۱ـ از ماهیت آماری به جامعه سیاسی
نامهای به خودمان
اندر بلای سخت پدید آرنـد
فضل و بزرگمردی و سالاری
رودکی
مانند مرغ افسانه که از میان پیکر آتش گرفته و خاکستر شدهاش بار دیگر زندگی مییابد، ملت ایران بارها از نو زاده شده است. این ملت که در همه تاریخ، نیرومندترین و بدترین دشمن خودش بوده است، در عین حال یک توانایی باورنکردنی برای باززایی و از نو آغاز کردن از خود نشان داده است. هر بار یا هجوم دشمنان خارجی، که همواره از همکاری فعال یا غیر فعال ایرانیان برخوردار بودهاند، و یا هرج و مرج داخلی ایران را به پرتگاه نابودی برده است و هر بار این ملت خود را رهانیده است و باز سربلند کرده است.
ما سه هزار سال دوام آوردهایم و باز دوام خواهیم آورد. این جماعت دشمن ایران که به نام ایرانی بر کشور ما حکومت میرانند دیر یا زود در دریای خونی که ریختهاند غرق خواهند شد. یک باردیگر ایرانی خواهد توانست بگوید که میهنش به او تعلق دارد. سیر ناگزیر جامعه ایران بسوی پیشرفت پی گرفته خواهد شد. زنان و مردان ایرانی به بازسازی کشور و زندگیهایشان خواهند پرداخت.
در این میان ما آوارگان چه سهم و سرنوشتی داریم؟ جای ما در کجاست؟ ما صدها هزار تنی که یا وادار شدیم یا ترجیح دادیم از سرزمینمان بگریزیم چه کردهایم و چه میخواهیم بکنیم؟ کارنامه ما چیست و چه خواهد بود؟ ما را چگونه قضاوت خواهند کرد ؟ کمتر کسی میتواند ما را سرزنش کند که چرا ایران را ترک گفتیم. بسیاری از ما اگر میماندیم به بهانههای گوناگون کشته یا زندانی میشدیم. کم نبودند همکاران یا همسایگان یا خدمتکاران یا آشنایانی که با کمال میل یکایک ما را به دست کمیتهها و پاسدارانش میسپردند و ترتیب نابودی ما را به دست آنان میدادند. کم نبودند کسانی که یا میخواستند حسابهای گذشته سیاسی یا شخصی را با ما پاک کنند؛ یا حسادت خود را فرو نشانند؛ یا سهمی از دارائی یا خواسته ما، هر چند هم ناچیز بود، بگیرند؛ یا خدمتی به جمهوری اسلامی به زیان ما انجام دهند؛ یا صرفا از دیدن درماندگی ما لذت برند.
کسی نمیتواند ما را سرزنش کند که چرا نماندیم و شاهد سیاهروزی روزافزون هممیهنان خود نشدیم و نخواستیم زندگی خود را تلختر از آنچه بود بکنیم. آنهایی که خودشان میخواهند و میخواستند جای ما باشند و نخواستند یا نتوانستند خطر یا رنج مهاجرت به خارج را بر خود هموار کنند ممکن است به حال ما غبطه بخورند ولی حق سرزنش کردن ما را ندارند.
برای ما آسان نبود از همه چیزهایی که در زندگی گرامی میداشتیم جدا شویم. بیشتر ما هنوز حسرت ایران را میخوریم، با همه آسایشی که زندگی در خارج نسبت به ایران دارد. اگر حکومت آخوندها و اوباش نبود ما با کمال میل به میهن بازمیگشتیم، با آنکه میدانیم در این چند سال چه بر سر شهر و دیار ما آوردهاند و چه ویرانهای از خود به جای گذاشتهاند.
در اینجا هم که هستیم چندان زندگی خوشی نداریم. درد دورافتادگی، بلاتکلیفی، بیکاری و بیهودگی، ته کشیدن و ناچیز شدن پساندازها، ناآشنایی به زبان و پیرامون، مشکل آموزش فرزندان، از همه بدتر؛ احساس بیریشگی و از دست دادن خانمان، مسائل همیشگی ماست. اکثریت بسیار بزرگ ما در سرزمینهای بیگانه جا نیفتادهاند و به زندگانی تازه خو نکردهاند. آنها خود را تحقیر شده و بیخانمان و موقتی حس میکنند. گذشته از یک گروه کوچک که توانستهاند عملا ایران را فراموش کنند، بقیه پیوسته دریغ ایران را میخورند.
