طباطبایی به سهم خود کوشید بهجای استفاده مقلّدانه از نظام مفاهیم غربی، با اجتهادی نو در مبانی آنها، نظام مفاهیم خود را بر اساس مواد تاریخی ایرانزمین تدوین کند که مفاهیمی مانند زوال و انحطاط و تصلب و سنت و ایران و ایرانشهر و بیروندرون و جدال قدیموجدید و گسست و تداوم و جدید در قدیم و گسستهخردی و نصّ و شرایط امتناع و گسست میان نظر و عمل و …. بخشی از آنها هستند. منظور این نیست که این مفاهیم برای اولین بار توسط ایشان ابداع شدهاند، بلکه منظور این است که شادروان، با ریختن مضامین جدیدی در درون این این مفاهیم، تحولی اساسی ایجاد کرد. برای نمونه کسی نمیتواند ادعا کند که مفهوم نصّ در نظام مفاهیم ایرانشهری، به همان مضمونی دلالت دارد که در نظام مفاهیم روشنفکری دینی و یا نواندیشی دینی وجود دارد.
مفهوم سنت در نظام مفاهیم طباطبایی. سهل و ممتنع
مصطفی نصیری
مفهوم «سنت» در مجموعه نظام مفاهیم شادروان دکتر طباطبایی، از مفاهیم پایهای است که شناخت زوایا، ظرایف و پیچیدگیهای آن، میتواند ما را در درک اساس نظریه و اغراض فیلسوف یاری کند. قصه مشکل ابنسینا با فهم مابعدالطبیعه ارسطو را همگان شنیدهایم که چهل بار آن را خواند اما به مقصد یا مقاصد کتاب راهی نیافت تا اینکه کتابچه اغراض مابعدالطبیعه فارابی را اتفاقی پیدا کرد و خواند تا مشکل حل شد. بیتردید آنچه سد راه فهم ابنسینا شده بود، نه تسلط ناکافی او به بنیادهای فلسفه یونانی، نه پیچیدگی متن، و نه ضعف عربیدانی او بود. بلکه آنچهکه ابنسینا را از درک مقاصد ارسطور بازداشته بود، همانا عدم گذر از معنای سطحی و التفات به مفهوم مابعدالطبیعه بود. دکتر طباطبایی بارها از فن نوشتنی به نام «بینالسطور» نام برده بود که ناظر به همین معنی است. مراد از فن بینالسطورنویسی تنها این نیست که نویسنده کلماتی را در جاهایی از کتاب آورده و مخفی کرده که نباید آنجا باشند، بلکه مراد این است؛ هرکسی که به ژرفای مفاهیم راه نبرده باشد، نمیتواند مقاصد نویسنده را دریابد، زیرا در هر نظریهای، بار اصلی و اساسی انتقال معانی، بر دوش مفاهیم است. درواقع آنچه بهعنوان علم میشناسیم، چیزی جز دستهبندی همین مفاهیم نیست که واقعیتهای نفسالامری و موضوع آن علم را توضیح داده و تبیین میکند. پس نظریهپردازی در باره موضوعی، و اصولا طرح و تبیین جهان بیرون به روش علمی، بدون میانجیگری مفاهیم ممکن نیست. بنابراین رسیدن به کُنه مفاهیم در یک علم و نظریه، از ضروریات اولی است. شادروان دکتر طباطبایی در اهمیت تلاش نظری و جهاد در راه نظریهپردازی در باره ایران، در یکی از مصاحبههای خود در سال ۱۳۹۵ گفته بودند: ما نیازمند یک نظریه بقای کشور ایران هستیم. زیرا تا زمانیکه این مسائل را بهصورت تئوریک نفهمیم، تداوم بقایمان به مخاطره میافتد. این در حالی است که تئوریهای معارض اندیشه بقای سرزمینی ما، همانطورکه از نامش پیداست، نظریه هستند، یا خود را به نظریه تبدیل کردهاند. نظریهسازی از سرمایهای که موجب بقای ما شده، در جهانیکه نظریههای پستمدرن و … وجود دارند، بسیار ضروری است. درواقع آنچه استاد به آن تاکید دارد، این است که برای فهم ایران به صورت علمی، نیازمند مفاهیمی هستیم که در قالب یک علم روشمند به نام علم ایرانشهر ساخته میشوند، وگرنه بدون این مفاهیم، قادر به شناخت ایران، و تضمین تداوم بقای آن نخواهیم بود. درواقع تضمین تداوم بقای ایران، زمانی ممکن میشود که منطق تهدیدات وجودی ایران در برابر منطق بقا و تداوم آن را، دقیق و علمی بشناسیم، و صد البته جز از طریق وضع ایران بهمثابه یک مشکل فلسفی و تدوین نظام منسجمی از مفاهیم، نمیتوانیم به این شناخت علمی از ایران و درک منطق تحولات آن در درازنای هزارهها ـ چه آنجاها که پیروز شدیم، و چه آنجاها که شکست خوردیم ـ نایل شویم. به بیانی دیگر، تدوین نظریۀ خروج از بحرانِ زوال اندیشیدن و انحطاط عینی و تاریخی، جز از طریق درک عمیق و توامانی: منطق شکستها و پیروزیها، یا منطق گسستها و پیوستها، از طریق تلاش نظری برای به مفهوم درآوردن صورت معقول بحران و زوال و انحطاط و … ممکن نخواهد شد.
