«

»

Print this نوشته

جلسه نخست ـ نظریه دولت هگل به عنوان مدخل به اندیشه مارکس

نظریه دولت هگل یکی ازنظریه‌های بسیار مهم درباره دولت است واولین نوشته مهم مارکس هم از همینجا آغاز می‌شود. این نظریه به همراه نظراتی که هگل درباره جامعه مدنی طرح کرده، دو مفهوم بنیادین در تمام بحثهای اندیشه سیاسی جدید پس از هگل است. اما اینکه از میان اینهمه اندیشمندان مهم متاخر مثل ماکیاوللی، هابز و جان لاک و…. که گاهی بحثهایی درباره اندیشه و آراء آن‌ها صورت می‌گیرد چرا هگل این همه اهمیت دارد و بیشتر بحث‌ها درباره اندیشه و نظرات اوست در چند نکته نهفته است.

جلسه نخست ـ بخش نخست

نظریه دولت هگل به عنوان مدخل به اندیشه مارکس

نظریه دولت هگل یکی ازنظریه‌های بسیار مهم درباره دولت است واولین نوشته مهم مارکس هم از همینجا آغاز می‌شود. این نظریه به همراه نظراتی که هگل درباره جامعه مدنی طرح کرده، دو مفهوم بنیادین در تمام بحثهای اندیشه سیاسی جدید پس از هگل است. اما اینکه از میان اینهمه اندیشمندان مهم متاخر مثل ماکیاوللی، هابز و جان لاک و…. که گاهی بحثهایی درباره اندیشه و آراء آن‌ها صورت می‌گیرد چرا هگل این همه اهمیت دارد و بیشتر بحث‌ها درباره اندیشه و نظرات اوست در چند نکته نهفته است.

اول اینکه ظاهر نوشته‌های هگل سخت و پیچیده است، البته نوشته‌های اوعلیرغم پیچیدگی، بالاخره قابل فهم و توضیح است، دلیل دوم و مهم‌تر این است که اندیشه‌هایی که هگل مطرح کرده و همینطور مواضع او به لحاظ معنایی، پیچیده و ژرف هستند که پیچیدگی ظاهری و زبانی هم برخاسته از آن است و این ژرفای معنایی مواضع اوست که فهم هگل را سخت می‌کند. مثلا هگل درباره انقلاب فرانسه که یکی ازمهم‌ترین حوادث حیات اوست، در جاهایی باشور و تحسین درباره آن و یا ناپلئون صحبت کرده و در جاهایی هم از هر دو، انتقاد کرده است. این امر باعث شده که طیف وسیعی از نظریه پردازان، از لیبرال گرفته تا فاشیست و توتالیتر به نظریات او اقبال کرده و از اندیشه‌های او، تفسیرهایی منطبق با دیدگاههای خود، ارایه بدهند که این تفسیرهای متقاوت و‌گاه متضاد، فهم واقعی از هگل را سخت می‌کند. اما آنچه که موضع هگل را قابل فهم می‌کند و البته تا کنون کمتر مورد توجه بوده این است که با استفاده از اصطلاحات امروزین می‌توان گفت، هگل درسیاست، ایدئولوژیک نیست ولی تمام جریانهای بعدی که سعی در تفسیرهگل داشتند، ایدئولوژیک بودند. هم جریانهای توتالیتر و هم جریانهای آزادی‌خواه و ضد توتالیتر سعی کرده‌اند چیزی از هگل در تایید دیدگاه‌هایشان در بیاورند، مثلا خیلی ازسوسیال دموکراتهای قرن نوزده به بعد، نوشته‌های هگل را منطبق با سوسیال دموکراسی تلقی کرده‌اند و همینطور لیبرال دموکرات‌ها هم با استناد به تاکید هگل برآزادی، از او قرائتی منطبق با اصول و ارزشهای لیبرالی ارایه کرده‌اند. چیزی که فهم هگل را مشکل می‌کند این است که وی با نوشته‌ها و تفسیرهای پس از خودش (بویژه تفسیرمارکس که رسما خود را نظریه‌پرداز دیکتاتوری پرولتاریا معرفی می‌کند و هگل را هم از همین موضع می‌خواند) متفاوت است و مسامحتا می‌توان گفت که هگل در بررسی اتفاقات زمان خودش موضع غیرایدئولوژیک دارد، از این جهت مسامحتا که این اصطلاح درآنزمان متداول نشده بود.

