«

»

Print this نوشته

بخش سوم ـ زندگی و مرگ رسانه‌ای زن روزگار ما

بخش سوم ـ زندگی و مرگ رسانه‌ای زن روزگار ما

در واپسین روز ماه اگوست شاهزاده خانم دیانا به مرگی که درخور چنان زندگانیی بود درگذشت. او که زندگی‌ش را بر صفحات رسانه‌ها گذرانیده بود در واقع به دست آنان نیز کشته شد ــ یک فراورده و قربانی رسانه‌ها، چنانکه در همه زندگی کوتاه‌ش بود، از آن هنگام که شانزده سال پیش با ازدواج با ولیعهد بریتانیا چشمان مردمان را به خود کشید.
پدیده‌های رسانه‌ای در زمان ما کم نیستند ــ حتا در عرصه دانش نیز می‌توان به آنها برخورد؛ کسانی که به هر دلیل آماج رسانه‌ها می‌شوند و زندگی و شخصیت‌شان ابعادی به خود می‌گیرد که عموما چندان ربطی به اندازه‌های واقعی‌شان ندارد. شاهزاده خانم دیانا در این میان از بسیاری برجسته‌تر، شگفتاورتر و احترام برانگیزتر بود. اگر مرگ او در سراسر جهان چنان بازتابی یافت و چهل و هشت ساعتی همه خبرها را زیر سایه گرفت، چنانکه خبر دیگری نبود، از آنجاست که هیچ‌کس دیگری چون او برای رسانه‌ها ساخته نشده بود. حتا کندی را نمی‌توان با او برابر شمرد. کندی همان فرمانروائی را بر رسانه‌ها داشت و مرگ‌ش همان تکان را به مردمان داد، و افسانه‌اش سی و پنج سالی بعد هنوز زنده است. ولی کندی بی‌رسانه‌ها نیز کندی می‌بود ــ جوان‌ترین رئیس جمهوری امریکا، مهم‌ترین و نیرومندترین مرد زمان خود. شاهزاده‌خانم دیانا جز خودش تقریبا هیچ نداشت ــ همسر پیشین ولیعهد بریتانیا.
دلارائی، آنچه فرنگی‌ها glamour می‌گویند، البته عامل اصلی در گیرائی شاهزاده خانم بود. کسی نمی‌توانست چشم از او برگیرد. حضور او، حتا بر صفحه رسانه‌ها، دل‌ها را بر روی‌ش می‌گشود، و بیش از مردان، زنان را؛ جاذبه‌ای بود فراتر از کشش معمول زیبائی زنانه، و از دل و روان او بر می‌خاست، که چنانکه در این سال‌های واپسین‌ش بیش از پیش نشان داده شد زیبائی و درخشش استثنائی داشت.
رئیس‌ جمهوری فرانسه او را زن روزگار ما نامیده است. در واقع اگر کسانی بتوانند نمایندگان زن امروزی، زن نوین به شمار آیند شاهزاده خانم از برجسته‌ترین آنان بود. او را به‌سبب کارهای انسان دوستانه‌اش به سزاواری ستوده‌اند. تیمارداری او زندگی هزاران تن را بهتر کرد و اگر عهدنامه منع محدود مین‌های ضدنفر به تصویب رسد (که به عنوان ثنائی به شاهزاده خانم، احتمال تصویب آن پس از مرگ او بیشتر شده است) زندگانی مردمان بی‌شمار دیگری را نیز بهتر و درازتر خواهد کرد. ولی به عنوان یک زن نوین، دستاورد بزرگ او کنترلی بود که بر زندگانی خویشتن یافت.
او بسیار جوا ن بود که به عنوان عروس دربار بریتانیا و شهبانوی آینده زندگی خود را آغاز کرد؛ و اگر فضای دربار اجازه می‌داد شخصیت گرم و مهربان او، مانند چهره و لبخند پرتوافکن‌ش، می‌توانست طبیعت رابطه دربار و مردم را دگرگون سازد و دریچه‌هائی بر آن فضای گرفته که گوئی سال‌های دراز هیچ دری از آن گشوده نشده بود باز کند. او به خوبی توانائی پرکردن جای خالی ملکه مادر سال‌های تیره جنگ را می‌داشت. ولی دست سنگین یک خانواده و یک دربار پادشاهی که اسنوبیسم (افاده در معنی عامیانه آن و نه به معنی والاترش، دیرپسندی) در آن پیکر گرفته است، او را پس زد. شاهزاده‌خانم جوان در زیر آوار شکوه دسترس ناپذیر خیره کننده‌ترین دربار پادشاهی جهان، و در سرداب یک ازدواج نامناسب بی‌مهر دفن شد و در آن پیرامون ناپذیرا چنان بر هر سخن و حرکت خود ترسان بود که توانائی خوردن خوراک روزانه را از دست داد.
