ این‌هاست آنچه نه قابل مذاکره است نه رای‌گیری. مردم ما هزار هزار در آن زندان‌ها نمی‌پوسند و به دست بسیجی خون‌آشام جان نمی‌دهند که با چنان گزینش‌هائی روبرو شوند. آنچه ما درست نمی‌فهمیم این است که به چه مناسبت می‌باید ایران یکپارچه کنونی را بجای آزاد کردن از استبداد و حکومت مذهبی و تبعیض همه سویه تکه تکه کنیم و حتا برای شرکت پاره‌ای کسان در مبارزه آزادی‌خواهانه‌ی همگان برای همگان، به تجزیه ایران ــ که هر نامی بر آن بنهند فرایندش را آغاز کرده‌اند تا کی فرصت پیش آید ــ تن در دهیم؟ ما نمی‌خواهیم زیر بار چنان راه‌حل‌هائی برویم. ( ص 79)

***

  • آزادی و حقوق بشر نخست در چهارچوب ملی معنی می‌یابند ولی نمی‌توانند در آنجا بایستند و به ناچار در نگاه به ملت‌های دیگر تاثیر می‌کنند. زندگی در سپهر حقوق بشر جهان را متمدن‌تر کرده است و همچنان خواهد کرد. (ص 81)

***

  • هسته سخت هم تعبیری جغرافیائی است هم صفتی که از روانشناسی و تاریخ ایران بر می‌آید. سرزمینی که امروز به نام ایران بر جغرافیای جهان جای دارد هسته ماندگار این سرزمین در سه‌هزار سال یکی از پرآشوب‌ترین تاریخ‌ها در جهان است. شمار جابجائی‌های مرزی ایران از دست تاریخ‌نگاران رفته است. ولی در نقشه‌های ایران که از سده‌های پیش از میلاد تا کنون مانده و بیشترشان را دیگران از جمله ‌هماوردان ایران کشیده‌اند این هسته سخت همواره در مرکز دیده می‌شود. (ص 83)

***

  • اما هسته سخت اصلی، این ملت پرمایه تاب‌آور است که ‌همه پیشگویان نابودی و نافرجامی ‌را سرخورده کرده است. ملتی که شکست را نیز سرانجام به گونه‌ای پیروزی در می‌آورد؛ و مانند سرگذشت استثنائی‌اش از تعریف ساده می‌گریزد. این ملت، این هسته سخت هر چه ‌هم در ظاهر از دست رفته بنماید در یک جائی نمی‌گذارد؛ اجازه نمی‌دهد؛ نیرو‌هائی را از هیچ‌جا به میدان می‌فرستد؛ از نومیدی محض ناگهان به سرچشمه‌های ناپیدای انرژی دست می‌یابد؛ ناسزاوارترین فرزندان‌ش را نیز یک شبه دگرگون می‌کند و به بلنداهای سربلندی و فداکاری می‌رساند.
  • بسیار از داستان‌های پایداری ملی در دوران‌های دور گفته‌اند، از مقدونیان و عرب‌ها و مغولان و تاتاران، ولی من سی ساله پایانی سده نوزدهم و آغازین سده بیستم را به خودمان با ارتباط بر می‌یابم. آن زمانی بود در توفان بحران جهانی پیش و پس از جنگ جهانی اول که درخت‌های کهن و استوار صد‌ها ساله را از ریشه در آورد و بر ایرانی فرو افتاد که در سال‌های نهائی سلسله قاجار نهالی پژمرده و از ریشه برکنده بود ــ خالی‌ترین دست‌ها روبرو با بیشترین تهدیدها. ما اکنون نمی‌توانیم ابعاد درام آن سی ساله را درک کنیم. ولی همروزگاران در پایان احساسی مانند معجزه داشتند. ایران نه تنها دست نخورده از تندباد بدر آمد بلکه یک دوران انقلابی نوزائی ملی را آغاز کرد که ارتجاع خونین جمهوری اسلامی ‌نیز مغلوب آن خواهد شد. (ص 83 )

***

  • اما حق تعیین سرنوشت با فرد انسانی می‌آید. سرنوشت فرد با خود اوست و اگر نخواست نمی‌توان او را به نام خانواده یا قبیله یا قوم یا مذهب یا ملت مجبور کرد. مردمان در همه‌جا از کوچک‌ترین واحد‌ها آغاز کردند و از چند صد سالی پیش (برای اندک شماری از دو سه‌هزاره پیش) در صورت‌های رو به تکامل دولت ملت ــ مردمانی با تاریخ و فرهنگ و منافع مشترک در قلمرو معین و در زیر یک حکومت ــ سازمان یافته‌اند. این دولت ـ ملت‌ها حق تعیین سرنوشت خود را دارند یعنی مستقل هستند و نمی‌توان به آنها تجاوز کرد. منشور ملل متحد بجای آنکه از تک تک افراد هر کشور بپرسد، حق تعیین سرنوشت را به مجموعه دولت ـ ملت داده است.  ( ص 85 )

***

  • مسلم است که می‌باید در برابر جدائی انداختن میان مردم و جا انداختن ایده تقسیم ایران به مناطق فدرال زبانی و تیشه زدن به ریشه یگانگی ملی ایستادگی کرد و از رنجش دوست و خشم دشمن نهراسید. از ما این ملت و کشور خواهد ماند نه دوستی‌ها و دشمنی‌ها. (ص 86)

***

  • آذری‌ها و کردها (مادهای آن روزگار) از نخستین استعمارگران سرزمین ما بودند که از هزاره دوم پیش از میلاد به فلات ایران سرازیر شدند و نخستین دولت ایرانی را ساختند. بلوچستان دو هزار و پانصد سال پیش گدروسیا خوانده می‌شد و یک ساتراپی هخامنشی بود و بلوچان مانند آریائیان دیگر از آسیای مرکزی کوچ کرده بودند (در شاهنامه کوچ و بلوچ.) عرب‌های خوزستان در زمان ساسانیان به میل خود به ایران مهاجرت کردند. گروه دیگری نیز پس از گشودن ایران در میهن تازه خود ماندند. ترکمن‌ها بقایای ایلغاریانی هستند که از سده یازدهم تا نوزدهم به خراسان بزرگ می‌تاختند و سردار سپه آنان را وادار به زندگی شهرنشینی کرد. با این ترتیب ظاهرا تنها گریبان “ملت فارس” استعمارگر را می‌باید گرفت. ملت‌سازان حریفی قوی‌تر از تاریخ ندارند. (ص 90)

***

  • برای ملت ما راهی جز همرائی و تفاهم بر اصول جهانروای universal حقوق بشر نیست. هر زیاده‌خواهی و انحراف، هزار واکنش بیرون از اندازه درپی خواهد داشت. هیچ‌کس انحصار بیرون رفتن از منطق و میانه‌روی و نیکخواهی را ندارد. جامعه‌ای که سی سال فساد و خشونت و نامردمی جمهوری اسلامی را از سر گذرانده مستعد فروغلتیدن در هر هاویه‌ای است.(ص88)

***

  • ایران از نظر تنوع قومی و مذهبی خود توانگر است. ولی این ثروتی که در دوره‌های رونق و ثبات مایه نیرومندی ملی و رنگارنگی زندگی‌های شخصی می‌شود در برهم خوردگی اوضاع، به ویژه درازدستی بیگانگان، به زیان آن هر دو عمل کرده است. همواره عناصری بوده‌اند که خواسته‌اند از آب گل‌آلود ماهی بگیرند. با اینهمه ایران هرگز از درون تجزیه نشده است. شکست نظامی (از عثمانی و روسیه) یا دیپلماتیک (از بریتانیا) در پانصد ساله گذشته سبب شد که بیشتر قلمرو خود را از دست دادیم. اکنون نیز خطر اساسا از بیرون است.(ص 88)

***

  • دریافتن اینکه در روابط بین‌المللی ایدئالیسم جائی ندارد بیش از اندازه طول کشید ولی ما همه جا بیش از اندازه در زمان درنگ کرده‌ایم. میهن دوستی مانند خانواده دوستی است و در برابر انسان دوستی قرار ندارد، دل انسانی بزرگ‌تر از اینهاست.(ص 99)

***

  • نمی‌باید فراموش کرد که ملت شدن روی کاغذ نیست. روی سرزمین و منابع و دارائی‌هاست و برسر هر سانتی‌متر آن سرزمین و منابع و دارائی‌هایش کشاکش بالا خواهد گرفت. هنگامی که ماهیت تازه‌ای پا به جهان می‌گذارد همه چیز از نو ــ و در چنین مواردی در جهان سوم ما ــ در خون آغاز می‌شود. (ص 101)

***

  • با کشور، ملت مانند خانه کلنگی نمی‌توان رفتار کرد. مسئله ما مدرنیته است. ولی کدام جامعه‌ای با از هم گسیختگی به مدرنیته رسیده است؟ مدرنیته به زیرساخت‌های فراوان در گستره یک کشور نیاز دارد. می‌باید همه منابع را روی هم ریخت. (ص 104)

***

  • نظر من از یک تعهد سراسر زندگی بر می‌خیزد که همگان می‌توانند به چنان شدتی احساس نکنند. اما هر چه می‌گذرد به حکمت سخنی که یک اندیشه‌مند بریتانیائی بیش از دو سده پیش گفت متقاعد‌تر می‌شوم. در تصمیم سیاسی می‌باید دنبال بیشترین خوشبختی برای بیشترین مردم بود. این معنی سیاست است. خوشبختی تعریف مشخصی ندارد ولی در هر اوضاع و احوالی می‌توان آن را باز شناخت. در اوضاع و احوال پریشان ما همین کم است که به عنوان ملیت‌های ایران به جان یکدیگر بیفتیم و آنچه را که از آسیب جمهوری اسلامی مانده است ویران کنیم. (ص 105)

***

  • جنبش سبز که بزرگ‌ترین حرکت تاریخ ایران برای برداشتن دیوار‌های خودی و غیر خودی و پرورش دادن فرهنگ و نظام سیاسی شهروندی است (شهروند یعنی فرد انسانی دارای حقوق سلب نشدنی برابر در یک دولت ـ ملت) در اوضاع و احوال واژگونه و خرد ستیز ما گروه‌هائی را بیش از همیشه از دیگران دور ساخته است.(ص 107)

***

  • جامعه ایرانی برای نخستین‌بار نه برضد یک رژیم بلکه برضد تبعیض و خشونت به پا خاسته است؛ برای نخستین بار در فرهنگ سیاسی ما بجای اصل برنده همه چیز بازنده هیچ چیز، رسیدن به تفاهم و توافق میان نظرات و منافع گوناگون، دارد اصل پذیرفته‌ای می‌شود.(ص 108)

***

  • برای تفاهم جز پذیرفتن اصطلاحات و تعریف‌های جهانروا universal و به مهر سازمان ملل متحد و امضای نزدیک ۲۰۰ دولت (بسیاری از آنها چند زبانی و غیر فدرال و در‌‌ همان حال دمکراتیک) رسیده، و ادامه آن بر چنان بنیاد‌ها چاره‌ای نداریم و هیچ نمی‌باید در اندیشه «و یا…» باشیم. «و یا…» دیگر نباید جائی در سیاست ایران داشته باشد.(ص 109)