خیابانهای شهرهای آمریکا و اروپا را با زر و سیم نپوشانیدهاند و فرصت کار و بدست آوردن درآمد از در و دیوار نمیریزد. در همه جا به ایرانیان خوشآمد نمیگویند. در بیشتر موارد با آنها رفتاری سرد و از سر بندهنوازی میشود. زمانهای بسیاری هست که احساس دشمنی را در اینجا و آنجا به آسانی میتوان دید. بیشتر ایرانیان خارج شبهای دراز از بیم اخراج شدن نخوابیدهاند. بسیاری از آنان تا مدتها دربدر در جستجوی پناهگاهی از این کشور به آن کشور رفتهاند.
بعد هم خبرهای هر روزی جنگ و کشتار و ناامنی و نایابی است و پلشتی که سراپای ایران را پوشانده و منظره آن دنیا را آشفته کرده است. ما پیوسته نگران عزیزان و کسان خود هستیم که به دست این گرگان افتادهاند؛ نگران کشوری هستیم که هر روز زخمهای تازه پیکرش را میپوشاند. آنها که در آن دوزخ گرفتار شدهاند حق دارند حسرت حال ما را بخورند ولی ما هم بر بستر گلها دراز نکشیدهایم. ما نمیگوییم دست کمی از هممیهنان خود در ایران نداریم ولی ما هم قربانی این انقلاب شدهایم.
***
ما آورگان چگونه قربانیانی هستیم؟
میتوان قربانی بیاراده بود. میتوان سهمی در بدبختی خود داشت. میتوان در بدترین شرایط درسهای لازم را گرفت یا اصلا درسی نگرفت. میتوان بدبختی را به سود خود گردانید و از آن برای بهتر شدن استفاده کرد. میتوان هر چه بیشتر در گرداب فرو رفت و هر ناکامی را مانند وزنهای اضافی به پای خود بست. میتوان قربانی پیکارگر و فعال بود یا بیحرکت و خودباخته و تلخ. ما چند صد هزار تنی که وقتی بهمن انقلاب بر سرمان فرود آمد نخواستیم زیر آن له شویم و راه گریزی جستیم چگونه با بدبختی خود روبرو شدهایم؟
بیشتر ما در سال ۱۳۵۷ اصلا معتقد نبودیم که انقلاب اسلامی مانند آوار بر سر ایران خراب خواهد شد. مانند اکثریتی از ایرانیان یا در خیابانها راه پیمایی میکردیم یا در ادارات و کارخانهها به اعتصابات میپیوستیم یا روزنامهها و کتابهای انقلابی میخریدیم و مینوشتیم یا دمادم به پشتیبانی خمینی و انقلاب او سرگرم بحث و جدل بودیم. بیشتر ما حتی وقتی به آمریکا و اروپا آمده بودیم دست از هواداری انقلاب و جمهوری اسلامی برنمیداشتیم. به قانون اساسی آن رای میدادیم و باز به پشتیبانی خمینی و انقلاب او سرگرم بحث و جدل بودیم. چه کسی جرئت داشت به ما بگوید که انقلاب اسلامی یکی از بدترین مصیبتهای تاریخی برای ایران است؟ ما با حرارت و تعصب تمام چنان کسی را از میدان بدر میکردیم.
با آنکه خودمان دستپرورده یک نظام و یک دوره تاریخی و بهرهمند از آن بودیم نمیخواستیم حتی یک جنبه مثبت در آن ببینیم. کمترین رنجش خود را از افراد یا اوضاع و احوال گذشته بهانه میکردیم و همه چیز آن نظام و دوران را به باد عیبجویی میگرفتیم. برایمان مهم نبود که خودمان چه بدست آورده و تا کجا پیش رفته بودیم. اگر کسی از ما پیشتر رفته بود یا نگذاشته بود بیشتر بدست آوریم در نظر ما برای محکومیت تمام نظام گذشته و موجه جلوه دادن انقلاب بسنده میبود.
انواع صفات را برای خمینی میتراشیدیم. او را بتشکن و مقدس و وارسته میشمردیم. هر چه هم کتاب “ولایت فقیه” و “توضیح المسائل” را به یاد ما میآورند شانه بالا میانداختیم و زیر بار نمیرفتیم. دلمان میخواست او را باور کنیم و هیچ استدلالی را نمیپذیرفتیم.
