«

»

Print this نوشته

ناآشنایی و ناشی‌گری / مصطفی نصیری

آن‌چه موجب تردید بیشتر دوستان، از جمله نگارنده در وثاقت مصاحبه ادعایی شد، تنها به رویکرد غیراخلاقی مصاحبه‌گر برنمی‌گردد، بلکه بیشتر ناشی از این واقعیت بود که شادروان دکتر طباطبایی، اندیشیدن در باره ایران را برای خود «جهاد اکبر» می‌دانست و در این موضوع به هیچ وجه اهل تفنن و تعارف با کسی نبود. شاید پاسداشت یک دوست دیرین او را متقاعد کرده است ساعت‌ها در برابر پرسش‌های نسنجیده یک جوان ناوارد و در عین‌حال بسیار متکبّر بنشیند، اما اجازه دخل و تصرف دادن به شخصی تا این حدّ ناآشنا با نظام مفاهیم او، هرگز قابل پذیرش نیست.

‌ ‌

Tab55

ناآشنایی و ناشی‌گری

در باره وثاقت علمی یک «مصاحبه منتشرنشده» با شادروان دکتر طباطبایی

‌ ‌

مصطفی نصیری

‌ ‌

بلافاصله پس از اعلام خبر درگذشت شادروان دکتر جواد طباطبایی، مصاحبه‌ای با قید «منتشر نشده» با ایشان، از سوی شخصی به نام علی عظیمی‌نژادان در رسانه‌های مجازی نشر یافت که در پرتو فضای پرآه و حسرت آن شرایط، بازخورد قابل تاملی پیدا کرد. نظر به آگاهی که از وسواس فوق‌العاده شادروان دکتر طباطبایی در باره اهمیت انتقال دقیق و درست مفاهیم، و بویژه اغراض مستتر در بین‌السطور داریم، مترصد بودم که در اولین ارتباط با منتشرکننده مصاحبه، از وی بپرسم که آیا استاد فقید متن نهایی را دیده و تایید کرده بود، یا نه؟ بالاخره پس از گذشت حدود یک ماه از رحلت استاد، در فرصتی که دست داد، دریافتم که این مصاحبه که قرار بوده بخشی از کتابی در باره روشنفکری ایران یا در باره چند روشنفکر شاخص باشد، نزدیک به یک‌ونیم دهه پیش انجام شده، ولی مصاحبه‌گر مورد نظر، فضای عاطفی ایجاد شده پس از درگذشت استاد را مغتنم شمرده و به‌خلاف قرار و تعهدی که داشته، و بدون داشتن تاییدیه مطالب از مالک معنوی اثر، آن را منتشر کرده است. بنابراین از همان زمان، فراغتی و فرصتی را می‌پاییدم تا مطلبی در باره وثاقت علمی و امکان اعتماد به متن مزبور بنویسم، و توضیح بدهم که به‌دلیل گذشت زمان طولانی از تاریخ انجام مصاحبه، بدون تردید استاد فقید از وجود آن بی‌خبر بوده است. و مزید بر آن‌چه ذکر شد؛ آن فقید از جمله‌ی پای‌بندان به «حرف مرد یکی است» نبودند و متناسب با گسترش پژوهش‌هایشان، همواره دیدگاه‌های خود را روزآمد می‌کردند. بنابراین اگر متن آن مصاحبه قدیمی، به ایشان ارایه می‌شد، بی‌تردید شاهد تغییراتی در پاسخ‌های خود به پرسش‌های نه‌چندان دقیق و حرفه‌ای مصاحبه‌گر بودیم. این نکته را نیز عجالتا اشاره کنم که مصاحبه‌گر با انتشار متن و مطلبی قدیمی و تاییدنشده ـ و چه‌بسا فراموش‌شده ـ از یکسو وجدان و اخلاق علمی و نیز اخلاق حرفه‌ای رسانه‌ای را زیر پا گذاشته، و از سوی دیگر، خوانندگان را از غنای بیشتر پاسخ‌ها محروم ساخته است، زیرا این سنت مرسوم است که مصاحبه‌شونده‌ها در زمان خواندن و تنقیح متن پیاده شده، حذف و اضافات زیادی را انجام می‌دهند که لازمه مصاحبه‌های شفاهی است.