***

  • چپ ایران از سوئی می‌بیند که ادعای بسنده نبودن حقوق شهروندی (یعنی اعلامیه جهانی حقوق بشر) ارتجاعی است زیرا بیست و چهار سده تلاش نظری و سیاسی را برای نشاندن فرد انسانی در مرکز اجتماع و سیاست نفی می‌کند و باز فرد را نه به عنوان خود او بلکه به عنوان جزئی از یک کلیت (در اینجا اجتماع همزبانان) صاحب حق می‌شناسد. همچنین می‌بیند که سازمان‌های قومی به تندی رنگ تجزیه‌طلبی می‌گیرند. با اینهمه نمی‌تواند از گذشته خود، گذشته‌ای که هیچ کس از آن شاد نیست ببرد. بیشترینه‌ای که چپ برای جلوگیری از مخاطراتی می‌کند که هر ایرانی معمولی به آسانی می‌بیند زدن به نعل و میخ است.(ص 109)

***

  • چپ ایران در قالب یک جریان سیاسی ترقیخواه ایرانی که راه‌حل‌های جایگزینی برای یک جامعه منصفانه و توسعه یافته عرضه می‌کند بخت زیادی دارد که هیچ از همتایان اروپائی آن کمتر نیست. ولی به عنوان دنباله گرایش‌هائی که کینه «قومی ـ ملی» بزرگ‌ترین پیام آنان در چنین روزگاری است، سازمان‌هائی که از آن سوی اقیانوس تا آن سوی مرز‌ها مایه امیدواری دشمنان ایران و نه تنها جمهوری اسلامی بوده‌اند آینده‌ای نخواهد داشت. تکه تکه کردن ایران سرنوشت و رسالت چپ ایران نیست. هیچ کس نمی‌باید ناسیونالیسم سربلند کرده ایرانی را دست کم بگیرد.(ص 110)

***

  • همه بحث چند ملت بودن ایران بر سر سرزمین است ــ هر «ملت» سرزمین خودش. این خواب‌ها را برای ملتی می‌بینند که سه هزاره یا قربانی جغرافیا و یا تاریخ خود بوده است؛ در بد‌ترین شرایط پابرجا مانده است؛ بیشترین و سخت‌ترین ضربت‌ها را بر موجودیت ملی خویش (بیش از هر ملت دیگری در جهان) تاب آورده است و هنوز‌‌ همان ایران است که یک روز آریا (اریه) تلفظ می‌شد و یک روز ایرانشهر؛ و دو هزار سال پیش نزدیک‌ترین نمونه به نهاد دولت ـ ملت بود که در سده هفدهم تعریف و در عهدنامه‌ای بین‌المللی به رسمیت و تجاوز ناپذیر شناخته شد(ص 112)

***

  • این مردمان سه هزار سالی با همه این‌ها در کنار هم زیسته‌اند و با هم از این مرز و بوم دفاع کرده‌اند و این اندازه‌اش را از چنگ همسایگان و قدرت‌های بزرگ زمان در آورده و به ما سپرده‌اند. اقوام و دین‌های گوناگون می‌توانند در آینده هم به عنوان پاره‌های یک ملت و در یک کشور در امن و سلامت بزیند و از پیشرفت‌هائی که در زمینه حقوق بشر و «حقوق فرهنگی و مدنی افراد متعلق به اقلیت‌های دینی و قومی» (به نقل از میثاق‌های پیوست اعلامیه جهانی حقوق بشر که در کنفرانس ۱۳۴۷/۱۹۶۸ ملل متحد در تهران به تصویب رسید و دولت‌های عضو بعدا امضا کردند) روی داده است برخوردار شوند.(ص 113)

***

  • هویت تعریفی است که افراد از خودشان می‌کنند و دیگران هم آنان را بدان می‌شناسند. پدیده‌ای است تغییر پذیر و غیر انحصاری. می‌شود هویت‌های گوناگون داشت و در این جهانی که همه چیز به همه چیز پیوند می‌شود افراد و گروه‌های روز افزونی چند هویتی شده‌اند. من ایرانی‌ام و نیازی نیست بگویم به چه درجه‌ای، ولی خود را یک اروپائی هم می‌بینم. جهان‌بینی من اروپائی و نیم بیشتر مصرف فرهنگی من اروپائی است.(ص 113)

***

  • ملی و قومی با هم فرق دارند و نه ملی را به جای قومی می‌باید گذاشت و نه ملی قومی بکار برد. ملت با مردم تفاوت دارد. ملت اساسا یک مفهوم تاریخی ـ جغرافیائی ـ سیاسی است. مردمانی است که با گذشته و سرزمین و منافع مشترک، که جز با تشکیل حکومت نمی‌شود ــ به هم پیوند خورده‌اند و بسا اشتراک‌های دیگر از جمله فرهنگی با هم یافته‌اند، ـ اشتراک یا ارزش‌هائی که ‌گاه این و‌گاه آن دست بالا‌تر را می‌یابند. ملت عموما نام خود را به سرزمین می‌دهد زیرا یک ماهیت جغرافیائی است؛ مردمان پیشین یک سرزمین را نیز دربر می‌گیرد زیرا یک ماهیت تاریخی است؛ و در روابط بین المللی بسیار همراه و بجای دولت به کار می‌رود زیرا ماهیتی سیاسی است. چنانکه اشاره شد ارزش‌های ملی در گذر زمان اهمیت بیشتر و کمتر می‌یابند. هر نسل ممکن است تاکید را بر اشتراک‌ها یا تفاوت‌های معینی بگذارد. ولی تاکید‌های هر نسل، ملت تازه‌ای نمی‌سازد و لازم نیست ما تاریخ‌دان باشیم تا بدانیم که مردمان در طول زمان چه جابجائی‌های زبانی و مذهبی و فرهنگی داشته‌اند. عناصری مانند زبان یا مذهب یا تصوری که از منافع مشترک (یا نبود آن) می‌توان داشت همواره در روان جمعی یک ملت به یک سان نمی‌مانند؛ برداشت‌های (نه همواره پایدار) گروه‌هائی از مردم‌اند. پدران‌‌ همان گروه‌ها چنان برداشت‌هائی نداشته‌اند و فرزندانشان نیز ممکن است نداشته باشند.(ص113)

***

  • ملت بستر رودخانه است و به دشواری تغییر می‌کند که عموما جز با زور و جنگ نیست. مردم آبی هستند که در رودخانه روان است و هیچ‌گاه به یک صورت نمی‌ماند. اکنون از ما می‌خواهند به خواست گروه‌هائی که هیچ معلوم نیست نمایندگی چه کسانی را دارند رودخانه را شاخه شاخه کنیم ــ نخواهیم کرد.(ص113)

***

  •  برای آنکه ایران از استبداد و تبعیض و حکومت دینی آزاد شود لازم نیست هر تفاوت زبانی یا مذهبی یا فرهنگی را بهانه‌ای برای ملت‌سازی ساخت. اگر تبعیض و استبداد ملت بسازد به گفته یکی از دوستان در دفتر پژوهش حزب مشروطه ایران زنان بزرگ‌ترین ملت هستند.(ص114)

***

  • امروز نظریه پردازان پیشین فقه پویا از سکولار و لیبرال بودن روشنفکران اسلامی دم می‌زنند (امید است گام آخر را هم بردارند و خود را بجای روشنفکر اسلامی که از هردو سو شیر بی‌یال و دم و اشکمی است، روشنفکر مسلمان بنامند که بسیارند و شمارشان هر چه فزون‌تر باد.)(ص 119)

***

  • همه هیچ‌گاه در جامعه بشری وجود ندارد. نیروی برانگیزاننده همه نیستند، آن توده تعیین کننده critical mass است. توده تعیین کننده شمار مشخصی ندارد. هر‌گاه به اندازه‌ای برسد که بتواند دیگران را فهمیده و نفهمیده، خواه و ناخواه، دنبال خود بکشد پدید آمده است. آنگاه دیگر نمی‌باید بیم چندانی از وارونه شدن‌ها داشت. (ص 137)

***

  • می‌باید مانند هر جامعهٔ مردمان پرورش یافته، روی افراد کمتر و روی پیام و شیوه‌ها بیشتر تکیه کنیم. در رود سیاست آب‌ها از همه گونه روان می‌شوند و جلو کسی را نمی‌توان گرفت و اگر بگیرند‌‌ همان دیکتاتوری خواهد شد. نباید گذاشت مسیر رود منحرف شود.(ص 139)

***

  • مسئله اصلا شخصی نیست؛ این نیست که ما این یا آن را دوست یا دشمن بداریم. اصل برداشت، گذاشتن رهبر به جای راه، نادرست است. پیشرفت واقعی، پیروزی به درد خور، از پائین می‌جوشد. در دوره‌هائی رهبران به کار می‌آمدند ــ هنگامی که جامعه ناپخته سرگردان نمی‌دانست چه می‌خواهد. هیچ کدام آن رهبران هم بسنده نبودند و پاره‌ای از آن‌ها با بهترین نیت‌ها بزرگ‌ترین آسیب‌ها را زدند. امروز از آن دوره‌ها نیست.(ص 140)

***

  • بررسی و اظهار نظر حتی در بی‌نقص‌ترین پدیده‌ها لازم است. می‌باید از درون و بیرون مراقب بود که جنبش به ناامیدی نیفتد؛ به شعار‌ها و راه‌های افراطی کشیده نشود؛ هدف بلندمدت را فراموش نکند؛ چند پاره نشود. بسیار می‌شود که آن‌ها که از بیرون نگاه می‌کنند قدرت و زیبائی پدیده‌ای را که بر دست درکاران مستقیم پوشیده است بهتر می‌بینند. از این نیز غافل نمی‌باید بود. (ص 142)

***

  • حضور بخشی از همین نظام، از بهترین سویه (جنبه) های این جنبش است. چه بهتر که سرسخت‌ترین نمایندگان یک جهان‌بینی فاشیستی در جامه تقدس مآب مذهب به جنبشی پیوسته‌اند که احترام مذهب و رهبران مذهبی را نگه خواهد داشت ولی مذهبی نیست و مذهب را از آلودگی مرکبارش به حکومت، به دیانتی که عین سیاست شده است، پایان خواهد داد. حتی اگر آنان به تقیه پیوسته باشند احترامشان را می‌باید نگهداشت. دست کم روشن‌بینی را دارند. این جنبش می‌کشم می‌کشم نیست.(ص 143)

***

  • عرفیگرا کردن حکومت در ایران مرحله آغازین مبارزه نیست و چه بهتر که به رهبری یا دست کم مشارکت رهبران مذهبی انجام گیرد تا جای شایسته و احترام آمیز مذهب و رهبران مذهبی هر دو محفوظ‌تر بماند. جنبش سبز در اینجا نیز صورت مسئله بسیاری نیروهای مخالف رژیم را عوض کرده است. دوستان به ویژه در بیرون بهتر است با زبان و روحیه سیاست تازه‌ای که در ایران شکل می‌گیرد آشنا شوند.(ص 144)

***

  • عامل کلیدی، طبیعت نظام سیاسی و نیرومندی نهاد‌هاست. در یک دمکراسی که کار کند به این معنی که به بهترین صورت از اداره جامعه برآید و بتواند از خود دفاع کند همه حق دارند نظر بدهند و قدرت اخلاقی رهبران مذهبی سرمایه‌ای است که سیاستگران و افکار عمومی‌از آن بی‌نیاز نیستند. ما نمی‌باید از زیاده روی حکومت دینی به ضدیت با دین به نام عرفیگرائی بیفتیم. هر رهبر مذهبی حق دارد آنچه را که به مصلحت جامعه می‌داند بگوید. آنچه به سیاست و مذهب هر دو آسیب می‌زند بهره برداری از مذهب برای پیش افتادن در سیاست است. (ص 145)

***

  • همه جامعه‌های پیشرفته‌ای که مذهب را از افتادن در ورطه سیاست و آلودگی حکومت و سیاست را از تقدس دکان‌دارانه آزاد کرده‌اند کم و بیش از همین مراحل ما گذشته‌اند. تجربه تلخ آنان را نیز مانند ما به اینجا رسانید که کاری به باور‌های مذهبی شهروندان نداشته باشند. حقوق و حرمت همه مذاهب را نگهدارند؛ و از مذهب برای نیرومند کردن بنیاد‌های اخلاقی جامعه بهره‌مند شوند. از هنگامی ‌که تفاوت میان مذهب و نگرش مذهبی شناخته شد مشکل مذهب و سیاست از میان برخاست. (ص 145)

***

  • اگر رابطه زور را با مذهب ببریم دین و سیاست و حکومت توازن خود را به سود آرامش اجتماعی بدست خواهند آورد. مشکل با مذهب نیست با آن نگرش مذهبی است که برای تحقق خود زور، زور چالش ناپذیر، لازم دارد.(ص 145)

***

  • بجای دین بهتر است با خود درآویزیم. ما بوده‌ایم که دین را به چنین روزی انداخته‌ایم. اسلحه روی پیشانیمان نگذاشته بودند.

