و اما زمان، به همان میزان که برای میثم بادامچی، در پرهیز از بردن عرضِ خود، زیادی مینمود، اما، برای حجت کلاشی، کوتاه و ناکافی بود. زیرا در زیر جلدِ سخنان بادامچی مینهایی نهفته بود، که اگر فرصت را، مجری بی.بی.سی نمیربود، حجت کلاشی، به یاری مهارت خود در شناختن کژاندیشیها، و چابکی فکری خویش در شکافتن مغلطهگوییها، آن مینها را یک به یک شناسایی و برای جلوگیری از آسیب بیشتر، آنها را در میدان بحث و جدال به انفجارِ میسپرد و متلاشی میکرد.
برتری ایراندوستان در جدال
فرخنده مدرّس
ما را سرِ آن نبود که دیگربار، در بارۀ مدافعان اصلاحطلبی و عناصر ریز و درشت خادم انقلاب اسلامی، قلم رنجه کنیم. پس از اوجگیری پیکار ملی مردم ایران که با مبارزات دلیرانه و میهنی خود، بیهیچ سوءتفاهمی، عبور از کل نظام اسلامی ضد ایرانی را فریاد زده و از سر رهبری تا ته اصلاحطلبی آن را با شعارهای کوبندۀ خود درنوردیدهاند، فکر میکردیم، دیگر نیازی بدین امر نیست. فکر میکردیم، در دست بردن به چوب برای زدن جنازۀ نیمهجانی که برزمین و زیر پای عبور پیکارگران، افتاده است، باید پرهیزگار بود. اما چاره چیست، وقتی نعش همچنان وزن سنگین خود را بر حقیقت تاریخ میافکند و تعفن تلاوت دروغگویی آن همچنان آزاردهنده است؟ یک نمونۀ آن خزعبلاتِ عطاالله مهاجرانی در بارۀ زنده یاد داریوش همایون بود، که پاسخی یافت، در حد وسع ما، وگرنه جایگاه و حقیقت افکار داریوش همایون روشنتر از آنست که اهل تلاوت دروغ را، در بستن جعلیات به پای ایشان، رسوا نکند.
و اما قرینۀ دیگری از آن را همین چند روز پیش شاهد بودیم؛ در جریان یک مناظرۀ چند دقیقهای، به مرثیهخوانی بی.بی.سی، در بارۀ «سند مردۀ منشور» و در سوگواری برای استعفای یکی از نویسندگان آن سند مرده. مناظرهای بود، میان میثم بادامچی و حجت کلاشی، البته بر بستر یک «نابرابری طبیعی»، به زیان اصلاحطلبی جمهوریخواهِ بیاعتنا به ایران در یکسو، و به نفع ایراندوستان هوادار بازگشت به پادشاهی مشروطه از سوی دیگر. نمایشی بود از یک ذهن گرفتار، در مخمصۀ آشفتهفکری و پرتگوییهای بیربط در یک طرف، که نمیدانست، موضوع اصلاً چیست. و در طرف دیگر پاسخهای محکم و روشنِ برخاسته از یک ذهن منسجم که همچون پیکانی بر قلب مسئله مینشست. این برتری «طبیعی»، در صف دلبستگان به ایران، در بحثها و جدالها، را باید شناخت و قدر آن را باید دانست.
میثم بادامچی در پریشانگویی برخاسته از تداوم پهلویستیزی پنجاهوهفتی خود، حتا نتوانست دریابد که؛ با کتمانِ واقعیت قدرتمند محبوبیت شاهزاده رضاپهلوی در ایران و با سرپوش نهادن بر آرزوی نسلهای بعد از انقلاب اسلامی، در بازگشت به آن دورۀ درخشان تاریخ معاصر ایران، جز بساط آبروی خود و هموندان اصلاحطلب خویش را تهیتر نمیکند. او، همچنان گرفتارِ تکرار تبلیغاتِ پوسیده، حتا نتوانست بجا آورد که با چه کسی و در بارۀ چه چیز مناظره میکند و پرسش اصلی بر سر چیست.
البته همانگونه که، چون همیشه، انتظار میرفت، دفاع استوارِ برخاسته از حقیقت تاریخی دورۀ درخشان دو پادشاه پهلوی، از سوی کلاشی، در برابر یاوههای کینهتوزانۀ پنجاهوهفتی قرار گرفت. اما در پاسخهای کلاشی آنچه شنیدنیتر شد، نقد جانانه، روشنبینانه و در کمال حضور ذهن وی بود، از روش ناپسندِ بالا بردن و به تصنع بادکردنِ چهرههای بیقابلیت رسانهای، کسانی که حتا ظرفیت و توان تشخیص و شناختن جای خود را نیز ندارند. نقدی که بلافاصله نیوشندگان پرشماری یافت و دست به دست گشت. امید است که ژرفای آموزۀ پر فضیلت آن نقد، اذهان پرشمارتری را بیدار کند، بیاموزد و بپروراند. در پرورش و مصونیت هرچه بیشتر ذهنیتها و افکار، در برابر بدخواهان و بداندیشان اهل نافرهنگ و اهل دستکاریِ افکار و اذهان، باید بیشتر کوشید. آموختن حفظ سلامت ذهن و ارتقاء توانایی تشخیص، نخستین گام در رشد و بلوغ شخصیتی افکار عمومی ماست. آن را باید جدی گرفت.
