پس انتشار نسخۀ تصویری سخنرانی جواد طباطبایی در دانشگاه ایرواین، آقای حسن حضرتی مطلبی انتشار داد و در آن بر دیدگاهی که در آن سخنرانی آمده بود مناقشه کرد. مطلبی که اینجا منتشر می کنیم پاسخ آقای مصطفی نصیری به مطلب حسن حضرتی است. بدیهی است که باب بحث باز است. امیدواریم بتوانیم در آیندۀ نزدیک بازنویسی متن کامل سخنرانی را در اختیار علاقه مندان قرار دهیم.
مشروطه عثمانی یا تحفهالعثمانی/ مصطفی نصیری
سخنان و نوشتههای دکتر جواد طباطبایی، معمولا از سوی برخی نویسندگان و روشنفکران وطنی با واکنشهایی روبرو شده، طوریکه میتوان گفت اظهار لحیه در برابر ایشان به یکی از مدهای روز درآمده است. یک نگاه اجمالی به مجموعه اینگونه نوشتههای واکنشی نشان میدهد که در میان آنها با مورد یا مواردی مواجه نمیشویم که منتقد از موضعی غیرایدهئولوژیکی، به نقد مبنایی آثار و نظریه وی پرداخته باشد. در ادامه این سنت واکنشی با انگیزههای عمدتا غیرعلمی، ظاهرا اینبار نوبت آقای حسن حضرتی بود تا در یک نوشته کوتاه، آنهم با استناد به آرشیو عثمانی، که به نحو نامشخصی تنها در دسترس ایشان است، بخواهد بخت خود را در موضوع مشروطه و نظریه دکتر طباطبایی در این باره بیازماید.
آقای حسن حضرتی که ظاهرا اظهارنظر در باره مشروطه ایرانی را، جز از مجرای آرشیو عثمانیِ در انحصار خود، درست نمیداند، در واکنشی عصبانی به سخنان اخیر دکتر طباطبایی در باره ریشههای فکری مشروطه، تلاش کرده است در سه مورد بر سخنان استاد بپیچد که عبارتند از: الف؛ تلفظ نادرست نام کتاب تحفهالعالم، ب: عدم توجه به تاثیرپذیری نهضت مشروطه از آنچهکه آن را مشروطه اول عثمانی نامیده، و ج: ایراد خدشه در صلاحیت دکتر طباطبایی در حوزه تاریخپژوهی، آنهم به این بهانهکه چرا از حضرتی برای مشارکت در کتاب «تاریخ جامع ایران» دعوت نشده است. به نظر میرسد شأن پیوستن حسن حضرتی به انتهای صف واکنشیهای ناکام، همین مورد اخیر است که گمان کرده، مسئولیت «بخش تاریخ قاجاریه و تاریخ مشروطه» در کتاب تاریخ جامع ایران با دکتر طباطبایی بوده و گناه «نادیده گرفتن مورخان شایسته تاریخ معاصر کشورمان» در نوشتن کتاب یادشده بر ذمه اوست، که حُکما جناب حضرتی خود را در صدر لیست آنان میبیند. اینک با این مقدمه کوتاه به واکاوی هر یک از سه مدعای طرح شده میپردازیم:
الف: تلفظ کتاب تحفهالعالم (عالَم ـ عالِم)
دکتر طباطبایی در سخنرانی اخیر خود، با ارجاعی به کتاب تحفهالعالم میرعبداللطیف شوشتری که در ۱۲۱۹ هجریقمری تحریر شده است، به «تردید» در باره نظر کسانی مانند تقیزاده پرداختند که معتقدند؛ مفهوم مشروطه حدود ۱۰ سالی قبل از صدور فرمان آن، از طریق عثمانی به ایران رسید. دکتر طباطبایی با استناد به تحفهالعالم شوشتری و نیز سفرنامه میرزا صالح شیرازی، توضیح دادند که آشنایی نخستین ایرانیان با مفاهیمی مانند مشروطه و «عدالتخانه» که مهمترین رکن مشروطه یا حکومت قانون است، آنهم در حوزه اندیشه، حدود یک سده جلوتر از گمان تقیزاده رخ داده است. دیگر آنکه مسیر این آشنایی نیز، نه از طریق عثمانی، که مستقیم از مبدأ انگلند بوده که وفق نظر طالبوف، خاستگاه و موطن اصلی همه مشروطههاست. آقای دکتر طباطبایی در سخنان خود نام کتاب شوشتری را تحفهالعالَم (با فتح ل) تلفظ کردند که تلفظ مشهور است. اما آقای حضرتی بهعنوان نخستین ایراد، آقای طباطبایی را متهم کردهاند که ایشان نمیدانند؛ تلفظ درست کتاب شوشتری، تحفهالعالِم (با کسر ل) است.
