«

»

Print this نوشته

بخش اول ـ پرورش دمکراسی در نبردی با فرهنگی و روان ایرانی

بخش اول ـ پرورش دمکراسی در نبردی با فرهنگی و روان ایرانی

لس‌آنجلس بیش از هر اجتماع ایرانی در خارج، به تعبیر و تا حدودی آزمایشگاه و آموزشگاه دمکراسی جامعه ایرانی است. بزرگ‌ترین شهر ایرانی است در بیرون ایران، با جمعیتی که با هر شهر متوسط ایران پهلو می‌زند؛ و قدرت خریدی که از دسترس هر شهر ایران بیرون است. در اینجاست که صدها هزار ایرانی از هر لایه و پایگاه اجتماعی از جمله بخش قابل ملاحظه‌ای از روشنفکران و صاحبان مشاغل و سرمایه‌داران در میان آنها، گرد آمده‌اند. این صد‌ها هزار تن به آزادترین موقعیت‌ها و بیشترین فرصت‌هائی که حکومت قانون و برابری حقوقی می‌تواند اجازه دهد پرتاب شده‌اند و بیست و چند سالی است که پنجه در پنجه چالش‌های آن‌اند. نبرد اصلی دمکراسی ما البته در ایران در پیوسته است، با ده‌ها میلیون تنی که خرده خرده و گام‌هائی به پس و گام‌هائی به پیش، دارند مرزهای آزادی را فراتر می‌برند. اما در لس‌آنجلس نبردی برای دمکراسی لازم نیست؛ نبرد در اینجا با فرهنگ، با روان ایرانی است.
ایرانیان، آن اکثریت بزرگ پناهندگان و مهاجران پس از انقلاب که بیش از هر جای دیگر به کالیفرنیای جنوبی روی آوردند خود را با محیطی روبرو یافتند که از باورشان در می‌گذشت. آنها در شهری که ”دیگ درهم جوش” اقوام و فرهنگ‌هاست بیگانه شمرده نمی‌شدند و به نظرشان می‌رسید که هر کار می‌توانند بکنند. دست قانون همه جا بود ولی این قانون در چهارچوب خود آزادی‌هائی از همه گونه می‌داد. شرط آزادی‌ها ــ تا آنجا که به دیگران تجاوز نشود ــ از دریافت بیشترشان می‌گریخت. هنوز در میان‌شان فراوان‌اند کسانی که این نکته بنیادی را در ساخت و نگهداشت دمکراسی در نیافته‌‌اند؛ و تا ایرانی رعایت قانون را اهانتی به هوش خود نشمرد و مقررات را امری قابل مذاکره به شمار نیاورد به چنان دریافتی نخواهد رسید.
این مردمی که در یک محیط باز، همچنانکه در برابر یک رایانه، چنین تیز پروازند و بالاتر و بالاتر می‌روند، بر لس‌آنجلس و بر یکدیگر افتادند. در آن نخستین سال‌های پس از انقلاب، اجتماع ایرانی لس‌آنجلس دریای امواجی بود که پیوسته به هم می‌خوردند. از آزادی در فراخ‌ترین تعبیرش، بیش از همه تاختن به هر که و هر چه، و سوء استفاده در هر جا که یک نظام مبتنی بر اعتماد اجازه می‌داد، بهره‌برداری می‌شد. از سوئی تلافی یک تاریخ بندگی و محدودیت، بر سر لس‌آنجلس آمد چنانکه گوئی آن شهر برای مردمی که دل‌شان می‌خواست همه خشم و کین و سرخوردگی خود را، نه یکبار و دو بار خالی کنند ساخته شده بود. از سوی دیگر همت و استعداد ایرانی، امکانات نامحدود امریکا را برای درآوردن و ساختن بکار گرفت. زندگی‌هائی که به تاراج انقلاب رفته بود از پائین‌ترین پله‌های پیشرفت اقتصادی و اجتماعی بازسازی شد. خانواده‌ها که در نظام آموزشی امریکا به گنجی شایگان دست یافته بودند همه چیز خود را در خدمت آموزش فرزندان گذاشتند. بسیاری زنان و مردان در عین کار به تحصیل پرداختند و هر چه را توانستند در پای جوان‌تر‌ها و نسل دوم تبعیدیان و مهاجران ریختند. پدران و مادران اندک اندک در محیط تازه جا افتادند و فرزندان، محیط تازه‌ای ساختند که بخشی امریکائی و بخشی ایرانی است و اجتماع ایرانی ـ امریکائی نوینی پدید خواهد آورد.