اینکه او خود را از زیر بار تحقیر و تمسخر و بی‌اعتنائی شوهر و خانواده و درباریان، و از مرگی که هر روز به او نزدیک‌تر می‌شد ــ مرگ تن و روان ــ رهانید و در برابر همه آنها پیروزمندانه ایستاد از سرگذشت‌های بزرگ روزگار ماست؛ و بیهوده نیست اگر میلیون‌ها زن در هر گوشه جهان به او همچون سرچشمه الهام می‌نگرند. به جای ندیده گرفتن آن ”زن دیگر” و ساختن با جلال خواری‌آور زندگی در کاخ پادشاهی، شاهزاده خانم راه جدائی، و سرانجام طلاق را برگزید که برای کسانی مانند او بی‌سابقه بود و به جای آنکه به گوشه‌ای رود و به آسودگی زندگی خود را بسرآورد به مبارزه برخاست. در برابر قدرت دربار، او رسانه‌ها را داشت و کار را به صفحات روزنامه‌ها و تلویزیون‌ها کشاند. در پرده دری‌های از دوسو شاهزاده خانم بی‌آسیب نماند ولی بیشتر حقیقت وجود خود را به جهانیان شناساند؛ و بیشترین آسیب در آن میانه به دربار خورد. پس از مصاحبه دلیرانه تلویزیونی شاهزاده‌خانم، ملکه ولیعهد را ناگزیر به درخواست طلاق کرد.
آن مصاحبه تلویزیونی اجرائی ماهرانه بود و راه زندگی شاهزاده‌خانم را روشن کرد. از آن مصاحبه زنی بیرون آمد که با بهره تمامی که از ضعف‌های بشری داشت، توانسته بود سرنوشت‌ش را به دست گیرد؛ با ورزش بر ناتوانی جسمی و روحی خود چیره شده بود، و با خدمت به مردم معنائی برای زندگی خود می‌جست. ”می‌خواهم ملکه دل‌ها باشم” اعلامی جسورانه و پیامی سرکشانه به درباری بود که هر روز از مردم دورتر افتاده است و جز در به اصطلاح ”اسکاندال”های زندگی شخصی اعضایش ارتباط و شباهتی با زندگی مردم ندارد.
از آن پس جهان صحنه نمایش زنی شد که نه تنها برای بیماران ”ایدز” پیکار می‌کرد، بلکه به عیادت‌شان می‌رفت و به تن‌شان دست می‌کشید ــ شاهزاده خانمی که یک روز در کنار ”مادر ترزا” در میان بینوایان کلکته بود و روز دیگر پیراهن‌های شب خود را برای کارهای خیریه به مبالغ افسانه‌ای حراج می‌کرد. بیش از همه پیکار مین‌های ضد نفر او بود که به تلاش‌های‌ش ابعاد بین‌المللی داد. او یک تنه بیش از همه رهبران جهان در پیشبرد این پیکار تاثیر کرد. واپسین سفرش، جز یکی دو سفر تفریحی در میانه، به بسنی بود (برای کنفرانسی به همین منظور) که در کنار کامبودیا و افغانستان از کشتارگاه‌های مین‌هاست. در سفر بسنی بود که شاهزاده‌خانم نشان داد ماهیتی بیش از فراورده رسانه‌ها و خوراک شایعه‌سازان است؛ و تلاش‌های انسان دوستانه‌اش از تعهدی برمی‌خیزد که که ارتباطی به امثال دختران شاهزاده موناکو ــ که آنها نیز کارهای انسان دوستانه می‌کنند و به میهمانی‌ها می‌روند و پیوندها و جدائی‌هایشان نشخوار روزنامه‌های بازاری است ــ ندارد.