هر چند اینگونه مته بهخشخاش گذاشتنها در ماهیت بحث و محتوای سخنان دکتر طباطبایی توفیری ایجاد نمیکند، اما حضرتی دنبال این است از کنار هم قرار دادن اینگونه رطبها و یابسها، از دکتر طباطبایی صلاحیت ورود در حوزه تاریخ را سلب کند، غافل از آنکه؛ فلسفه تاریخ و تاریخ اندیشه، ربطی با تاریخ عمومی ندارد که او خود را ظاهرا از شایستگان منحصر بفرد آن میداند. اما واقعیت چیست؟ تحفهالعالَم یا تحفهالعالِم؟
با مراجعه به تصویر نسخه خطی مجلس شورای اسلامی، معلوم میشود که میرعبداللطیف شوشتری، چه در عنوان کتاب، چه در مقدمه و چه در خاتمه، إعرابی روی حرف «ل» در کلمه «العالم» نگذاشته، و پیرو آن، مصحح کتاب آقای صمد موحد نیز، إعرابی بر روی حرف «ل» ننهاده است. اینکه مؤلف و مصحح با عدم إعرابگذاری، خواستهاند به سیاق «کشتینشسته یا کشتیشکسته» حافظ، ابهامی خلق کنند تا کسانی آن را «تحفهالعالَم» و کسانی دیگر «تحفهالعالِم» بخوانند، یا اینکه تلفظ درست از نظر آنها معروف و مشهور بوده است؟ الله اعلم. اما پرواضح است که انتخاب و ترجیح یک تلفظ بر دیگری نیازمند قراین، و البته حُکم قطعی به درستی یا نادرستی یک تلفظ، نیازمند دلایل متقن و قوی است که مدعی باید توضیح میدادند. با اینحال به نظر نگارنده، قراینی وجود دارد که نشان میدهد تلفظ دکتر طباطبایی از نام کتاب دارای ترجیح بیشتری است:
الف: کتابی نیز با همین نام از میرزا ابوطالب موسوی فندرسکی از عصر صفویه داریم که رسول جعفریان آن را با نام «تحفهالعالم ـ tuhfat al Alam» منتشر کرده است. هرچند رسول جعفریان نیز به پیروی از مؤلف، در عنوان فارسی کتاب إعرابی بر روی حرف «ل» نگذاشتهاند، اما در عنوان انگلیسی، نشان دادهاند که نام کتاب از نظر ایشان تحفهالعالَم، و نه چیز دیگر است. چه بسا میرعبداللطیف شوشتری نیز در دوره قاجار با کتاب فندرسکی آشنا بوده و از این نامگذاری تاثیر پذیرفته است. مزید بر آن، کتابهایی نیز با نامهای «عالَمآرای …» داریم که کسی احتمال «عالِمآرای» را در باره آنها نداده است. بنابراین میتوانم گفت؛ تحفهالعالَم، نامی شناختهشده به شمار میآمده و به همین دلیل نیز دو مؤلف دوره صفوی و دوره قجری، و نیز، دو مصحح امروزی آنها، لزومی به إعرابگذاری «ل» ندیدهاند.
دوم قراینی از هر دو نویسنده، در هر دو کتاب همنام وجود دارد که احتمال «تحفهالعالَم» را تقویت میکند. فندرسکی در تحفهالعالم خود، بارها نشان داده است که وجود سلطان حسین صفوی را نعمت و ارمغان الهی به این دنیا میداند و در این کتاب شرح و تبیین سجایای اخلاقی و شرف وجودی این ارمغان الهی را به عنوان گرانبهاترین هدیه در این عالَم، به او و عالمیان تقدیم میکند. فندرسکی در این راستا، و در بخش اول کتاب خود نوشته است: «بیتکلف از زمان آفرینش آدم، چنین شاهی بر تخت فرمانفرمایی ننشسته، بلکه از بدو عالَم تا حال، چنین ماهی بر فلک سریر عالَمآرایی طرف کلاه خسروی بر فرق فرقدین نشکسته ـ ص ۳۲». این فقره بهخوبی وجه تسمیه کتاب را مشخص میکند. باری عبداللطیف شوشتری نیز در مقدمه خود اینگونه نوشته است: «چون اطلاع بر مآثر سلف را نسبت به طبقات انام، علی قدر مراتبهم، فواید بیشمار است و از این است که گروهی از خردمندان و قدرِ وقت شناسان برخی از اوقات را صرف دانستن تاریخ نمودهاند، بر خاطر فاتر عبداللطیف …. رسید که مجملی از اوضاع شوشتر و شمهای از محاسن و فضایل اجداد و …. که در آن بلد توطن داشتهاند، در سلک تحریر کشم و به حضور نوّاب کامیاب عمّزاده…. به طریق تحفه و ارمغان گذرانم تا از آن بلده بهشتتمثال و …. اطلاع وافی حاصل آید ـ ص ۳۱» بنابراین آنچه را که شوشتری و فندرسکی هدیه میکنند، همان دانشی است که نسبت به عالَم و عالمیان اندوخته و اینک آن را تقدیم مخاطبین خود میکنند تا بدینوسیله آن را در عالَم جاودانه کنند. شاید عدهای اینگونه بپندارند که؛ تحفهالعالم به معنی ارمغان به یک دانشمند است و بنابراین عالِم درست است. پس براساس این پندار، «تحفه عثمانی» باید به معنی تحفهای باشد که به عثمانی میدهیم، نه تحفهای که از عالَم عثمانی میآوریم؟!! ماکیاوللی هم وقتی میخواست کتاب شهریار را به مدیچیها هدیه کند، در تقدیمیه کتاب توضیح داد که چیزی بهتر از آنچه در این کتاب گرد آورده، که شامل همه دانش او در باره عالَم و عالمیان است، سراغ ندارد.