وقتی اعدامها آغاز شد اگر از دوستان و کسان ما نبودند ته دلمان گفتیم حقشان است. برخی از ما حتی به زبان آوردیم که اعدامشدگان گنهکار بودند و باید کیفر میدیدند. در بسیاری از موارد صرف اینکه کسی مقام بالایی داشته برای گنهکار بودنش در چشم ما بس میبود. در محکوم کردن متهمان دادگاه انقلابی، از خود قاضیان شرع دستکمی نداشتیم. نفس زندانی کردن یا کشتن یا مصادره اموال اشخاص برای ما زشت نبود و چه بسا اگر به فرد قربانی دلبستگی خاص نداشتیم، ته دل خشنود هم میشدیم. تنها وقتی آتش بیدادگری رژیم اسلامی دامن خود یا کسان ما را میگرفت اعتراض میکردیم.
به هم فخر میفروختیم که خانه و اموال ما را مصادره نکردهاند و ما هر گاه بخواهیم میتوانیم به ایران برگردیم. اگر کسی بود که نامش در روزنامههای رژیم اسلامی آگهی میشد و دنبالش بودند به چشم خواری در او مینگریستیم. همه کس را جز خود و نزدیکانمان سزاوار پیگرد و آزار میدانستیم ــ تا وفتی رژیم اسلامی به سراغ ما نیز آمد. کم کم کسی از ما نماند، مگر انگشت شماری، که فراگرفته (مشمول) مصادره و پاکسازی نشد. آنگاه ناچار همه با هم همدرد شدیم. اما باز هم هر کسی دیگران را مسئول میدانست.
جز چند تن معدود، کسی از میان ما با رژیم خمینی مبارزهای نکرد. این خود رژیم بود که آن قدر آبرویش را بر خاک ریخت که دیگر نمیشد از آن انتقاد نکرد. آنگاه ما هزاران هزار به جریان ضد انقلاب پیوستیم. همان گونه که پیش از آن نیز زیر تاثیر دیگران به انقلاب پیوسته بودیم. اگر در گذشته همه چیز را گناه مسئولان گذشته میدانستیم و دامن خودمان را هیچ گردی آلوده نمیکرد، اکنون که با کوتاهیها و زیادهرویهای حکومت اسلامی روبرو شده بودیم، باز عذر و بهانه میتراشیدیم و گناه جنایات آخوندها را بر دوش رژیم پیشین میانداختیم. اما این حالت هم پایدار نماند. رژیم اسلامی هیچ حدی باقی نگذاشت و از نظر ما خشک و تر را با هم سوزاند. اول خانه و زندگی مقامات رژیم گذشته تاراج شد که به عقیده ما هیچ عیبی نداشت و سزاوارشان بود. ولی سپس دست به خانه و دارائی خود ما دراز کردند. دیگر نمیشد تحمل کرد.
هر چه رژیم اسلامی روسیاهتر و متجاوزتر میشد عقاید ما تغییر میکرد. کم کم کار به جائی رسیده است که بسیاری از ما که دو سال پیش حاضر نبودند نامی از رژیم گذشته برده شود هیچ عیبی در گذشته نمیبینند و اگر کسی بگوید از گذشته باید درس گرفت و این نیازمند شناخت آن و قضاوت منصفانه در باره بدیها و خوبیهای آن است رگهای گردنشان برجسته میشود. درد اصلی ما احساس شکست و گناه بود. تفاوت نمیکرد که چه کسانی متهم میکردند و چه کسانی متهم میشدند. زمینه اصلی روانشناسی ما را حس گناهکاری میساخت. یک رژیم شکست خورده بود و ما همه جزو آن بودیم و این طبیعی بود که رنج ببریم. ولی رنج را هم میتوان با بزرگمنشی همراه کرد و این کاری است که ما نکردهایم. در هنگام بدبختی، بیشتر ما به صفات بدترمان میدان دادیم و خود را به جنبههای ناپسندتر شخصیتمان سپردیم. ما بر خلاف گفته رودکی، در بلای سخت، فضل و بزرگواری و سالاری پدید نیاوردیم.
ما به عنوان یک جامعه و ملت شکست خورده بودیم و باید میپذیرفتیم که همان گونه که همه به درجاتی از موهبتهای یک دوره برخوردار بودیم و به درجاتی از فرو ریختن رژیم زیان دیدم، در مسئولیتها نیز سهم داشتیم. هیچ ضرورتی نبود که چون شکست خورده بودیم منکر همه چیز و همه کس باشیم. همه را محکوم کنیم و هیچ جنبه خوبی در گذشته خود و کشور خود نبینیم. اگر پیوسته نمیکوشیدیم خرج خود را از دیگران جدا کنیم آسانتر میتوانستیم منصفانه به گذشته و حال خود بنگریم. آنگاه دیگر همه چیز و همه کس را محکوم نمیدانستیم و به این حال ناامیدی نمیافتادیم که بیشترمان دچارش هستیم. از هم نمیگریختیم و از خودمان شرم نمیداشتیم.