ایران کوچکی که تمرکز چند صدهزار نفری ایرانیان در لس‌آنجلس پدید آورده بود چسبیدن به عادت‌ها و شیوه‌های گذشته را در آنان آسان‌تر می‌کرد؛ و به گروه بزرگ مهاجران احساس بی‌نیازی و قدرتی می‌داد که هر چه توانستند کردند تا لس‌آنجلس را مانند خود سازند. تاثیر پاره‌ای از این رفتار‌ها را در سختگیری‌ها و موشکافی‌هائی که پس از ورود عنصر ایرانی در مقررات و رفتار مقامات و مسئولان امریکائی به ویژه در امور مالی پیدا شده است به روشنی می‌توان دید. اما لس‌آنجلس بسیار نیرومندتر است و ایرانیانی بوده‌اند که ارج این موقعیت کمیاب را برای پرورش عادت‌های اجتماعی و روحیه مدنی دانسته‌اند. ایرانی که هنوز بیشتر تعریف هابسی ”انسان گرگ انسان است” را به یاد می‌آورد، در‌ لس‌آنجلس باقانونی که سرانجام اجرا می‌شود، و با گروه‌های قومی دیگری که ”گرگی” را بیشتر برای دیگران گذاشته‌اند، روبرو آمده است و در یک فرایند دراز و آهسـتة دگرگونی اخلاقی و جابجائی نسـلی در کار آن اسـت که با آن روحـیه و
عادت‌ها آشنا شود.
رسانه‌های لس‌آنجلسی که در آن نخستین سال‌ها بالاترین درجه آزادی مطبوعات در تعبیر ایرانی آن را ــ چنانکه در دوره‌های آزادی از سوی بیشتر رسانه‌ها ورزیده شده است ــ به عمل درآوردند، لحن آرام‌تر و بردبارانه‌تر گرفته‌اند. خوانندگان و بینندگانی که هزار هزار به قول لنین با پاهای خود رای دادند، و سرمشق رسانه‌های امریکائی و حتا هیسپانیک (گروه قومی امریکای لاتینی) که در برابر است، دارد اثر خود را می‌کند. کسانی هستند که همچنان از راه بد زبانی به هر کسی که پیش آید روزگار می‌گذرانند ولی جریان عمومی در رسانه‌ها سازنده است. فرسودگی پهلوانان میدان خشونت زبانی، ورشکستگی‌های پیاپی رسانه‌های جنجالی‌تر و خستگی مردم از سخنان تکراری و پاک کردن حساب‌های شخصی به نام مبارزه به عادی کردن فضا کمک می‌کند. آنچه در این میان لگد کوب شده خود مبارزه است.