سوم اینکه شاید کسانی نیز بپندارند؛ تحفهالعالِم خواندن این دو کتاب میتواند بر این مبنا باشد که هر دو نویسنده خود را دانشمند و عالِم نامیده و این دو کتاب را ارمغانی از خود به مخاطبانشان دانستهاند. درواقع تحفهالعالم، نه تحفه از یک شخص به یک شخص عالِم، که تحفه از سوی یک عالِم است. این توجیه نیز خلاف صریح رویه علمای سلف است که براساس اصل اخلاقی شکستهنفسی، معمولا خود را حکیم و عالم و فیلسوف و فقیه و …. معرفی نمیکردند.
نظر به قرینههای سهگانه یادشده، اگر با قطعیت نگوییم که هر دو نویسنده، کتاب خود را تحفهالعالَم نامیدهاند، ظنّ قوی چنین است، و قائلین به خلاف آن، قرینه و دلیلی جز ادعای خود ندارند، یا تاکنون ارائه نکردهاند. بدیهی است در موضوعی چنین لغزنده، شرط حزم و مشی علمی ایجاب میکند که مدعی اظهارنظر قطعی نکرده و تنها قراین ترجیح خود را طرح کند.
ب: ربط میان مشروطه ایرانی و عثمانی
آقای حضرتی مدعی است؛ دکتر طباطبایی با استناد به آثاری مانند تحفهالعالَم، فکر مشروطه در نزد ایرانیان را بسیار جلوتر از آنچه تقیزاده بیان کرده میدانند که به صورت پنهان در لایههای زیرین جامعه عصر قاجاری جریان داشته است، در حالیکه بهخلاف نظر ایشان، فکر مشروطه حداقل ۱۵ سال قبل از کتاب تحفهالعالم، در عثمانی شکل گرفته بود. از نظر حضرتی، تاثیر و تاثر میان نهضت مشروطه ایران، با آنچهکه او «مشروطه عثمانی» مینامد، بدینگونه بوده است که: «ما از مشروطه اول عثمانیها تاثیر گرفتیم، آنها هم در مشروطه دوم خود از مشروطه اول ما تاثیر زیادی پذیرفتند». عجالتا حتی اگر بپذیریم که مبانی فکری مشروطه حدود ۱۵ سال جلوتر از کتاب شوشتری، در عثمانی شکل گرفته بود، باز هیچ سندی نداریم که شوشتری متاثر از مباحث عثمانی بوده و فهم او از مشروطه پیوند مستقیمی با سرزمین اصلی آن یعنی انگلستان ندارد. بنابراین مدعای حضرتی به همین سادگی مردود است.
حضرتی، چه از حیث ادعای تاریخنویس بودن و چه از حیث دسترسی انحصاری به اسناد عثمانی، تنها میتواند به وجه اجتماعی و تا حدودی وجه سیاسی (خارجی) مشروطه توجهی داشته باشد، اما نگاه طباطبایی به مشروطه، چه بر اساس آثارش و چه براساس تصریحی که در آغاز سخنرانی اخیر دارد، مندرج در تحت «مقولات و مفاهیم» علمی غربی به عنوان خاستگاه اصلی مشروطه است. سابقه توجه دکتر طباطبایی به مشروطه نشان میدهد که التفات ایشان به این مقطع بسیار مهم در تاریخ معاصر کشور، نگاهی از منظر فلسفه حقوق و طرح آن به عنوان «آستانه» یا «نصّ»ی برای اندیشه تجدد ایرانی است و توجه خاصی به جنبههای اجتماعی یا از منظر مدرنیزاسیون ندارند. این نکتهای است که متاسفانه حضرتی به دلیل عدم آشنایی با نظام فکری دکتر طباطبایی در موضوع مشروطیت، کوچکترین توجهی به آن نکرده است. اصولا آقای دکتر طباطبایی بارها اعلام کردهاند که تاریخنویسی عمومی نمیکنند بلکه میکوشند تاریخ اندیشه در ایران را با توجه به آستانه مشروطه و با هدف تدوین نظریهای برای خروج از شرایط امتناعی زوال اندیشیدن بنویسند. تردیدی نیست که موضوع تاریخ اندیشه در حوزه صلاحیت تاریخ عمومی نیست و در ادامه خواهیم دید که تاریخنویس عمومی با چه محذوراتی مواجه خواهد شد.