باری، عظیمی‌نژادان که قبل از انتشار این مصاحبه ردپای مشخصی از او در حوزه اندیشه سیاسی و تاریخ آن نیست، در پاسخ به پیگیری‌های نگارنده، توضیح دادند که «پسر عموی پدرشان از دوستان صمیمی دوران کودکی و نوجوانی دکتر در تبریز» بودند. بنابراین دور از ذهن نیست که تن دادن استاد فقید به مصاحبه با شخصی که ورودی در حوزه اندیشه سیاسی نداشته و با مفاهیم و اصطلاحات این حوزه به صورت عام و نظام مفاهیم خودشان به صورت خاص آشنایی ندارد، به احتمال بسیار زیاد به حساب همین دوستی دیرین برمی‌گردد. اما آن‌چه در این میان قابل فهم نیست؛ با کمال تاسف، وقاحتی است که مصاحبه‌گر ـ به توضیحی که خواهد آمد ـ نسبت به مصاحبه‌شونده از خود نشان داد!

بهرحال، پرداختن به این امر، هربار به دلایلی بر عهده تعویق می‌افتاد تا این‌که بروز برخی داوری‌های ناشایست ـ و حتی بی‌شرمانه ـ از سوی مصاحبه‌گر که مهم‌ترین سابقه کاری‌‌ او، «مجری‌گری» در شبکه فرهنگ صدا و سیمای جمهوری اسلامی تحت عنوان «کارشناس‌مجری» است، و نیز اظهار تردید و پیگیری تعداد قابل توجهی از دوستان دیگر نسبت به اصالت و وثاقت مصاحبه، و بیم وشایبه‌ی هرگونه دخل و تصرف غیرمسئولانه در متن مصاحبه، موجب شد تا تصمیم قبلی را عملی کرده و متن زیر را بنویسم:

عظیمی‌نژادان در مقدمه مصاحبه مورد نظر، دکتر طباطبایی را «در زمره جدی‌ترین، تاثیرگذارترین و در عین‌حال پرکارترین نظریه‌پرداز ایرانی در سالیان اخیر» دانسته که «آثار مختلف او در دهه‌های گذشته تاثیرات فراوانی را در عرصه فرهنگ و اندیشه به خصوص در زمینه تاریخ اندیشه سیاسی در ایران برجای گذاشته» و «بسیاری از مفاهیم و عباراتی که توسط او ساخته‌وپرداخته شد {هکذا فی‌الاصل!!} مانند زوال اندیشه ایرانی، نظریه انحطاط، امتناع اندیشه سیاسی بر مبنای اندیشه عرفانی، تصلب سنت، تاریخ عدمی، شرایط امکان، شرایط امتناع، ایدئولوژی‌های جامعه‌شناسانه و نظریه ایرانشهری در مجامع دانشگاهی و فرهنگی و رسانه‌ای ایران بازتاب گسترده‌ای پیدا کردند». اما این کارشناس‌مجری صدا و سیمای جمهوری اسلامی، لختی پس از انتشار مصاحبه با مقدمه مزبور، رویکرد تخریبی غیرقابل تصوری را در باره شادروان طباطبایی اتخاذ کرد و پرده توهین را چنان بالا گرفت که در مدت بسیار کوتاهی، آن فقید را صراحتا «یک شیاد» نامید که «تقدیرنامه از بیت رهبری» دریافت کرده است؟! تردیدی نیست که ارزیابی که مصاحبه‌گر از مصاحبه‌شونده در متن منتشر شده انجام داده‌، ارزیابی از یک شیاد نیست. و در واقع اگر گریزی از نسبت شیادی نباشد، چه‌بسا همانی است که خود مصاحبه‌گر مرتکب آن شده است. وانگهی «تقدیرنامه» تعریف مشخصی دارد که عبارت از قطعه کاغذی با شماره و تاریخ، و موشح به امضای بالاترین مقام یک دستگاه دولتی یا خصوصی است که برای قدردانی از زحمات و خدمات اجرایی و یا مساعی علمی و پژوهشی کسی صادر می‌شود. بر این اساس، پیرو پیگیری از خانواده و دوستان بسیار صمیمی و نزدیک شادروان استاد طباطبایی، اثری از چنین تقدیرنامه‌ای پیدا نشد. پس چگونه ممکن است شادروان طباطبایی به‌خاطر پرداختن به نقش محدود برخی علماء همراه مشروطیت، چنین تقدیرنامه‌ای را دریافت کند؟ در حالی‌که قبل از آن، از همه دانشگاه‌ها اخراج شده است! علاوه بر آن، سکه پرداختن به همراهی آخوند خراسانی و میرزای نائینی و …، با جنبش مشروطیت، رویه دیگری نیز به اسم شیخ فضل‌الله نوری دارد که یکی از بزرگترین بزرگراه‌های پایتخت به نام اوست! اصولا نظریه شادروان طباطبایی در باره نقش برخی از علماء همراه مشروطیت، خوب فهمیده نشده است. البته کسان دیگری نیز این انتقاد را مطرح می‌کنند که استاد فقید، نقش و جایگاه روشنفکران عصر مشروطه را در سنجه با علماء آن عصر، تنزل داده است. از قضا محتمل است که عظیمی‌نژادان سال‌ها پس از انجام مصاحبه و متاثر از چنین دیدگاه‌های سطحی، اقدام به تقدیرنامه‌پراکنی کرده باشد. بنابراین خوب است این اشاره را بکنم که طرح کنندگان این‌گونه نقدها معمولا کسانی هستند که با نوشته‌های استاد آشنا نیستند، که اگر بودند؛ می‌دانستند که نقش علماء در دوره استبداد صغیر مطرح شده است که تقریبا همه روشنفکران آن دوره روی در نقاب خاک کشیده بودند، و از یک نفری هم که در قید حیات بود، اثری قابل ملاحظه در این دوره وجود ندارد. بدیهی است که روشنفکران نمی‌توانستند در برابر اتحاد شیخ فضل‌الله و محمدشاه قاجار بایستند. اهمیت علماء در گذر از این مرحله، در این بود که مغالطه‌های شرعی شیخ فضل‌الله را روشن کردند، نه این‌که آن‌ها نظریه‌ای برای آزادی و حکومت قانون ارائه داده باشند. اهمیت رویکرد علمای همراه مشروطه، در حوزه عمل و از باب موضع ناچاری «دفع افسد به فاسد» بود، نه در حوزه نظر و از موضع تعطیل اصول شریعت به نفع اصول تجدد. این بحث را که تفصیل آن در بحث‌های استاد آمده است، باید جای دیگری طرح کرد. فقط خواستم اشاره‌ای کنم که مخالف‌خوانان معمولا نخوانان هستند.