درباره این احساس ناامیدی و شرم باید بیشتر بیندیشیم. ناامیدی ما از این سرچشمه میگیرد که همه چیز را بد و شکست خورده میبینیم؛ چون هر کس را پیش خود محکوم کردهایم و چون هر امری را بیارزش شمردهایم و هر دوره تاریخی را آلوده و بیاعتبار دیدهایم، دیگر جایی برای امید داشتن به آینده نگذاشتهایم. هنگامی که انسان جزئی از یک کل بیارزش است هر اندازه هم حساب خودش را از آن کل جدا بشمارد باز نه امیدی برایش میماند نه احساس سربلندی. ممکن است فرد فرد ما خود را از دیگران، از جامعه و تاریخ ایران، بالاتر بدانند و چنین پندارند که در یک برهوت شرمساری و گناهکاری تنها سر آنهاست که به آسمان افتخار و خطاناپذیری میساید. ولی چنین افرادی از احساس وابستگی به دیگران بی بهرهاند. آنها را تحقیر میکنند و از اینکه در شمار چنان جماعت و تاریخی آورده میشوند شرمگیناند.
نمونههای احساس شرمساری و گناهکاری را در آن نخستین ماهها و حتی سالهای پس از انقلاب فراوان میشد دید. بیشتر ما از هم میگریختیم. در خیابان همدیگر را ندیده میگرفتیم. در جایی که ایرانی زیاد بود رفت و آمد نمیکردیم. با آنکه نمیتوانستیم بی هممیهنان خود بسر بریم و به شهرها و محلههایی که ایرانیان بیشتر به آنجا رو کرده و اقامت گزیده بودند هجوم میآوردیم باز از روبرو شدن با یکدیگر پرهیز داشتیم. وقتی هم چشمانمان به هم میافتاد نگاهها پر از تلخی و بیزاری و ابروها پر از چین بود. اگر از چهره کسان نمیشد ملیتشان را حدس زد از نگاهها ی کینهجویانه و دشمنانه آنان مسلم بود که ایرانی هستند. همه به یک چوب رانده شده بودیم، ولی همه احساس دشمنی و بیگانگیمان متوجه خودیها و همدردان بود. گویی دنیای پهناور بیرون از ایران را بر هم تنگ کرده بودیم.
وقتگذرانی اصلی ما بدگویی از یکدیگر شده بود. به محض آنکه چند تن از ما دور هم جمع میشدیم این و آن را به باد عیب جویی و دشنام میگرفتیم. بعد هم که پراکنده میشدیم هر کدام پشت سر بقیه حاضران مجلس بد میگفتیم. این کاری است که هنوز هم میکنیم. از هیچ چیز بیش از این لذت نمیبریم که در باره بدیها و معایب واقعی یا تصوری دیگران با هم توافق کنیم.
چنین حالاتی بود که نمیگذاشت با هم کنار بیاییم و نیروهایمان را روی هم بریزیم و دستکم در آوارگی و دربدریمان زندگیهای خودمان را بهتر کنیم. پیش از ما اقوام بسیار وادار به مهاجرت از سرزمینشان شده بودند. ما از نمونه آنها هیچ سرمشقی نگرفتیم. وقتی پس از پیروزی کاسترو صدو پنجاه هزار کوبایی از آن کشور گریختند. هزاران تن از آنها به شهر یونیون سیتی در نیوجرسی آمریکا رفتند و آن شهر را که رو به انحطاط بود آباد کردند و به صورت یک مرکز کوبایی درآوردند. یا در ایالت فلوریدای آمریکا تبدیل به یک قدرت اقتصادی و حتی سیاسی شدند. کارگران ترک در آلمان غربی بر گرد هم آمدند و نه تنها وضع خود را در آن کشور چنان استواری بخشیدند که هیچ دگرگونی در اقتصاد و جامعه آلمان غربی نمیتواند آن را به خطر اندازد بلکه تا آنجا که به سیاست آن کشور در برابر ترکیه نیز مربوط میشود بزرگترین وزنه در آلمان گردیدهاند.