در اهمیت تلاش نظری برای مفهومسازی یا نظریهپردازی مفهومی، همین بس که هگل در دیباچه پدیدارشناسی روح، وظیفهای را که برای خود مشخص کرده، این استکه بکوشد؛ فلسفه را از صِرفِ دوستداریِ معرفت، به یگانه صورت علم راستین تبدیل کند که حاقِ حقیقت در آن تقریر مییابد. او سپس در ادامه ذیل؛ مفهوم بهمثابه اسطقسِ حقیقت، افزوده است: حقیقت اسطقس و مایه خود را تنها در مفهوم مییابد، یا؛ مفهوم تنها اسطقس حقیقت است. ناگفته نماند که از نظر هگل؛ ضرورت بیرونی، اگر در شکل عام درک شود، همسان با ضرورت درونی خواهد بود که از آن میتوان به یگانگی مفهوم و حقیقت یا برای تقریب به ذهن؛ اتحاد عاقل و معقول یاد کرد. درواقع انسان جدید با چنین درکی کلی از ضرورت یگانگیِ درون و بیرون است که در آستانه ارتقای فلسفه به مقام نظام علم ایستاده است. صد البته که نیل به این غایت نیز در منظر هگل، تنها تلاش نظری موجه و راستین است.[۱]
تاکید شادروان دکتر طباطبایی بر عدم استفاده از نظام مفاهیم غربی و تلاش مجدّانه و مجاهدانه برای مفهومسازی از طریق بنیاد علم ایرانشهر با هدف تبیین تاریخیِ منطق بقا و تداوم ایران در صورت وحدت مبتنی بر دیالکتیک وحدتکثرت، دقیقا از همینجا سرچشمه میگیرد که مفاهیم بیانگر و نشانگر حقیقت جهان بیرون یا اقلیم وجود هستند، و ما را جز از طریق مفاهیم راهی به حاقحقیقت در اقلیم وجود نیست. نکته مهم دیگر این است که نظام مفاهیم غربی، حقیقت و اقلیمی را بازنمایی میکند که یکسره متفاوت ازحقایق تاریخی اقلیم ایرانی ماست.