سفر بسنی درسـت همزمان با انتشار عکس‌هائی بود که شاهزاده خانم را درکنار دوست تازه مصری‌اش در لحظات مهرآمیزترشان نشان می‌داد ــ عکس‌هائی که تا کنون سه میلیون دلار بهره عکاس کرده است. اما به جای اینکه ماموریت شاهزاده‌خانم زیر سایه عکس‌ها و ”اسکاندال” تازه بیفتد، به اصطلاح ”اسکاندال” به پیشبرد امر پیکار با مین‌های ضدنفر کمک کرد. شاهزاده‌خانم با فرمانروائی که بر رسانه‌ها و کارکرد آنها داشت، با حضور احترام‌انگیز خود در کنفرانس، و با ژرفای تعهدش به کاری که در پیش گرفته بود، ابتذال موقعیتی را که برای هر زنی در جایگاه او معذب کننده می‌بود، در خدمت ماموریت خویش قرار داد. او چنان در نقش خود به عنوان ملکه دل‌ها کامیاب شده بود که تجربه‌های عموما ناشادش با مردان و شایعات پایان ناپذیر درباره زندگی خصوصی‌ش ــ که هیچ ربطی به دیگران نداشت ــ لکه‌ای به دامان‌ش نمی‌نهاد. میلیون‌ها تن در چهار گوشه جهان از پول، و از آن مهم‌تر، وقت خود مایه می‌گذاشتند تا از جزئیات زندگی او باخبر شوند ولی تصویری که از او در ذهن داشتند تنها شاهزاده‌ خانم یا زن مشهور دلفریبی نبود که مانند ”هلال عید” شعر اقبال، به ناچار از ”چشم شوق” رمیدن نمی‌توانست و ”از صد نظر به راه” او ”دامی نهاده” بودند.
هنگامی که در کنار دوست مصری‌ش در گریز همیشگی از عکاسان مزاحم کشته شد، پاپ، نگهبان دو هزارساله اخلاق مسیحی و ده فرمان، یکی از ستایش‌آمیزترین بیانیه‌ها را در سوگ او داد. (تلویزیون جمهوری اسلامی در گزارش مرگ زنی که از همه بانوان چادر پوش رهبری آخوندی بیشتر به مردم نیکی کرده است، او را چیزی در حدود ننگ اخلاقی نامید ــ چرا که با لباس شنا به دریا می‌رفت و چرا که تنها مردان حق دارند چنان رابطه‌هائی داشته باشند؛ و او و دوستان مردش هرگز به این فکر نیفتادند که با خواندن چند جمله عربی ظاهر شرعی را نگهدارند.)
***
دربار بریتانیا هرچه هم در بزرگداشت شاهزاده خانم بکند پس از آن حادثه اتومبیل بامدادی در پاریس نفسی به آسایش کشیده است. کسی که هر روز زندگی‌ش چالشی برای کاخ باکینگهام بود، و با فروزندگی‌ش بی رنگی خاندان شاهی را بیشتر به چشم می‌آورد دیگر در میانه نیست. برای ملکه و ولیعهد بسیار ناگوار بود که می‌دیدند شاهزاده خانم پس از بیرون رفتن از خاندان پادشاهی و از دست دادن لقب ”والاحضرت همایون” ــ هرچند پرنسس را نگهداشت ــ از همه آن خاندان ”شاهانه”تر شده است. جائی که او در دل مردمان بی‌شمار برای خود باز کرد رشگ (غبطه) هر پادشاه و ملکه‌ای را بر می‌انگیخت. در مسابقه کینه‌جویانه و بدخواهانه‌ای با ولیعهد (با همه دعوی‌های انتلکتوئلی که دارد) و خاندان ویندسور، او به آسانی و بی کوشش چنان دست بالائی یافت که در هیچ خاندان شاهی جهان مانندی ندارد. برای بسیاری مردم او شاهوارترین شخصیت جهان بود (برای آنکه اسلامی‌ها در تهران به رخ نکشند او مادر بسیار خوبی هم بود و برای کودکان بی‌بهره و بی‌سرپرست فراوانی نیز مادری کرد.) در خود بریتانیا او فرسنگ‌ها از خویشاوندان پیشین خود پیش‌تر بود، و در بیرون محبوب‌ترین سفیر بریتانیا به شمار می‌رفت. ملکه به همین مناسبت در همان نخستین ماه‌های پس از طلاق، سفرها و فعالیت‌های عمومی شاهزاده خانم را محدود کرد، ولی مردم او را می‌خواستند و رسانه‌ها آئینه‌دارش بودند.