تبعیدیان و مهاجران را بی‌ رسانه‌ها و انجمن‌ها نمی‌توان به صورت یک اجتماع درآورد. لس‌آنجلس از نظر شمار رسانه‌ها بیش از اندازه داراست و از نظر انجمن‌ها بیش از اندازه بینواست. رسانه‌ها چندان‌اند که جا را بر یکدیگر و جهان را بر خود تنگ می‌کنند (در هر زمان تا بیست و چند تلویزیون ۲۴ ساعته.) بیست و پنج سال از تلویزیون ایرانی در لس‌آنجلس می‌گذرد ولی یکی هم از نزدیک به صد چراغی که عموما سوسوئی زدند و خاموش شدند نتوانست قدرتی مانند رسانه‌های همگانی گروه‌های قومی دیگر پیدا کند. در مقایسه با رسانه‌های معدود ولی نیرومند و حرفه‌ای و توانگر دیگران، رسانه‌های فارسی زبان نمودی ندارند. رقابت ”گلو بر” میان آنها (اصطلاح انگلیسی) عموم شان را دست به دهان و هر لحظه در خطر تعطیل شدن گذاشته است. هر کس می‌خواهد رسانه‌ای از خود داشته باشد. رسانه‌های نوشتاری با یک دو نویسنده حرفه‌ای می‌چرخند و رسانه‌های دیداری ـ شنیداری به یاری خط تلفن و رها شده در دست هر کس که هرچه بخواهد می‌گوید، ساعت‌ها را پر می‌کنند. مانند جهان سیاست همه ترجیح می‌دهند ماهیان بزرگی در برکه‌های کوچک باشند تا ماهیان کوچکی، اگرچه به بزرگی ماهی وال، (نهنگ، که در واقع تمساح به فارسی است) در اقیانوس. شمار فراوان تلویزیون‌ها جلو دسـترسی به آگهی امریکائی را گرفته است و آگهی دهنده ایرانی نیز با
بهره‌گیری از شرایط یاس‌آور رسانه‌ها نرخ را هرچه می‌تواند پائین می‌آورد.
رسانه‌ها آشکارا نتوانسته‌اند سهمی در پدید آمدن یک اجتماع به معنی واقعی و نه یک جماعت بزرگ، از این جرم سنگین انسانی، داشته باشند. ولی بی‌اعتمادی مزمن ایرانی و ضعف روحیه مدنی که نمی‌گذارد ایرانیان با هم کار کنند سهم اصلی را دارد. بستگی‌ها و پیوندهای اجتماعی، شکننده و اندک است. ایرانی در شهرهای دیگر تبعید و مهاجرت نیز چندان هنری در این زمینه‌ها نشان نداده ولی انتظارات از لس‌آنجلس به دلایل آشکار بیشتر است.
از رسانه‌های لس‌آنجلسی نمی‌توان بی تاکیدی بر نقش یکی از قدیمی‌ترین و موثرترین آنها در سالم‌تر کردن فضا گذشت. رادیو صدای ایران در شهری که در تصرف تلویزیون‌های ۲۴ ساعته است، محدودیت‌های رادیو را دربرابر تلویزیون با استانداردهای بالای حرفه‌ای و اخلاقی جبران کرده است. کادر روزنامه‌نگاران آن از نظر کیفیت و شماره، همچنانکه نسبت بالای هزینه‌های پرسنلی در بودجه عملیاتی‌اش، مانند ندارد. با آنکه در میان تلویزن‌ها نیز معدودی خود را از غوغای حاکم بر فضای رسانه‌ای آن شهر که شهرتی جهانی برای لس‌آنجلس فراهم کرده است بالاتر گرفته‌اند و اعتباری دارند هیچ‌کدام از نظر توجه به پرورش و نگهداری یک گروه نیرومند برنامه‌ساز به پای رادیو صدای ایران نمی‌رسند. در گفتگو از رسانه‌های لس‌آنجلسی روی سخن به آنهاست که برای خود نقشی سیاسی و اجتماعی می‌شناسند.