از آنجاکه معنای دقیق هر اصطلاح فلسفی تنها بر زمینة نظامیافته یا سیستمانۀ آن اصطلاح قابل فهم است، و مستقل از آن هیچ نقطه پایانی بر تفاسیر دلبخواهانه متصور نیست.[۲] پس بهکار بستن مقلّدانۀ مفاهیمی که در یک میدان مغناطیسی خاصی شکل گرفته و تدوین شدهاند، برای تبیین و بازنمایی اقلیمی با میدان مغناطیسی یکسره متفاوت، تعمیمی نارواست. اما در شرایط ناگزیر که چارهای از استفاده حداقلی از مفاهیم مذکور نباشد، میتوان آنها را بهشرطِ اجتهادی اساسی در مبانی بهکار بست. لازم به توضیح است که بحث نظام مفاهیم و امکان و امتناع ترجمه و انتقال آنها، از بحث نامهای عادی و عمومی جداست. تردیدی نیست که بسیاری از نامها و مفاهیم را ترجمه کرد و بسیاری نیز، یا قابل ترجمه نیست یا ضرورتی برای ترجمه آنها وجود ندارد. نه عربان که برای «فرکانس» و «رادیو» معادلهایِ «تردد» و «مذیاع» را برگزیدهاند چیزی به دست آوردهاند، و نه ما که معادلی برای آن نساختهایم چیزی از دست دادهایم. اما در موضوع مفاهیم مربوط به حوزه اندیشه، وضع بهگونهای دیگر است. اغلب، نه میتوان آنها را عینا گرفت، و نه از طریق ترجمه لفظی و بدون رسیدن به کُنه معنایی، منتقل کرد. لفظی که برای انتقال یک مفهوم در نظر گرفته میشود، باید بتواند آن وضعیت عینی: اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و …. را که مفهوم مورد نظر در اقلیم زبان مبدا بازنمایی میکند، بازنمایی کند. برای نمونه؛ ناسیونالیسم مفهومی است که در حوزه تاریخ غربی دارای مابازاء تاریخی است. یعنی برمبنای تحولات تاریخی جهان غربی تدوین شده و آن حقایقی را مینُمایاند که در آن اقلیم و حوزه تمدنی تکوین یافته است.«Nation» در میدان مغناطیسی اندیشه غربی، به معنی «زاده شدن گروهی» است و اشاره به آن وضعیت تاریخی دارد که ملتهای اروپایی، یکی پس از دیگری، از شکم امت مسیحی زاده شدند. این مفهوم، چه در صورت اصل کلمه، و چه ترجمه آن به ملیگرایی، هرگز بار معنایی زاده شدن را در ایران منتقل نمیکند، زیرا وضعیت تاریخی ایرانزمین بهکلی متفاوت از وضعیت تاریخی اروپاست. ایرانیان به عنوان یک «ملت»، هرگز بخشی از امت عربیاسلامی نبودند تا در برههای تاریخی، به صورت گروهی از بطن این امت، از نو زاده شوند، بلکه ایرانیان بهلحاظ فرهنگی از دیرباز و جلوتر از تکوین واقعیت و مفهوم امت، یک «ملت» بودند. مفهومی که این وضعیت ملتبودگی را بازنمایی میکرد، «ایران» بود. ایران صرفا یک اسم: اعم از مشتق و جامد نیست که همانند بقیه اسمها ـ بر مبنای یک روند زبانشناختی ـ به یک واقعیت بسیط در بیرون دلالت کند. در مقابل مفهوم ایران، کلماتی مانند ترک یا عرب قرار دارند؛ که از این جهت که علیالطبع دلالت قومیزبانی دارند مفهوم نیستند. و از این حیث؛ شاید بتوان گفت که کاربرد مفهوم ناسیونالیسم با همه پیامدهای زیانبار آن، برای بیان زاده شدن گروهی ملتهای عربی یا ترکی از بطن امت عربی و اسلامی، تا حدودی درست باشد، اما چنانچه گفته شد عیب این کلمات از اینجا ظاهر میشود که تنها بر یک وضع بلاواسطه و طبیعیِ قومی (در مورد ترکان) و زبانی (در مورد عربان) دلالت دارند. و این، بهخلاف نام ایران است که بهمثابه یک مفهوم، بر یک قوم و اتنیک، یا زبان خاصی دلالت ندارد و اصولا بالاتر از هر مابازاء اتنیکی، زبانی و دینی است. اینروزها جریانهای ایرانستیز سعی میکنند از یکسو میان ایران و زبان فارسی، و از سوی دیگر، میان زبان فارسی و قومی به همین نام، اینهمانی برقرار کنند تا بتوانند نخست شأن تمدنی و فراقومی ایران را به سطح بلاواسطه قومی و زبانی فروبکاهند، و سپس بهمنظور بهرهبرداریهای تجزیهطلبانه، این ادعا را موجّه کنند که زبان یک قوم بر اقوام دیگر تحمیل شده است. به توضیحی که دکتر طباطبایی دادهاند: «تا زمانیکه نویسندگان غربی در باره اتفاقات صد ساله گذشته اصطلاح ناسیونالیسم را به کار ببرند، خود ایرانیان وضع تاریخی خود را مندرج در تحت ناسیونالیسم نمیدانستند، و نمیدانند. برعکس، تا اطلاع ثانوی عرب وحدت ملی ندارد. اما ناسیونالیسم عربی وجود دارد. پس ملت و ملیت ربطی به ناسیونالیسم ندارد، بلکه برعکس، ناسیونالیسم یکی از شئون برخی ملیتهاست. در این مورد ناسیونالیسم بیان امر ملی نیست، جانشین امر کلی مفقود است.»[۳] پس آنچه را که مفهوم ناسیونالیسم بازنمایی میکند، تحولات تاریخی غرب در معنای عام و اروپا در معنای خاص است، بنابراین با این مفهوم نمیتوان تحولات تاریخی ایرانزمین را سَرند کرد، زیرا شبکه روزنههای سرند ناسیونالیسم مناسب با واقعیتهای تاریخی غربی است و برای هرگونه دانهبندی بکار نمیآید. همچنانکه مفهوم «السوق» ابنخلدون را نمیتوان به مفهوم جدید «Market» تعمیم داد.[۴] پس برای بیختن و سَرندیدن وقایع ریز و درشت تاریخ ایران، لازم است غربالی با روزنهای مناسب طراحی شود.