و اما زمان، به همان میزان که برای میثم بادامچی، در پرهیز از بردن عرضِ خود، زیادی مینمود، اما، برای حجت کلاشی، کوتاه و ناکافی بود. زیرا در زیر جلدِ سخنان بادامچی مینهایی نهفته بود، که اگر فرصت را، مجری بی.بی.سی نمیربود، کلاشی، به یاری مهارت خود در شناختن کژاندیشیها، و چابکی فکری خویش در شکافتن مغلطهگوییها، آن مینها را یک به یک شناسایی و برای جلوگیری از آسیب بیشتر، آنها را در میدان بحث و جدال به انفجارِ میسپرد و متلاشی میکرد.
اگر وقت ربوده و بریده نمیشد، کلاشی بیتردید، نشان میداد که آذربایجان، فرق نمیکند، تبریز و اردبیل و خوی و زنجان و… خطۀ دلیران و زادگاه قدیم و جدید ایراندوستان و مهد تجدد میهنپرستان، به سرکردگی یک شاهزادۀ دلاور، و در دورههای بعد همیار و همرزم پادشاه در نبرد علیه «جمهوریهای وحشت» از جمله جمهوری سرخ استالینی پیشهوری و فرقۀ دمکرات بوده است. تنها یکی از شواهد و مستنداتِ روح این ادعای من را که «کلاشی بیتردید نشان میداد»، در «نگاهی به نمایشنامۀ نادر نوشتۀ نریمان نریمانف» به قلم حجت کلاشی میتوان یافت، که به زودی در همین سامانه بازنشر یافته و در اختیار علاقمندان قرارخواهد گرفت. البته این تاریخ برای کسی چون بادامچی که کارنامۀ ننگین اصلاحطبی، در پرکردن مجلس شورای اسلامی از پانترکها، را پشت سر دارد، نه قابل شناساییست و نه قابل فهم. کسی که زمانی کاندیدای رئیسجمهوریش، در انتخابات دور نهم، مصطفی معین بوده باشد. کاندیدایی که به ولع کسبِ رأی، وعده به تجزیهطلبان میداد و در دورۀ وزارت علوم خود، در زمان رئیسجمهور طرفدار فدرالیسم و رهبر اصلاحطلبان، یعنی سیدمحمد خاتمی، به نام «آموزش به زبان مادری» ترویج حکایتهای «دده قور قور»ی پانترکیستی را بانی و باعث بود! چنین کسی طبیعیست که پیوند آذربایجان را با شاه ایران نفهمد.
وقت نبود که اگر میبود، وانمود کردن «مشروطه به جمهوری»، از سوی بادامچی را بهتر از هرکس کلاشی بود که درجا میکوبید. هیچ چیز طبیعیتر از قوۀ کوبیدن این حرف بیمایۀ بادامچی توسط کلاشی نبود، توسط کسی که خود، در همان آغاز جوانی و در «پگاهِ بازگشت به پادشاهی مشروطه»، تشخیص داده و گفته بود که؛ یکی از مهمترین دستاوردهای سترگ انقلاب مشروطه «نوآیین کردن نظام کهن پادشاهی ایران» بوده است. البته از بادامچی که تعریف مشروطه را در مکتب «سیاستنامه»گردانی، چون قوچانی، مصادرهچیِ مفاهیم مشروطیت، آموخته باشد، یعنی در مکتب کسی که «مشروطهخواهان نوین» را «مهدی بازرگان و میرحسین موسوی و اکبر هاشمی رفسنجانی و سیدمحمد خاتمی و حسن روحانی» به عنوان «تداومدهندگان سلسلۀ تاریخی دولت در ایران» بداند و افکار امام سیزدهمش، خمینی، را در ادامۀ مشروطه بشمارد، از چنین آموزندهای چه انتظار میتوان داشت!؟ هیچ! جز دستدرازی یاوهگویانه به معنای مشروطیت ایران و به داو گذاشتن این مفهوم دورانساز و تاریخی، در بازیهای سبک جمهورخواهانهای که یک طرف بیشتر ندارند: ستیز با تاریخ ملت و دشمنی با نظام کهن پادشاهی نوآیین شدۀ ایران.