بخش ۵
وقار سبز زیر فشار سیاه؛ تابآوری یک جنبش اجتماعی
پیشمرگان پیکار مردم
به یک حساب در ده ماهه پس از بیست و دو خرداد ۱۳۰ جوان در ایران اعدام شدهاند و این گذشته از دهها جوان دیگری است که در تظاهرات یا در زندان در زیر شکنجه کشته یا به صورتهای دیگر سر به نیست شدهاند. در همان مدت چیزی در حدور ۱۸۰۰۰ تن، عموما از جوانان به زندان افتادهاند.
این آمارها در هر جامعهای هراسانگیز است و در ایران درست به قصد ترساندن بالا نگه داشته میشود. حکومت اسلامی هر روز به بهانهای گروهی را میگیرد، کسانی را به اعدام محکوم میکند و برای آنکه در یادها بماند گاه و بیگاه زنان و مردانی را به چوبه دار میسپرد. ولی الگوی اعدامها و کشتنها به شیوههای گوناگون، از یک سو و سیاستهای دیگر رژیم، از جمله فرهنگی، از سوی دیگر خبر از بالا گرفتن یک جنگ تمام عیار میدهد که در جهان ملتهای پیشرفته تصورناپذیر است و در سرزمینهای جهان سومی نیز مانندهای اندکی دارد. رویاروئی در ایران در همه جبههها ولی به ویژه نسلی است. نسل جوانی که بیم مرگ را به چشم نسل انقلاب آورده است دارد با جان و آزادی خود بهای بیرونزدن از جهانبینی و ارزشهای آن نسل رو به نابودی را میپردازد.
رقابت میان آنها که نمیخواهند جایگاه خود را رها کنند؛ و باورها و جهان خوکرده خود را دگرگون ببینند با نوجویانی که همراه زمان آمدهاند در هر جامعهای پیش میآید؛ و هر چه فضای جامعه تنگتر و فرصتها کمیابتر باشد شدت بیشتر میگیرد. نسلها به آسانی منزل به یکدیگر نمیپردازند. در ایران با گروه فرمانروائی که سی سال پیاپی از هر عنصر روشنی و انسانیت و زیبائی تهی شده است و در پستترین غرائز خود میبالد، این رقابت ابعاد آنچه را که فریدون هویدا “عقده رستم“ نامید گرفته است.
هویدا چند دهه پیش با باریک شدن در “داستان پر آب چشم“ رستم و سهراب آن را بیان عقدهای در نقطه مقابل عقده اودیپوس میتولوژی یونان یافت. اودیپوس پدر خود را به تقدیر خدایان نادانسته میکشد. رستم فرزند خود را نادانسته میکشد. فروید از داستان اودیپوس به رقابت جنسی کودکان با پدر و مادر رسید و نتایجی گرفت که از بحث ما بیرون است. ولی هویدا در رستم و سهراب ریشههای ژرف برخورد نسلی را یافت و گرایشی که نسل سالمندتر به جلوگیری از بر آمدن فرزندان خویش دارد و تا نابود کردن آنان میتواند برسد. فردوسی خود در داستانی که “دل نازک از رستم آید به خشم“ دامن قهرمان بزرگ شاهنامه را سراسر از جنایت پاک نمیکند. درخودداری او از آشکار کردن نامش بر سهراب با همه مهربانی و اصرار الحاحآمیز او، رگههای زشتی هست که آن فرجام تلخ را ناگزیر ساخت و فریدون هویدا را به شناخت آن عقده و گرایش فرزند کشی در فرهنگ ما رسانید. (میتولوژی آئینه فرهنگها پیش از تاریخ است).
فرمانروایان اسلامی ایران که در سقوط آزاد خود از همه طبقات دوزخ کمدی الهی گذشتهاند (دانته گناهکاران را به ترتیب زشتی گناهانشان در طبقات پائینتر و پائینتر جای میدهد) در شامگاه رژیمی که وصف آن همان فصاحت دانته را میخواهد تصمیم خود را گرفتهاند. آنها میخواهند با کشتن، شکستن و راندن این جوانان، با بستن درهای دانش و آگاهی بر روی آنان، نسل سهرابها را از سر راه خود ــ راهی که خواه ناخواه به پایان رسیده است ــ بردارند. (یکی از نخستین کشتگان جنبش سبز سهراب نام داشت).