باری این امر نشان می‌دهد که کارشناس‌مجری مورد نظر، ورودی در حوزه اندیشه سیاسی، (سیر/ صیر) جریانات روشنفکری و دیدگاه‌های شادروان طباطبایی در باره معدومیت تاریخ روشنفکری نداشته که به‌خلاف نزدیک به یک‌ونیم دهه تلاش ـ حسب الادعاء ـ هنوز نتوانسته کتابی در باره روشنفکری ایران یا چند روشنفکر شاخص بنویسد. اما آن‌چه موجب تردید بیشتر دوستان، از جمله نگارنده در وثاقت مصاحبه ادعایی شد، تنها به رویکرد غیراخلاقی مصاحبه‌گر برنمی‌گردد، بلکه بیشتر ناشی از این واقعیت بود که شادروان دکتر طباطبایی، اندیشیدن در باره ایران را برای خود «جهاد اکبر» می‌دانست و در این موضوع به هیچ وجه اهل تفنن و تعارف با کسی نبود. شاید پاسداشت یک دوست دیرین او را متقاعد کرده است ساعت‌ها در برابر پرسش‌های نسنجیده یک جوان ناوارد و در عین‌حال بسیار متکبّر بنشیند، اما اجازه دخل و تصرف دادن به شخصی تا این حدّ ناآشنا با نظام مفاهیم او، هرگز قابل پذیرش نیست. کسانی که با استاد فقید مراوده علمی داشتند، بویژه پس از انتشار یک‌طرفه مباحثه با آقای کچوئیان ـ با آن افتضاح بزرگِ تبدیل مفهوم پایه‌ای «نصّ»‌ به «نسل» ـ به خوبی می‌دانند که او امکان نداشت اجازه نقل و انتشار سخنانش را ـ بدون ملاحظه متن پیاده شده و جرح و تعدیل آن ـ به کسی بدهند. بویژه آن شخص، کسی باشد که ورودی در حوزه تخصصی اندیشه سیاسی ندارد. عذاب تن دادن به مصاحبه با کارشناس‌مجری صدا و سیمای جمهوری اسلامی، که علاوه بر حمل ایده‌ئولوژی نهاد متبوع، کوچکترین اهلیتی نیز در حوزه تخصصی مصاحبه‌شونده ندارد، چیزی است که از جای‌جای همین متن منتشر شده کاملا هویداست. پرسش‌های زردی که از سوی کارشناس‌مجری طرح شده، گواه روشنی بر عدم اهلیت وی در حوزه اندیشه سیاسی و حتی عنوان کتاب ادعایی اوست. از باب مثال به دو مورد اشاره می‌کنم: نخست طرح پرسش از روش‌شناسی شادروان طباطبایی و اصرار بر آن و عدم درک اشارت‌های اوست. عظیمی‌نژادان اگر اندک آشنایی‌هایی با نظام فکری دکتر طباطبایی داشت، بویژه ادعای «هگلی بودن طباطبایی» را اندکی بررسیده بود، باید می‌دانست که در نظام فلسفی هگل، روش چیزی جدا از موضوع نیست و دیالکتیکی بودن امری به این معنی است که آن امر و مجموعه متغیرات مرتبط با آن، در هر «آن»ی، در وضعیتی غیر از وضعیت لحظه قبل است و منطق ثابتی برای توضیح همه آنات وجود ندارد. در پارادایم قدیم، روش جدا از موضوع و به‌مثابه مقدمه‌ای برای آن بود. همچنان‌که در فلسفه قدیم که متاثر از ارسطو بود، منطق صوری مقدم بر فلسفه بود. اما فلسفه جدید به‌مثابه «راهـ»ی است که هیچ آیین‌نامه‌ای و دستورالعملی مبنی بر شیوه درست راه رفتن وجود ندارد تا رهرو پس از یادگیری درست آن، پای در راه بگذارد. مارکس خیلی تلاش کرد تا روش هگلی نامبردار به دیالکتیکی را از موضوع اندیشه و فلسفه او انتزاع کند و در زمینه و موضوع دیگری به‌کار بگیرد، یا به ادعای معروف؛ هگل کله‌پا را بر روی دوپا بایستاند، اما چیزی جز شکست نصیب او نشد. اگر عظیمی‌نژادان اندک ورودی در این مقدمات داشت، برای پی بردن به روش‌شناسی طباطبایی، هرگز او را مورد استنطاق قرار نمی‌داد. نکته دیگری که عظیمی‌نژادان بدون شناخت پیشینی از طباطبایی بر آن اصرار می‌کند، معرفی «رگه‌های فکری» او با تکیه بر موضوع تکراری «هگلی بودن» است. معلوم نیست موضوع مصاحبه که حسب‌الادعاء روشنفکری ایران است چه ربطی با این پرسش‌های وقت تلف‌کن دارد؟ تاکید می‌کنم؛ پرسش‌های عظیمی‌نژادان، مناسبتی با کتابی در باره روشنفکری ایران ندارد، و چه‌بسا به همین دلیل است که استاد طباطبایی در موارد متعدد، پرسش‌ها را جدی نگرفته، و در مواردی نیز کارشناس‌مجری صدا و سیمای جمهوری اسلامی را با طعنه‌هایی نواخته است. طباطبایی در پاسخ به اصرار پرسش‌گر مبنی بر این‌که: «در مراحل مختلف زندگی فکری شما چه افراد یا کتاب‌هایی به صورت مستقیم یا غیرمستقیم الهام‌بخش جنبه‌هایی از ذهنیت شما بوده است؟»، با طعنه پاسخ داده است: «اگر کسی درست بخواند می‌تواند حدس بزند». آیا استاد صریح‌تر از این می‌توانست بی‌ارزش بودن پرسش و عدم اهلیت پرسش‌گر را گوشزد کند؟ ناآشنایی مصاحبه‌گر با نظام مفاهیم مصاحبه‌شونده و شکست در طرح پرسش‌های درست که در عین کوتاهی، بیشترین پاسخ‌ها را بگیرد، باعث شده است که عظیمی‌نژادان در نیمه دوم مصاحبه، با طرح برخی نظرات بی‌ارزش و اصرار دل به‌هم‌زن به آن‌ها (مانند دوگانه‌سازی از آخوند/ نائینی و آخوندزاده و تاکید سبک‌سرانه بر این‌که؛ «با شما اختلاف رویکرد جدی دارم» به‌همراه اتخاذ زبانی پرخاشگرانه، گفتگو را از قالب مصاحبه درآورده و آن را به مباحثه و مناظره میان یک استاد بی‌بدیل و صاحب نظریه با یک کارشناس‌مجری صدا و سیمایی تبدیل کرده است!! یک مورد بسیار جالب دیگر، اظهار نظر پرسش‌گر در باره سبک نگارش استاد و گفتن «هنوز به آن بلوغ لازم در منسجم کردن دیدگاهایتان نرسیده‌اید» است که واقعا این مصاحبه را به آزمونی بزرگ برای صبر و تحمل آن فقید تبدیل کرده بوده است. یک نگاه کمّی به کل متن، نشان می‌دهد که سهم پرسش‌گر از کل متن، چه‌بسا بیشتر از سهم پرسش‌شونده است، و این وضعیت نشان می‌دهد که انگیزه عظیمی‌نژادان برای انجام این مصاحبه، بیشتر اظهار لحیه و به رخ کشاندن خودشان بوده است. آن‌چه بر ابهام‌ها می‌افزاید این است که عظیمی‌نژادان در مقدمه گفته است که: «گفت‌وگویی که ملاحظه می‌کنید در دیماه ۱۳۸۹ با دکتر طباطبایی انجام شد و مدتی بعد تکمیل شد». مراد از تکمیل بعدی چیست؟ آیا مصاحبه در چند نوبت انجام شده؟ آیا مصاحبه‌گر با توجه به پاسخ‌ها، پرسش‌های خود را تغییر داده یا برخی مطالب را به آن‌ها افزوده است؟ آیا پرسش‌گر به هنگام تدوین دخل و تصرفی در پاسخ‌ها کرده است؟ آیا در مراودات احتمالی که با استاد فقید داشته، مطالب عادی و عمومی ایشان را به مصاحبه افزوده است؟ و اما پرسش و ابهام مهم‌تر؛ چنان‌چه گذشت به‌موجب ادعای عظیمی‌نژادان این مصاحبه قرار بوده بخشی از یک کتاب در باره چند روشنفکر ایرانی باشد که یکی از آن‌ها دکتر طباطبایی است. آیا استاد طباطبایی که به نوشته پرسش‌گر؛ آلتوسرانه، روشنفکری را «بلاموضوع» و «تاریخ آن را عدمی» می‌داند و بارها تاکید کرده که روشنفکر نیست، می‌دانست که به‌عنوان یک روشنفکر مورد مصاحبه قرار گرفته یا نه؟! مصاحبه با طباطبایی «در باره روشنفکری»، با مصاحبه «به‌عنوان یک روشنفکر» متفاوت است و کوچکترین تردیدی نیست که استاد هرگز به مصاحبه به‌عنوان یک روشنفکر تن نمی‌داد. و بالاخره این‌که؛ این گفتگو بدون اشاره‌ای به پایان و تقدیر و تشکرهای مرسوم، و در جایی‌که تکلیف مباحث روشن نشده، پایان می‌یابد. آیا این نشان نمی‌دهد که مصاحبه احتمالا نتوانسته بر ریل پرسش و پاسخ تا سرمنزل مقصود پیش برود؟! آیا راز این‌که چرا پرسش‌گر به‌خلاف عرف مرسوم و مشی علمی طرف مصاحبه، متن پیاده شده را به مالک معنوی اثر ارائه نداده، در همین‌جا نهفته نیست؟