***

  • هنگامی‌که از یک جنبش اجتماعی سخن می‌گوئیم می‌باید نگاه را از ملاحظات روزانه با همه اهمیت آنها بلند‌تر بگیریم. جنبش‌هائی این چنین ریشه در ضرورت‌ها و نیاز‌های عملی دارند ولی بر یک پایه استوار‌تر فلسفی که بیان درست و شایسته خود را می‌خواهد بالا می‌آیند. منظورم این است که جنبش بی‌بلندپروازی‌های شایسته خود، نمی‌شود؛ مردم لازم است بیشتر و بلند‌تر بخواهند و همت خود را والا‌تر کنند تا از هر ناکامی‌ نومید و به هر پیشرفت خرسند نشوند. (ص 166)

***

  • برچیده شدن یک نظام کرم خورده پوشیده در پلیدی خود و خون مردمان به شیوه‌های گوناگون است. بهترینی که می‌توان خواست، حتی می‌توان انتظار داشت، همکاری جناح‌هائی از خود حکومت است برای پاره‌ای جابجائی‌های مهم در مقامات و دادن امتیازاتی به مردم که دگرگونی تدریجی را میسر سازد و هزینه آن را برای همگان به کمترینه برساند. وجود کانون‌های قدرت اتفاقا به سود چنان راه حلی است. (ص 171)

***

  • خشونت‌گرائی، گرایش مقاومت ناپذیر دفاع از خود، و گوشمالی دادن به متجاوز به آسانی می‌تواند نخست مسیر و سپس طبیعت جنبش را عوض کند و صفوف مدافعان فراوان رژیم را فشرده‌تر سازد. سر‌های داغی در جنبش می‌توانند احساسات برانگیخته (به حق) مردمی را که این چنین با وحشیگری حکومت روبر می‌شوند به رفتار متقابل برانند و در نیابند که در خشونت بالا گیرنده دست رژیم قوی‌تر و فرا آمد مبارزه تاسف‌آور‌تر خواهد شد. مولوی به این موقعیت ما نظر داشت که سرود «تیغ حلم از تیغ آهن تیز‌تر.» (ص 174)

***

  • جامعه‌ای که چنین عناصر ناسزاواری را به چنین قدرت‌هائی می‌رساند می‌باید چنین پیامدهائی را نیز انتظار داشته باشد. جنبش سبز در پی جبران اشتباهات دهه‌هائی است که ما نسل پس از نسل گذاشتیم این کشور را به چنین گودالی بیندازند. این جنبش شش ماهه نیست، صد ساله و بیشتر است. نتیجه راه دراز ناهمواری است که این ملت پیموده است و اکنون نیمی از اشتباهات خود و نیمی در آموختن از دیگران دارد بر مسیر درست می‌افتد. جنبش سبز دریافته است که هیچ چیز را نمی‌باید مسلم گرفت؛ هیچ چیز مقدس، و بالا‌تر از تردید و موشکافی و ژرف اندیشی نیست. در اداره یک جامعه بجای شیفتگی و آب شدن در شخصیت‌ها و ایدئولوژی‌ها به نتیجه می‌باید اندیشید، نتیجه‌ای که به بیشترین سود بیشترین مردمان باشد.(ص 174)

***

  • امروز کسی در پی ساختن جهان نوی بر ویرانه جهان کهن نیست زیرا جهان را، جامعه بشری را با ساختمان کلنگی نمی‌باید یکی گرفت. جهان کهن هر چه هم شایسته ویرانی، احترامی دارد که از کهن بودن‌ش بر می‌خیزد. کهن بودن به معنی ریشه‌های سخت و ژرف است. آن ریشه‌ها را نمی‌توان به یک ضربت کند. با جهان کهن می‌باید راه آمد و به تدریج آن را نو گردانید.(ص 179)

***

  • در فرهنگ ما همواره به اصطلاح آن ضرب‌المثل «جواب‌ های هوی» بوده است؛ و در فرهنگ سیاسی ما از آن هم سخت‌تر. در جنبش سبز می‌بینیم که واکنش‌ها را از کنش‌ها جدا کرده‌اند. به قول سعدی پاسخ‌ها «در خورد خویش» است نه در همانند شدن با حریف. والا‌ترین سطح اخلاقی جنبش همین است که مانند جمهوری اسلامی نیست؛ هنجار‌های خود را دارد که حتی در برابر وحشیگری‌ها حفظ می‌کند. به نظر می‌رسد در جنبش سبز حکم مشهور ادوارد برنشتاین پدر سوسیال دمکراسی را پذیرفته‌اند: هدف هیچ است، وسیله همه چیز است.(ص 181)

***

  • وحدت کلمه اطاعت از یک سخن، سخن خمینی بود. اما سخنی که از برخورد نظر‌های بسیار بدر آید و از سوی آنان پذیرفته شود گفتمان است نه کلمه. از این گذشته آن کلمه فراخواندن مردم بود که آن اندازه اختیاری را نیز که در آن زمان بر زندگانی خود داشتند به مذهب و به آخوند و به او واگذارند. پذیرفتن گفتمانی که هر کس را مختار زندگانی خود می‌داند و همه را به یک چشم نگاه می‌کند و حق هر کس را به داشتن باور‌های خود می‌شناسد ‌‌نهایت آزادی است؛ وحدتی است سراسر، فردیت و تفاوت.(ص 181)

***

  • برای آنکه جامعه از حالت اردو‌های دشمن بدر آید تا بتوان منابع ملی را برای خوشبختی همگان روی هم ریخت نخست یکپارچگی اجتماعی لازم است که ربطی به هم اندیشی و کنار گذاشتن اختلافات ندارد. یکپارچگی اجتماعی یعنی پذیرفتن اختلافات در عین همبستگی؛ یعنی شناختن حقوق یکدیگر و احساس تعلق به یکدیگر.(ص 182)

***

  • اما اخلاق و وجدان پیش از دین‌ها بوده است و بی‌آنها نیز می‌تواند باشد. هیچ‌گاه نمی‌باید فراموش کرد که دین‌های بزرگ جهانی حتی همه تاریخ را نمی‌پوشانند و تاریخی که به دشواری چهار هزاره را در بر می‌گیرد در سرگذشت پنجاه هزار ساله انسان فرزانه و سلسله دراز دو میلیون ساله نیاکان انسانی و انسان گونه ما به چیزی شمرده نمی‌شود. مصلحت‌گرائی را نیز نمی‌باید دست‌کم گرفت. اگر اخلاق و وجدان فرایافت‌هائی انتزاعی هستند و می‌توان تعریف آن‌ها را دستکاری کرد مصلحت‌گرائی بر زمینه‌های لمس‌پذیر قرار دارد. سیاست با دین‌‌ همان اندازه به تباهی می‌افتد که بی‌آن، و اگر پیوند‌ش را با دین ببرد دست کم آن را به سهم خود تباه نمی‌کند. یک مصلحت‌گرای تمام عیار، جرمی بنتام مکتب سودگرائی utilitarianism معیاری برای عمل سیاسی نهاده است که مشهور است: بیشترین خوشبختی برای بیشترین مردمان. من هیچ عنصر غیر اخلاقی در این سخن نمی‌بینم.(ص 187)

***

  • گفتمان جنبش سبز بزرگ‌ترین سلاح نسلی است که با آن گام به این میدان نبرد اجتماعی که پیشینیان‌ش برای خود ساخته‌اند می‌گذارد. آن را نمی‌باید به عنوان «حرف» در برابر عملی که همه از آن دم می‌زنند به کناری افکند. «و اول کلمه بود.»(ص 210)

***

  • هر کس با نگاه به خویشتن نیز می‌تواند دریابد که بریدن ناگهانی از «هسته باور‌ها»ی خود چه اندازه دشوار است. ما می‌باید در کنار پایبندی‌ها به گذشته، جدا شدن‌ها از آن را نیز ببینیم. گذشته از این بسیاری از وابستگان جنبش سبز در دستگاه حاکم یا حاشیه‌های آن ناگزیرند خود را حفظ کنند و به‌‌ همان ریسمان نجات که گفتیم بیاویزند. اما این‌ها فرعی است. اصل، آن دگرگونی ژرفی است که در جامعه ایرانی در جریان است(ص 212)

***

  • من با بررسی تحولات تاریخی در جهان و به ویژه پس از خواندن نظریه «نقطه جابجائی» tipping point بیشتر به این گرایش دارم که تحولات تاریخی را بروز ناگهانی فرایندی ببینم که به مدت‌های دراز و در زمینه‌های گوناگون، بیشتر با یک ایده آغاز می‌شود و هنگامی که بنا به آن نظریه، ویروس دگرگونی به نقطه واگیردار رسید ناگهان همه را فرا می‌گیرد.(ص 213)

***

  •  اما بد نیست ببینیم منظور از رهبری چیست. رهبری آن گونه که در جامعه‌های واپس مانده می‌شناسیم رهبری فره‌مند charismatic وبری است ــ شخصیتی که‌‌ همان نام‌ش بس است که توده‌ها را به حرکت درآورد؛ کسی که سرنوشت ملت یا امری را تعیین می‌کند. در چامعه‌های مدرن آن گونه رهبری ناممکن است. پیچیدگی و تنوع جامعه سیاسی چنان است که هیچ کس نمی‌تواند شخصیت و باور‌های خود را بجای نیرو‌های اجتماعی بگذارد. سیاست در آن جامعه‌ها یک موضوعی نیست و بسیج مردم ــ لایه‌های اجتماعی و گرایش‌ها و منافع فراوان و‌ گاه متناقض ــ نیاز به رهبران در هر سطح دارد. چنین نیست که سرانجام کسی یا کسانی بر تارک جنبش سیاسی یا اجتماعی ننشینند و حتا جنبش به آنان شناخته نشود ولی آنها پیوسته ناگزیر از کاستن فاصله خود با توده‌ها هستند ــ با مردمی که تنها به درد زنده باد و مرده باد گفتن نمی‌خورند.(ص 215)

***

  • مشکل اصلی، نابسنده بودن گفتمان‌هائی است که به عنوان جایگزین گفتمان جنبش سبز و زمینه همکاری عرضه می‌شود. در حالی که مردم در ایران همه راه دمکراسی لیبرال را رفته‌اند فراخواندنشان به اینکه در کاروانسرای انتخابات آزاد (از سوی گروهی که در کنار جنبش سبز است و حمله‌ای به هیچ کس نمی‌کند) یا عرفیگرائی بیارامند بازتابی نخواهد داشت. می‌باید به کاروان پیوست.(ص 217)