باری، حضرتی در حالی ادعای تاثیرگذاری مشروطه اول عثمانی بر مشروطه ایرانی را دارد که با مقایسه قانون اساسی دو مشروطه، بویژه در حوزه اختیارات رئیس حکومت که در عثمانی دارای جایگاه سلطان ـ خلیفه و دارای مشروعیت سیاسی و دینی نامحدود است، بههیچ وجه نمیتوان فرض تاثیرپذیری مشروطه ایرانی از مشروطه عثمانی را در ساختارهای فکری پذیرفت. آنچهکه حضرتی آن را مشروطه عثمانی میداند، سطحی از مدرنیزاسیون اداری بویژه در حوزه «نظام» بود که بدلیل الزامات رابطه نیروهای شرق و غرب در تلاقیگاه عثمانی و عاملی مانند پان اسلاویسم که با اشاره روس عمل میکرد، از سوی بخشی از هیات حاکمه مورد توجه قرار گرفت. این مشروطه که در واقع سطحی از مدرنیزاسیون تلقی میشد، همان چیزی است که افرادی مانند سپهسالار بدلیل آشناییهاییکه از طریق عثمانی و غیرعثمانی پیدا کرده بودند، در دوره صدارت در راه آن کوشیدند. بر مبنای چنین تعریفی از مشروطه، امروز کشوری مانند عربستان مهمترین کشور مشروطه و صاحب حکومت قانون بهحساب میآید.
میدانیم مشروطه در اصطلاح دکتر طباطبایی نوعی از تامل نظری برای خروج از شرایط امتناع اندیشیدن است که مشروطه عثمانی بهصورت مشخص، فاقد آن مبانی اندیشگی، و بویژه مبانی تمدنی و سیاسی و فرهنگی بود که مشروطه ایرانی، متاثر از الزامات تاریخی خود از آن برخوردار بود. «مشروطه ایران به روایت آرشیو عثمانی» حضرتی، تلاشی شکست خورده برای تنزل مشروطه ایرانی به مشروطه ترکی عثمانی است. وانگهی، ادعای آقای دکتر طباطبایی مشخص است؛ ایرانیان به گواهی کتاب تحفهالعالَم، در سال ۱۲۱۹ هجری از طریق هند و انگلستان، با مفاهیم بنیادین مشروطه آشنایی به هم رسانده بودند و بر اساس آن، به این اجتهاد اصولی رسیده بودند که حکومت مشروط و مقید به قانون بهتر از حکومت مستقل است. استدلالی که مبنای جنبش مشروطهخواهی در ایران شد و توانست پیوندی میان روشنفکران، مردم و علماء ایجاد کند، اجتهادی ایرانی ولی مبتنی بر مفاهیم و مقولات غربی بود که از طریق آشنایی مستقیم با یوروپ حاصل شده بود. عثمانی برمبنای قانون اساسی اول خود و مباحث منتهی به آن، به چنین شناختی از حکومت قانون و اجتهاد اصولی و عقلایی برای آن نرسیده بود تا آن را به ما نیز انتقال دهد. آقای حضرتی باید بتواند سندهایی را از آرشیو عثمانی نشان دهد که براساس آنها، مفاهیمی مانند عدالتخانه، حکومت قانون و مباحث علمی و اجتهادی مربوط به آنها، قبل از ۱۲۱۹ هجری که میرعبداللطیف شوشتری کتاب خود را تحریر کرد، از مبدأ عثمانی به مقصد ایران رسیده و منشأ اثر بوده است. واقعیت این است که مشروطه در ایران، همانند عثمانی، یک روند آمرانه برای برخی نوسازیهای اجتماعی نبود، بلکه یک جنبش اندیشهمحور و سپس جنبشی اجتماعی ملی بود. یعنی هم جریانی اجتماعی با حضور همه ملت بود، و هم موضوعی برای نظرورزی میان روشنفکران و روحانیون و نویسندگان و … بود. روند مشروطه در ایران، در یک روند دیالکتیکی نظر و عمل پیش میرفت. مردم در لایه اجتماعی مشروطه از آن جهت حضوری تعیینکننده داشتند که جامعه ایران، بهلحاظ تاریخی جامعهای ملی بود. یعنی مردم ایران بهموجب فرهنگ و اندیشهای تاریخی و ایرانشهرانه، از دیرباز یک ملت بودند، و نیز روشنفکران و علمای اصولی با تکیه بر مبانی تمدنی ایرانشهری، (مانند العدل اساسالملک، الملک و الدین توامان و …) میتوانستند فهمی ایرانی از مشروطه را بپروانند. چنین روند دیالکتیکی در عثمانی امری عدمی بود. بنابراین مشروطه به معنی محدود کردن حکومت به قانونی که از طرف مردم وضع میشود، نمیتوانست در عثمانی شکل بگیرد که همه ساکنین در قلمرو آن، خود را یک ملت نمیشناختند. اینکه مشروطه عثمانی همه چیز میتوانست باشد، جز مقید و محدود کردن اختیارات سلطان ـ خلیفه، موضوعی است که مقایسه قانون اساسی مشروطه ایران و عثمانی در حوزه اختیارات رئیس حکومت بخوبی آن را نمایان میکند. با توجه به مراتب یادشده، کسانی که مشروطه ایرانی (مشروطه به معنی اندیشه حکومت قانون) را متاثر از مشروطه عثمانی میدانند، تردیدی نیست که فهم آنها از مشروطه، همان نوسازی اداری است و درکی از زیرساختهای فکری مشروطه ندارند.
