فصل دو
ناسیونالیسم
مهمترین ویژگی جنبش مشروطه و نخستین انگیزه آن ناسیونالیسم بود، یک ناسیونالیسم نگهدارنده و دفاعی در جهانی آزمند، و درکشوری که هرکس میکوشید دستی در آن داشته باشد. مشروطهخواهان از آنجا آغازکردند که برای درآوردن ایران از چیرگی نیروهای بیگانه و یکپارچه کردن سرزمینی در حال ازهمپاشی چه چارههائی میباید اندیشید. مردمسالاری و توسعه اقتصادی و اجتماعی، آنچه بعدها تاریخنگاران جنبش مشروطه اندیشه آزادی و ترقی اصطلاح کردند، هدفهائی بودند برای رسیدن به هدف بالاتر نگهداری استقلال و یکپارچگی ایران. گذشته از انفجار احساسات ملی که در آثار آن دوران میتوان یافت، این حس ناسیونالیستی تنها توضیحی است که بر پدیده نه چندان عادی پیوستن گروه بزرگی از روحانیون ـ دستکم در نخستین مراحل ـ به آن جنبش میتوان یافت. روحانیون در دوره قاجار صاحب اختیار کشور بودند و دست در دست دربار و شاهزادگان سرنوشت مردم را تعیین میکردند. آنها هیچ دلیل شخصی و گروهی برای پیوستن به جنبشی که دربار و شاه را ضعیف میکرد نمیداشتند. روشنفکران مشروطه آنها را با انگشت نهادن بر سرشکستگی ملت مسلمان در زیر چکمه امپراتوریهای مسیحی به پیکار خود کشیدند.
احساس ملی ایرانیان عصر مشروطه، قرار دادن ایران، نه بالاتر، بلکه پیش از هرچیز دیگر، از یک نیاز و عاطفه طبیعی برمیخاست و هنوز برای تقریبا همه ایرانیان به همان صورت احساس میشود. ایران همه آن چیزی است که ما به عنوان ایرانی داریم. نبردها و فداکاریها و دستاوردهای استثنائی یکصد نسل ایرانیان است که ایران را میسازد. بزرگترین این دستاوردها سرزمین و مردمی است که ایران بیآن بیش از یک نام تاریخی نخواهد بود. این سرزمین مرز پرگهر نیست و این مردم بالاترین مردمان روی زمین نیستند. ولی کار شگرفی بود که در سه هزار سال و در چنین گذرگاهی، سرزمین پهناور گوناگونی میان دو دریا و جمعیت بزرگ مردمان تابآور (پرطاقت) و پرمایه آن نگهداشته شدند و هنوز میتوانند سرهای خود را بالا بگیرند. چه وظیفهای بالاتر و به طبیعت زندگی نزدیکتر که این تکه خاک درکوره تاریخ رفته همچنان نگهداشته شود و این مردم از امواج بلا بدر آمده باز به بلندیهائی که شایستگیاش را دارد برسد.
از ناسیونالیسم همهگونه سوءاستفاده شده است، از این رو میباید آن را تعریف کرد. (بزرگترین سوءاستفاده از سوسیالیسم و مرحله تکاملی آن کمونیسم شد که آن را بزرگترین اشتباه بشریت خواندهاند). ناسیونالیسم احساس تعلق است به دولت – ملت و احساس تعهد به دفاع از آن و پیشبرد آن. ملت-دولت پدیده مدرنی است به این معنی که در قرن هفدهم تعریف شد و در عهدنامهای رسمیت پیدا کرد ولی اختراع آن زمان نیست. چین بسیاری از ویژگیهای یک دولت-ملت پیشامدرن را از ۲۳۰۰ سال پیش داشته است؛ یا ژاپن، کره، ایران. این کشورهای تاریخی همیشه دارای عناصری از دولت-ملت بودهاند که گاهی ضعیفتر و گاهی قویتر شده است.
عناصر دولت-ملت عبارتند از یک: مردم، مردمی که به مرحله ملت شدن رسیدهاند. مردم آبی هستند که در بستر رودخانهای که ملت است جریان دارد و در آن بستر شکل میگیرد. مردم عوض میشوند؛ آب رودخانه هیچگاه یکی نیست ولی بستر رودخانه دائما جابجا نمیشود. ملت بستر رودخانه و آن ظرفی است که مردم در آن ریخته شدهاند ــ ظرف تاریخی، فرهنگی و معنوی و منافع مشترک، ظرف بستگیها و ارتباطاتی که به خودآگاهی افراد این مردم راه مییابد و به یکدیگر و به آن بستر که آب و خاک باشد ولی فقط آب و خاک هم نیست تعلق مییابند.