برای هگل مهم نیست که قدرت در دست چه کسی یا کدام طبقه است، بلکه مساله اصلی برای هگل این است که آیا مضمون تحولات تاریخی با این تصور او که، تاریخ سیر انسان به سوی آزادی است، سازگار است یا نه؟ و از همین نکته است که می‌توان فهمید، چرا درباره انقلاب فرانسه هم بد می‌گوید و هم خوب، انقلاب فرانسه را آنجا که درباره حقوق بشر صحبت کرده و آنرا عرضه می‌کند به جهت اینکه عقلانی و در راستای آزادی انسانی است، می‌ستاید ولی آنجا که موجب سرکار آمدن دولت مقتدر و متمرکز و سرکوب سایر گروه‌ها می‌گردد، آنرا مورد انتقاد قرار می‌دهد. بنابراین دیدگاههای متفاوتی که از هگل ارایه شده ناشی از نگاه ایدئولوژیک به آثار هگل است. در مجموع باید در نظر داشته باشیم که هگل در بررسی حکومت‌ها، به شکل اهمیت نمی‌دهد بلکه مهم برای او محتوا و تعقیب سیر تاریخ به سوی تحقق ایده آزادی (باتعریف خاص هگلی) است.

باز یکی دیگر از دلایل پیچیدگی هگل که باید به آن توجه داشته باشیم این است که هگل معجون و به اصطلاح خودش سنتزی از تمام ۲۲ قرن سنت فکری اروپا، شامل میراث یونان، قرون وسطی و عصر جدید است و از این لحاظ با اندیشمندان دیگر مثل جان لاک وغیره متفاوت است که در نوشته‌هایشان بدون توجه به اندیشمندان قبل از خود، صرفا به بیان اندیشه‌های خود می‌پردازند. هگل مانند لوکوموتیوی است که کل میراث ۲۲ قرن اروپا را با خود می‌کشد و آن‌ها را در نظام فلسفی و اندیشه سیاسی خود وارد کرده و نظرات خودش را با اشاره و در ارتباط با آن‌ها بیان می‌دارد. هگل درمیراث قبل از خودش، آنچه که در جهت و راستای تدوین منضبط یک اندیشه سیاسی جدید با حفظ آزادی انسان جدید وهمچنین تثبیت پایه‌های دولت جدید خود باشد را گرفته است. موضع هگل در برابر گذشته، دقیقا‌‌‌ همان چبزی است که واژه آلمانی aufheben بیان می‌دارد. این واژه که به معنی گرفتن و حل کردن و حفظ کردن می‌باشد در سایر زبان‌ها معادل ندارد. هگل در مواجهه با اندیشه قبل از خود، همه آن چیزی که عقلانی قلمداد می‌کرد را در منظومه فکری خود وارد کرده و بقیه را بیرون ریخته است. هگل به عنوان یک مسیحی مصداق این گفته «بکوشید از در تنگ وارد شوید» کتاب مقدس می‌باشد، وی در حوزه اندیشه اعتقاد داشت که باید از در تنگ وارد شد، زیرا از در گشاد، اصلا اندیشه‌ای وجود ندارد.

حال باید یک بعد دیگر از پیچیدگی موضع هگل را مورد توجه قرار دهیم و آن این است که مواجهه و اقدام هگل در برابر نظام سنت، صرفا یک انتخاب و اخذ ساده نیست بلکه عمل او بمثابه بازچینش مبانی عقلانی سنت در یک نظام فکری منضبط بطوریکه با همدیگر در تعارض قرار نگیرند، می‌باشد. موضع هگل در برابر واقعیت دولت در سنت یونان هم، موضع اخذ و انتقاد است، البته می‌دانیم که واژه دولت به مفهوم امروزین در یونان وجود نداشت بلکه واحد سیاسی که وظیفه اداره جامعه را برعهده داشت، پولیس (polis) نامیده می‌شد که در دوره اسلامی به مدینه ترجمه شد. هگل هم، ‌گاه پولیس را به Volk به معنی مردم و‌گاه آنرا به معنی state یعنی دولت ترجمه کرده است و این بر خلاف ایران قدیم است که واحد شهر در آن به مفهوم شهردارانه امروزین بود و تنها پرسپولیس یا ایرانشهر ماهیت سیاسی داشت که وظیفه آن اداره سیاسی همه شهرهای ایران بود.