***

  • مقصد ما نه یک حکومت عرفیگرای صدامی است نه انتخابات آزاد فلسطینی در غزه. ما می‌خواهیم عرفیگرائی را همراه با دمکراسی و بقیه حقوق بشر، و انتخابات آزاد را برای ریشه دار کردن دمکراسی و (نه تعطیل آن پس از گرفتن اکثریت) داشته باشیم ــ انتخابات و عرفیگرائی نه به تنهائی بلکه بر بستر دمکراسی و حقوق بشر که هم مقصد و هم نقشه راه است.(ص 218)

***

  • امروز در ایران برای نخستین‌بار به یک همرائی بر سر دمکراسی و حقوق بشر رسیده‌ایم که عرفیگرائی را نیز در‌بر می‌گیرد. بیش از صد سال آشنائی و تجربه و به هر کوره‌راه و کژراهه‌ای رفتن سرانجام دارد ما را در مسیر درست مدرنیته می‌اندازد. آن توده تعیین ‌کننده که برای جابجائی فرهنگی لازم است در جامعه ما پیدا شده است. اکنون اگر در بیرون ایران، که می‌باید پیشتاز روشنگری ایرانی باشد ما به ملاحظات تاکتیکی و برای بهره‌برداری از احساسات ضد آخوندی همه تاکید را بر عرفیگرائی بگذاریم به انحرافی نا‌بخشودنی خواهیم افتاد. سکولاریسم را در برابر طرح کلی مدرنیته و بیان سیاسی آن، دمکراسی لیبرال، نهادن، همه به آن پرداختن و از عناصر مهم دیگر بی‌خبر ماندن حتی از نظر سیاستبازی صرف نیز ورشکسته است.(ص 222)

***

  • ببینید مردم در ایران برای چه شعار‌هائی کشته و زندانی و شکنجه می‌شوند؟ آیا اصانلو‌ها و باقی‌ها و زیدآبادی‌ها و نسرین ستوده‌ها را برای دفاع از نظام سکولار مثلا سوریه و کره شمالی و زیمبابوه به زندان انداخته‌اند و احکام زندانی تازه‌ای برای کسانی هم ‌اکنون در زندان‌ها صادر می‌کنند؟ نسل کنونی ایران پس از یک سده و بیشتر آزمون و خطا، در همه جبهه‌ها به مسئله اساسی فرهنگی و سیاسی خود حمله‌ور شده است و اولویت را به آزادی و حقوق بشر داده است تا بقیه هم همراه‌ش بیایند. آن وقت ما داریم جبهه‌های دروغین خود را می‌گشائیم.(ص 222)

***

  • چریک گریزانی که با قرص سیانور در بغل و گاه در دهان از این خانه تیمی به آن نهانگاه در رفت و آمد است. مبارزه شدن زندگی یعنی جائی برای هیچ عاطفه، بستگی، شادی‌های کوچک و بزرگ روزانه و ملاحظات معمولی انسانی نماند.(ص 225)

***

  • زندگی از همه چیز، از مبارزه و آرمان نیز بالا‌تر است که بر خلاف زندگی با انسان به جهان نمی‌آیند و ما آنها را بر خود می‌بندیم. از این سویه است که اندیشه‌مندان سودگرا و سیاستگران عملگرا بسیار بیشتر به بشریت خدمت کرده‌اند تا برپا کنندگان آرمانشهر‌هائی که حتا بر کوه‌های استخوان قربانیان‌شان ساخته نشدند. آنها که مبارزه‌شان عین زندگی است مبارزه را نخواهند برد و می‌باید بکوشیم زندگی را نبازند.(ص 225)

***

  • خود گزینش رنگ سبز گویای کاراکتر این جنش است. سبز رنگ جوانی و شادابی و شکفتن است، رنگ زندگی است. آن مردمی که به صورت‌های گوناگون به جمهوری اسلامی نه می‌گویند آگاهانه یک فرهنگ مرگ‌اندیش را کنار می‌گذارند و به شادی‌ها و زیبائی‌های زندگی که آن فرهنگ سرکوب می‌کند روی می‌آورند. ایرانی جوان امروزی آرمان‌خواهی هیستریک و اراده‌گرائی تکبر‌آمیز جوان نسل پیشین را کنار گذاشته است زیرا پیامد‌های‌ش را می‌بیند. او خود را به منطق زندگی و طبع جوانی سپرده است.(ص 226)

***

  • راز مانائی جنبش سبز در همین سازگاری‌اش با طبیعت انسانی است که خوشی و آسایش زندگی و تجربه حسی خود را از جهان امروز بالا‌تر از تن در دادن به باید‌ها و نباید‌های آن فرهنگ مرگ‌اندیش می‌گذارد و با دگرگون شدن و آموختن و قالب‌های کهنه را به آتش افکندن آسوده است. کدام ایرانی است که اروپا و امریکائی را که خوب آشنائی دارد در ایران نخواهد و حتا به استانبول و دبی و باکو با چشمان آرزومند ننگرد؟ او مبارزه خود را نیز نه بجای زندگی، بلکه برای زندگی می‌گذارد. دست پاسدار بر زمین افتاده را می‌گیرد و تن خود را سپر او می‌کند.(ص 226)

***

  • ما سرانجام به یک جامعه امروزی رسیده‌ایم. حکومت همین است که می‌بینیم و سر به سوی زباله‌دان تاریخ دارد. عمده مردم‌اند، بیش از همه روشن‌ترین لایه‌های اجتماعی هستند که صد سال کشید تا به این پایه رسیده‌اند. در اروپا بیشتر کشید. فراموش نمی‌باید کرد که ما در پگاه سده بیستم جز در لایه نازکی از روشنفکران و دولتمردان، یک قندهار امروزی بسیار بزرگ‌تر می‌بودیم. خطا و بیراهه رفتن کمترین انتظاری بود که از چنان فضای سیاسی و فرهنگی می‌شد داشت. شگفتی در آن است که امروز اینجا هستیم.(ص 231)

***

  • اگر ما بتوانیم دست کم یک چشم خود را در هیچ حالتی از منظره کلی برنگیریم به بیراهه نخواهیم افتاد.(ص 231)

***

  • هدف، رساندن فرد فرد ایرانیان به حقوق برابر انسانی است. آزاد کردن همگان است که دنبال مقاصد شخصی خود ــ با حفظ حقوق دیگران ــ بروند.(ص 232)

***

  •  در گذشته دشمنی‌ها و مخالفت‌های ما بیشتر از سر نافهمی ‌بود. ملتی که عادت به ژرف رفتن در هیچ موضوعی نداشت و روشنفکرانش بجای ‌اندیشیدن، به بازاریابی سرگرم بودند، در متن یک سیاست واژگونه و بی‌اندام، روی شعار و هیاهو عمل می‌کرد. در سالهای پیش از انقلاب چند بیتی از مثنوی: «ماند احوالت بدان طرفه مگس / کاو همی ‌پنداشت خود را هست کس…» ورد زبان من بود و تصویر درستی از فضای روشنفکری و فرهنگی زمان. استثنا‌ها را می‌دیدم که مانند قله‌های پوشیده در ابر، از چشم‌ها نهان بودند؛ ولی در سیاست و روزنامه‌نگاری، و قلمرو فرهنگ در معنای خاص، دکانداران به چشم می‌خوردند و کار‌ها را می‌گرداندند.(ص 237)

***

  • زندگی «در اعماق» (نام کتابی دردمند و احساساتی است از اسکار وایلد که پس از ویرانی زندگیش در آخرین فرصت پیش از مرگ نوشت) ‌اندازه مگسی را که خود من نیز بودم برمن آشکار گردانید. ما همه در شهر کوران پادشاه می‌بودیم و هنوز بیشتر، هستیم. شکستن و کوچک شدن همه بت‌های ‌ایرانیان از چپ و راست و مذهبی، و آشنائی بیشتر با جهان پهناوری که ما از سوراخ کلید تاریکخانه‌های خود تماشایش می‌کردیم نظر عموم ما را به یکدیگر عوض کرده است. «در اعماق» به من تفاهم، حتا همدردی، نسبت به دشمنان سیاسی‌ام آموخت. بیشتری از آن‌ها، کسانی که اشکال در عقایدشان به مشکلات بزرگ در کاراکتر ربطی ندارد، نیز ‌این حالات را تجربه کرده‌اند.(ص 237)

***

  • سیاست اساسا برای ما قدرت است و قدرت به خودی خود ارزش دارد. من چندان خوشبین نیستم که بیشترین همرائی‌های ما، دمی‌ هم نزدیک شدن به قدرت را تاب آورد؛ و تردید دارم که همه شکست‌ها ما را فروتن‌تر کرده باشد.(ص 238)

***

  • دوران انقلاب و جمهوری اسلامی‌ به ‌ایرانیان نشان داد که هیچ چیز را مسلم نمی‌توان گرفت. رودخانه تاریخ یک مسیر ندارد و در هر سو روان است ولی سرانجام به دریای پیشرفت می‌رسد و آن را بزرگ‌تر می‌کند. انسان می‌باید رو به آن دریای پیشرفت، استوار برود. رودخانه،‌گاه با تاخیر صد‌ها سال، به او باز خواهد گذشت. از تاخیر نیز، هرچند باشد، باکی نیست. وجود تاریخی انسان، انسانیت، مهم‌تر است.(ص 238)

***

  • توسـعه فرآیـندی یکـپارچه اسـت بدین معـنی که تنـها با در بـر گرفـتن هـمه زمینه‌های زندگی ملی موفق می‌شود؛ ولی نه لازم است و نه امکان دارد همزمان باشد. جامعه توسعه نیافته بنا برتعریف، زیر ساخت‌های اداری و فرهنگی و اقتصادی و روحیه و فرهنگ لازم برای رساندن توده‌های مردم خود را به سطح زندگی زمانه ندارد. ما هنگامی‌ که از اسباب و فرهنگ توسعه سخن می‌گویم به دگرگونی‌های ژرف در ‌اندیشه و نهاد‌ها و روابط توجه داریم که یکشبه روی نمی‌دهند و مقدمات بسیار ــ پیش از همه نهادهائی که به توسعه کمک کند ــ می‌خواهند. پیشرفت در همه‌ این جبهه‌ها همزمان و به یک ‌اندازه، تنها در آزمایشگاه ذهن روشنفکران آرمان‌اندیشی امکان دارد که از کارکرد قدرت و شکنندگی و برگشت‌پذیری فرایند توسعه آگاهی درستی ندارند. توسعه یک فرایند ارگانیک یا خودبخود نیست و خواست و‌اندیشه مردمان در آن مداخله می‌کند و به همین دلیل صورت‌ها و مراحل گوناگون به خود می‌گیرد که به معنی همه گونه ناهمزمانی و کژ و مژ شدن و آزمون و خطا و حتا ارتجاع و پیش بسوی گذشته است.(ص 238)

***

  • آن طبقه متوسط در آفرینشگری و فرهنگ گستری خود، در ساختن کشوری که تا پیش از آن به چنان پایه‌ای نرسید و پس از آن نتوانست در‌‌ همان جا بماند، و در جوشش سیاسی و فرهنگی‌اش قهرمان واقعی آن سال‌ها می‌بود ــ هر چه هم می‌کوشیدند همه چیز را در پوشش شاهنشاهی بپوشانند.‌‌ همان طبقه متوسط است که امروز نمی‌گذارد عنصر عربی، ‌ایران را فرو گیرد و یک فولکلور مذهبی که صد‌ها سال جلو پیشرفت را سد کرده است و اصلا خویشکاری‌اش همین است، ‌ایران را به قرون وسطا برگرداند.(ص 244)