عنصر دوم حکومت است. مردم پراکنده بییک حکومت، یی یک اقتدار autority، که آنها را زیر یک سقف، در یک چهارچوب حقوقی بیاورد، دارای ویژگیهای ملت نمیشوند. ان چهارچوب حقوقی نامش حکومت است. آنگاه مردم، سرزمینی را که آن حکومت یا چهارچوب حقوقی بر آن حاکمیت دارد از خودشان میدانند وگرنه سه هزار سال پیش در کشور ما مردمانی در هر جا زندگی میکردند و ربطی به هم نداشتند. این سرزمین هم بود، کوهها بود و آب و خاک بود ولی ربطی به ایران نداشت. آنها هم ایرانی نبودند. تا هنگامی که دولتی که از همان آعاز نخستین امپراتوری «جهانی» شد به آنان خودآگاهی ملی داد. مردمانی با ویژگیهای گوناگون زبانی، نژادی، مذهبی که با همه تفاوتها در طول تاریخ دراز همزیستی و احساس و منافع مشترک ملت ایران را ساختند.
پس آن ظرف، آن بستر که ملت باشد، یک جزء مردمی دارد؛ یک جزء حقوقی دارد، که جزء مردمی را به هم پیوسته است و یک جزء جغرافیایی دارد یعنی حد و مرزی که آن مردم را از دیگران چدا میکند. برای تشکیل دولت-ملت گرد آمدن سه عنصر ــ مردم، حکومت و جغرافیا ــ در یک فرایند تاریخی لازم است و نمیتوان یکشبه ملت شد. با این ترتیب دولت-ملت ربطی به قرن هفده یا نوزده و انقلاب فرانسه ندارد. همیشه به صورتی بوده، همیشه یک ظرف جغرافیایی، یک بستر ملی، یک عنصر مردمی، و تاریخی بوده که مدتهای دراز آن مردم سرنوشت مشترک داشتهاند، با هم بودهاند. همان فرانسه، و انگلستان نیز، در جنگهای صد ساله (سدههای چهارده و پانزده یک شور ناسیونالیستی را تجربه کرد که در شخصیت ژاندارک تجسم یافت. هر دو کشور به عنوان ملتهای دارای خودآگاهی ملی به ترتیب به حدود هزار سال پیش برمیگردند.
عنصر تاریخی در ملت و در ناسیونالیسم فوقالعاده مهم است. یعنی بلافاصله بعد از عنصر مردمی میآید. زیرا تاریخ شامل جغرافیا و حکومت هم هست و در آنها جریان دارد. تاریخ ایران یکی از بزرگترین سرمایههای ملی ماست، از تمام منابع نفت و گاز ما مهمتر است که البته این تاریخ شامل فرهنگ ما هم هست. موتوری است که دائما میتواند جامعه ما را پیش ببرد. جنبش سبز هم موتورش این تاریخ است: ما فرزندان آن پدران و مادران هستیم.
برای ما ناسیونالیسم، در صورت نگهدارنده نه تجاوزکارانه؛ و دمکراتیک، نه فاشیستی، ارزش دارد. با آنکه «ملی» و دمکراتیک لزوما یک مقوله نیستند پیوند ارگانیک آنها را نباید نادیده گرفت. میتوان ناسیونالیست بود و منش و باورهای دمکراتیک داشت و برعکس بسیار رهبران بودهاند که شیوههای دمکراتیک را با وظیفه دفاع و پیشبرد کشور ناسازگار دانستهاند. ناسیونالیسم در اروپای عصر جدید ــ از سده هفدهم ــ هم در سنت دمکراتیک و هم در سنت غیردمکراتیک پرورش یافت و زمانهائی بود که ناسیونالیسم غیردمکراتیک دست بالاتر را داشت. اما پیروزی سرانجام با سنت دمکراتیک بوده است. ناسیونالیسم غیردمکراتیک در اروپای مرکزی، دو جنگ جهانی و «هولوکاست» را برپا کرد و امروز هم در اروپای خاوری بزرگترین دشمن ملتها و اقوام است.