در لس‌آنجلس بود که ایرانیان نخستین‌بار رسانه‌های اندرکنشی interactive سیاسی را تجربه کردند. شنوندگان و بینندگان توانستند با تلفن در برنامه‌ها شرکت جویند و آزادانه با برنامه‌سازان و یا میهمانان برنامه‌ها و نیز با یکدیگر گفتگو کنند و پرسش‌ها و بیشتر، اظهارنظرهای خود را به نیوشندگان audience رادیو یا تلویزیون برسانند. در آغاز و تا مدت‌ها شنوندگان بی‌شمار از این حق که به آنها داده شده بود با آزادی به تعبیر سنتی ما کمال بهره‌برداری را کردند؛ در پوشش بی‌نامی خود هرچه توانستند به این و آن تاختند. بهره‌گیری از حق و آزادی به جائی رسید که مسئولان فنی فاصله‌ای چند ثانیه‌ای میان صدای تلفن‌ها و پخش آن از رسانه انداختند تا بتوانند آزادانه‌ترین فوران‌های سیاسی و عاطفی را قطع کنند. آن دوران چند سالی پائید و اکنون ادب لازم برای بحث آزاد جای خود را در میان توده نیوشندگان یافته است. گفتگوی آزاد متمدنانه، بویژه در پناه بی‌نامی، و در گسترده‌ترین صورت خود که بدعتی در تاریخ رسانه‌های ایران است تاثیری ژرف در پرورش سیاسی و اجتماعی ایرانی دارد. همان‌ها که لاف می‌زدند که ”روی خط رفته”اند و چنین و چنان کرده‌اند امروز از این که کم و بیش مانند شنوندگان غربی رفتار می‌کنند سربلندند. (کم و بیش از این‌رو که هنوز تلفن کنندگانی نمی‌توانند کوتاه و بی‌تکرار بگویند و وقت و پول خود را با احوالپرسی و خسته نباشیدها، که این تعارف آخری از پدیده‌های نه چندان خوشایند دوران حکومت اسلامی است، تلف نکنند).
* * *
سرزندگی و تحرک بی‌مانند ”ایرانجلس” که هم برخاسته از کیفیت انسانی جمعیت و هم فضای ویژه جامعه امریکائی است هر نگرنده‌ای را به شگفت می‌اندازد. ترکیب روحیه کوشنده و بلند پرواز و بی ملاحظه و آزمند ایرانی با فرصت عملا نامحدودی که نظام اجتماعی امریکا به باشندگان آن کشور می‌بخشد گروه قومی ایرانی را در لس‌آنجلس در صف نخستین گروه‌های قومی دیگر قرار می‌دهد ــ به عنوان افراد و نه اجتماع. با آنکه ایرانیان از بزرگ‌ترین، و از نظر سطح آموزشی و توانائی اقتصادی در بالاترین‌های لس‌آنجلس هستند در زندگی عمومی شهر نقشی کمتر از هر گروه قومی مهم دیگر دارند. وزن سیاسی ایرانیان امریکائی شده که اکنون می‌باید اکثریتی را در ایرانیان آن شهر تشکیل دهند هیچ متناسب با شمار انبوه آنان نیست. در این شهر همه کلیشه‌هائی که درباره ایرانیان شنیده‌ایم، از تکروی و بی توجهی به اشتغالات و سرگرمی‌های جدی‌تر، به چشم می‌آید ــ اما برجسته‌تر. بیابان فرهنگی لس‌آنجلس مانند بیشتر جاهای دیگر است. در گوشه و کنار این بیابان، پویندگان خستگی ناپذیر بی‌پشتیبانی و با دست تهی چراغ فرهنگ را روشن می‌دارند. توده مردمان از آنها دور و دنبال تفریح‌اند، معمولا تا پائین‌ترین مخرج مشترک؛ و عادت به هزینه کردن برای فرهنگ ندارند. بهره آفرینشگران فرهنگی بیش از احسنتی نیست. در دوره فردوسی نیز چنین بود: ”نباشد جز احسنتشان بهره‌ام.”
اما اگر ایرانیان با همه دسـت گشاده خود هنوز اجتماعی نمی‌اندیشند جمهوری اسلامی
که به اهمیت این اجتماع پی برده است از صرف مال برای نفوذ کردن در آنها دریغ ندارد. ”لابی” جمهوری اسلامی در هیچ جای جهان مانند امریکا نیرومند نیست. کسانی که در سطح‌های گوناگون دیدگاه‌های رژیم اسلامی را پیش می‌برند و خدمات آن را انجام می‌دهند از شماره بیرون‌اند و در میان‌شان از بدترین دشمنان پیشین حکومت اسلامی تا کسانی که با سربلندی خود را از سیاست دور نگه می‌دارند می‌توان یافت. یک شبکه گسترده دانشگاهی و پژوهشی که امریکائیانی را نیز به خدمت گرفته است مستقیم و غیرمستقیم برای رژیم کار می‌کند. در سطح دانشگاهی و پژوهشی کار این شبکه برداشتن فشار از جمهوری اسلامی است. دیگران به بی اثرتر کردن اجتماع ایرانی از نظر سیاسی می‌پردازند. بنیاد علوی، پهلوی پیشین، که نمی‌تواند درآمد سرشار خود را در بیرون امریکا صرف کند در اختیار این شبکه است. ”آگهی‌های دوبی” با دلالت‌های آشکار و پنهان‌شان منبع پایان‌ناپذیر دیگری هستند که تلویزیون‌های متعددی را غیرمستقیم به خدمت گرفته‌اند. شرکت‌های ایرانی در دوبی آگهی‌های خود را به تلویزیون‌هائی می‌دهند که هیچ پیام سیاسی چه رسد که از گل نازک‌تر به رژیم اسلامی نداشته باشند. برنامه‌های سرگرم کننده آنان برای دارندگان ”بشقاب”های ماهواره‌ای در ایران نیز آرامبخش موثری است.