اکنون مرگ او فرصتی به پادشاهی توفان‌زده بریتانیا می‌دهد که راهی برای رهائی‌ش بیابد. مشکلی که این پادشاهی با آن روبروست سیاسی نیست. مشکل سیاسی را در سده هفدهم با ”انقلاب باشکوه” و در سده هژدهم با وارد کردن سلسله هانوور از آلمان (لقب ویندسور هشتاد سال پیش به جای آن اختیار شد) و در سده نوزدهم با مردمی کردن دمکراسی بریتانیا گشودند. مشکل این پادشاهی انسانی است؛ زنان و مردانی سر تا پا عادی، مانند همه زنان و مردان دیگر و با همان خون سرخ جوشان، درگیر همان گرفتاری‌ها که زنان و مردان دیگر، چنان می‌زیند که گوئی از نژاد برتری هستند و ”خون آبی” در رگ‌هایشان می‌گردد؛ و چنان از فراز ستیغ شاهانه خود به مردم در آن دامنه‌ها می نگرند که گوئی جانشینان ساکنان اولمپ شده‌اند. در این عصر فرمانروائی رسانه‌ها دیگر نمی‌توان آن فاصله احترام‌انگیز خاندان پادشاهی را با مردم نگهداشت. ”اسکاندال”های زندگی خصوصی شاهان و شاهزادگان امری نیست که پشت دیوارها پنهان بماند. حتا پیش از عصر فرمانروائی رسانه‌ها نیز چندان پنهان نمی‌ماند و به رغم هراس درباریان و نگهبانان حرمت پادشاهی، آسیب چندانی به نهاد پادشاهی نمی‌زد. ادوارد هفتم در همان جهان پایان سده نوزدهم و از هنگام ولیعهدی به شادخواری‌ها و هرزه گردی‌های‌ش در دو سوی کرانه مانش ناماور بود و از پادشاهان محبوب بریتانیا به شمار است. یکی از ”آثار جنبی” هرزه گردی‌های‌ش کمک ارزنده‌ای بود که به ”آنتانت کردیال” بریتانیا و فرانسه کرد که عاملی قطعی در پیروزی جنگ بزرگ بود. (جهان مد نیز تا هنگامی که پارچه طرح ”پرنس دو گال” بر تن مردان و زنان می‌برازد وامدار او خواهد بود.)
***
شاهزاده‌خانم تا بود هر کوشش دربار بریتانیا را برای مردمی شدن، نمایشی و ناخواسته جلوه می‌داد و از آب و رنگ می‌انداخت. اما نمونه او از این پس می‌تواند به دگرگونی این پادشاهی یاری دهد. او نشان داد که عنوان شاهانه می‌تواند نیروی برانگیزاننده برای مردم و در راه مردم باشد. خود او البته پدیده‌ای یگانه بود و هرگز کسی دلفریبی و درخشندگی را چنان ابزار نیرومندی در خدمت هر منظوری نگردانیده است. هیچ کس از خواهر ولیعهد بریتانیا یا همسر احتمالی آینده او (به ویژه آن ”زن دیگر”) چنین انتظاری ندارد. گو اینکه آن زن دیگر خود شخصیتی استوار و با آزرم dignity است و در جنجال میان شاهزاده‌خانم و ولیعهد تنها کسی بود که احترام خود را نگهداشت.