هگل از یک سو، تمرکز قدرت سیاسی در یک واحد سیاسی بنام پولیس را اخذ و در مقام تایید، آنرا واقعیت الهی و خدایی می‌نامد ولی ازسوی دیگر، پولیس یونانی را بدلیل اینکه فرد به معنای امروزی (individual) را نمی‌پذیرفت و آزادی و استقلال را از او ستانده و در خود حل کرده بود، مورد انتقاد اساسی قرار می‌دهد. هگل در انتقاد خود می‌گوید اصل مهمی که دوران جدید بر آن استوار یافته مبتنی بر مفهوم فرد و آزادی او، بویژه آزادی درونی اوست و هیچ قدرت بیرونی نمی‌تواند آنرا محدود کند. از اینجا به بعد است که هگل بر ظاهر شدن مفهوم جدیدی به نام subject در دوران معاصر تاکید می‌کند که ما معمولا آنرا به ذهن ترجمه می‌کنیم. البته معنی اولیه subject‌‌ همان ذهن است ولی معنای جدید آنکه مورد نظرهگل است برای ما قابل ترجمه نیست زیرا واقعیت آن در جهان خارج ازغرب ظاهر نشده و لذا برای ما قابل درک و ترجمه نیست چون ما هنوز انسان subject یعنی انسان آزاد به حیث درونی که چیزی از بیرون آنرا محدود نمی‌کند، نیستیم.

هگل هر چند مفهوم subjectivity را از فلسفه‌های معاصر گرفت ولی این گرفتن به معنای این نیست که او با نتایجی که فلاسفه پیش از او، از مفهوم مورد نظر می‌گرفتند موافق است. یکی از نتایج حاصل از نگاه subjective به انسان این است که هیچ چیزی طبیعی والهی وجود ندارد که انسان نتواند در آن دخل و تصرف کند. می‌دانیم که در سنت سیاسی یونان، دولت یک امر طبیعی و در سنت مسیحی قرون وسطی یک امر الهی تلقی می‌شد که حاصل گناه اولیه است. مسیحیون افراطی اعتقاد داشتند که با اخراج آدم از بهشت معلوم شد که انسان تابع هوسهای نفسانی است ولازم است نهادی برای افسار کردن انسان عنان گسیخته وجود داشته باشد و شاه نماینده و برگزیده خدا بر روی زمین است تا با تشکیل دولت، هواهای نفسانی انسان‌ها را کنترل نماید. در زبان لاتینی می‌گفتند rex (شاه) از اصل و ریشه rectitude (راستی و درستی) می‌آید چون rector (پیشوا وهادی) است. هگل هم گاهی دولت را الهی خوانده است.

نظریه پردازان جدید ضمن مخالفت با ریشه و صبغه طبیعی یا الهی دولت، گفته‌اند دولت حاصل قرارداد افراد subjective است که در جایی ضرورت آنرا حس کرده و این قرارداد را منعقد کرده‌اند. الهی خواندن دولت ازسوی هگل نیازمند توضیح است و آن اینکه هگل دولت را شرعی نمی‌داند چون خدای هگل خدای مورد نظر شرع نیست بلکه خدایی است که در تاریخ جاری شده و از خود بیگانه می‌گردد و پس از بازگشت دوباره به خود، به خودآگاهی می‌رسد. هگل با تعبیر دولت الهی می‌خواهد بگوید که دولت یک امرمتعالی و فرا بشری و بالا‌تر از جامعه مدنی و قرارداد است و چون ساحت خدایی مرتبه بالا‌تر از ساحت بشری است لذا چنین توصیفی را بکار می‌برد وگرنه مورد انتقاد قرار دادن دولت‌ها، اعم از قدیم و جدید با الهی دانستن آن سازگار نیست.