فکر غربال را میتوان از هرکجا گرفت اما عین آن را نمیتوان از بدون التفاتی به مواد تاریخی، از بیرون آورد. طباطبایی به سهم خود کوشید بهجای استفاده مقلّدانه از نظام مفاهیم غربی، با اجتهادی نو در مبانی آنها، نظام مفاهیم خود را بر اساس مواد تاریخی ایرانزمین تدوین کند که مفاهیمی مانند زوال و انحطاط و تصلب و سنت و ایران و ایرانشهر و بیروندرون و جدال قدیموجدید و گسست و تداوم و جدید در قدیم و گسستهخردی و نصّ و شرایط امتناع و گسست میان نظر و عمل و …. بخشی از آنها هستند. منظور این نیست که این مفاهیم برای اولین بار توسط ایشان ابداع شدهاند، بلکه منظور این است که شادروان، با ریختن مضامین جدیدی در درون این این مفاهیم، تحولی اساسی ایجاد کرد. برای نمونه کسی نمیتواند ادعا کند که مفهوم نصّ در نظام مفاهیم ایرانشهری، به همان مضمونی دلالت دارد که در نظام مفاهیم روشنفکری دینی و یا نواندیشی دینی وجود دارد.
مفهوم سنت در نظام مفاهیم دکتر طباطبایی، بهدلایلی که فعلا مطمح نظر ما نیست، مفهوم سرکشی است که دسترسی به آن در چارچوب نظریه ایرانشهری، بویژه آنجاکه در پیوند با مفهوم پیچیدۀ «نص» قرار میگیرد، بهراحتی در امکان ما نیست. این واقعیت غیرقابل انکار است که فضای فکری و روشنفکری ایران هنوز فاقد نظام مفاهیم علمی است، و در نتیجه، افراد مختلف هنوز با مفاهیم مشترک و متفقعلیه با یکدیگر و جامعه سخن نمیگویند. مفاهیمی که یک گوینده یا یک نویسنده بهکار میبرد، لزوما از سوی دیگران به همان معنی و مضمونی که او قصد کرده، فهمیده نمیشود و این امر موجب اغتشاش و آشوب ذهنی در جامعه شده است. شاید این وضعیت دلیل روشنی دارد و آن این است که نظام مفاهیم هنوز شکل نگرفته و تثبیت نشده است. یعنی ما هنوز در پارادایم علم (علوم جدید) وارد نشدهایم. پرواضح است که علوم جدید بر محور موضوعی به نام منافع ملی شکل میگیرد، و تا زمانیکه همه افراد بر یک موضوع ملی توافق نکنند و بر یک موضع ملی نایستند، مفاهیم مشترکی برای بحث و تبادل نظر نخواهند داشت. محیالدین عربی و مولانا لزوم فهم مشترک از مفاهیم را به خوبی توضیح دادهاند: بی گمان این شعر مولانا را: «من چو لب گویم، لب دریا بود/ من چو لا گویم، مراد إلّا بود» همه شنیدهاند. اما محیالدین در غزلی زیبا، بسیاری از مفاهیم و نمادهای زبان عرفانی (لب و خط و خال و چشم و ابرو و …) را طرح کرده، و در نهایت میگوید از ظاهر این عبارات و نمادها بگذرید و باطن آنها را دریابید:
فَاصْرِفِ الخاطِرَ عَنْ ظاهِرِها
وَاطْلُبّ الباطِنَ حتّی تَعْلَما[۵]
آنچهکه به نزاع میان فقیهان و عارفان دامن زد، درواقع بیتوجهی به نظام مفاهیم دو گونه اندیشیدن بود که یکی مبتنی بر دلالت ظاهر و دیگری مبتنی بر دلالت باطن بود که ما با تشویش و اغتشاش ناشی از این وجه از عدم گذر از ظاهر (واژه) به باطن (مفهوم) و در پیامد آن، موج طرد و تکفیری که به راه افتاد، و سرهای بیگناهی که بر دار رفت و خونهای زیادی که بر زمین ریخت، آشنا هستیم.