اما همه آنان می‌توانند از شاهزاده‌خانم درگذشته این را بیاموزند که نهاد پادشاهی تنها در خدمت مردم و در کنار مردم می‌تواند معنی و خاصیتی داشته باشد. مردمان بسیار هنوز در پاره‌ای از پیشرفته‌ترین کشورهای جهان پادشاهی را می‌خواهند و در کشورهائی که ”پادشاهی‌های دوچرخه” دارند بیشتر می‌خواهند. (پادشاهی‌های دوچرخه را به پادشاهی‌های هلند و اسکاندیناوی می‌گویند که در آن پادشاه و ملکه پرهیزی ندارند که با دوچرخه به خیابان بروند و فرزندان خود را به آموزشگاه‌های عمومی بفرستند.) از پادشاهی‌ها آنچه ماندنی است پادشاهی‌های نمادین و تشریفاتی است ــ بی‌هیچ مداخله‌ای در سیاستگزاری و اجرا. ولی حتا پادشاهی‌های نمادین که مانند بریتانیا در انزوای باشکوه خود همه در تجمل و تشریفات و آئین‌ها خلاصه شوند دربرابر فشار زمان تاب نخواهند آورد. در زیر تشریفات و آئین‌ها و تجملات، زنان و مردان واقعی، ساخته از پوست و گوشت و عصب وسوسه پذیر و فاسد شدنی قرار دارند و ترکیب اینها با رسانه‌های پر فروش بازاری ــ چنانکه در بریتانیا می‌بینیم ــ ویرانگر است. پادشاهی بریتانیا این بدبیاری را داشت که رویاروی هماوردی چون شاهزاده‌خانم افتاد که فضیلت‌های کهن مهربانی و دلپاکی را با استادی در بکارگیری رسانه‌های نوین همگانی درهم آمیخت و در خدمت یک شــخصیت عمومی نـهاد که گوئی هر جزء آن
برای افسون کردن توده‌ها بویژه جوانان و زنان ساخته شده بود.
نهاد پادشاهی در جامعه دمکراتیک اساسا یک موضوع روابط عمومی است و رسانه‌ها و رابطه رسانه‌ها با آن، بخش بزرگی از کارکردش را می‌سازد. (پادشاهی اسپانیا و از آن بیشتر تایلند، استثناهائی بر این قاعده‌اند و با جا افتادن دمکراسی در آن کشورها نقشی مانند دیگران می‌یابند.) خاندان‌های شاهی در اروپا استراتژی‌ها و موقعیت‌های گوناگون دارند. یکی مانند بریتانیا از این رابطه زخم خورده و سرگشته بدر می‌آید. دیگری مانند موناکو به جنجال‌های بازاری زنده است و هر ”اسکاندال” جان تازه‌ای بدان می‌بخشد. پاره‌ای خاندان‌های شاهی نیز گریختن از برابر مردم را ترجیح می‌دهند ــ هرچه بیشتر به زندگی خود پرداختن؛ شاهانه بودن و در برکناری بی بازتاب عادی‌ترین زندگانی‌ها پناه جستن. ولی این استراتژی نسخه‌ای برای برکناری در معنای فراخ‌تر است. پادشاهی کار مشخصی در یک نظام دمکراتیک ندارد؛ اگر می‌خواهد سودمند باشد می‌باید کار خود را با مردم بگذارد؛ و اگر نمایندگان‌ش از مردم، از توجه عموم بگریزند خود را چشم پوشیدنی‌تر خواهند کرد. اما با مردم و در توجه مردم بودن به مفهوم سیاسی دشوارترین کارهاست. می باید دل سپردگی dedication و راست کرداری داشت؛ و سخن از دل و مغز گفت ــ دستکم یکی از آنها.
در آنجا که پای برانگیختن توجه مردمان در میان باشد کمتر نهادی می‌تواند با پادشاهی پهلو زند. کشش پادشاهی نیازی به موضوعissue های مهم، گزینشهای حیاتی و بحرانها ندارد که سیاستگران را در افکار عمومی به پایگاه ستارگان سینما و قهرمانان ورزشی بالا میبرد. کشش در خود مقام است و هرکس با آن یکی شناخته شود؛ توجهی خود به خود است که میتواند ستایش یا نکوهش برانگیزد و به بی‌اعتنائی و دشمنی بینجامد ــ بی‌اعتنائی و دشمنی که باز لزوما ارتباطی به موضوع‌های مهم و گزینش‌های حیاتی و بحران‌ها ندارد و بیشتر مربوط به عوامل شخصی است. در سال‌های اخیر شاهزاده خانم از سوئی و بیشتر اعضای خاندان ویندسور از سوی دیگر گوشه‌هائی از قدرت و آسیب‌پذیری پادشاهی را در یک جامعه امروزی نشان دادند.