با عزل نظر از آنچه ذکر شد، قدیمیترین سندی که حسن حضرتی در کتاب «مشروطه ایران به روایت آرشیو عثمانی» آورده، فارغ از موضوع، اهمیت و ربط آن به مبانی مشروطه، مربوط به سال ۱۳۰۴ هجری است که حدود ۸۵ سال بعد از مبدأ تحفهالعالَم است. و این دقیقا سخن دکتر طباطبایی را تایید میکند.
یکی از تحولاتی که اهمیت وجه نظری مشروطه را مشخص میکند، پرسش عباس میرزا از ژوبر در حدود ۱۲۲۸ است که شاید عدهای چنین بپندارند که متاثر از نوگرایی عثمانی است. پرسش عباس میرزا اگر پرسشی ساده بود، در اینصورت با توجه به همزبانی و ارتباطات زیادی که وی با عثمانی داشت، اصلا نمیبایست طرح شود زیرا جواب آن در برابر چشم عباسمیرزا و آموزگار وی بود که هر دو انسانهایی با تفکرات ژرف بودند.
پرسش عباسمیرزا از این جهت پرسشی دورانساز و نوعی پارادایمشیفت شد و بحران خودآگاهی ایرانی را در ژرفای خود نشان داد و بیان کرد که ناظر به مبانی و ریشههای فکری مشروطه بود که آشنایی اجمالی از آن در جامعه ایران پیدا شده بود یا شبحی از آن در افق ایران ظاهر شده بود، و به همین جهت بود که عباس میرزا «مشکل خویش بَر» «پِیِر ژوبر» بُرد، نه یکی از عثمانیها. شاید تحولات اجتماعی تجدد غرب، در آیینه عثمانی زودتر از بقیه دول اسلامی بازتاب و نُمود داشته باشد، اما عثمانی از شرایط امکانی لازم برای پذیرش زمینههای فکری تجدد غربی برخوردار نبود و پیشگامی آنها در نوسازی، بیشتر نتیجه شکستهای پیدرپی از غرب و برخی الزامات دیگر بود. بیتردید از موضعی در تاریخ عمومی و متکی بر اسناد عثمانیِ ـ احتمالا ـ پالایش شده، نمیتوان چنین مسائلی را طرح کرد، و حتی نمیتوان با چنین موضع و پشتوانهای، به تاریخ اندیشه مشروطه در ایران نزدیک شد.
چطور میتوان مدعی شد که مقارن با اواسط یا اواخر عصر ناصری در ایران، عثمانیها «پیشتر با از مفاهیم دولت ـ ملت و آزادی و حقوق شهروندی پرده برداشته بودند»؟! در حالیکه چنین مفاهیمی بهدلیل استمرار حاکمیت شرایط امتناعی، امروز نیز فرصت و امکان طرح در «دولت ترک» را پیدا نکرده است. شاید مهمترین وجه افتراق مشروطه ایرانی با آنچه حضرتی آن را عثمانی مینامد، به همین عنصر ملت و ملی برمیگردد. مشروطه ایرانی و مجلس برآمده از آن، از این جهت ملی بود که ایرانیان بهلحاظ تاریخی ملت بودند و در نتیجه، هم در پیروزی مشروطه همه ملت حضوری فراخور داشتند و هم مجلس شورای ملی، خانه همه آنان بود. اما مشروطه عثمانی، اصولا تحولی در مناسبات قدرت در راس حکومت عثمانی بود و اصلا بهصورت جنبشی اجتماعی درنیامد. بنابراین مفاهیمی مانند شهروند و دولت و ملت در عثمانی، نه در مقام نظر امکان وجود داشت (حتی اگر در رساله کوچک منتخباتالآثار صادق رفعت پاشا هم آمده باشد) و نه در عمل نمود اجتماعی داشت. هرچند در دوره عثمانیگری نیز به احادیثی از نوع «حبالوطن من الایمان» (که البته حضرتی آن را در مشروطه عثمانی به اشتباه الحبالوطن آورده ـ ص۱۵۶) تمسک میجستند ولی مسئله اینجا بود که وطن برای ترکان، به منزله خاک اسلام در برابر خاک غیراسلام بود و آنان به دلیل کوچنده بودن، خاطرهای از وطن بهمثابه یک نمودگار کهن در فطرت و وجدان خود نداشتند که واجد ارزش جغرافیایی ـ تمدنی باشد. هرچند ترکان نمیتوانستند بدون ارجاع به حدیث بحث وطن را طرح کنند، اما با اینحال، وطن در این دیدگاه، تابعی از انسان و موقعیت اعتقادی اوست، و همانطورکه شیخ بهایی در مثنوی نان و حلوا گفته؛ «این وطن مصر و عراق و شام نیست // این وطن شهریست کان را نام نیست/ حب دنیا هست راس هر خطا/ از خطا کی میشود ایمان عطا». بنابرین وطن عثمانی بیش از آنکه جغرافیای تاریخی باشد، اعتقادی است، و ترکان عثمانی پیوند تاریخی با سرزمینشان نداشتند.