***

  • من برای عمل و در عمل می‌اندیشم. اگر شناخت مسائل و یافتن راه حل‌ها در میان نباشد ترجیح می‌دهم بخوانم و مصرف کننده فرهنگی باشم.(ص245)

***

  • سیاست قلمرو کمبود است (ریمون آرون) چنانکه اقتصاد نیز. می‌باید در پی بهترین راه عملی بود، نه راه حل آرمانی. آرمان را می‌باید به عنوان انرژی دهنده و همچون چراغی که راه را روشن می‌کند نگه داشت ولی ذهن فعال می‌باید پیوسته در پی آشتی دادن آن با امکانات باشد. از همین روست که سیاست را هنر ممکن خوانده‌اند. در‌این تعریف یک عنصر اصولی هست و «هنر» ش در شناخت درست اوضاع و احوال است و بهترین راه‌حل با توجه بدان اوضاع و احوال که بی‌وفادار ماندن به اصول نمی‌شود. سیاست بی‌هنر، به سیاست بی‌اصول، به نان را به نرخ روز خوردن، می‌کشد.(ص 245)

***

  • روزنامه‌نگار نه می‌باید بیطرف باشد، نه لازم است مجموعه عقایدی از خود نداشته باشد، و نه «مستقل» است. زندگی روزنامه‌نگار در دست نیروهائی است بسیار بزرگ‌تر از خود او و تا هنگامی‌که کناره نگرفته است در چهارچوب‌هائی بیرون از کنترل خود عمل می‌کند. آنچه روزنامه‌نگار می‌باید باشد واقع نگر objective بودن است که یک لازمه‌اش چیرگی حرفه‌ای است. پاره‌ای موثر‌ترین روزنامه‌نگاران دارندگان باورهای نیرومند، حتا پیکارگران سیاسی و اجتماعی بوده‌اند ولی نه در عوامفریبی و دکانداری. با سپاس از حسن نظر و لطف دوستانی که از درگیری من با سیاست عملی متاسف‌اند ناگزیرم بار دیگر تاکید کنم که نویسندگی، شامل روزنامه‌نگاری، و عمل سیاسی برای من یک فرآیند است. ‌ اندیشه در خدمت عمل و عمل به عنوان برانگیزنده تفکر، آنچه یونانیان معجزه کار بدان praxis می‌گفتند، برای من شیوه طبیعی است (به گفته مشهور، یونانیان برای هر مفهومی ‌واژه‌ای داشتند.) نمی‌دانم چه ‌اندازه کارهای ‌این بیست و چند سال گذشته، بی‌فعالیت سیاسی من نانوشته می‌ماند.(ص 247)

***

  • منظورم از کارکرد قدرت، برد قدرت و محدودیت‌های آن است؛ اهمیت قدرت در برابر آرمان، توانائی آن در دگرگون کردن افراد و جماعات و ملت‌هاست. بی‌آشنائی با کارکرد قدرت، سیاست، هنر ممکن نخواهد شد. «اراده گرایان» و مهندسان اجتماعی، همچنانکه شعار دهندگان بی‌حاصل، کارکرد قدرت را نمی‌شناسند؛ خیال می‌کنند مسئله تنها در دست یافتن به اسباب قدرت است. کسی که از حکومت تصورات دست دوم دارد نمی‌داند پیش بردن کار حتا در بهترین حکومت‌ها چه ‌اندازه دشوار است. بیشتر سیاستگران آماتور نمی‌توانند تصور کنند که قدرت چه ‌اندازه و با چه سرعتی آنها را فاسد و از راه خودشان منحرف می‌کند. ــ اگر در هر گام هشیار و پابرجا نباشند.(ص 248)

***

  • برای پی‌بردن به کارکرد قدرت و حکومت حتما شرکت در حکومت لازم نیست ولی سودمندیهای خود را دارد. یک سودمندی‌اش ‌این است که از خوشبینی به تحقق آرمانشهر‌ها می‌کاهد و بدبینی به هر چه را به انسان، بویژه در نزدیکی قدرت، ارتباط دارد به صورت سالمی‌ افزایش می‌دهد. سودمندی دیگرش آن است که نقش حیاتی را که دولت می‌تواند در ساختن ملت ـ دولت، در فرآیند نوسازندگی و توسعه و مدرنیته، در پیشبرد عرفیگرائی داشته باشد بر کسانی که دنبال توسعه همزمانند یا انتخابات آزاد و رای اکثریت را چاره همه کاستی‌های ریشه‌دار جامعه واپسمانده می‌شمرند آشکار می‌سازد.(ص 248)

***

  • تاریخ به عنوان تصویر کلی و بیرون آمدن از زمان و مکان معین، انسان را ‌آینده‌نگر می‌کند و تاریخ به عنوان سیاست‌ورزی، انسان را به زندان گذشته می‌اندازد.(ص 249)

***

  • جامعه نیز مانند فرد انسانی هدف لازم دارد، دیدی vision که از گذران و گردش روزانه فرا‌تر رود و نیروی برانگیزاننده جامعه یا فرد باشد. نان و کار و مسکن و بهداشت و آموزش و خانه، کمترینه نیازهای جامعه مصرفی‌اند و هر‌اندازه انرژی صرف آن‌ها شود کم است زیرا همه آن‌ها را می‌توان بهتر و بهتر داشت. ولی اگر عموم جامعه‌ها بتوانند به همین‌ها خرسند باشند شمار نسبتا کوچکی نمی‌توانند. کشورهای بزرگ یا نیرومند یا دارای تاریخ دورانساز، کشورهای برجسته، از ‌این شمارند. ملت‌هائی که نشان خود را بر تاریخ جهانی گذاشته‌اند از زیر بار آن تاریخ بیرون نمی‌آیند و نباید بیایند. «دید»ی که بدان اشاره کردم لازمه و فرا آمد آن تاریخ است که ملت را‌‌ رها نمی‌کند. ‌این ملت‌ها گذشته از هستی مادی خود نماینده «ایده»‌ای هستند، پیامی‌ که از سرگذشت و آثار خود به بشریت می‌دهند و به کار همگان می‌آید. از «ایده» ‌ایران به آسانی می‌توان سخن گفت. حضور فعال عنصر ‌ایرانی در زندگی جهانیان از سه هزاره پیش و دامنه نفوذ آنکه سه قاره را دربر می‌گیرد به خواننده و شنونده تصوری می‌دهد که دست کم دوسوم کشورهای عضو سازمان ملل متحد بهره‌ای از آن ندارند. ‌این‌ایده مایه گردنفرازی است و «بار امانت»ی برای یکصد نسل ‌ایرانیان بوده است، حتا اگر زمان‌هائی به مقدار زیاد از آن آگاه نبوده‌اند.(ص 249)

***

  • ‌ایده برانگیزاننده جامعه ما نمی‌تواند به نان و کار و بهداشت و خانه و آموزش، اگرچه از بهترین، محدود شود. دبی و کویت‌های جهان به بسیاری از ‌این‌ها رسیده‌اند ولی ما در ته گودال جمهوری اسلامی‌ نیز می‌دانیم که سرنوشت دیگری داریم و کارهای ناکرده‌ای هست که به دست ما خواهد بود.(ص 250)

***

  • اگر پیشرو‌ترین بخشهای جمعیت به آن آسانی به پیام خمینی افسون شدند از آنجا بود که رهبران فکریشان واپسماندگی را فضیلتی ساخته بودند.(ص 250)

***

  • ما بجای ملت شهیدپرور مظلوم پرست سینه زن مویه‌گر می‌باید به آنچه بودیم، به زمانهائی که‌این «سنگستان» به گفته م. امید «شبچراغ روزگاران بود…» و «اگر تیر و اگر دی، هر کجا و کی / به فر سور و آئین‌ها بهاران در بهاران بود» برگردیم.(ص 251)

***

  • حکومت ملی با جا افتادن دولت ـ ملت آمد که پدیده‌ای پیش از دمکراسی است (درسده هفدهم که عصر جدید خوانده شد و سده مدرنیته است.) نباید فراموش کرد که که ملت پیش از نظام دمکراتیک هم بوده است؛ درباره همه ملت‌ها چنین بوده است. اکنون اگر برخی از ما تعریف‌های خود را دارند و حکومت ملی را با حکومت دمکراتیک یکی می‌دانند و از ملی، دمکراتیک اراده می‌کنند کاری نه به مقدمات علمی دارند نه تاریخی.(ص 257)

***

  • تاریخ کار خودش را می‌کند و هر کس را در جای خودش می‌گذارد.(ص 258)

***

  • هیچ جامعه‌ای حق ندارد در بد‌ترین شرایط نیز حتا به بهترین رهانندگان تسلیم شود. همراه شدن با تسلیم تفاوت دارد.(ص 259)

***

  • شناخت مصالح ملی و عملی کردن آن در بهترین شرایط از مجلس‌های نمایندگی می‌گذرد ولی مجلس‌های نمایندگی تازه‌اند و مصالح ملی همیشه بوده‌اند.(ص 260)

***

  • آنچه اهمیت دارد آگاهی تازه توده ایرانیان بر اولویت‌های واقعی جامعه است که کمابیش‌‌ همان اولویت‌های هشتاد سال پیش است: نگهداری یکپارچگی ایران، بوجود آوردن زیرساخت‌های یک جامعه امروزی، رسیدن به پیشرفته‌ترین‌ها، البته همه در یک چهارچوب دمکراتیک که امروز می‌توانیم و هشت دهه پیش هیچ معلوم نیست می‌توانستیم. بار دیگر بجای فرهنگ شهادت و مظلومیت و شکست، بجای مرگ اندیشی مذهبی که سرمایه شیادان است شوق پیشرفت و زندگی و آزادی نشسته است. عزاداری و کربلا در برابر شادی و زیبائی و بلندپروازی ملی رنگ می‌بازد. ملتی آماده می‌شود که با کنار زدن مظاهر واپسماندگی، حرکت نیمه‌کاره و به کژراه افتاده خود را بسوی بزرگی از سرگیرد.(ص 260)

***

  • پیشرفت در نهاد آدمی ‌است ولی بسا چیزهای دیگر نیز در نهاد آدمی‌است از جمله گرایش به خود ویرانگری.(ص 263)

***

  • در تاریخ، ما دوگونه شکست داریم، شکست سیاسی و شکست تاریخی. شکست سیاسی، مغلوب شدن در برابر اوضاع و احوال است؛ و می‌تواند در اوضاع و احوالی دیگر جبران شود. شکست تاریخی مغلوب شدن در برابر زمان است؛ سپری شدن و بی‌موضوع شدن است. انقلاب مشروطه شکستی سیاسی خورد. طرح یا پروژه اصلی آن در سده بیستم ناتمام ماند و در پایان با انقلاب اسلامی ‌به زیر افتاد. ولی طرح مشروطه خواهی زنده است و هنوز در بنیاد خود اعتبار دارد و در نتیجه دچار شکست تاریخی نشده است. برعکس انقلاب اسلامی‌ که پیروزی سیاسی تمام عیار و بسیار کامل‌تری از مشروطه داشت از نظر تاریخی شکست خورده و بی‌موضوع است؛ چیزی جز درس‌های تلخ برای آینده ندارد. شکست انقلاب مشروطه نیروی زندگی را از برنامه مشروطه خواهان نگرفت و بیشتر آن برنامه در ابعاد بسیار بزرگ‌تر در دهه‌های بعدی به اجرا درآمد. پدران جنبش مشروطه خواهی در نبرد شکست خوردند ولی جنگ را به تمام نباختند. در تاریخ نظامی ‌بسیار می‌شود که یک طرف نبرد را می‌بازد و جنگ را می‌برد. روس‌ها و بریتانیائی‌ها در جنگ جهانی دوم بیشترین تجربه را در این زمینه داشتند. آلمانی‌ها بر عکس نبرد‌ها را پیاپی می‌بردند.(ص 264)