درکشور خود ما ناسیونالیسم غیردمکراتیک با همه دستاوردهای شگرف خویش از رسیدن به هدفهایش برنیامد و پیاپی به شکستهای مصیبتبار دچار شد. نشاندن یک فرد یا گروه کوچک (الیگارشی) بر تارک ملت و اندک اندک بجای ملت، در بهترین شرایط نمیگذارد نیروهای مردم به تمامی بسیج شود و در بدترین شرایط به تباهی سیاسی و اخلاقی میانجامد. حتا افراطیترین ملیگرایان و ملتپرستان نیز نمیتوانند بیمتزلزل ساختن پایههای فکری خود حق افرادی که ملت را ـ در کنار تاریخ و فرهنگ، یعنی حافظه و میراث ملی ـ میسازند انکار کنند. اینکه ملت بیش از حاصلجمع افراد خویش است درست؛ ولی آیا ضد حاصلجمع افراد خویش نیز هست؟ آیا افراد هیچ سهمی در این کلیت ندارند؟ آیا میتوان افراد ملت را که واقعیت دارند دربرابر مفهوم مجرد دولت به هیچ شمرد و حداکثر برایشان حق فدا شدن در راه هدفی که رهبری میگذارد شناخت؟
سیاستپیشگان و آنها که در تبلیغات کار میکنند گرایش بدان دارند که در هر دوره تاریخی، بهترین رویدادها و خوشترین روزها را بگیرند و عمومیت دهند: مگر داریوش و انوشیروان دمکرات بودند؟ این هنر محدود کردن چشمانداز تاریخی به کار فریبدادن خود و دیگران میآید. خطرناکترین نمونهاش را در اسلامگرایان، اسلامیهای رادیکال، میتوان یافت که از هزار و چهار صد سال واقعیت اسلامی در اندیشه و عمل یک دوره کمتر از دو نسل اول را میگیرند و به نام یک «آرمانشهر تحقق یافته،» یک عصر زرین که باز میتواند بیاید، ایران و افغانستان و الجزایر و پاکستانهای جهان را پدید میآورند. اما اگر چشمانداز تاریخی در گستره شایسته نامش گرفته شود، کیش شخصیت یا ایدئولوژی همواره دربرابر مردمسالاری رنگ میبازد. (آن عصر چندان نیز زرین نبود و از چهار خلیفه راشدین جز ابوبکر که زود درگذشت همه به دست مسلمانان کشته شدند و فساد و جنگ خانگی، دوران دو خلیفه آخری را پوشانید. عصر زرین تنها با جهانگشائیها و تاراجهای استثنائی امکانپذیر گردید.)
دمکراسی به معنی مشارکت تودههای بیشمار مردم در کشورداری در درازمدت از بهترین دورههای دیکتاتوری برتر بوده، از کارهای بزرگتری برآمده است. در جهان امروز، ما شاهد پیروزی جهانگیر و احتمالا نهائی مردمسالاری بر نظامهائی هستیم که در آن مردم را به نام یک کلیت مجرد (ملت، طبقه، امت، خلق) و یا به نام یک حق برین transcendental (حق «ابرمردی» به نام امام، پیشوا، پادشاه، رهبر) از حاکمیت خود بیبهره کردهاند. جامعههائی که مردم، همان مردم کمسواد ناآگاه و سرگرم امور روزانه خودشان، تعیین کننده و ترازوی مصالح ملی بودهاند ثبات و قدرت بیشتر و دستاوردهای بزرگتری داشتهاند. چنانکه آن فیلسوف یونانی دو هزار پانصد سال پیش میگفت مردم قاضیان خوبی نیستند ولی قاضیان خوب را برمیگزینند.
پدران انقلاب مشروطه از آبشخور اندیشههای ترقیخواهانه اروپا نوشیده بودند ــ پیش از آنکه زهر فاشیسم و نژادپرستی و مارکسیسم ـ لنینیسم آن را بیالاید. آنها از جنبه نظری، سنتگرائی مذهبی و نخستین خیزابهای بنیادگرائی را تا پنجاه ساله بعدی مغلوب کردند. ما فرزندانشان با فاصله چهار نسل، آن سرچشمههای زندگی بخش را داریم و تجربههای شیرین و بیشتر تلخ آنچهار نسل را؛ و امروز میتوانیم با گامهای استوارتر و دیدگان بیناتر بر راهی برویم که از دو هزار و پانصد سال پیش روشنترین ذهنها و جامعهها بر انسانیت گشودهاند.