* * *
گرایش ایرانیانی که به امریکا رفتند به همسان شدن با محیط تازه بیش از جاهای دیگر بوده است. این گرایش طبعا در نسل جوان‌تر بیشتر است. فرهنگ عامیانه ”پاپ” امریکائی که جاذبه‌ای مقاومت ناپذیر برای کم سن و سالان، در هر گروه سنی، دارد یکی از نیرومندترین عواملی است که آنها را به تندی در جامعه میزبان حل می‌کند. اکنون پدیده دیگری را در آن ”دیگ درهم جوش” فرهنگ‌ها و اقوام (و در کشورهای دیگر نیز) می‌توان دید. نوجوانان و جوانان ایرانی پس از غوته خوردن در دریای فرهنگ دامنگیر امریکائی، به درجات گوناگون به ریشه‌های ایرانی خود روی می‌آورند. در این روند تازه چه در امریکا و چه اروپا گذشته از کشش طبیعی به سرزمین و فرهنگ و تاریخ ایران، که مایه سربلندی هر ایرانی است که با آن اشنائی یابد، رویکرد جامعه‌های میزبان سهم بزرگ را دارد. در اروپا ایرانیان به دشواری پذیرفته می‌شوند و در امریکا که پذیرفته شدن آسان‌تر است زیرا بزرگ‌ترین حل کننده تفاوت‌های قومی و موثر‌ترین کارگاه همسانی assimilation فرهنگی بوده است، ”پسا مدرنیسم” به قومگرائی تازه‌ای دامن می‌زند.
چپ رادیکال امریکا پس از فروپاشی کمونیسم اکنون پرچم مخالفت ایدئولوژیک را با همه فرایند همسانی برافراشته است. سخنگویان آن که بیشتر در دانشگاه‌ها سنگر گرفته‌اند، منکر ارزش‌های جهانروائی هستند که امریکا را در سده هژدهم مشعل فروزان جهان متمدن گردانید و اکنون از چپ و راست زیر حمله است. آنها امریکائی می‌خواهند که نه یک ملت یگانه بلکه موزائیکی از هویت‌های ملی مشخص به معنی ارزش‌های پیشا مدرن تبعیض و خشونت، و عموما رقیب یکدیگر، باشد. این تنها یک مد آکادمیک نیست و با خود سانسور و سهمیه‌بندی آورده است. جلو سخنرانی‌ها، کتاب‌ها و درس‌هائی را که به عقیده آنها سیاست پسند politically correct نیست می‌گیرند و همه‌‌جا در پی سهمیه‌بندی بر پایه زبان و رنگ و جنسیت و حتا گرایش‌های جنسی به بهای پائین آوردن کیفیت انسانی و نتیجه کار هستند ــ والائی فرهنگی، قربانی سیاست پسندی political correctness می‌شود.