***

  • جنبش مشروطه جنبش روشنگری و انقلاب دمکراسی لیبرال و باززائی ناسیونالیسم ایرانی و نوسازندگی سراسری ایران، همه با هم بود. طرحی بود برای توسعه همه سویه جامعه ایرانی.(ص 265)

***

  • چنانکه هر کمترین آشنا به مقدمات جامعه‌شناسی می‌تواند ببیند در یک جامعه، یک کشور، اول حکومت است و بعد آن چه آن جامعه می‌تواند با خودش بکند. …گمان می‌کنم ما دیگر نیازی نداریم رابطه میان حکومت، و بعد هر چیز دیگر، را در یک جامعه یادآوری کنیم. جامعه بی‌حکومت یک توده انرژی است و می‌تواند منفجر هم بشود.(ص 267)

***

  • جانبازی به خودی خود مهم نیست. به اینهمه جهادی‌های خونخوار ددمنش بنگرید. جانبازی برای آرمان‌های توتالیتر و ناکجا آبادی، خطرناک‌تر از دلمردگی و بی‌عملی است.(ص 267)

***

  • صد سال کشاکش ما با تجدد بیهوده نبوده است. ما به انباشت آگاهی‌ها و تجربه‌ها و زیرساخت‌ها نیاز داشته‌ایم و مانند همه نادانان تا همین جا بیشترین بها را برای آن پرداخته‌ایم. ترس من از این است که همچنان لازم باشد بپردازیم. در رویکرد‌ها و روان‌شناسی بسیاری از دست در کاران کوتاهی‌هائی است که مگر با آگاهی بیشتر، به نیروی انتلکت، برطرف شود.(ص 267)

***

  • انقلاب مشروطه در آنچه می‌خواست کامیاب نشد زیرا زور کافی نداشت. پس از آن کسانی آمدند که زور را بوجود آوردند و برنامه مشروطه را با اولویت‌هائی نزدیک‌تر به واقعیت‌های جامعه ایرانی آن زمان پیش بردند ولی زور در چنین موقعیت‌هائی تقریبا همیشه از وسیله به هدف در می‌آید. آنچه زمانی برای مقصودی لازم بوده است خود مقصود می‌گردد. کسانی سوار می‌شوند و دیگر جز زیر فشار پائین نمی‌آیند. اگر در ایران دهه‌های بیست تا پنجاه / چهل تا هفتاد، دست کم می‌توانستند توسعه و تجدد را از جنگ سیاسی بیرون ببرند و بر دمکراسی تمرکز دهند ما در وضعی به مراتب بهتر می‌بودیم که طرح توسعه اجتماعی و اقتصادی را، که در‌‌ همان دهه‌ها به صورتی نمایان به کامیابی‌هائی رسیده بود، تا توسعه سیاسی که پس از آن می‌آید فرارویانیم. انکار و دست کم گرفتن توسعه که به اندازه سرکوبگری، واقعیت جامعه ایران می‌بود فرایند توسعه را از تاثیر سازنده انتقاد بی‌بهره کرد. زیرا اگر یک قطب سیاسی، نگرش نقادانه را به سود منفی بافی و عیبجوئی از رژیمی ‌که خودکامگی را مانند هوای زندگی بخش تنفس می‌کرد، کنار گذاشته بود، قطب دیگر، آسوده بر مسند قدرت روزافزونش، گروه‌هائی را که جز عیب نمی‌دیدند تنها به دیده دشمن می‌نگریست. یکی همه از دمکراسی می‌گفت و آن را هم ناقص می‌فهمید؛ دیگری همه از ترقی و توسعه می‌گفت و آن را هم ناقص عمل می‌کرد.(ص 269)

***

  • زیستن در جهان تصوری به فلج ذهنی می‌انجامد.(ص 269)

***

  • مردمان در برابر یک مشکل چاره‌های گوناگون می‌جویند و فرآمد رویکرد و تصمیم‌شان از بد و نیک به خودشان برمی‌گردد. نقش مذهب در ۱۳۰۰ ساله گذشته ما قاطع بوده است ولی حتا در آن سده‌های پیش از عصر جدید ایران (سده بیستم) ما شاهد رویکردهای گوناگونی به مذهب بوده‌ایم.(ص 271)

***

  • انداختن یک جامعه بر مسیر مدرنیته جسارت و پافشاری می‌خواهد و هیچ مصالحه‌ای در اصول بر نمی‌دارد. سازشکاری‌های تاکتیکی نمی‌باید به قلمرو استراتژی و از آن بد‌تر، هدف اصلی راه یابد. روشنفکران ما می‌توانند با نگهداشتن اصالت روشنفکری، سیاستگران همیشه آماده سست آمدن را نیز به راه درست آورند.(ص 272)

***

  • در انقلاب کسی دنبال آزادی نمی‌بود پیشرفت بزرگی است. ما داریم ارتباط روحیه و گفتمان را با فرآمد یک جنبش اجتماعی درمی‌یابیم. برای رسیدن به دمکراسی می‌باید برای دمکراسی پیکار کرد. هر مبارزه برای قدرت به دمکراسی نمی‌رسد.(ص 278)

***

  • انقلابات کلاسیک که شمارشان در تاریخ زیاد نیست بنا بر تعریف به رادیکالیسم خود شناخته‌اند. انقلاب خونین ویرانگر به قصد زیر و رو کردن نظام سیاسی و اجتماعی با هدف‌های میانه روانه دمکراسی لیبرال قابل تصور نیست. آنچه سی سال پیش مصادره شد عقل سلیمی بود که سود شخصی خود را نیز نشناخت(ص 278)

***

  • هیچ جبری در گزینه‌ها نیست. هر کس هرچه «با نفس خود می‌کند به مراد هوای خویش» است. مسئولیت یعنی همین که انسان «با نفس خود به مراد هوای خویش» آن کند که سود شخصی روشن رایانه‌اش در آن باشد. روشن رایانه به معنی فرا‌تر از ملاحظات تنگ و سودجوئی فرصت طلبانه. این انتظار بزرگی است که از یک طبقه سیاسی بتوان داشت ولی هنگامی‌که پای یک ملت در میان است، در شرایطی مانند امروز، می‌باید اندکی از خود فرا‌تر رفت و به جامعه بزرگ‌تر اندیشید.(ص 282)

***

  • اندیشه و عقل را در بیشتر تاریخ به آسانی سرکوب کرده‌اند و نیروی عادت و فشار همگنان در آن سهمی ‌بیش از استبداد حکومتی داشته است. ولی اساسا انسان با اندیشه و عقل تصمیم نمی‌گیرد. چنانکه هیوم گفت اندیشه و عقل به انسان بهترین راه اجرای فرمان عواطف پر شور (پاسیون،‌‌ همان هوای دل) را نشان می‌دهد. در اینجا به اهمیت بلوغ عاطفی که باز هیوم و دوست همفکرش آدام اسمیت بر آن تاکید داشتند و فضیلت‌های مدنی از آن می‌زاید می‌رسیم. سرامدان جامعه بیش از دیگران نیاز به چنان بلوغ و چنان فضیلت‌هائی دارند. تسلیم شدن به توده‌های به هیجان آمده، توده‌هائی که خود سرآمدان به هیجان آورده بودند، همواره در شکست و بدبختی فرو می‌رود. آن چوپان که با نی سحرآمیزش پیشاپیش گله به پرتگاه افتاد بهترین تمثیل در این جستار ماست.(ص 282)

***

  • ریشه کژاندیشی نسل انقلاب را می‌باید در همین نگرش غرض ورزانه و یک سو نگر جستجو کرد که تاریخ را سیاستبازی با وسائل دیگر می‌شمارد.(ص 284)

***

  • گفته‌اند که ملتی که گذشته خود را فراموش کند محکوم به باز زیستن آن است. گرایش‌های سیاسی ایران از چپ و راست با فراموش کردن ریشه‌های خود در نخستین عصر روشنگری ایرانی محکوم به باز زیستن دوران‌های صفوی و قاجار شدند.(ص 284)

***

  • تاریخ ایران پس از مغولان بیشتر تاریخ شکست‌هاست. این همه شکست با خود روان‌شناسی شکست می‌آورد. از این رو شکافتن معنی‌های شکست لازم می‌آید تا هر شکستی همچون پایان جهان ننماید. ما شکست سیاسی در برابر شکست تاریخی داریم و دچار شکست شدن در برابر شکست خوردن. شکست سیاسی برنیامدن از اوضاع و احوال است و در اوضاع و احوال دیگرگون ممکن است جبران شود. شکست تاریخی بی‌موضوع شدن و سپری شدن است. ایرانیان از اسکندر مقدونی شکستی سیاسی خوردند ولی شاهنشاهی ایرانی در اوضاع و احوال دیگر باز برخاست. اما شکست در نهاوند یک شکست تاریخی بود. ایران پیش از آن به تاریخ سپرده شد و ایران دیگری سر برآورد که آن شکست تاریخی را جبران کرد؛ ایده ایران نمرد.(ص 285)

***

  • دچار شکست شدن، آنچه در انگلیسی setback می‌گویند با شکست خوردن تفاوت دارد که از پا افتادن است. اگر بر زمین افتاده باز برخیزد ــ با هر فاصله و به هر ترتیب ــ شکست نخورده است. جامعه ایرانی و جنبش مشروطه در ۱۳۵۷ بر زمین افتادند ولی از پا نیفتادند. نه جامعه ایرانی بویه رسیدن به ملت‌های پیشرفته شعار انقلابیان مشروطه را فراموش کرد، نه جنبش مشروطه پویائی و باززائی خود را از دست داد. جنبش سبز مانند گلی که جامعه، مایه‌های‌ش را مانند شیره درخت، صد سال برای شکفتن آن در رگ‌های خود انباشت، نشان پیروزی تاریخی جنبش مشروطه است ــ با آن یکی نیست؛‌‌ همان است در جامه سده بیست و یکمی خود؛ ژرف‌تر و گسترده‌تر و آگاه‌تر. استوار بر پایه‌های مادی و فکری و اجتماعی که مشروطه خواهان صد سال پیش جرئت آرزو کردن‌ش را نیز نمی‌داشتند.(ص 285)

***

  •  دهان به دهان شدن با تجزیه‌طلبان زیر علم حق تعیین ‌سرنوشت نه بسود دمکراسی است نه پیکار با جمهوری‌اسلامی و نه حقوق اقوام. چنان انحرافی بر عمر جمهوری‌اسلامی خواهد افزود و گرایش‌های نظامی‌گری و حتا فاشیستی را دامن خواهد زد. در ایران کمتر از بسیاری کشورهای دیگر می‌توان با یکپارچگی ملی بازی کرد. نگهداری این آب و خاک از آن موارد معدودی است که می‌تواند چشم ایرانی را بر هر ملاحظه‌ای ببندد.(ص 310)