باری آن‌چه مرقوم شد؛ درواقع مقدمه‌ای برای طرح یک نکته بسیار مهم بود که هدف اصلی این نوشتار است. می‌دانیم که رسم معتبر در فعالیت رسانه‌ای این است که متن مصاحبه‌ها پس از پیاده شدن، به مصاحبه‌شونده ارائه می‌شود تا جرح و تعدیل لازم را در آن انجام دهد، زیرا از یکسو گفتار شفاهی عینا قابل انتقال بر روی کاغذ نیست و می‌بایست با تغییراتی به متن نوشتاری تبدیل شود. از سوی دیگر معمولا همه نکات مورد نظر، هنگام مصاحبه در ذهن حاضر نمی‌شود، یا نکته‌ای هنگام صحبت بر زبان می‌آید که در مرور بعدی ضرورت خود را از دست می‌دهد و ….. بنابراین بسیار اتفاق می‌افتد که مصاحبه‌شونده بخواهد نکته‌ای را برای ایضاح بیشتر به متن اضافه کند، یا نکته‌ای را حسب صلاحدید از متن کم کند. و اما از جهت سوم نیز، معمولا در جریان انتقال مطالب از گفتار شفاهی به متن مکتوب، احتمال تغییر در مضامین و مفاهیم، یا هر تغییر خواسته و ناخواسته دیگر (مانند کم و زیاد شدن وزن معنایی کلمات و تعابیر …) متصور است. این روند در فرهنگ مصاحبه مطبوعاتی در ایران، یک سنت متفق‌علیه است. اما آن‌چه اختصاص به دکتر طباطبایی داشت، وسواس شدید او در انتقال درست مفاهیم و مضامین علمی بود. دلیل این وسواس نیز برای آشنایان استاد روشن است، زیرا او کسی بود که علاوه بر معنای کلمات و سطرها، به معانی مستتر در بین سطرها نیز قائل بود. بنابراین این‌که کلمات در کجای جمله، و جمله‌ها چگونه چیده شوند، در تعیین معنای بین‌السطور موثر است. همه ما ـ چنان‌چه بیان شد ـ گفتگوی آن شادروان با آقای کچوئیان را به یاد داریم که بدون جرح و تعدیل و تایید نهایی ایشان منتشر شد، و به همین دلیل مفهوم اساسی «نصّ» به کلمه بی‌معنی «نسل» تبدیل شد! قراینی وجود دارد که نشان می‌دهد عظیمی‌نژادان به دلیل ناآشنایی با نظام مفاهیم دکتر طباطبایی و نثر نگارشی وی، نتوانسته است مقاصد ایشان را درست درک کند و درست بر روی کاغذ منتقل کند. از باب نمونه؛ آن شادروان معمولا به‌جای تلفظ «استراتژیک» یا «ایده‌ئولوژیک» از تلفظ «استراتژیکی» و «ایده‌ئولوژیکی» استفاده می‌کرد. یا جمله‌ای مانند؛ «پرسش اصلی این‌جاست که چگونه می‌شود هم در این منطقه باشیم و هم به این‌جا تعلق نداشته باشیم و در ضمن، زمان تعیین کننده تحولات آینده نیز باشیم؟» معنای محصلی ندارد.