در اینکه دولت در اندیشه هگل یک امرعقلانی است شکی نیست. هگل مقدمات نظریه پردازان لیبرالی درخصوص تعریف انسان جدید را می‌پذیرد ولی نتایج آن‌ها را نمی‌پذیرد و می‌گوید اینگونه نیست که انسان subjective هرچه را خواست می‌سازد و هر وقت هم خواست آنرا خراب می‌کند، زیرا، قرارداد انگاشتن دولت، یعنی اینکه انسان‌ها می‌توانند آنرا فسخ کنند و این به معنی تنزل شأن دولت از حوزه حقوق عمومی به حوزه حقوق خصوصی است. هگل در بحث دولت، اصالت و قدرت دولت را از قدما، و آزادی فرد را از متاخرین گرفته و از ترکیب آن‌ها نظریه خاص خود را می‌سازد و پیچیده بودن نظریه هگل هم به این دلیل است که ترکیبی است. باید توجه داشته باشیم که کار هگل حد وسط گیری نیست، او مثل برخی نمی‌گوید که نظریه قدما به دلیل اینکه به دیکتاتوری می‌انجامد و نظریه متاخرین بدلیل اینکه از دولت سلب قدرت می‌کند، هر دو غیر قابل پذیرش هستند، پس ما نظریه‌ای بین این دو طرح می‌کنیم، بلکه او (از دیدگاه خود) مبانی درست نظریه قدما و متاخرین را کنار هم گذاشته و نظریه جدید ارایه می‌دهد. هرچند هگل نتایج خاص خود را از مبانی قدماء و متاخرین گرفته است اما اهمیت هگل در نتایجی نیست که گرفته بلکه دراجتهاد و راهی است که او پی افکنده است و به صورت کلی می‌توان گفت، اهمیت اجتهاد در این نیست که یک مجتهد، از نتایجی که مجتهد سلف گرفته پیروی کند، زیرا نتایج هر مجتهدی متناسب باعصرخودش می‌باشد و به همین دلیل است که هگل پس از گذشت دویست سال هنوز در کانون بحثهاست. پس اهمیت هگل بیشتردر روش اوست نه نتایج او، و بعداً خواهیم دید که مارکس بامبانی هگلی نتایجی غیراز نتایج هگل گرفته است.

اینک پس از این مقدمه برمی گردیم به پاراگراف ۲۵۸ از فلسفه حق که هگل در آن نظریه خود درباره دولت را طرح می‌کند. هگل در این پاراگراف از خلط میان دولت و جامعه مدنی درآثار متاخرین صحبت می‌کند و می‌گوید غایت دولت حفظ امنیت مالکیت وآزادی اشخاص به اعتبار اینکه فرد هستند نیست و این چیزی نیست که افراد، برای آن در دولت اجتماع کرده‌اند. نتیجه این سخن این است که دولت را ما ایجاد نکرده‌ایم و به اختیارخود هم به شهروندی آن در نیامده‌ایم و نسبت دولت با ما، نسبت پاسداری و حفاظت از مالکیت‌های خصوصی افراد نیست بلکه دولت بستری است که فرد در آن به آزادی خودش دست پیدا می‌کند. افراد در جامعه مدنی اهداف خصوصی خود را دنبال می‌کنند، در حالیکه؛ دولت واقعیت موثر ایده اخلاقی است، یعنی دولت واقعیتی است که ایده اخلاقی در آن ظهور پیدا می‌کند. از نظرهگل دولت چیزی است که از انسان ناشی شده و اگر انسان نباشد، دولت هم بروز پیدا نمی‌کند ولی استقلال دولت تابع انسان‌ها نیست همانطور که وجود اخلاق مستلزم وجود انسان است ولی استقلال آن وابسته به انسان نیست. هگل می‌گوید؛ انسان subjective دردرون و جوهرخودش آزاد است ولی آزادی جوهری به تنهایی کافی نیست و باید آن آزادی در بیرون هم متبلور بشود و دولت نهادی است که این غایت را تامین می‌کند.

در نظریه هگل خاستگاه دولت در کانون توجه نیست زیرا دولت از اول تاریخ همزاد انسان بوده و ما نمی‌دانیم که درآغاز تاریخ دلیل وجودی آنچه بوده است. هگل تاکید می‌کند که بحث او در باره ایده دولت است نه دولت‌های جزیی تاریخی، به سخن دیگرهگل می‌خواهد با تبیین ایده دولت، افقی فراروی قرار دهد تا دولتهای جزیی خود را با آن تطبیق دهند. دولت دراندیشه هگل نه عینی است که صرفا ناظر به واقعیتهای تاریخی باشد و نه صرفا تعقلی (conceptional) است، بلکه صورت معقول هردو، یا سنتزی از هر دو است. صورت معقول، صورت برآمده از عناصر عقلانی همه انواع دولت‌ها، در دولت مورد نظر هگل است که ازهیچ دولت مشخص تاریخی صورت برداری نشده است و اساسا هگل در موضوع دولت به شکل اهمیت نمی‌دهد زیرا به لحاظ شکلی، ریاست قبایل بدوی هم نوعی دولت محسوب می‌شود.