***

  • پیروزی قطعی، از آن گونه که تا جنگ ویتنام هنجار عمومی ‌جنگ‌ها می‌بود در جهان سراسر بهم بسته ما، با تلویزیون‌هائی که ۲۴ ساعته صحنه‌های جنگ را به صد‌ها میلیون خانه می‌برند نا‌ممکن شده است. تلویزیون بیش از هر رسانه دیگر، مسائل را در تنگ‌ترین و برنده‌ترین صورت خود عرضه می‌دارد. از سوئی مجالی برای ورود در جزئیات ــ که اصل موضوع است ــ نمی‌گذارد و از سوی دیگر عواطف توده‌های انسانی را به بالا‌ترین درجه بر می‌انگیزد. در چنین شرایطی جنگ نمی‌تواند دوره خود را بگذراند و زیر فشار شورای امنیت و افکار عمومی ‌نیمه کاره به پایان می‌رسد. گذشته از این بردن جنگ گاهی بیش از باختن آن به زیان تبلیغاتی برنده است ــ حتا کم تلفات دادن گناهی شمرده می‌شود. از همین روست که «واکنش بیرون از اندازه» به عنوان فرایافت تازه‌ای به اصطلاحات نظامی ‌راه یافته است. در دوران کلاسیک جنگ، هیچ کس اعتراض نمی‌کرد که چرا یک طرف همه نیروی خود را برای بیشترین آسیب به دشمن و کمترین آسیب به خود وارد میدان کرده است.(ص 321)

***

  • آنچه جنگ را از حالت سرراست خود بیرون آورده جمعیت غیر نظامی ‌است. از جنگ دوم جهانی به این سو غیر نظامیان نه تنها مستقیما درگیر برخورد‌های نظامی ‌شده‌اند سهم‌شان از تلفات نیز بیش از نظامیان بوده است. این نتیجه ناگزیر توسعه تکنولوژی تسلیحاتی، و استراتژی جنگ غیرمنظم است که روند چیره بر درگیری‌های نظامی‌ شده است. به ویژه که طرف‌های ناتوان‌تر می‌کوشند با به کشتن دادن غیر نظامیان خود بهره برداری تبلیغاتی کنند. مانند‌های حماس یا حزب‌الله لبنان آشکارا کشته شدن شمار هر چه بیشتری از مردم خود را یک عنصر آموزه (دکترین) نظامی ‌خویش گردانیده‌اند. در جنگ اخیر غزه شمار فراوان کشتگان فلسطینی که صد برابر کشتگان اسرائیلی بود به یاری پوشش هیجان‌انگیز تلویزیونی ورق را به زیان اسرائیل برگرداند. جزئیاتی مانند آنکه جنگیان حماس در جامه مردم عادی و در میان آن‌ها، در خانه‌ها و کوچه‌ها و خیابان‌ها، جنگیدند و کشته شدند و دیگران را سپر بلای خود کردند پاک از نظر‌ها رفت.(ص 322)

***

  •  نه تنها ما طرفداران مشروطه که ارتباط مستقیم با انقلاب مشروطه داریم، بلکه لیبرال‌ها و ملیون فرزندان انقلاب مشروطه هستند و چپ‌گرایان ایران، مثلاً فدائیان، پدران فکریشان حیدرعموقلی است. من امیدوارم که بازگشت به این ریشه‌ها کمک کند تا همدیگر را بهتر بفهمیم.(ص 328)

***

  •  ما بالاخره به این خواهیم رسید که مسئله نوع حکومت یک مسئله مقدس مذهبی نیست. نوع حکومت امری مربوط به مصلحت است. حال ممکن است ریشه و رگه‌های عاطفی هم داشته باشد. بنده ۵۰ سال در آن رژیم زندگی کرده‌ام و شما بنوعی ۲۰ سال با آن رژیم مبارزه کردید و حالا دوست ندارید. ولی نه من به پادشاهی مؤمنم و نه شما ایمان ضد سلطنتی دارید. دیگر در این دوران ایمان عصرش به سر رسیده. ایمان مربوط به اموری است که انسان نمی‌تواند آنرا اثبات کند. ایمان وقتی حاصل می‌شود که مسئله قابل اثبات نباشد. هر چیزی که بتوان بر سر آن بحث کرد، و بتوان آنرا نفی یا اثبات کرد دیگر در محدوده ایمان نیست.(ص 332)

***

  •  در میان طرفداران نظام پادشاهی یک گرایش عمده را می‌توان تشخیص داد. عده‌ای معتقدند، با استفاده از نکات مثبت گذشته و با بزرگداشت گذشته و با مقایسه خیلی سریع و خام امروز و دیروز بهتر می‌توانیم مبارزه را سازمان دهیم و در ایران جمهوری اسلامی را شکست دهیم. معتقدند مردم به جائی رسیده‌اند که باید تمام توجه‌اشان را به خوبی‌های گذشته و بدی‌های کنونی جلب کرد و در آن‌ها یک شور و تعصب، همیّت و غیرت برانگیخت که با بحث‌های استدلالی عمیق حاصل نخواهد شد. و خلاصه باید شعار را جانشین استدلال کرد تا موفق شویم. در نتیجه هرگونه نقادی، هر نوع بررسی انتقادی از تاریخ اخیر ایران را مضرّ به حال مبارزه می‌دانند و به حال جمهوری اسلامی سودمند ارزیابی می‌کنند.(ص 334)

***

  • ما خود به چـهار اصل قائلیم که می‌تواند پایه آن توافق حداقل قرار گیرد. 1 ـ استقلال و تمامیت ارضی و یگانگی ملی ایران ۲ـ دمکراسی و چندگانگی سیاسی بدون هیچ پیش شرطی برای نوع حکومت ۳ـ رعایت اعلامیه حقوق بشر شامل حقوق اقوام ایرانی، جدائی دین از سیاست، برابری زن و مرد… ۴ـ مبارزه برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی. علت اینکه روی سه اصل اولیه تأکید می‌شود، این است که جنبة همیشگی آن است. ولی چهارمی جنبه موقتی دارد. در اصول توافق روی سه اصل نخست است. ما می‌گوییم اگر می‌توان چیزی از آن‌ها کم کرد، بفرمائید، طرح کنید تا بتوانیم آن حداقل را تعیین کنیم. امّا ما می‌دانیم که عملی نیست. چه می‌خواهیم در مورد حقوق بشر بگوییم آیا می‌شود مثلاً برابری زن و مرد را نپذیرفت و یا می‌توان در مورد قائل نبودن به تمامیت ارضی توافق کرد، خوب در این صورت دیگر ایرانی وجود ندارد و اگر قرار باشد دیگر مملکتی بعنوان ایران نباشد چه ضرورتی است که دور هم جمع شویم و یا اصول دیگر هم به همین صورت.(ص 344)

***

  •  درباره یک رویداد تاریخی همواره ناگفته و نانوشته‌ای هست و ما کمتر می‌توانیم به همه آگاهیهای مربوط و لازم دست یابیم.(ص 347)

***

  • گذشته چاره‌ای ندارد مگر آنکه به تاریخ سپرده شود، دیر‌تر یا زود‌تر. اگر گذشته را سرمایه سیاسی روز نکنند یا چنان دربند آن نمانند که از اکنون و آینده پس بیفتند زود‌تر آن را به تاریخ می‌سپرند. ولی به تاریخ سپرده شدن به معنی فراموش کردن و گذشتن نیست. به عنوان موضوع بررسی و درس گرفتن، و چنانکه اشاره شد، بازنگری و تعبیر از نو، گذشته از میان نمی‌رود و نمی‌باید از میان برود. این بستگی به ظرفیت اخلاقی و انتلکتوئل یک جامعه سیاسی دارد که با گذشته رفتار درخورش را بکند. توانائی ساختن بر آن و فرا‌تر رفتن از آن را درخودش پرورش دهد یا تا عمر دارد به یادآوری آن وقت بگـذراند و فرصت‌های تغییر را از دست بدهد. یک جهان بینی پویا که لطف سیاست را در پیش بردن و بهترکردن می‌داند طبعا نمی‌تواند گذشته را به بیش از حد سودمندی آن ـ چه از نظر عبرت آموزی و چه از نظر دستمایه کردن برای آینده ـ بکشاند.(ص 348)

***

  • اکنون ایران تازه‌ای که از ویرانه نظام شاهنشاهی و جمهوری اسلامی‌ بدر می‌آید این مراحل را پیموده است و فضیلت‌های گذشت و سازش پذیری و همرائی را که از اعتقاد به حقوق بشر می‌آید کشف کرده است. ما دیگر نباید بگذاریم کارمان به برخوردهای از نوع ۲۸ مرداد برسد.(ص 349)

***

  • مسئولیت رهبری سیاسی در آشتی ناپذیر شدن سیاست در ایران بی‌تردید بزرگ‌تر است زیرا مسئولیت با قدرت می‌آید. ولی سهم نیروهای مخالف را در رابطه دیالکتیکی و‌اندرکنش interaction حکومت و مخالفان نمی‌توان نادیده گرفت.(ص 350)

***

  • بیشتر ما به عنوان ایرانی با فرهنگ مظلومیت و شهادت بار آمده‌ایم. در چنین فرهنگی مرز میان پیروزی و شکست تار می‌شود و شکست،‌گاه ارزشی بر‌تر می‌یابد.(ص 351)

***

  • یک ملت نمی‌تواند با ناکامی‌هایش زندگی کند. ما بیش از مظلومیت و شهادت به کامیابی و پیروزی نیاز داریم و بیش از گنهکار دانستن دیگران می‌باید عادت کنیم کم و کاستی‌های خود را حتا در قهرمانان و پرستیدگانمان بشناسیم. ملتهای پیشرفته چنین می‌کنند وحتا بزرگ‌ترین فاجعه‌های تاریخ خود را خوراک روزانه روضه خوانی سیاسی و ذکر مصیبت نمی‌گردانند. تاریخ، آموزشگاه است نه میدان جنگ صلیبی. قرون وسطای ما بیهوده تا سده بیست و یکم نکشیده است.(ص 351)

***

  • پیکار نفت می‌توانست با بهترین شرایطی که اقتصاد نفت و قدرت انگلستان آن زمان اجازه می‌داد پایان یابد و به رهبری مصدق همه نیروی یک ملت از نو‌زاده شده و سرشار از انرژی را برای ساختن یک جامعه نوین بسیج کند. ولی چنان فراآمدی به رهبری گونه دیگری نیاز می‌داشت: شناختن حد ممکن؛ شکیبائی، تا زمان مناسب دررسد؛ و آمادگی برای مصالحه در جائی که همه چیز را نمی‌توان داشت؛ جسارت ایستادگی در برابر افکار عمومی ‌لحظه، افکار عمومی ‌که می‌تواند به تندی عوض شود. ولی اینگونه رهبری در «پارادایم» کربلا نمی‌گنجد.(ص 352)

***

  • بحث مشروعیت و حقانیت را از بررسی تاریخی می‌باید بیرون برد. این‌ها واژه‌هائی با بار‌های سنگین‌اند درست و نادرست، بهتر و بد‌تر، کم عیب‌تر و پر اشتباه‌تر، حتا درخشان و مصیبت‌بار صفات مناسب‌تری هستند. تاریخ را موضوع پرستش و تقدس نمی‌باید کرد. ما تاریخ همروزگارمان را، هر گروه بهره خودش را، آئین cult کرده‌ایم.(ص 352)