***
دیکتاتوریهای فاسد در جهان فراواناند؛ رژیمهائی نیز که از باز شدن ذهن مردمان خود میترسند کم نیستند. در همین جهان اسلامیی در خشونت و پلیدی (از جمله بدترین سیاستها) فرورفته، نمونههای بسیار از سرکوبگری فیزیکی و فرهنگی میتوان نشان داد. ولی شاید هیچ جستجوئی نتواند رژیم دیگری را با این درجه درگیری مرگ و زندگی با جوانان خود نشان دهد. نسل جوانتر جامعه ایرانی برای یافتن جائی در زیر آفتاب تلاش نمیکند ــ چنان که در هر جامعه دیگری هست. جوانان با همه بیشماری خود که تا دو سوم جمعیت را در بر میگیرد با خطر نیستی روبرویند. این نیستی برای گروهی تا همان سرنوشت سهرابها میکشد ولی برای آن دهها میلیون به معنی خاموشی و رکود و ماندن در گنداب بسیجی ـ جمکرانی است؛ در سطح فیضیه برای توده و مکتب حقانی برای “سرامدان“ احمدی نژادها و رادانها و کردانها سرمشقهای والائی، و سردار محصولیها قلههای دستاورد انسانی.
جوان ایرانی اگر به درستی آیندهای را که سادهزیستان احمدی نژادی به راهنمائی مصباح یزدیها برایش تدارک دیدهاند درنیابد و فراتر از کشاکشهای ناگزیر روزانه را نبیند جنگ تمام عیاری را که بر او تحمیل کردهاند نخواهد برد. رژیم این جنگ را بسیار جدی گرفته است. جنبش سبز با تکانی بزرگتر از دوم خرداد و هژده تیر بر جمهوری اسلامی، به برآمدن روحیه و گروهی یاری داده است که از چین دنگ شیائو پپنگ (فشار سیاسی در عین گشایش اقتصادی) به عنوان آرمانشهر خود، به عراق صدام حسین گذر کردهاند. باز صدام حسین از چاه جمکران الهام نمیگرفت و از آن آیتالله که مردم به او تمساح لقب دادهاند درس نمیآموخت. (آن آیتالله نیز نمیداند که برای او و مانندهایش چه خوابها دیدهاند).
لبه تیز ماشین آدمکشی جمهوری اسلامی اکنون رو به کردستان گشته است. پس از اعدام پنج جوان کرد ایرانی، اکنون حکم اعدام بیست و هفت جوان دیگر ایران، شانزده تن از آنان فرزندان کردستان، صادر شده است. خامنه ای و احمدی نژاد با این موج اعدامها به پیشباز نخستین سالروز رسوائی انتخاباتی خود میروند و باکی از پیامدهای سیاستهای دشمنانه خود به یک پاره حیاتی ملت ما ندارند. آنها از اینکه جهان را بر مردم کردستان چنان تنگ کنند که چاره را جز در جدائی نبینند پروا نمیکنند. پایداری دلیرانه کردان (یک گوشهاش مرگ قهرمانانه و سرکشانه آن پنج جوان که روان هر جوان ایرانی را شعلهور میکند) و اعتصابی که شهرهای کردستان را برداشته است، پیش از همه میباید پشتیبانی همهسویه جنبش سبز را برانگیزد. کردها دارند پیشمرگ مبارزه همه مردم ایران میشوند ــ همچنان که بارها بودهاند. آنها بیاثری ترور رژیم را با “پذیره شدن دشمن به جستن پیکار“ نشان میدهند. مردم را در تحلیل آخر نمیتوان ترساند.
در این ماههای غرق در خون و اندوه که سطح دریای جامعه به نظر از جوشش افتاده است شاید سخن گفتن از جنبش سبز چندان با ارتباط به نظر نیاید. ولی جوشش در همه جا هست و به هر کمترین بهانه از ژرفا به سطح میآید. ایستادگی در میدان اگر با روحیه همبستگی ملی و فراگیرنده جنبش سبز در هم آمیخته شود قدرت اخلاقی و عملی بیشتری به پیکار ملی خواهد داد که دیگر هیچ تردیدی در هدف آن نمانده است: برچیدن جمهوری اسلامی و سپردن ایران به ایرانیان.
مردم در هر جای ایران اکنون به کردستان مینگرند. در آنجاست که جمهوری اسلامی به گردابی خودساخته در افتاده است، و اگر در یک استان میتوان چنان اعتصابی به راه انداخت در جاهای دیگر نیز میتوان. هرکس تا نوبتش برسد، نسخه شکست است. عربهای مهاجم در سده هفتم به همین ترتیب قدرت ایران را در هم شکستند. گرگ جمهوری اسلامی بر سراسر این سرزمین و مردمانش دهان گشوده است.
مه ۲۰۱۰