سودمندی‌های مرگ شاهزاده‌ خانم برای دربار بریتانیا چنان آشکار است که علاقه‌مندترین صاحب‌نظران جهان سومی را به ورزش ملی یافتن دست توطئه‌گر، بی‌هیچ پژوهش و در یک نظر، برانگیخته است. مهم‌ترین روزنامه‌نگاران مصری در پیشاپیش افکار عمومی و در روزنامه‌های نیمه‌رسمی و جدی، هنوز چند ساعتی از انتشار خبر تصادف اتومبیل در پاریس نگذشته، به کشف و شهودی که جهان سومی‌ها بدان آراسته‌اند اعلام کردند که شاهزاده‌خانم و دوست مصری‌ش به دستور دربار بریتانیا و به دست عوامل بریتانیا کشته شده‌اند. بر این کشف بزرگ دلیلی بیش از این لازم دانسته نشد که شاهزاده‌خانم بیش از هر کسی از زمان کرامول به پادشاهی انگلستان آسیب زده است؛ و از آن بدتر دربار بریتانیا نمی‌توانست یک ناپدری مصری را برای ولیعهد آینده بریتانیا برتابد؛ آن دو برای دربار خطرناک شده بودند و خطر را، چنانکه در نظریه‌های توطئه پیش می‌آید، به یک اشاره برطرف کردند. جزئیات فراوان و عموما ناممکن اجرای چنین طرح‌هائی اصلا در شمار نمی‌آیند که کسی لحظه‌ای به آنها بیندیشد. (طرفه اینکه در میان ایرانیان نیز، که طبعا همان علاقه مصریان را به موضوع ندارند ولی همان ”سیندروم” دامنگیرشان هست، این نظر هوادارانی دارد. آنها نیز در چشم بهم زدنی به حقیقت دلخواسته دست یافته‌اند.)
مصریان هم مانند ایرانیان و بسیاری دیگر در جهان سوم حافظه‌های گزینشی نیرومندی دارند. دربار بریتانیا زمانی اختیارات فراوان داشته است و دستگاه اطلاعاتی بریتانیا تا همین اواخر از کارهای پوشیده و نیمه پنهان بسیار در خاورمیانه برآمده است. زمان‌هائی بود که می‌شد با دستکاری در ضرب‌المثل مشهور، در زیر هر تخت (که به حساب می‌آمد) ماموری یافت. زمان‌هائی بود… ولی امروز زمان دیگر است. با اینهمه ”روشنفکر” و صاحب نظر جهان سومی آسان‌تر می‌یابد که در همان زمان‌ها که بود بسر برد ــ بی خبر از پژوهش و آسوده از اندیشیدن. چرا که او ذهن استدلالی توانائی دارد که از مشاهده و استقراء و تجربه بی‌نیازش می‌کند.
***
کمتر رویدادی، حتا غم‌انگیز، بی‌بهره از عنصر طنز و طعنه irony است. در مرگ شاهزاده‌خانم جملگی انگشت‌های اتهام را به سوی روزنامه‌های بازاری نشانه گرفتند، به ویژه عکاسان مزاحم (که اصطلاح ایتالیائی paparazi (مزاحم خیابانی) را درباره‌شان بکار می‌برند.) این عکاسان کاری جز آن ندارند که چهره‌های شناخته را از گونه معین دنبال کنند و عکس‌هائی هر چه خصوصی‌تر بهتر، از آنها بگیرند و آن روزنامه‌های بازاری به این عکس‌ها و داستان‌ها زنده‌اند. در هر‌جا فریاد اعتراض برخاسته است که می‌باید جلو ”پاپاراتزی” و روزنامه‌های بازاری را گرفت که به زندگی خصوص اشخاص کاری نداشته باشند و مزاحمت نکنند. ولی همان مردم هر روز و هر هفته سیل‌آسا به روزنامه فروشی‌ها می‌ریزند و روزنامه‌های بازاری را برای همان عکس‌ها و داستان‌ها می‌خرند؛ و آن چهره‌های شناخته در ته‌ دل خود بسیار سرخورده خواهند شد اگر از این پس خیل عکاسان (تقریبا)هر حرکت آنان را دنبال نکنند و رسانه‌ها دست از گریبان‌شان بردارند.
ژوئن ۱۹۹۸