جوانان و نوجوانان ایرانی در واکنشی به این قومگرائی دارند خود را از نو می‌یابند. در جامعه‌ای که هر گروه قومی، به ویژه آسیائیان شرقی با روحیه‌های بالای تعرضی و رویکرد بی‌رحمانه و ساختار تنگاتنگ‌شان، خویشتن را از دیگران جدا می‌کند ایرانیان به اهمیت بازگشت به ریشه‌های خود آگاه‌تر می‌شوند و نمونه‌های بی‌شمار ایرانیان برجسته در امریکا بر سربلندی ملی‌شان می‌افزاید. گرایش به همرنگی و همسانی با امریکائیان در ایرانیان احتمالا بیش از گروه‌های قومی دیگر است ولی مزیت‌های ایرانی ماندن پیوسته از سوی آسیائیان و دیگران، با درجه بالای همبستگی و خودآگاهی قومی‌شان، به آنان یادآوری می‌شود. ازدواج درونگروهی، آسان‌تر جوشیدن با یکدیگر، همکاری و مشارکت، و گرایش بیشتر به فارسی که موسیقی پاپ ایرانی در آن نقشی بزرگ دارد پدیده‌هائی هستند که به فراوانی در میان نسل دوم ایرانیان دیده می‌شود. (نقش آشپزی ایرانی را نیز در استوار داشتن رشته‌های پیوند با تاریخ و سرزمین نمی‌باید از یاد برد). بزرگ‌ترین تحولی که در افراد این نسل دوم نسبت به نسل اول مهاجران روی داده پذیرفتن فرمانروائی قانون و آمادگی اعتماد کردن به یکدیگر است. امروز این جوانان دارند قله‌های اقتصادی و آموزشی امریکا را در یکی از رقابتی‌ترین جامعه‌های جهان فتح می‌کنند و در فردای ایران نزدیک‌ترین پل ارتباط و انتقال سرمایه و تکنولوژی به ایران خواهند بود.
سازمان‌های مدنی ایرانی ــ انجمن‌ها، باشگاه‌ها، اتحادیه‌ها، کمیته‌های اقدام سیاسی و مانندهای آن ــ در اینجا و آنجای این اجتماع بزرگ رشد می‌کنند و در میان یهودیان ایرانی از همه جا بیشتر. در لس‌آنجلس حتا بیش از نیویورک که یک مرکز مهم دیگر یهودیان ایرانی در امریکاست، تاثیرات پرورشی دمکراسی امریکائی را می‌توان دید. تنها ایرانیانی که توانسته‌اند به عنوان یک گروه اثری بر جامعه میزبان خود داشته باشند یهودیان ایرانی هستند. آنها با سازماندهی گسترده و همیاری بیمانند که همه اجتماع یهودی ایرانی را دربر می‌گیرد توانسته‌اند بیشترین نقش را در نگهداری فرهنگ ایرانی نیز داشته باشند. دلبستگی به فرهنگ ایران و بجا آوردن سنت‌ها و رسم‌ها را در میان آنان بیشتر می‌توان یافت. با آنکه از گروه‌های دیگر ایرانیان امریکائی بهتر در زندگی اقتصادی آن کشور جا افتاده‌اند درد اشتیاق ایران را در میان شان بیشتر می‌توان یافت.
در یک شب شعر در لانگ آیلند نیورک و مرکز جمعی از ایرانیان توانگر که از اوایل دهه هشتاد/شصت دائر است و اعضا و پشتیبانان‌ش عموما یهودیان ایرانی‌اند این درد اشتیاق در اشعار هر گوینده‌ای نمایان بود. در پایان شب گروهی چهار نفری، دو تن از آنان از ناماورترین پزشکان آن نواحی، قطعه‌ای در ماهور با استادی موسیقیدانان حرفه‌ای نواختند. جراح مشهور قلب که تار در پنجه‌هایش به همان رامی اسباب ظریف جراحی بود غزلی لطیف از ساخته‌های‌ش را با یک باریتون گرم چنان خواند که گوش آمُخته به موسیقی باخ تا بارتوک و بریتن را نیز به وجد آورد و درد اشتیاق را تازه کرد. آن مردان قابل احترام که شب‌ها پس از کار دشوار روزانه با تار و سنتور و ویلون و تنبک خود عشق می‌ورزند ایران را در آن جزیره ثروت‌های بزرگ زنده نگهداشته‌اند.
ژوئن ۱۹۹۸