انتساب دولت و ملت به عثمانی نیز در نوع خود جالب است. دولت و ملت بهعنوان دو مفهوم مدرن، مفاهیمی فلسفی هستند که همه انسانها بدون توجه به تفاوتهای فرهنگی، تباری، زبانی، دینی و عقیدتی و …، به یکسان در میدان مغناطیسی آن در کنار هم قرار میگیرند. دولت و ملت در معنی مدرن، نمیتواند قائم به صفاتی مانند فارس و ترک و عرب و …. باشد. درواقع دولت ترک و دولت عرب، همچنانکه در اصل ۶۶ قانون اساسی ترکیه و اصل اول قانون اساسی عربستان سعودی آمده، فقط یک شهروند دارد و آن انسان ترک یا عرب است، بهخلاف دولت ایرانی که شهروند آن قید فارسی و ترکی و … ندارد. به همین دلیل است که ترکیه در ملتسازی خود کوچکترین موفقیتی نداشته و برقراری رابطه شهروندی میان یک کرد ـ با فرض حفظ کردبودگی خود ـ و دولت ترک، هم در نظر و هم در عمل شکست خورده است. در گذشته نیز همین امر وجود داشت، با این فرق که رعیت خلافت عثمانی بودن، مستلزم مسلمانی بود و افراد غیرمسلمان را در موقعیت نوع جدیدتری از «موالی» قرار میداد. اینکه حضرتی بگوید «همان موقع که ناصرالدین شاه به دولتمردان خود … دستور داد که بروید قانون اساسی بنویسید … ۱۴ سال پیش از آن در عثمانی قانون اساسی توسط سلطان عبدالحمید دوم ابلاغ و نظام مشروطه مستقر شده بود» صرفا شوخی با مشروطه و قانون اساسی است.
طالبوف که از یکسو با عثمانی و نوسازی آمرانه آن آشنایی عمیقتر و وسیعتری از حضرتی داشت، و از سوی دیگر و در عین حال، در متن و بطن تحولات مشروطه ایران بود، و به اهمیت تبدیل قانونهای شرع به حقوق بهعنوان الزام قانونگذاری در دوران جدید، التفاتی پیدا کرده بود، معتقد بود که مشروطه نخست در انگلستان پیدا شده، و اگر بخواهیم سرمشقی برای مشروطیت ایران بجوییم، تنها تجربه در دسترس، تجربه انگلستان است. از نظر طالبوف، فضل تقدم برقراری نظام مشروطیت با ملت انگلستان است که نخستین مجلس مبعوثان را تشکیل داد، و از این حیث، طالبوف «قانون اساسی انگلستان» را «مادر» قوانین سایر کشورها از جمله ایران میدانست. بهخلاف نظر حضرتی، اینگونه نبود که روحانیون، روشنفکران و ملت ایران در جریان نهضت مشروطه، اطلاع و تصور روشنی از مشروطه عثمانی داشته و بر سیاق آن عمل میکردند. که اگر چنین بود، متحصصنین در سفارت نمیبایست نیازی به راهنمایی همسر کاردار انگلیس میداشتند تا بگوید؛ آنچه شما میخواهید؛ مشروطه نامیده میشود. هرچند احتمال اینکه میرزا تقیخان از موضع دارالسلطنه تبریز با تحولات اجتماعی عثمانی آشناییهای داشته، همانقدر موجّه است که احتمال مطالعه تحفهالعالَم شوشتری و مطالعه گزارشهای سفرای ایران در لندن و سنپترزبورگ، عثمانی، بمبئی و حتی گزارشهایی از میرزاصالح شیرازی، موجّه است. آشنایی با برخی تحولات اجتماعی در دیگر کشورها یک مسئله است، اما آشنایی با اندیشه و مبانی مشروطه یا حکومت قانون، و اندیشیدن اصولی در باره آن بر مبنای عقلاء و با اتکاء به مبانی اندیشه ایرانشهری، مسئله دیگری است که نمیتوان دومی را بر اولی تنزل داد. و اینکه مشروطه برغم پیشرفتهایی که در عمل داشت، در نظر به نظام مفاهیم مستحکمی منجر نشد، دقیقا به زیربنای فکری مشروطه برمیگردد که دکتر طباطبایی از آن به «زیرزمینی» بودن یاد کرد. بنابراین وجوه تمایز میان مشروطه ایرانی که نهضتی فراگیر اجتماعی و نیز جهدی روشنفکری و اصولی بود، با مشروطه عثمانی که نوعی نوسازی آمرانه بود، بسیار بیشتر از وجوه تشابه است. درواقع مشروطه در ایران، نهضتی با مبانی فلسفی، تمدنی و تاریخی بود که از یکسو به میان عامه مردم راه یافت، و از سوی دیگر، طبقه روحانیت را، چه در موضع مخالف و چه در موضع موافقت و همراهی، تحت