*****

 

جلسه نخست ـ بخش دوم

هگل تجلی اراده ملی دانستن دولت از سوی روسو را می‌پذیرد ولی می‌گوید که در دولت قراردادی، اراده ملی در حد اراده همگان (will of all) می‌ماند و پیوستگی جامعه مبتنی بر اراده تک تک افراد یک جامعه، پیوستگی و پیوندی مکانیکی و بیرونی است و دولت آنجایی رخ می‌نماید که اراده همگان به اراده عمومی (general will) تبدیل شود و به تعبیری دیگر، افراد در یک پیوستگی ارگانیک و درونی قرار بگیرند. اراده همگانی یعنی تشخّص تک تک اراده‌های تشکیل دهنده یک جامعه که هر اراده‌ای اهداف خاص خود را پی می‌گیرد ولی اراده عمومی یگ واقعیت ارگانیک است. هگل می‌گوید که قرارداد، دولت را به سطح منافع خصوصی افراد می‌کاهد و در انقلاب فرانسه بود که ما فهمیدیم این برداشت یعنی قرارداد دانستن دولت تالی‌های فاسد فراوانی دارد زیرا قرارداد نتیجه اختیار و عقیده و رضایت افراد است و چنین قراردادی، اقتدار و شکوه دولت که امر خدایی است را از بین می‌برد، زیرا در انقلاب فرانسه، ایجاد نظام حکومتی با کوشش برای از میان بردن هر نظام حکومتی با تکیه براندیشه‌ای صورت گرفت که مبنای دولت را امری می‌دانست که گمان می‌برد عقلانی است در حالیکه آن مبانی چیزی جز انتزاعاتی فاقد ایده نبود.

در گذشته گفتیم که امرالهی دانستن دولت به معنی دولت شرعی نیست، الهی بودن دولت به این معنی است که ایده یا روح همانطور که خود را در دین، هنر و فلسفه می‌نمایاند، مرتبه‌ای از خودش را هم در دولت می‌نمایاند، از این حیث دیانت و سیاست (دولت) و هنر و فلسفه در اندیشه هگل منطبق برهم هستند زیرا همگی محل ظهور و بروز آن امر خدایی یعنی ایده یا روح هستند[۱].

ایده دولت (نه دولتهای جزیی) به معنی کل اخلاقی در خود و برای خود و تحقق واقعی و تبلور بیرونی جنبه جوهری ایده آزادی در نهادهاست زیرا غایت مطلق عقل تبدیل آزادی فرد به واقعیت موثر بیرونی است. اخلاق در یک مرتبه، درونی و خصوصی است ولی در مرتبه موثر و بالا‌تر، جوهری و بیرونی گردیده و در نهادهایی مثل خانواده، جامعه مدنی و بالا‌تر از همه دولت تبلور پیدا می‌کند.