***
ناسیونالیسم، آن گونه که ما درمییابیم، در زمینههای سیاست خارجی و فرهنگی بر برنامه سیاسی حزب تاثیر میگذارد.
الف ـ سیاست خارجی
دنیای سده بیست و یکم دنیای پیوستن همهچیز به همه چیز است؛ نفوذ کردن اندیشهها و الگوهای رفتاری بر یکدیگر، و همسانی و یکسانی است که در پارهای زمینهها ناگزیر است. بر این پدیده جهانگرائی globalism یا globalization نام نهادهاند. ناگفته پیداست که جهانگرائی به سود فرهنگهای غنیتر و تمدنهای نیرومندتر عمل میکند و در برابر آن میتوان سه واکنش نشان داد: یا با همه نیرو بدان پیوست، مانند امریکای شمالی و کشورهای اروپائی و ژاپن و کره جنوبی و استرالیا و زلاند نو که دست بالاتر را در این فرایند دارند؛ یا خود را با آن سازگار کرد، مانند چین و هند و مالزی و یکی دو کشور دیگر آسیا و امریکای لاتین؛ یا از آن برکنار ماند مانند بقیه دنیا. در این میان کشورهای اسلامی این ویژگی را دارند که نه تنها برکنارند بلکه با همه نیرو در برابر جهانگرائی ایستادگی میکنند و اسلام را همچون سپری بر سر همه نیروهای محافظهکاری و ارتجاع کشیدهاند.
اما جهانگرائی صورت دیگر و کاملتر فرایند تجدد (مدرنیته) است که از شش سده پیش آغاز شد و جهان اسلامی از سیصد سال پیش در نبردی بازنده با آن درگیر است. «اسلام در برابر تجدد یا جایگزین تجدد» استراتژی شکست و واپسماندگی بوده است. محافظهکاران اسلامی تنها توانستهاند روند تجدد را به زیان تودههای مردم خود کندتر کنند (نمونهاش عربستان سعودی و نمونه فاجعه فاجعهبارش افغانستان)؛ و بنیادگرایان اسلامی که از اسلام خواستند یک نیروی انقلابی در برابر تجدد بسازند در ایران و الجزایر و هر جای دیگر به اسلام آسیبی زدهاند که اسلام سیاسی از آن کمر راست نخواهد کرد. هیچ فرهنگی نتوانسته است در برابر تجدد ایستادگی کند.
در برابر جهانگرائی نیز نفی کردن و کنار کشیدن و دیوارها را بالابردن سودی نخواهد داشت. این روند مقاومتناپذیر اقتصاد و فرهنگ جهانی است زیرا با نفس پیشرفت یکی است. نفی کردن آن نه عملی و نه به سود ملتهاست و پیوستن بدان هویت و منافع ملی ایران را به خطر نخواهد انداخت. دویست سال پیش و صد سال پیش نیز ما در برابر تجدد همین حالت را داشتیم. محافظه کاران از نوسازی و اصلاحات جلوگیری میکردند زیرا گویا با هویت «ایرانی -اسلامی» ما، یعنی آن ویژگیهای جامعه ایرانی که گروههای فرمانروا از آن برای زورگوئی خود بهرهبرداری میکردند، در تضاد میبود. (ما یک هویت مشترک بیشتر نداریم و آن هم هویت ایرانی است.) امروز با همه انقلاب و حکومت اسلامی، ما، هم ایرانیتریم؛ هم در وضعی بهتر از آن زمان بسر میبریم. به جهانگرائی میباید پیوست و بر آن سوار شد، بدین معنی که در شمار بازیگران و نه بازیچههای آن در آمد و به تعدیل زیاده رویهای آن یاری داد. حلقه برندگان در این اقتصاد نوین جهانی گشادهتر میشود؛ میخواهیم در این حلقه جای گیریم و به دیگران در پیرامون خود نیز کمک کنیم.