اما ما حتی نتوانستیم یک اقدام دسته جمعی به سود خود در آمریکا یا اروپا بکنیم، به دشواریهای اقامت و کار خود سروصورتی بدهیم، یا گرفتاریهای مالیاتی را که برای هر خارجی پیش میآید به صورت منصفانه برطرف سازیم. دهها هزار یا صدها هزار ما در کشورهای دیگر گرد آمدهاند بی آنکه حتی یک سازمان جدی در میان خود داشته باشند که بتواند از سوی آنها با مقامات محلی گفتگو کند و کارهاشان را انجام دهد. هر کس به ترتیبی کوشیده است گلیم خودش را از آب بدربرد و مسلما هزینه و رنجی بیش از آنکه در یک اقدام دسته جمعی امکان میداشت صرف شده است.
گروهی از ما که امکان مالی بیشتر داشتند در پی سرمایهگذاری برآمدند. اما تا آنجا که میشد به تنهائی. تا میشد ایرانیان دیگر را در آن استخدام نکردند. آنها هم که به استخدام ایرانیان اولویت دادند. در بسیاری از موارد از چشمداشت زیاد و بدحسابی هممیهنان خود پشیمان شدند. شرکتهای ایرانی در بیشتر موارد بر هم خوردند و دوستان شریک، دوستی خود را هم پایان دادند. به سختی میتوان ایرانیانی را یافت که از همکاری و شرکت با یکدیگر خشنود باشند.
در اوایل دوران آوارگی میکوشیدیم اگر هم وضع مالی مرتبی داشتیم دم از بی پولی و درماندگی بزنیم. اندک اندک ترسهایمان ریخت و آنها که چیزی در بساط داشتند و توانسته بودند بخشی از دارایی خود را از ایران بدر برند آغاز به نمایش دادن رفاه خود کردند. باز مانند تهران مجالس میهمانی آنچنانی به راه افتاد. خانمها و آقایان محترم شروع کردند با رنگین کردن سفره و دعوت از خوانندگان مشهور، برتری خود را به رخ یکدیگر بکشند. این مسابقهای است که پیوسته بر دامنهاش افزوده میشود. اگر سطح گفتگو در میهمانیها پایین است و هر بار پایینتر میرود، در برابر، شمار خوراکها را بالاتر میبریم و صورت حسابها را سنگینتر میکنیم.
این گونه تظاهرات سبب شده است که احساس غبطه و رشک از حدود معمولی در میان ما بالاتر رود. از اینکه تعدادی از هممیهنان ما توانستهاند دارایی خود را از دست ملاها نجات دهند در بیشتر موارد شادمان نمیشویم. با آنکه وجود یک جامعه ایرانی مرفه در یک کشور بیگانه در نهایت میتواند به سود کلی همه ایرانیان باشند، چنین ملاحظاتی در میان ما راه ندارد. ما ایرانیان چه تنگدست و چه مرفه هر کدام راه خودمان را میرویم. جز هنگامی که در مجالس بزم شرکت میجوییم یا بر ضد کسی با هم توافق میکنیم دیگر سرو کار واقعی با هم نداریم.
***
در میهن پرستی ما تردید نمیتوان کرد. ما همیشه به یاد کشور خود هستیم. ممکن است از مردم یا تاریخ نزدیکترمان زیاد خوشمان نیاید، ولی به تاریخ و فرهنگمان افتخار میکنیم. بیش از همه میهنپرستی ما در عشقی که به موسیقی ایرانی و ترانههای خوانندگان سرشناس داریم تجلی میکند. کمتر میشود گروهی از ما گرد آییم و به آهنگهای ایرانی گوش کنیم و تنی چند از ما اشک نریزند، بویژه اگر سرشان کمی گرم شده باشد.
معدودی از ما گاهی در جلساتی حاضر میشوند یا به ندرت در راهپیماییهایی که یک صدم یا یک هزارم ایرانیان یک شهر را در بر میگیرد شرکت میکنند. بقیه مشارکت خود را در فعالیتهای سیاسی به مبادله خبرها و شایعات و بدگویی از گذشته و اکنون اشخاص حاضر و غایب محدود میسازند که هم رنج کمتر دارد و هم لذت بیشتر. هر زمان هم برای یک کار جدی، از سیاسی و غیر سیاسی، کوششی از سویی میشود اختلافهای شخصی و عقیدتی و بدگمانیها کار را ناتمام میگذارد.