شاید شادروان دکتر طباطبایی در حصار معذوراتی و با تصور گفتگو در باره روشنفکری یا روشنفکران ایران، انجام این مصاحبه را پذیرفته باشد، اما علی‌الاصول نمی‌توانسته به‌عنوان یک روشنفکر تن به این گفتگو بدهد، و با انتشار آن در آینده‌ای نامعلوم ـ آن‌هم بدون ملاحظه متن و جرح و تعدیل آن ـ موافقت کند. این امر اختصاص به طباطبایی وسواسی ـ و چه‌بسا محافظه‌کار در امور علمی ـ ندارد، بلکه هر شخصی در حد و اندازه او نیز، چنین اجازه‌ای را به کسی نمی‌دهد. پس به این نتیجه می‌رسیم که یا عظیمی‌نژادان از ارائه متن پیاده شده به استاد فقید خودداری کرده و یا این‌که نتوانسته تاییدیه انتشار بگیرد. در هر صورت انتشار آن پس از درگذشت استاد، آن‌هم در محلی غیر از محل توافق شده، یعنی کتابی در باره روشنفکری ـ چه از منظر اخلاقی و چه از منظر حرفه رسانه‌ای ـ به هیچ وجه درست نبوده و می‌تواند از سوی خانواده آن شادروان تحت پیگرد قرار گیرد. اگر از پیگیری حقوقی و قضایی بگذریم که حق خانواده است، آن‌چه برای ما اهمیت دارد، مسئولیت اخلاقی و وجدان علمی است که متاسفانه از جنبه‌های مختلف نقض شده است. نخست این‌که؛ تاکید می‌کنم که ایشان امکان نداشت حاضر به مصاحبه به عنوان یک روشنفکر شود، بنابراین و به احتمال زیاد، در باره عنوان مصاحبه گول خورده است! و دوم این‌که؛ معمولا قبل، بعد و در خلال انجام یک مصاحبه، فرصت‌هایی پیش می‌آید که طرفین خارج از وضعیت رسمی مصاحبه، به گفتگوهای غیررسمی یا شخصی می‌پردازند که این‌گونه مطالب در متن مصاحبه‌ها وارد نمی‌شود، و اگر ضرورتی هم برای ورود برخی مطالب حاشیه‌ای به متن مصاحبه احساس شود، این کار حتما با موافقت مصاحبه‌شونده صورت می‌گیرد. ماهیت برخی مطالب نشان می‌دهد که آن‌ها بدون اطلاع استاد از حاشیه‌های احتمالی به متن وارد شده است که این اقدام، از حیث وجدان علمی و اخلاق رسانه‌ای بسیار مذموم است. سوم این‌که؛ دروغ‌ها و مواضع کین‌توزانه‌ای که عظیمی‌نژادان در این چند ماه پس از درگذشت استاد نسبت به ایشان ابراز کرده، اجازه نمی‌دهد ذهن ما از شایبه دخل و تصرف‌های ناروا آسوده شود. عظیمی‌نژادان که این مصاحبه را تحت عنوان «مصاحبه منتشرنشده» نشر داده بود، برای فرار از انتقاداتی که برخی دوستان متوجه وی کرده‌اند، در پاسخ به احدی از آن‌ها، مدعی شده است که مطلب قبلا و در زمان حیات استاد در وب‌سایتی که اینک وجود ندارد، منتشر شده و به رویت ایشان نیز رسیده بود. اما عظیمی‌نژادان زمانی که این توجیه را می‌ساخت، آیا نمی‌دانست که وقتی مطلبی در یک سایت منتشر می‌شود، در ده‌ها سایت دیگر بازخورد پیدا می‌کند؟ بویژه که مطلب مورد نظر، متعلق به شخصی چون استاد طباطبایی باشد! بدتر از آن؛ باز او باید پاسخ دهد که چرا مصاحبه منتشر شده‌ای را دوباره تحت عنوان «مصاحبه منتشر نشده» نشر داده است؟! با این‌‌‌حال؛ این‌که آیا مطلب قبلا در زمان حیات دکتر طباطبایی منتشر شده، یا این ادعا صرفا دروغی برای فرار از مسئولیت اخلاقی و نیز مسئولیت قضایی در برابر خانواده است؟ فعلا برای ما اهمیتی ندارد، بلکه آن‌چه الان اهمیت دارد، و هدف این نوشته نیز معطوف به آن است، اعتماد به وثاقت متن مصاحبه و اطمینان از مصون ماندن آن از هرگونه تغییر سهوی یا عمدی است. و تنها یک راه برای اطمینان به مطالب این مصاحبه وجود دارد و آن انتشار فایل صوتی آن است، و تا زمانی‌که فایل صوتی این مصاحبه منتشر نشود، اطمینانی به وثاقت علمی مصاحبه نیست. آیا صدای مصاحبه وجود دارد؟ آیا متن موجود از حیث واژه و مضمون با صدایی احتمالی تطبیق خواهد داشت؟ پاسخ به پرسش‌های مذکور و ده‌ها پرسش دیگر، زمانی روشن خواهد شد که صدای مصاحبه در اختیار جامعه قرار گیرد.

 ‌ ‌

به نقل از سیاستنامه شماره ۳۰