***

  • بدبختی جهان سومی‌ها این بوده است که پس از پیروزی بر استعمارگران، هر چه جهان سومی‌تر ماندند. رویاروئیشان را با استعمار در بازگشت به ارزشهای اصیل وگریز از ارزشهای وارداتی استعماری و غربی دیدند. این اصطلاحاتی است که در گوشهای ما طنین آشنای دردآوری دارد. روشنفکران تاریک‌اندیششان گوش به نغمه «سیرن»‌های چپ شیک فرانسه (فرانس فانون و امه سزر را نیز می‌باید در همین مقوله جای داد) سپردند و استقلال را چنان تعریف کردند که بازگشت به توحش و قرون وسطا از یک سو و بستگی بیش از پیش به جهان خارج، و واپس ماندن روزافزون از غرب معنی می‌داد. این بدبختی دامن روشنفکران تاریک‌اندیش ما را نیز گرفت تا سرانجام توانستند در انقلاب شکوه‌مند اسلامی ‌به ناکجا آباد نیهیلیسم خود برسند. (آن چپ شیک هنوز با پیام نسبی‌گرائی فرهنگی خود نه تنها می‌کوشد جهان سومی‌ها را در گنداب فرهنگیشان نگهدارد، بلکه انسان غربی را هم از بزرگ‌ترین دستاوردهای تمدن بشری بیگانه سازد.)(ص 353)

***

  • هر نسل چنانکه گفته شد آزاد است تعبیرات خود را از تاریخ داشته باشد ولی رویداد تاریخی را می‌باید از دریچه چشم همروزگارانش دید. اگر ما امروز را چنان برگذشته فرا افکنیم که گوئی آن مردم مانند ما می‌اندیشیدند به همین دید یک سویه و سیاست زده از تاریخ می‌رسیم که شش دهه‌ای تاریخنگاری ما را شکل داده است.(ص 356)

***

  • ما اشتباه نکرده‌ایم که تکیه خود را بر مردم و نارضائی‌ها و آرزو‌هایشان گذاشته‌ایم. عامل مردم تنها چیزی است که برای رهائی و بازسازی ایران داریم. جامعه و ملت ایران وجود یک لخت هم شکلی نیست. پیشرفته‌ترین عناصر در کنار زائران گمراه امامزاده‌ها، و مبارزان از جان گذشته در کنار خیل معتادان ـ که عملا از گونه‌‌ همان زائران هستند ـ زندگی می‌کنند. ما تکیه را همواره می‌باید بر بهترین عناصر در جامعه بگذاریم. نه چنگ زنان در ضرایح و نه معتادان می‌توانند کاری برای خودشان بکنند ولی همه مردم در تخدیر جسمی و فکری بسر نمی‌برند.(ص 360)

***

  • این رژیم را نمی‌توان بهتر کرد زیرا خلاف طبیعت اوست؛ گرایش رژیم به این است که هرچه بیشتر خودش بشود. انقلاب خمینی بایست به فرمانروائی سینه‌زنان و هیئت‌های مذهبی و تروریست‌ها می‌انجامید.(ص 361)

***

  • پیکار ما برای ایران آینده دست کم‌‌ همان اندازه فرهنگی است که سیاسی. نسل جوان ایران را می‌باید بر واقعیت ایران آگاه و با بهترین دستاوردهای بشریت آشنا کرد. جهان‌بینی ایرانی مانند جهان سیاسی او و جایگاهش در جهان می‌باید زیر و رو شود ـ هر اندازه وقت لازم داشته باشد. شرم‌آور است که مردم ما بجای کمر بستن و بازو گشادن «عریضه‌های پر از شور و اخلاص» به زنبیلی در چاهی که صرفا کسی درباره‌اش ادعائی کرده است می‌افکنند؛ و در ویلاهای «بورلی هیلز» سفره‌های نذری می‌اندازند.(ص 361)

***

  • به نظرم می‌رسد که پیش از همه باید به ساختن فضای اعتماد پرداخت. ما می‌باید نخست قابل اعتماد باشیم تا بتوانیم به درجاتی با هم کار کنیم. برای برقراری اعتماد که کمیاب‌ترین کالای اجتماعی ماست سه شرط لازم است. نخست، بیان روشن آنچه در ته دل ماست؛ سخن آخر را از‌‌ همان آغاز گفتن. در همه ما آن اندازه تیزبینی هست که پشت پرده‌های زبان‌آوری و ابهام را ببینیم. «زیرکی» معمول ما به زیان اعتماد کار می‌کند و منظور را نیز برنمی‌آورد. دیگران هم دست کم‌‌ همان اندازه «زیرک»‌اند. دوم، وفاداری در عمل. چیزی گفتن و خلاف آن رفتار کردن باز از‌‌ همان گونه «زیرکی» هاست که جوانمرگی می‌آورد. سوم، دست‌کم دربرابر همفکرانمان دست از پنهان‌کاری و دسیسه برداریم.(ص364)

***

  • ما در پیکار با رژیم‌اسلامی سهم بزرگ خودش را نباید از یاد ببریم. آن‌ها دشمنانی بد‌تر از خودشان ندارند. منظورم رقابت‌ها و دشمنی‌های جناح‌ها و افراد نیست؛ طبیعت خود این رژیم است. هرچه این رژیم به طبیعتش نزدیک‌تر شود سرنگونی‌اش مسلم‌تر خواهد شد. در جمهوری‌اسلامی گرایش مسلط، چنانکه در پیش اشاره شد فرو رفتن در فساد و ناکارائی و ماجراجوئی هر چه بیشتر است.(ص 365)

***

  • نمی‌توان کسانی را که بهر دلیل و نه کمتر از همه به امید بهبود اوضاع در انتخابات شرکت می‌جویند نکوهش کرد. مردم حق دارند از وسائلی که در اختیار دارند بهره گیرند. ما نیز وظیفه داریم برای آنچه نیست و می‌باید باشد مبارزه کنیم. در جاهائی ما به درون نزدیک‌تر و در جاهائی از آن دور‌تر می‌شویم ولی لازم نیست پیوسته در غم آن باشیم. هیچ کس در ایران انتظار ندارد که ما چنان رفتار کنیم که گوئی سایه زندان در پشت سر ماست.(ص 371)

***

  • سیاست همه‌اش مصالحه و تن در دادن به کمترین درجه پلیدی و جنایت نیست. در شرایط عادی البته می‌باید سازش را با مبارزه درهم آمیخت تا پیکره سیاسی body politics بتواند یکپارچه برای خیرعمومی‌ کار کند. در شرایط عادی، جایگزین وضع موجود، با آن در مخالفت وجودی نیست و مخالف، بهای متفاوت بودنش را با زندان یا اعدام و شکنجه نمی‌پردازد.(ص 373)

***

  • سیاستگران مخالف اگر در دام سیاست‌های رژیم بیفتند به این معنی که فاصله‌ای میان مصلحت و سازشکاری نشناسند اعتبار و کارسازی خود را به عنوان مخالف از دست خواهند داد. این بازی بسیار ظریفی است و بیشتری در آن بازنده شده‌اند. به نام واقع‌بینی و مصلحت‌گرائی نمی‌باید با هر که یک آب شسته‌تر است و از آن بد‌تر با کسانی که به هیچ آبی شسته نخواهند شد یکی شناخته شویم.(ص 373)

***

  • جمهوری اسلامی ‌نظام درهم جوش آشفته‌ای است و با کره شمالی و حتا سوریه تفاوت دارد. رای دادن در این نظام در پاره‌ای اوضاع و احوال می‌تواند تا اندازه‌های معینی اثرگذار باشد. در این نمی‌توان تردید کرد که مثلا در عراق صدام حسین هیچگاه به اندازه جمهوری اسلامی ‌نگران انتخابات نمی‌بودند.(ص 374)

***

  • درست‌تر آن است که به هر که جز ما اندیشید به چشم خائن و بدخواه ننگریم و فضای سیاست را از غوغا و هوچیگری پاک نگهداریم. زمان‌هائی می‌رسد که انسان می‌باید بتواند حتا از روزنه دشمن خویش به منظره بنگرد.(ص 375)

***

  • درست است که مردم هر روز با زشتی‌ها و بدی‌ها سر و کار دارند ولی خود این سر و کار داشتن‌ها عادت می‌آورد و عادت از اثر زشتی‌ها و بدی‌ها می‌کاهد. برهنه کردن ماهیت چنین رژیم‌هائی برای مخالفان‌‌ همان اندازه لازم است که تبلیغات برای خود آن رژیم‌ها. از این گذشته نشان دادن سیاهکاری و کوتاهی‌های رژیم امکان دگرگونی در شرایط زندگی مردم و اوضاع کشور را نیز در خود دارد. ما از عیب‌ها می‌گوئیم زیرا به برطرف کردن آن‌ها باور داریم و وضع موجود را اجتناب ناپذیر نمی‌دانیم.(ص 377)

***

  • نیرو‌های مخالف جمهوری اسلامی ‌وظیفه‌ای دشوار‌تر از یک «اپوزیسیون» معمولی دارند؛ و گذشته از مبارزه با یک دستگاه حکومتی سرکوبگر و ناسزاوار می‌باید درپی دگرگون کردن روحیه و رویکرد (طرز تفکر) بسیاری از هم میهنان خود، کسانی که به رهائیشان می‌کوشند، نیز باشند. این دومی ‌دشوار‌تر است و ظرافت بسیار می‌طلبد. ولی ــ و این اهمیت حیاتی دارد ــ نه به بهای چشم پوشی از روشنگری.(ص 378)

***

  • تصادف تاریخی عبارت از اتفاقاتی است که از بیرون یک موقعیت آبستن تحولات بزرگ، در آن اثر می‌بخشد به گونه‌ای که‌گاه سرنوشت آن را تعیین می‌کند. در انقلاب اسلامی ‌مانند هر انقلاب دیگر تصادفات تاریخی و همزمان شدن عواملی که مستقیما مربوط به موقعیت آبستن تحولات نمی‌بود سهمی‌به سزا داشت. در ماندگاری حکومت اسلامی‌ نیز تصادفات تاریخی بیش از قدرت درونی آن سهم دارد. این البته به هیچ روی به معنی انکار زمینه‌های انقلاب و ماندگاری هردو نیست.(ص 378)

***

  • ایران روحیه و رویکرد‌هائی هر چه متفاوت‌تر با جمهوری اسلامی ‌و دوران انقلاب لازم دارد. مخالفت با رژیم بس نیست اگر در کردار و گفتار مانند آن باشند.(ص 379)

***

  • مبارزه سیاسی و فرهنگی با جمهوری اسلامی‌ ربطی به پویش قدرت ندارد و بسیار کسان هستند که بی‌چشم‌داشت، آنچه از دستشان بر می‌آید می‌کنند. نکته ‌اینجاست که تشنگان قدرت و آن‌ها که پیوسته می‌پرسند برای من چه دارد کم اثر‌ترین مبارزان بوده‌اند. بحران اعتماد لحظه‌ای ر‌هاشان نمی‌کند.(ص 389)

***

  • شرکت کردن یا نکردن در انتخابات حق مردم است که بنا بر اوضاع و احوال تصمیم بگیرند و صرفنظر از اعلامیه‌های ما تصمیم می‌گیرند. تاکید من بر تفاوت گذاشتن میان درون و بیرون است به گونه‌ای که بیشترین بهره از ظرفیت هر کدام در مبارزه گرفته شود. انتخابات بازی ما نیست ولی میدان آن‌ها هست ــ هر وقت تشخیص دهند.(ص 389)

***

  • پرشور‌ترین هواداران جمهوری اسلامی نیز اگر به سود شخصی خویش بیندیشند با بد‌ترین مخالفان رژیم در کشیدن فیوز بمب اتمی همداستان خواهد شد. در اینجا پای مصلحت ملی در میان است. ما از هرکسی در رژیم که در پی برطرف کردن بحران اتمی باشد پشتیبانی می‌کنیم.(ص 395)

***

در جستجوی پاسخ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