ما در عین آنکه از هرنظر با جریان اصلی اقتصاد و فرهنگ جهانی پیش خواهیم رفت، به افزودن بر سهم ایران و نیرومند کردن حضور آن در این جریان خواهیم کوشید و هویت مشخص ایرانی را در جهانی که رو به یک شکلی میرود حفظ خواهیم کرد. در برابر این خیزاب بالاگیرنده با دیوارکشیدن برگرد خود و دشمنی ورزیدن نمیتوان ایستاد. واپسماندگانی که دشنام به سرمایهداری و شرکتهای چند ملیتی از زبانشان نمیافتد وقتشان را تلف میکنند. آنها بیهیچ مشارکتی در سیر شتابنده پیشرفت، جز ریزهخواران و خرده مصرفکنندگان همان شرکتها و همان سرمایه نیستند که بیآن ادامه زندگیشان نیز ممکن نیست. بجای هرزهگردیها بر ساحل میباید «به دریا آمد و با موجش درآویخت.» ما شرکتهای چند ملیتی را نمیتوانیم از میان ببریم و شمار آنها هرچه بگذرد بیشتر خواهد شد؛ ولی میتوانیم خودمان شرکتهای چند ملیتی داشته باشیم. سرمایه رو به افزایش و تمرکز دارد و به شرط آنکه به سود ملی ما باشد و به انحصار نینجامد هیچ چیز بدی نیست. میباید ایران را پذیرای بیشترینه سرمایه و تکنولوژی و مدیریت در بالاترین حد ممکن ساخت، تا نوبت بازیگری در صحنه به ما نیز برسد.
در عصر جهانگرائی و پایان رویاروئی مسلحانه ابرقدرتها و اردوگاه (بلوک)های نظامی فرایافت استقلال نیز نیاز به بازنگری دارد. ایرانیان به دلیل تاریخ ناشاد دوران دراز استعماری به ویژه در موضوع استقلال حساسیت دارند ولی امپریالیسم به معنائی که از سده پانزدهم تا بیستم تاریخ و جغرافیای جهان را دگرگون کرد پایان یافته است و بهمراه آن تصوری که از استقلال داریم. امروز اشغال و حتا اداره کشورها دیگر صرف نمیکند. مسئله اصلی در استقلال، آن است که چه اندازه منابع یک کشور صرف خودش میشود. کشوری مانند آلمان با حضور سربازان امریکائی و پیچیده در همه گونه پیوندهای نظامی و سیاسی و اقتصادی فرامرزی با ماهیتهای بسیار نیرومند که دارائیهای مادی و انسانیاش بهره دیگران نمیشود و بیشتر برای خودش میماند مستقلتر است تا مثلا جمهوری اسلامی که از قطر تا چین دست تاراج بر اقتصادش گشودهاند، و سهم هر لبنانی یا فلسطینی از درامد نفتی آن بیش از میانگین ایرانیان است، و سیاست خارجیاش در فرمانبری از این و آن و دشنام دادن به آن و آین خلاصه میشود و درسخواندگانش هر سال تا دویست هزار تن از میهن میگریزند. جمهوری اسلامی لاف استقلال میزند. زیرا با زوال شوروی که نیازی به پیمانهای نظامی با دیگران نمیگذاشت همزمان گردید. اما آیا منابع ایران صرف مردمش میشود؟ به استقلال باید این گونه نگاه کرد وگرنه از نظر آموزش، تکنولوژی و صنعت و بازرگانی، جهانیان به هم وابستهتر، و مردمان با آشنائی ژرفتر با فرهنگهای دیگر چند هویتی میشوند که چه بهتر.
چنان وابستگیها به جهان پیشرفته، به همان قدرتهای استعماری کلاسیک دیروز، برای استقلال یک کشور کم زیانتر است تا به حال پاریای بینالمللی مانندهای کره شمالی و برمه و جمهوری اسلامی درآمدن.
سیاست خارجی ایران یک «ایدئولوژی» (با الف کوچک) بیشتر ندارد: پیشبرد منافع ملی ایران. ولی منافع ملی را به صدگونه میتوان دید. کسانی میتوانند حتا به سرزمینهای دیگران نیز به این نام لشگر بکشند. ایران در منطقهای قرار گرفته است بسیار بیثبات و آشفته؛ و از نظر سیاسی و فرهنگی بر روی هم سخت واپسمانده. در همسایگی ایران، ترکیه و عراق دچار بحران ملی هستند و عراق تا مدتها یک کانون خطر بزرگ برای همه خواهد بود. افغانستان نکبتی است که بدان نام کشور دادهاند. جمهوری آذربایجان در چنبر بازماندگان مافیای کمونیست پیشین آماده فرو رفتن در هر منجلابی است که پیش آید. پاکستان در چنگال اسلامیگری رادیکال، دستخوش بحران همیشگی سیاسی است و هر لحظه میتواند در کنار افغانستان یک مرکز تروریسم جهانی شود و صدها هزارتن را به ایرانی که اقتصاد خود را به راه انداخته باشد سرازیر کند. در خلیج فارس که تا دهه هشتاد بیشتر یک دریاچه ایرانی شده بود، به سبب سیاستهای ناپخته و تجاوزکارانه جمهوری اسلامی و عراق، حضور نمادین امریکا تا پیش از انقلاب اسلامی به استقرار یک ناوگروه رزمی کامل هواپیمابر (ناوگان پنجم که برای این منظور سازمان داده شد) انجامیده است که کشورهای همسایه جنوبی ایران در زیر سایه آن میتوانند آسوده بسربرند. در دریاهای جنوب ایران هرچه هست نیروی نظامی امریکاست و تقریبا هیچ چیز دیگر. در آسیای مرکزی و قفقاز هرجا نقطه خطری است؛ و ما هنوز با روسیه و بلندپروازیهایش سر وکار داریم ـ هرچند خوشبختانه برای نخستین بار در سیصد سال با آن هممرز نیستیم و این خطر همیشگی از ایران برداشته شده است.