هر وقت کسی ایراد میگیرد که چرا حاضربه کار دسته جمعی نیستیم پاسخ میدهیم که در ایران امکان چنین فعالیتهایی نبود و محیط اختناق نمیگذاشت افراد وارد سیاست شوند و سیاسی فکر کنند. این پاسخ ممکن است متقاعد کننده باشد. ولی کسی دورتر نمیرود و نمیگوید اول، همه کارهای دستهجمعی لزوما نباید سیاسی باشند و دوم، مگر چهار سال نیست که در محیطهای خارج بسر میبریم و اینهمه تجربه در زندگی نکردهایم و ندیدهایم که تکروی و تنها به خود اندیشیدن به زیان همه جامعه و یکایک ماست؟
ما در محیطهای خارج بسیاری از عادتهای خود را به ناچار تغییر دادهایم. آماده کارهایی شدهایم که در ایران نمیکردیم. خانمهایمان مردانه به میدان آمدهاند و بار زندگی را در بسیاری موارد یکتنه به دوش میکشند. مردانمان یاد گرفتهاند به کارهای خانه برسند. هر روز شاهد تلاش دسته جمعی اروپاییان و آمریکاییان برای پیشبرد زندگانی و اجتماعشان هستیم. میبینیم که در هر شهر دهها و صدها باشگاه و انجمن و اتحادیه و کمیته برای کارهای گوناگون تشکیل شده است و تقریبا همه چیز و همه شئون زندگانی مردم را سازمان داده است. از خودمان نمیپرسیم که تا کی میخواهیم همه گناهها را به گردن رژیم گذشته و دیگران بیندازیم؟ متوجه نیستیم که تا این احساس گناهکاری و شرمساری نسبت به گذشته با ماست نمیگذارد برای بهبود اکنون و آینده خود تلاش کنیم و برای بازگشت به ایران و یا برای نگهداری خودمان به عنوان یک جامعه ایرانی که جایش سرانجام در ایران خواهد بود کار موثری انجام دهیم.
اگر ما به ایرانی اعتقاد نداشته باشیم، با ایرانی نمیتوانیم بطور سازندهای کار و زندگی کنیم. شام و ناهار خوردنهای بی صمیمیت و بی نتیجه جای همبستگی را نمیگیرد. شرط اول همبستگی آنست که افراد یک اجتماع به آن اجتماع دست کم اعتقاد و احترامی داشته باشند. برای اینکه به ایرانی اعتقاد پیدا کنیم باید این حالت تافته جدا بافته بودن را کنار بگذاریم. اینکه هر کسی خیال میکند تنها اوست که خوب و میهنپرست و هشیار است و بقیه بد و فرصتطلب و نادان هستند، اینکه افراد به این آسانی حکم خیانت و جنایت و دزدی و نادرستی کسان دیگر را صادر میکنند نمیگذارد میان ایرانیان همبستگی پیدا شود. باید یاد بگیریم این چنین با گشادهدستی دیگران را محکوم نکنیم. نه همه دیگران این چنین بدند که ما میپنداریم. نه خودمان این چنین خوبیم که باور داریم. عموم ما از ضعفهای بشری سهمی داریم، از جنبههای مثبت نیز سهمی داریم. ملت ایران در مقایسه از بسیاری ملتها پایینتر است ولی از بیشتر ملتها کارهای بزرگتری کرده است. این ملت را با همه عیبهایش نباید خیلی دستکم گرفت و به وابستگی به آن باید افتخار کرد. ملت ایران همه ماییم. بسیاری از ما توجه نمیکنیم که وقتی افراد ملت را محکوم میدانیم و در همان حال از افتخارات ملت سخن میرانیم دچار تناقض هستیم.
***
تکلیف ما چند صد هزار آواره ایرانی در کشورهای خارجی چیست؟ بگذاریم روزها و ماهها و سالها به همین گونه بر ما بگذرند، سالخوردهترهایمان پیرتر شوند و از نفس بیفتند و جوانترهایمان در محیطهای بیگانه جذب شوند و هویت خود را گم کنند؟ بگذاریم روحمان در سرخوردگی و تلخی و ناامیدی و کینهجویی بپوسد یا در بیتفاوتی و بیاعتنایی سنگ شود؟ چند هزار تنی از ما در زندگی تازه خود قرار یابند و چند صد هزار تن آرام آرام در یک زندگانی بیهوده ناپدید شوند؟ اجتماع ایرانیان خارج در این نخستین سالهای آوارگی کاری نکرده است که امیدوار باشیم سرنوشت روشنی در انتظار اکثریت افراد آن است. روحیهها و برداشتها بیشتر منفی و ویرانگر است. هیچ حرکت بامعنی برای سازمان دادن نیروی ایرانیان نشده است. احساس جهت و حرکت دیده نمیشود. صدها هزار تن پراکنده بسر میبرند؛ ممکن است در چند منطقه جغراقیایی متمرکز شده باشند ولی نیرویشان روی هم ریخته نشده است. اگر هم کوششهایی کردهاند بیشتر صرف خنثی کردن یکدیگر بوده است.