تاثیر شدید قرار داد و آنها را درگیر کرد. پرداختن به مبانی الهیاتی مشروطه، آنچنانکه در غرب اتفاق بود، چیزی نیست که از رهگذر مشروطه اول عثمانی به ایران وارد شده باشد. درواقع مهمترین شاخصههای مشروطه ایرانی، همین دو نکته اخیر است که مهمترین وجه تمایز آن با مشروطه عثمانی نیز است. حضرتی نیز همانند اکثر واکنشیهای قبل از خود، نمیداند که دکتر طباطبایی از موضعی در یک نظریه، و با رویکرد فلسفه حقوق به مشروطه مینگرد و آن را فارغ از ایدهئولوژیهای زمانه، و از منظر خاستگاه مفاهیم اساسی مشروطه (قانون اساسی، عدالتخانه، حکومت قانون و …)، امری ایرانی و موضوع اندیشه ایرانشهری میداند. دکتر طباطبایی هیچگاه منکر سویههای اجتماعی، اقتصادی و حتی خارجی مشروطه نبوده، و بهخلاف نقل حضرتی، در همین سخنرانی تاکید میکنند که در دوره قاجار، در کنار تاریخ ظاهری آن که آشنا هستیم، با یک «تاریخ باطنی و زیرزمینی» هم مواجه هستیم که همان تاریخ مبانی و اندیشه مشروطهخواهی است. مشروطه ایرانی از منظر اندیشه، بهرغم بیرونی بودن مفاهیم پایهای آن، امری ایرانی و محصول اجتهادی ایرانشهرانه است. این مشروطه، نه انگلیسی است، هرچند مفاهیم اصلی آن انگلیسی است، و نه بهطریق اولی، عثمانی است که در موضوع اندیشه مشروطه اصالتی ندارد. این نکتهای است که امثال آقای حضرتی توان درک آن را ندارند و به همین دلیل و با فرض تهی بودن ایشان از هرگونه گرایشهای ترکی و عثمانی، ناخواسته مشروطه ایرانی را به حد اسناد و مشروطه عثمانی فرو میکاهند.
بنابراین کاربرد مفهوم شهروندی برای عثمانی آن دوره، نوعی توهین به مفهوم شهروندی است. چنانچه عرض شد، حتی امروز که حقوق شهروندی از طریق منشور و میثاقین حقوق بشری سازمان ملل خود را بر همه کشورهای اسلامی و غیراسلامی تحمیل کرده است، کاربرد مفهوم شهروندی در باره ترکیه خالی از شبهه جدی نیست. نگاهی اجمالی به تحولات منتهی به قانون اساسی ۱۲۹۳ عثمانی، نشانی از کوچکترین پیشرفت در مشروطهخواهی را نمیدهد. اگر مشروطه را، مشروط و محدود کردن اختیارات رئیس حکومت به قوانینی که از سوی مردم وضع میشود بدانیم (که ظاهرا نمیدانیم آن را از شرط عربی گرفتهاند یا از شارت فرانسوی)، در اینصورت نه تنها هیچ مشروطهای در عثمانی رخ نداد، که بدتر، استبداد مبتنی بر تغلّب ترکی، به استبداد قانونی و شرعی تبدیل شد. مجموع مباحث روشنفکری در حدفاصل اولین قانون اساسی عثمانی و شکلگیری ترکیه جدید، چیزی جز کوچ از عثمانیگری مبتنی بر مسلمانی، به ترکیه کنونی مبتنی بر ترکیت نیست. درواقع آنچه اتفاق افتاده صرفا یک جابجایی ایدهئولوژیکی از اسلامگرایی به قومگرایی مبتنی بر ترکیت است. چنانچه به اجمال اشاره شد، تلاشهای صورت گرفته در ایام منتهی به قانون اساسی۱۲۹۳ عثمانی، در عمل تابعی از رابطه نیروهای اروپایی و روسی در منطقه بالکان، و در نظر، خواباندن مفاهیمی مانند دموکراسی و شهروندی و پارلمان، بر تخت پروکروستس مفاهیمی شرعی مانند شورا و اجماع و بیعت و … بود. شاید حضرتی در راستای امتیاز دادن به مشروطه عثمانی، چنین بحثهایی را نوعی اصلاح دینی بفهمد، اما تردیدی نیست فشاری که از سوی جریانهای بیرونی بر نهاد دین میآید، در نهایت میتواند منجر به عقبنشینی دین از برخی حوزههای عمومی شود، ولی این اقدام بهمنزله اصلاح دینی نیست. اصلاح دینی که مقاطعی از آن در نهضت مشروطه در ایران دیده شد، زمانی رخ میدهد که مباحث مربوط به الزامات جدید شهروندی، در درون نهاد دین و در بالاترین سطح اقتدار آن مطرح شود. اهمیت بیبدیل حضور آخوند خراسانی در تحولات مشروطه و سایر علمایی که در سایه وی قرار میگیرند، از این ناحیه است.