به عنوان یک نمونه جالب توجه، به فهم مرحوم فیرحی از مفهوم سنت در نظام مفاهیم دکتر طباطبایی اشاره میکنم که نتوانسته بود میان سه معنی از این مفهوم، تمایز بگذارد. آنچهکه بر پیچیدگی آن میافزاید، این است که دکتر طباطبایی؛ به صورت مشخص و به روش تعلیمی، مفهوم سنت را تعریف نکرده است. ناگفته نماند یکی از نقدهای همیشگی کسانی که میتوانیم آنها را اهل سهله و سمحه در امور علمی بنامیم، این بود که چرا نظریهپرداز بهصورت مشخص، مفاهیم و روش خود را توضیح نداده است؟ به بیان روشنتر و مشخصتر، نظریهپرداز چرا مشقت رسیدن به کنه مفهوم سنت را از دوش خوانندگان خود برنداشته است؟ به مناسبت بحثی که طرح شد، باید این نکته را اضافه کنم که دکتر طباطبایی برمبنای الزامات طرح پژوهشی خود با نام «تاملی در باره ایران» عمل کرده و بدیهی است که طرح پژوهشی ایشان، طرحی آموزشی و تعلیمی نیست تا مفاهیم و روش مورد استفاده خود را دستهبندی و تعریف کند. بیگمان کسانی که در نقادی خود به مواردی مانند عدم تعریف روش و … انگشت میگذارند، کسانی هستند که نتوانستهاند در سرزمین اندیشه منقود خود ورودی بکنند، وگرنه باید میدانستند که در فلسفه جدید ـ از منظری که نظریهپرداز مینگرند ـ تفکیک و تمایزی میان موضوع و روش نیست. درواقع روش به هیچ عنوان جدا و خارج از موضوع نبود و نسبت تخارج میان آن دو برقرار نمیباشد. و دیگر اینکه نگاه به ایران بهمثابه یک مشکل فلسفی، به این معنی است که هنوز تعریف روشنی از موضوعی که بهعنوان یک مشکل فلسفی وضع شده است، وجود ندارد. با اینحال، شاید یکی از مواردی که دکتر طباطبایی تا حدودی در باره مفهوم سنت توضیح داده، کتاب ابنخلدون و علوم اجتماعی و کتاب ملاحظات در باره دانشگاه، فصل دوم مقاله دانشگاه بومی و دانشگاه ایرانشهر) است. که به سه معنی سنت، یعنی: سنت در معنی دینی، سنت در معنی جامعهشناختی شامل مجموعه «آداب و رسوم و مناسک و آیینهای اجتماعی» ماثور از گذشتگان، و سنت در معنی فلسفی شامل منطق گفتاری یک ملت را، از همدیگر تفکیک کرده و مختصری توضیح داده است. او در باره ترکیب «تصلب سنت» با اشارهای به تعریف جامعهشناختی اضافه میکند که «منظور از سنت در این ترکیب، صرف سنت در معنای جامعهشناختی آن که ناظر بر آداب و رسوم و … است نیست، بلکه سنت مجموعهای از فراوردههای فرهنگی مردمان یک اجتماع خاص است که در بازتولید مناسبات اجتماعی، آن را نیز تولید میکنند. سنت در معنای گسترده نخست، فراوردة مناسبات اجتماعی و همه مردمان یک اجتماع خاص است، در حالیکه سنت در معنای محدودی که اینجا بهکار حواهیم گرفت، فرهنگ در معنای عام آن و بویژه نظامی از دانشهایی است که بهطور عمده نخبگان تولید میکنند و بخش بزرگی از آن جز برای آنان قابل دسترس نیست. ارجاع به سنت، در معنای نخست (جامعهشناختی) شرط امکان کنش اجتماعی است، یعنی افراد یک اجتماع با توجه به آداب، رسوم، مناسک و آیینهای آن عمل و رفتارهای خود را تنظیم میکنند و مناسبات اجتماعی را تداوم میبخشند، در حالیکه سنت در معنای محدود آن (فلسفی) فرهنگ یا نظامی از دانشهایی است که افراد یک اجتماع از مجرای آن تصوری از انسان، اجتماع، تاریخ و جهان پیدا میکنند و معنایی به آن میدهند، … نظام سنت در معنای محدود آن، به عنوان نظام دانشهای دورهای تاریخی، تابع منطق متفاوتی، بویژه موضوع معرفتشناسی است که دگرگونیهای ساختار دانش و منطق دگرگونیهای آن را مورد بررسی قرار میدهد.»[۶]
شاید ضرورت این توضیح کوتاه هم از آنجایی برای نظریهپرداز پیدا شد که اشخاصی مانند مرحوم فیرحی و خیل اساتید علوم اجتماعیخوانده در دانشگاههای مختلف با پسزمینههای ذهنیِ دینی و جامعهشناختی از سنت، به نقد مفهوم سنت در نظریه دکتر طباطبایی پرداخته و به بیراهه میرفتند.