ما چه بخواهیم به ایران بازگردیم و چه بخواهیم در خارج بمانیم باید جز این رفتار کنیم که تا کنون کردهایم. وقتی این حالت بلاتکلیفی و وقتگذرانی و هیچ چیز را جدی نگرفتن، ویژگی یک اجتماع چند صد هزار نفری باشد باید بر حال آن اجتماع بیمناک بود. اگر ما بخواهیم در کشورهای پناهگاه یا تبعیدگاه خود به عنوان ایرانی باقی بمانیم باید فکری به حال ایرانی بودن خود بکنیم. سه چهار سال زندگی در دنیای خارج به همه ما ثابت کرده است که نمیتوانیم ایرانی بودنمان را فراموش کنیم. زندگانی در اروپا و آمریکا مزیتهای خودش را دارد. ولی ما امریکایی یا اروپایی نیستیم. ما ایرانی هستیم و چیز دیگری نمیتوانیم بشویم. با اینکه با هم خوب رفتار نمیکنیم از نزدیک هم دور نمیشویم. جنبههای گوناگون زندگی ایرانی را نگه میداریم. حتی در کشورهای خارج هر چه بتوانیم به شیوه ایرانی بسر میبریم. اینهمه نشانه آنست که نمیتوانیم به آسانی هویت خود را چیز دیگری سازیم.
ولی این ایرانی ماندن نباید جنبه اجباری و از روی ناچاری داشته باشد. ما باید آگاهانه و مصممانه ایرانی بمانیم و در برابر تحلیل رفتن و یکی شدن در جامعههای میزبان خود ایستادگی کنیم. ما نزدیک سه هزار سال است ایرانی ماندهایم. مذهب هیچ تغییری در این حقیقت نداده است. نمیتوان گفت مسلمانان یا غیر مسلمانان کدام بیشتر ایرانی هستند. در بسیاری موارد غیر مسلمانان در احساسات ایرانی خود پرشورترند. با سه چهار سال تبعید و پناه گرفتن در کشورهای بیگانه نمیشود و نباید ایرانی بودن را از دست داد. هر چند هم کشورهای خارج از ما متمدنتر باشند یا بر ما برتری فرهنگی داشته باشند ما نباید بگذاریم و نخواهیم گذاشت در آنها حل شویم.
آگاهانه ایرانی ماندن به این معنی است که برای بازگشت به ایران و ساختن جامعهای بهتر و پیشرفتهتر آماده شویم. بر خلاف تصوری که ممکن است بسیاری از ما داشته باشیم این مهمترین و دشوارترین کار ما خواهد بود. وقت گذراندن در آمریکا و اروپا و منتظر ماندن که نیرویی در درون یا از بیرون اسباب بازگشت ما را به ایران فراهم سازد بس نیست. اگر ما حاضر نیستیم هیچ کاری برای بازگشت بکنیم، یا هیچ دگرگشتی در خودمان بدهیم، به یک احتمال روی بازگشت را نخواهیم دید و اگر هم بتوانیم بازگردیم آینده کشورمان چنان نخواهد بود که آرزویش را میکشیم. در چنان صورتی حتی نخواهیم توانست به عنوان یک اجتماع ایرانی در بیرون از کشور باقی بمانیم.
***
فرصت بسر بردن در کشورهای پیشرفته اروپا و آمریکا شاید تنها بهرهای باشد که در برابر از دست دادن میهن خود گرفتهایم. این فرصت را باید غنیمت شمرد. ما خواه ناخواه از نزدیک با تمدنی روبرو شدهایم که از چندین نسل پیش آرزوی رسیدن بدان را داشتهایم. در گذشته دانشجویان ما به این کشورها میآمدند و چند سالی درس میخواندند و بازمیگشتند. یا کسانی برای خرید و جهانگردی چند گاهی با کشورهای اروپا و آمریکا آشنایی مییافتند. اکنون خانوادههای بیشمار، زنان و مردان از همه سن، به مدت دراز در متن زندگانی اروپایی و آمریکایی قرار میگیرند.