در چنین منطقه جغرافیائی نمیتوان با تکرار فرمولهائی مانند داشتن روابط دوستانه متقابل با همه همسایگان و وفاداری به اصول سازمان ملل متحد و داشتن روابط دوستانه با کشورهای دیگر به شرط رعایت آن اصول، گریبان خود را از بحث سیاست خارجی رها کرد. ما نه تعهد و بدهی به کسی داریم نه چشمداشتی به منافع دیگران. دفاع از حقوق فلسطین یا شیعیان لبنان یا شیعیان و مسلمانان هر کشور دیگر وظیفه ما نیست. برای ما تفاوتی ندارد که چند در صد جمعیت کشورهای پیرامونمان شیعه هستند یا در بسنی چند نفر مسلمانند. پیشبرد شیعیگری (آنهم به بهای پرداخت حقوق ماهانه به افراد) برایمان اهمیتی ندارد. منابع ایران میباید گذشته از کمکهای بشردوستانه، برای بهروزی ایرانیان در داخل و برای پیشبرد بازرگانی و فرهنگ ایران در خارج، بویژه در پیرامون ما، هزینه شود. در آسیای باختری و مرکزی و خاور میانه ما به دلیل اینکه مانند بسیاری کشورهای دیگر تجدیدنظرطلب نیستیم یعنی نمیخواهیم مرزهای بینالمللی دست بخورند، میتوانیم و میباید عاملی برای تثبیت منطقه باشیم. مانند پیش از انقلاب اسلامی، حضور ما میتواند برای جلوگیری از حرکات تجاوزگرانه دیگران نسبت به یکدیگر بس باشد. برای این منظور میباید از خودمان آغاز کنیم. اگر کشورهای منطقه ایرانی را ببینند که بیهیچ طمع ارضی یا آرزوی تسلط بر دیگران و دور از بلندپروازیهای اتمی با کمال قدرت از یکپارچگی و منافع ملی خود دفاع میکند و مثلا در خلیج فارس یک سانتیمتر از قلمرو ملی را به هیچ نیروئی وانمیگذارد، بسیار به تعدیل رفتار رژیمهای بیمسئولیتی مانند عراق صدام حسین (آن روزها) کمک خواهد شد. ما طبعا تجاوز هیچ کشوری را در منطقه خود تحمل نخواهیم کرد.
ایران قرارگرفته در یکی از خطرناکترین مناطق جهان، نیاز به نیروی دفاعی برقدرتی دارد که از هیچ هماورد احتمالی کمتر نباشد. هرج و مرج نظامی کنونی و نیروهای مسلح تقسیم شده میان ارتش و پاسداران، کشور ما را از قدرت دفاعی شایسته آن بیبهره ساخته است. ارتش تحقیرشده ایران میباید به جایگاه والای خود باز گردانده و سهم سزاوارش از منابع ملی به آن داده شود. سپاه پاسداران میباید در ارتش ملی ایران ادغام گردد و بجای نقش سرکوبگری که برای آن درنظر گرفتهاند، مانند دوران جنگ با عراق، وظیفه دفاع از یکبارچگی و حاکمیت ملی را برعهده گیرد.