اینک تجدید مطلعی کرده و به موضوع و هدف اصلی این مقاله برمیگردم که عبارت از اشارهای به نکتهای پایهای بود که میتواند ما را در رسیدن به ژرفای مفهوم سنت یاری رساند. لازم به توضیح است که معمولا در همه آثار استاد، حتما در مواضع متعدد، اشارههایی به مفهوم سنت آمده است که هدف ما جمعآوری، تدوین و تحلیل آنها نیست، بلکه هدف ما یادآوری و توضیح نکتهای است که استاد در یکی از سخنان خود، اشاره اجمالی به آن کرده است. اما آن نکته پایهای، توجه و التفات به مفهوم سنت در پرتو وضعیت دیالکتیکیِ «وحدتِ وحدت در کثرت» است. ایران در نظرگاه دکتر طباطبایی وحدت حاصل از کثرات چهار «نصّ» است که عبارتند از: سیاستنامههای ایرانشهری، شریعتنامههای اسلامی، فلسفه یونانی و اندیشه تجدد که در موقف مشروطه خود را نشان داد. نصّهای متعددی اندیشه ایرانشهری را نمایندگی یا بازنمایی میکنند که به ترتیب زمان میتوان به: آثار ابنمقفع و تا حدودی عبددالحمید کاتب در زبان عربی، شاهنامه فردوسی و سیاستنامه خواجه نظامالملک در زبان فارسی و … اشاره کرد. تردیدی نیست که اندیشه ایرانشهری نصّهای متعدد و زیادی دارد، و آنچه ذکر شد؛ از باب نمونه و براساس اهمیت موضوعی و قدمت زمانی بود. نصّهای مربوط به شریعتنامهها در وهله اول، مربوط به نویسندگانی مانند ماوردی و ابنفرّاء با نوشتههایی با نام الاحکامالسلطانیه و … است که اغلب به زبان عربی و در خدمت نظریهپردازی برای خلافت نوشته شدهاند. شاید مورد فضلالله روزبهان خُنجی خلافآمد عادت در حوزه شریعتنامهنویسی با هدف تجدید آیینهای خلافت در زبان فارسی است. نصّ یا نصّهای مربوط به فلسفه سیاسی یونانی نیز، بیشتر فارابی و ابنسینا در ایرانزمین و ابنرشد در مغرب اسلامی است. اما نصّ چهارم که نصّ دوره تجدد است و در جنبش مشروطه، بویژه در مباحث روشنفکرانه قبل از پیروزی مشروطه و البته بیشتر و موثرتر در مباحث و مصوبات مجالس شورای ملی خود را نشان داد، فاقد متن مشخصی است. وقتی میگوییم که مورد ایران، متفاوت از همه کشورهای عربی و ترکی منطقه است، به همین موضوع تعدد نصّهای پایهای ایران در مقابل تک نصّ بودن کشورهای عربی و ترکی برمیگردد. تصوری که یک عرب از خود دارد مبتنی بر محوریت نصّ اسلامی یا همان شریعتنامههای عربیِ برخاسته از کتاب مقدس است. اسلامیت و عربیت آنچنان آمیخته بههم هستند که هیچگاه دو نصّ بهحساب نیامده و نمیآیند، زیرا عربیت صرفا یک زبان است که کتاب مقدس مسلمانان به آن نازل شده است. درواقع عربیت فارغ از قران، به دلیل جاهلی حساب شدن دوره پیشااسلامی، هیچگاه بهمثابه یک فرهنگ و تمدن تلقی نشده است. همچنین است در باره ترکان که ملتدولتسازی آنها فاقد نصّ پایهای اعم از دینی و غیردینی و تنها مبتنی بر ترکیت اعم از زبان و تبار است.