ج: ربط کتاب تاریخ جامع ایران به دکتر طباطبایی
اما نکته سومی هم که مورد توجه حضرتی بوده و به نظر میرسد انگیزه اصلی او در واکنش به سخنرانی دکتر طباطبایی باشد، این است که: «فیلسوف عزیز ما از زمانی که متولیان دایرهالمعارف بزرگ اسلامی در تالیف تاریخ جامع ایران، بخش تاریخ قاجاریه و تاریخ مشروطه را با نادیده گرفتن مورخان شایسته تاریخ معاصر کشورمان، به ایشان سپردند، گویا خود را مورخ چیرهدستی هم میداند که ….». در نگاه اول به نظر میرسد حضرتی کتاب تاریخ جامع ایران را ملاحظه نکرده و ظاهرا نمیداند که دکتر طباطبایی هیچگاه خود را مورخ عمومی ندانسته و همواره تاکید کرده است که موضوع پژوهش او، تاریخ اندیشه سیاسی با محوریت مشروطه بهمثابه مواجهه معاصر ایرانیان با موضوع تجدد است. با اینحال این نکته را نیز مورد توجه قرار داده؛ در شرایطی که هنوز یکدوره تاریخ عمومی جامع نوشته نشده، نوشته شدن تاریخ اندیشههای مختلف، انتظاری دور از ذهن است. به همین دلیل و به جهت اهمیتی که به پروژه تاریخ جامع ایران قائل بودند، پیشنهاد مدیر پروژه دکتر سجادی را پذیرفته و تنها دو مدخل فتحعلیشاه و محمدشاه را نوشتهاند. بنابراین عدم دعوت از حضرتی و مورخان شایسته مورد نظر او برای نگاشتن تاریخ مشروطه، گناهی نیست که تاوان آن متوجه دکتر طباطبایی باشد. و این پرسشی است که استاد بزرگ دکتر سجادی باید پاسخ بدهند که ظاهرا به اندازه حضرتی از ظرفیتهای تاریخنویسی کشور اطلاعی نداشته است. نوشتن مداخل تاریخی ربطی به مدرک تاریخ عمومی ندارد، بلکه باید آن مدخل را خواند، منابع آن را دید و سپس نقد کرد. و بالاخره مهمتر از همه، در کتاب تاریخ جامع ایران، مشروطه به صورت تخصصی و از منظر مبانی نظری، طرح نشده و تنها یک مقاله در باره مهمترین رخدادهای آن توسط نویسنده محترم دیگری نوشته شده است. جای تاریخ اندیشه سیاسی مشروطه، نه در تاریخ جامع ایران است، نه با اتکاء به اسناد عثمانی قابل نوشتن است، و نه اصولا در تخصص حضرتی و هر مورخ عمومی دیگری است. تحولات مشروطه و تاریخ آن، موضوعی در حوزه فلسفه و اندیشه سیاسی است. اسناد مربوط به عثمانی و هر دولت خارجی دیگر که با ایران آنروز مناسباتی داشته، تنها یکی از اسناد کماهمیت در کنار اسنادی مانند کتابها و مقالات نویسندگان ایرانی و سفرنامههای سیاحان خارجی است. «مشروطه ایرانی به روایت آرشیو عثمانی» نمیتواند حتی آشنایی اجمالی با واقعیت مشروطه ایرانی به ما بدهد. همچنین در باره «مشروطه عثمانی» که در بهترین حالت میتواند هیچ نسبتی با مشروطه ایرانی نداشته باشد. هر پژوهشی در باره مشروطه میبایست از یک موضع درونی صورت بگیرد و اسناد بیرونی نیز از این موضع سنجیده شود.
ای کاش آقای حضرتی بهجای نوشتن مشروطه ایرانی بر اساس اسناد عثمانی، آن اسناد را به محک مشروطه ایرانی میزد.
۱۳ خرداد ۱۴۰۱