همانطور که می‌دانیم طبیعت در نظام ارسطویی موضوعیت داشت و خیلی از مسایل از طبیعت قیاس می‌شد، اندیشمندان لیبرال مانند هابز و جان لاک تحت تاثیر تحولی که در علم فیزیک رخ داده بود (تشکیل عالم از اجتماع تصادفی اتم‌ها)، نظام ارسطویی طبیعت (نظام ارگانیک) را انکار کردند و گفتند همانطور که یک میز یا جهان به عنوان یک کل، برآمده از تجمع مکانیکی و تصادفی اتم‌ها و متاخر بر آن است، پس جامعه انسانی و دولت یا شهر هم متاخر بر افراد است. هگل با مقدمات لیبرالی جامعه مدنی مبنی بر اینکه جامعه مدنی گردهمایی افراد با منافع خصوصی و انعقاد قرارداد تشکیل دولت برای تضمین مالکیت خصوصی است موافقت دارد و می‌گوید که؛ فردیت انسان بدون مالکیت امکان پذیر نیست و جامعه بدون مالکیت یا اشتراکی، جامعه حیوانی و ماقبل جامعه انسانی است، اما همه سخن هگل این است که افراد بدنبال منافع خصوصی حرکت می‌کنند ولی گردهمایی آن‌ها در خانواده و مرحله بالا‌تر یعنی جامعه مدنی و مرحله عالیتر که دولت باشد، نمی‌تواند براساس صرف قرارداد و مکانیکی باشد بلکه در این سیر، و در کنار منافع خصوصی، منافع ومصلحت عمومی هم موضوعیت پیدا می‌کند. طبیعی است همجواری منافع خصوصی وعمومی به تضاد منجر می‌شود زیرا فرد در این حالت منفعت خصوصی را برعمومی ترجیح می‌دهد، اینجا دو نیروی پلیس (تادیب) و اتحادیه‌های صنفی سعی می‌کنند تعادل بین دوگونه منفعت را حفظ کنند اما ایراد هگل اینجاست که اینگونه حفظ تعادل بیرونی است که هگل آنرا جامعه مدنی یا دولت بیرونی ارزیابی می‌کند؛ تنها در دولت درونی است که بدلیل تجلی روح و تبلور خودآگاهی، حفظ نظم و هماهنگی منافع از درون و بصورت ارگانیکی صورت می‌گیرد با این توضیح که ارگانیک مورد نظرهگل از نوع ارسطویی و طبیعی نیست بلکه از نوع درونی و عقلی است.

درنظریه دولت هگل فرد ضمن حفظ فردانیت خود، موخر بر دولت است و فرد مستقل از شهر، نمی‌تواند وجود داشته باشد و رابطه فرد و دولت در این نظریه ارگانیکی و از سنخ رابطه تک تک اعضاء با پیکر است. انسان جدید انسانی است آزاد از حیث درونی و این آزادی، چون جوهری است و قراردادی نیست لذا غیر قابل فسخ و لغو می‌باشد و فرد با این آزادی وارد دولت می‌شود چون تنها در دولت است که این آزادی درونی می‌تواند تجلی بیرونی داشته و موثر گردد. انگشتان بحیث ذاتی وسیله‌ای هستند برای بروز کار ویژه‌ای خاص (مثلا گرفتن قلم ونوشتن) و این کار ویژه تنها در صورتی از امکان و قوه به فعلیت یا از عالم درونی به عالم بیرونی می‌رسد که وارد دولت پیکر شود، هر چند پیکر برآمده تک تک اعضاء است ولی هیچ عضوی نمی‌تواند مقدم بر پیکر باشد إلا مجموع اعضاء که‌‌‌ همان پیکر هستند. هگل تقدم دولت بر فرد را از نظام طبیعی ارسطو گرفته ولی نتایج خود را از آن بیرون کشیده است، چون نتایج ارسطو متناسب دوره ماقبل لیبرالی است و با دنیای مدرن سازگار نیست.

اما چرا تقدم دولت؟ استدلال هگل برتقدم دولت بر فرد این است که؛ دولت حوزه مصالح عمومی و جایی است که آن امر متعالی خود را ظاهر می‌کند، به تعبیر دیگر دولت جایی است که ما‌ها (فرد‌ها) به ما تبدیل می‌شود و مصالح ما به عنوان یک ما کلی، مقدم برماهاست و این ماهیت دولت جدید هگلی است. علت اینکه دولت مورد نظر هگل دولت جدید نامیده می‌شود در این است که دولتهای موجود آنزمان همگی دولتهای بیرونی بودند که نمی‌توانستند ما‌ها را به صورت ارگانیکی به ما تبدیل کنند لذا برای اینکه بتوانند منها را به صورت مکانیکی در کنارهم و تحت پوشش دولت و اطاعت آن درآورند، راه سرکوب را پیش گرفتند، اما دولت هگلی دولتی است که این تبدیل را از درون و با ملات درونی انجام می‌دهد، در واقع دولت یعنی مظهر و نمود ما و ما‌ها تنها در قالبی به نام دولت هگلی به ما تبدیل می‌شوند.