پس این ادعا که ملت ایرانی، بهکلی متفاوت از دیگر ملتهای منطقه است، به هیچ عنوان ادعایی ناسیونالیستی نیست، بلکه صرفا ناظر به بیان واقعیتی عینی است.
حال به تعریف مفهوم فلسفی سنت در اندیشه دکتر طباطبایی برمیگردیم که عبارت از؛ فرهنگ یا نظامی از دانشهایی با منطقی متفاوت و معرفتشناسانه بود که افراد یک اجتماع از مجرای آن تصوری از انسان، اجتماع، تاریخ و جهان پیدا میکنند و معنایی به آن میدهند. وقتی به ۴ نوع نصّ و نظام سنت برآمده از آن اشاره میکنیم، ناظر به دوره جنبش مشروطه و پس از آن است و بدیهی است که نظام سنت قبل از آن مبتنی بر ۳ نصّ میباشد. ملاحظه میشود که سنت بهمثابه منطق اندیشیدن:
نخست بهعنوان یک فرهنگ است. یعنی وحدتی تثبیت شده که برآمده از عناصر متکثر است. مهمترین ویژگی هر امر فرهنگی؛ شکلگیری طبیعی و تدریجی، و ثبوت و دوام طولانیمدت آن است. از آنجاکه این وحدت برپایه کثرات شکل گرفته، پس بقاء و حفظ و استمرار آن نیز مستلزم حفظ و استمرار عناصر برسازندهی متکثر است. فرق فرهنگ واحد یا به تعبیر انگلیسی «pure» با وحدت فرهنگی یا فرهنگ متوحد یا «united» در این است که در فرهنگ واحد، عناصر متکثر وجود خارجی و عینی ندارند. درواقع عناصر متکثر در یک عنصر حل شده و از بین رفتهاند. اما در فرهنگ متوحد عناصر متکثر در کنار هم وجود دارند و در عین حفظ تشخّص و استقلال خود، در مرتبهای بالاتر در یک وحدت متجانس و عالی حضور پیدا میکنند. برای تقریب به ذهن، میتوان نظریه وحدت موجود عارفان را بهمثابه فرهنگ واحد، و نظریه وحدت وجود را بهمثابه فرهنگ متوحد در نظر گرفت. دوم اینکه این فرهنگ، شامل نظامی از دانشها با منطقی متجانس و یکسان در درون و ناظر به کثرات درون، و با منطقی متفاوت نسبت به بیرون و دیگر منطقها در بیرون است. یعنی در عین اینکه شیوه اندیشیدن متجانس و یکسان میان ایرانیان را به نمایش میگذارد، در عینحال تفاوت اندیشیدن ایرانی با شیوه اندیشیدن دیگر ملتها را هم نشان میدهد. این حکم که؛ ایرانیان ذهن جزماندیش یا نقّاد دارند، همه ایرانیان را فارغ از زبان و قومیت و دین و …، به یک میزان شامل میشود. اینکه همه ما با اشعار فردوسی و حافظ و سعدی و نظامی و … همذاتپنداری میکنیم، دقیقا از همین وحدت فرهنگی و منطقی سرچشمه میگیرد. سوم اینکه، این فرهنگ و منطق اندیشیدن، ملی است. چنانچه توضیح دادیم؛ وحدتی است که آحاد ملت ایران را با همه تفاوتهایی که بهمثابه کثرات با هم دارند، شامل میشود. یک نگاه اجمالی به مضامین سرودههای شاعران مختلف از گوشهوکنار ایران سیاسی فعلی و ایران بزرگ فرهنگی، وحدت مضمونی خیرهکنندهای را نشان میدهد که بهترین دلیل برای اثبات وحدت فرهنگی و منطق اندیشیدن است. چهارم؛ دیالکتیکی است. یعنی از تعامل جدلی حداقل چهار نوع نصّ در ذهنیت بینااقوامی حاصل شده است. اینگونه نیست که منطق اندیشیدن ایرانی؛ گاهی، در موردی، در موضوعی، از موضع ذهنیت ترکی یا کردی یا ….