ما برتریهای این زندگانی را بر خودمان در جلوههای گوناگونش میبینیم. با همه دشواریها و کاستیهایی که آمریکاییان و اروپاییان دارند در مجموع از ما بهتر و خوشبختتر و مرفهترند. بیشتر میدانند. از عهده کارهای بزرگتر برمیآیند. با هم بهتر کار میکنند. با انضباطترند. حدود و حقوق خود را بهتر از ما میشناسند و نگه میدارند. میهنپرستی برایشان گریه کردن برای کشور و سر تکان دادن به آهنگها نیست و همبستگی با هممیهنان در معاشرت و سرگرمی خلاصه نمیشود. کنجکاویشان اموری بیش از شایعات خصوصی و سیاسی را در بر میگیرد. به گسترش دانش خود علاقهمندند و بیشتر اوقاتشان را صرف سردرآوردن از کارهای خصوصی دیگران نمیکنند.
تفاوت اصلی این مردم با ما در برخورد با زندگی است. آنها زندگی را جدیتر میگیرند و ما سرسریتریم؛ وقتشان را کمتر از ما تلف میکنند و بیش از ما دنبال پیشرفت و دستاورد هستند. از روزگار این درس را فرا گرفتهاند که یک فرد یا یک سازمان یا گروه معدود نمیتواند در میان یک توده بیچیز و واپسمانده پیش برود و حتی سود شخصی ایجاب میکند که جامعه را بطور کلی پیش ببرند. آنگاه پیشرفتها هم بزرگتر و باارزشتر خواهند بود.
ما با دگرگون کردن برخی عادتها و برداشتهای ذهنیمان میتوانیم خود را در زمینههای لازم و بنیادی به مردم پیشرفته دنیا نزدیکتر کنیم. تنها لباس پوشیدن به شیوه اروپاییها یا آمریکاییها و به کاربردن واژههای اروپایی ما را به اروپا و آمریکا نخواهد رساند. از جاهای کوچکتر میتوانیم آغاز کنیم. مثلا از اینجا که تنها دیگران را مسئول بدبختیهای خود ندانیم و به مسئولیت شخصی و ملی معتقد شویم و به هر ایرانی به چشم گناهکار یا دشمن ننگریم. یا از اینجا که دنبال وقتگذرانیهای سودمندتر از بدگویی و ریشخند کردن دیگران باشیم. یا از اینجا که مانند آمریکاییها و اروپاییها انجمنها و باشگاهها و کمیتهها و اتحادیههایی به منظور آشنایی و نگهداری ارتباط و داد و ستد اطلاعات و همکاریهای سودبخش و کمک به یکدیگر تشکیل دهیم. یا با صرف اندک وقت و مال به نگهداشت و آموزش زبان و فرهنگ ایران و جلوگیری از زوال آن در میان خودمان، بویژه فرزندانمان، اقدام کنیم. یا به کالاها و خدماتی که ایرانیان عرضه میکنند و به معامله با ایرانیان علاقه بیشتر نشان دهیم و به همین ترتیب در پی بهرهبرداری غیرمنصفانه از ایرانیان دیگر نباشیم.
باید اعتراف کنیم که به هم اعتماد نداریم و از هم میترسیم. باید از اینجا آغاز کنیم که میان خود اعتماد بوجود آوریم. این روحیه اغتنام فرصت، هر فرصتی که پیش آید، از ما آدمهایی ساخته است که به آینده نمیاندیشیم. سود یک لحظه کوچک برای ما مهمتر است تا سودهای بزرگ آینده. زندگیمان را روی سیلی نقد به از حلوای نسیه گذاشتهایم و آنگاه در شگفتیم که چرا سیلی بسیار بیش از حلوا بهره ما میشود. اگر این گذشتهای کوچک را بیاموزیم، هم اکنون و هم آیندهمان بهتر خواهد گذشت.
از خیلی جاها باید آغاز کنیم. خیلی کارهاست که باید انجام دهیم و از خیلی کارهاست که باید دست برداریم. به عنوان افراد یک ملت که خودش را بارها و بارها در تاریخ به هجوم خارجی و هرج و مرج و کشتار داخلی انداخته است باید خیلی اصلاحات در خلق و خو و منش خودمان بکنیم. ولی از توانائیهای خودمان نیز غافل نباشیم.
ما خیلی دوام آوردهایم و بر خلاف اعتقاد عمومی، دوام آوردنمان را مرهون معایب شخصی و ملی خود نیستیم. ما از عهده بسیاری کارهای نمایان برآمدهایم. از این هم برخواهیم آمد.
مهر ١۳۶۱