موقعیت استراتژیک یگانه ایران در منطقه ــ دسترسی به دو دریا؛ چهار راه ارتباطی آسیای مرکزی، خاورمیانه، اروپا، شبه قاره؛ مسیر یک راه ابریشم تازه؛ همسایگی بیشتر منابع گاز و نفت جهان؛ مرکز یک بازار یک میلیارد و چند صد میلیون نفری ــ یکی از برندهترین برگهای ماست. ایران با بهره گیری از این موقعیت، که مستلزم سیاست خارجی هوشمندانه، وگسترش شبکه ارتباطی و زیرساخت صنعتی و مالی مدرن است خواهد توانست یک بازیگر عمده در صحنه جهانی شود.
تا آنجا که به قدرتهای جهانی مربوط میشود ـ امریکا، جامعه اروپائی، روسیه، ژاپن و بزودی چین و هند ـ همه آنها میتوانند به ما برای پیشرفتمان کمک کنند. کشورهای غربی بویژه بسیار چیزهای سودمند دارند که به ما بیاموزند و بدهند، از فنلاند کوچک گرفته تا امریکای ابر قدرت. ایران هیچ دلیلی برای دشمنی با کشوری ثروتمند و پیشرفته مانند اسرائیل که متحد طبیعی ما در آن منطقه است و بیشترین کمکها را میتواند به ما بکند ندارد. روسیه در قفقاز و آسیای مرکزی رقیب ماست. ولی با ما در پیکار برضد تروریسم سود مشترک دارد و به سبب نزدیکی جغرافیائی، در آینده یکی از بزرگترین منابع انتقال تکنولوژی و طرفهای بازرگانی ایران میتواند باشد.
ب ـ سیاست فرهنگی
فرهنگ دو تعبیر دارد در زبانهای فرنگی، یکی «فرهنگ بالا» ست مانند هنرها، فلسفه، مطالعات دانشگاهی. فرهنگ بالا مربوط به آدمهائی است که فرهیخته و بافرهنگ نامیده میشوند. ولی فرهنگ یک معنی وسیع و عمومی دارد. همهٔ فرآوردههای ذهن انسانی در حوزه فرهنگ میگنجد. در جهان ما فرهنگ در معنای گسترده و اعم خود، گسترش نامحدود و سریعی مییابد و نمیشود یک جامعه دور خودش ــ مثل ج. ا. ــ دیوار بکشد که جلوی «هجوم فرهنگی» را بگیرد. بیشتر کشورهای اسلامی با این رویکردها از جامعههای خود مرداب درست کردهاند. در زمینه فرهنگ میباید بجای دفاع از پشت دیوارهای فروریخته، به میدان تاخت و میدانداری کرد. هر روز دم از فرهنگ خود زدن و به آن دوردستها نازیدن ـ در جهانی که فراوردههای فرهنگیاش، بیشتر در تکنولوژی، هر ده سال دو برابر میشود ـ تنها بکار این میآید که ما را در خواب هشتصد ساله نگهدارد. در ایرانی همه توانائیها هست که باز در صفهای نخستین فرهنگسازان جهان درآید. ما تنها در همین دو سه نسل گذشته برای نخستین بار فرصت یافتهایم که درجهای از دسترسی به فرهنگ امروزی (علوم، هنرها، شیوه زندگی) را برای تودههای بزرگ ایرانیان فراهم سازیم. در عرصه فرهنگ جهانی نوبت ملت ما تازه فرا رسیده است.
پرورش استعدادهای توده مردم، مجهزکردن کشور به تکنولوژی نوین، گسترش زیرساخت فرهنگی به سراسر کشور، و گشودن درها بر روی بهترین فراوردههای فرهنگی و صنعتی جهان پاسخ ما به مسئله هویت ملی خواهد بود. ملت ما با درامدن به صورت یک قدرت فرهنگی و اقتصادی است که به عنوان ملت ایران آیندهای خواهد داشت. بهترین دورههای شکفتگی فرهنگی و اقتصادی ما در زمانهائی بود که رهرو شاهراه دادوستد دنیای پیرامونمان بودیم. فرهنگپذیری ما در دو سده گذشته با آنکه به اندازه درخور نبوده، زندگی شخصی و ملی ایرانیان را عوض کرده است ولی هویت ملی ما آسیبی ندیده است. برعکس امروز، هم ما به ایرانی بودن خود آگاهتریم و هم دنیا ما را به عنوان ایرانی، بهتر میشناسد. منظور از هویت ملی نیز همین است نه عادتهای ذهنی یک گروه یا نسل معین در یک زمان معین ـ هر چند هم آن زمان طولانی بوده باشد.