، برمبنای فلسفه یونانی عمل کرده (و میکند)، در مورد و موضوع دیگری و از موضع ذهنیت دیگری؛ بر مبنای شریعتنامهها عمل کرده (و میکند)، و قس علیهذا. درواقع منطق اندیشیدن ایرانی، منطقی متجانس و متوحد است که همزمان برمبنای دستاوردی دیالکتیکی از چهار نوع نصّ عمل میکند. این چهار نوع نصّ، بریده و گسسته از هم نیستند، بلکه وحدتی را ترتیب دادهاند که آن صورت متوحد؛ نه یونانی است، و نه نیست. نه سیاستنامهای است، و نه نیست. نه متشرعانه است، و نه نیست. نه متجدد است، و نه نیست. در عینحال که هیچکدام نیست، همه هم هست. نامی که صورت وحدت سنت ایرانی را با خود حمل و بازنمایی کرده، مفهوم ایرانشهری است. بهعنوان نتیجهگیری میتوانیم بگوییم که سنت ایرانشهری بهمثابه منطق اندیشیدن ایرانی، سنتی واحد بهمعنی تکعنصری و تکنصّی نیست، بلکه وحدتی دیالکتیکی از چهار پایه اساسی است که در هرلحظه و با توجه به شرایط مختلف، خود را بازنمایی میکند. این بازنمایی هرچند از یک موقعیت به موقعیت دیگر، میتواند متفاوت عمل کند، اما دارای وحدت و تجانس تاریخی است. همچنانکه ایران وحدتی برآمده از وحدتکثرت است، منطق اندیشیدن ایرانی هم، وحدتی برآمده از وحدتکثرت است. بدون درک این نکته، درک مفهوم سنت، چه در وضعیت شکوفایی و چه در وضعیت تصلب، ممکن نیست. این مقاله را با چند خط از نوشته استاد در کتاب “ملت، دولت و حکومت قانون” (ص۱۶۴) در باره وضعیت تعادل و عدم تعادل میان نصّهای سهگانه نظام سنت به پایان میبرم که وضعیت تعادل همان وضعیت شکوفایی و وضعیت عدم تعادل، بیانگر شرایط تصلّب است. به توضیح استاد: “تعادل عناصر سهگانه نظام سنت از این حیث که ناسازگاریهایی میان نصّهای آن وجود داشت، ناپایدار بود. تعادل میان این نصّها و سنت برآمده از آنها به عنوان نظام سنتی یگانه ایجاد کرده بود، اما در دورههایی متولیان یکی از نصّها از دیدگاه آنان مشروعیت بیشتری داشت، بر آن تعادل شوریدن میگرفتند. از نمونههای جالب توجه این شوریدن بر تعادل اندیشیدن ایرانی، امام محمد غزالی بود که به یکسان عنصر ایرانشهری ـ ملی و یونانی را خوار میشمرد. و هماو بود که مهمترین کوشش برای برهم زدن تعادلـی را که شالوده عصر زرین فرهنگ ایران را فراهم آورده بود، انجام داد”.
ــــــــــــــــــ
مجله جهان اشراقی، سال سوم، دوره جدید، شماره ۱۱، ص ۴۲، مصطفی نصیری ۱۴۰۳
[۱] ـ هیجل، فنومینولوجیا الروح، ترجمه و تقدیم: د. ناجی العونلّی، الطبعهالاولی ۲۰۰۶، ص۱۲۱، المنظمه العربیه للترجمه، بیروت
[۲] ـ بیزر فردریک، هگل، ترجمه سیدمسعود حسینی، انتشارات ققنوس، چاپ اول ۱۳۹۱، ص ۱۱۰
[۳] ـ طباطبایی سیدجواد، ملت، دولت و حکومت قانون، مینوی خرد، ص ۱۱۱
[۴] ـ طباطبایی سیدجواد، ابنخلدون و علوم اجتماعی ـ گفتار در شرایط امتناع، انتشارات مینوی خرد، چاپ نخست ۱۴۰۰، ص ۲۳
[۵] ـ العربی محیالدین، دیوان ترجمانالاشواق، دارالمعرفه للطباعه والنشر والتوزیع ـ بیروت، الطبعهالاولی ۲۰۰۵، ص۲۵ و ۲۶
[۶] ـ طباطبایی سیدجواد، ابنخلدون و علوم اجتماعی ـ گفتار در شرایط امتناع، انتشارات مینوی خرد، چاپ نخست ۱۴۰۰، ص ۸۱ و ۸۲
ــــــــــــــ
نقل از: جهان اشراقی، سال سوم، شماره ۱۱