در نظریه هگل تباینی بین دولت و ملت وجود ندارد و نه تنها وجود ندارد بلکه نمی‌تواند وجود داشته باشد، و ما چون چنین دولتی نداشتیم بنابراین در کشور ما، دولت و ملت هرکدام ساز خود را می‌زدند که یکی ازموارد بسیارجالب و تامل برانگیز آن حادثه سقوط اصفهان بدست افاغنه است که وقتی اشغالگران افغان وارد کرمان می‌شدند مردم کرمان به تماشای اشغال کنندگان (چه بسا اظهار شادمانی) و به تعبیری به تماشای سقوط خود پرداختند و این امر در نوع خود نشانگر تباین عمیق بین دولت و ملت است.

کار ویژه دولت جدید در نظریه هگل جمع بین امنیت و استقلال و آزادی فرد از یک سو، و حفظ مصالح عالی عمومی که دولت نماینده آن است از سوی دیگر می‌باشد طوریکه هیچ کدام لطمه نخورد و البته برقرار کردن چنین نسبت پیچیده‌ای، نیازمند منطق بسیار پیچیده‌ای هم هست، چون یک طرف این نسبت دولت و قدرت است که میل به سلطه‌گری دارد و طرف دیگر، اراده‌های آزاد است که میل به پیشبرد منافع خصوصی وهرج ومرج دارد. ارایه چنین منطق پیچیده‌ای است که باعث سوء برداشت از هگل می‌شود زیرا نظریه او درباره دولت هم ارسطویی و هم روسویی است چون تکیه برانسان subjective جدید دارد و هم ارسطویی و روسویی نیست و حتی دولت کانت و فیشته هم نیست چون نتایج آن‌ها را نمی‌گیرد. نظریه هگل ازهمه نظریه‌های معاصر و قبل از خودش متفاوت است زیرا در نظریه وی، حرکت خداوند در عالم موجب می‌شود که دولت وجود داشته باشد، دولت عرصه خودآگاهی و محل ظهور خداوند یا روح است، دولت یعنی اراده و این اراده که از طرف خداوند داده شده است، بنیاد دولت عقلی است که به عنوان اراده ظاهر می‌شود، در واقع عقل به صورت اراده خود را نشان می‌دهد.

همه دولت‌ها اشکال دارند و نمی‌توان دولت بی‌اشکال پیدا کرد، ولی همه دولت‌ها درعین حال بهره‌ای از ایده هم دارند مثل انسان‌ها که درعین تفاوت و مراتب، بهره‌ای از انسانیت دارند. دولت هگل هم چنین است.

درپایان بی‌مناسبت نیست به دیدگاه فون هالر اندیشمند هم دوره هگل و نویسنده کتاب احیای علم سیاست که در واقع نظریه‌پرداز رسمی دولتی است و انتقادهای هگل از آن هم، اشاره شود. بنا به نقل هگل، فون هالر قلمرو دولت را از جمادات و حیوانات قیاس گرفته و گفته است، آنچنانکه درعالم جماد و حیوان، بزرگ بر کوچک و قوی بر ضعیف چیره می‌شود، درعالم انسانی هم این منطق به صورت اصیل‌تر پدیدار می‌شود و قانون یعنی اراده قوی بر ضعیف و برابر نظمی ابدی که خداوند برقرار کرده قوی بر ضعیف همواره چیره شده و خواهد شد و این‌‌‌ همان حکمت ستایش انگیز طبیعت است. هگل درانتقاد از این دیدگاه گفته که قانون مورد نظر فون هالر، امری عادلانه و اخلاقی نیست، چون انسان در مقام تقلید از حیوان بمراتب پست‌تر از حیوان عمل می‌کند و می‌افزاید قوانینی که در طبیعت و حوزه حیوانی که بخشی از طبیعت است می‌گذرد، مناسبتی با فرهنگ و روح ندارد، زیرا حوزه مناسبات انسانی حوزه مناسبات روح و حوزه آگاهی و خودآگاهی است. هگل از این جهت دولت را مقدم بر فرد می‌شمارد که آزادی و سایر حقوق فرد در جامعه حیوانی و جامعه مدنی می‌تواند مورد تعرض واقع شود اما دولت جدید پاسدار آزادی عمومی و به تبع آن آزادی فردی هماهنگ با آزادی عمومی است. تقدم دولت برفرد به معنی استحاله فرد در دولت نیست بلکه به معنی ورود به مرتبه عالیتر آزادی و همه آزادی است نه جزیی و جنبه‌ای از آزادی.

*****