بخش چهارم ـ از همگریزی به همگرائی استراتژیک
تاریخچه مبارزه با جمهوری اسلامی با تاریخ آن همزمان است و این دو ــ مبارزه و جمهوری اسلامی ــ طبعا در مراحل گوناگون پیوسته بریکدیگر تاثیر کردهاند. در نخستین مرحله بیفاصله پس از واقعیت انقلابی که تقریبا همه مردم ایران خود را در پیروزی آن سهیم میدانستند مبارزه در بیرون بود. تبعیدیان گروهاگروه، همه از وابستگان نظام پیشین، درپی بازگشت زود و آسان، و به زیر کشیدن گروهی که بیرنج زیاد و تقریبا به رایگان به قدرت رسیده بود، گرم نشستها و برپا داشتن سازمانها و راه انداختن نشریات بودند. ولی آن مبارزه با همه سروصدا طنینی میانتهی داشت. زمینه چندانی در درون برایش نبود و آنچه بود یا مانند تظاهرات دلیرانه زنان تهرانی در بهار ۱۳۵۸/۱۹۷۹ با مخالفت عمومی روبرو شد و یا مانند کودتای نوژه در قهرمانیهای نسنجیده برباد رفت. مبارزان بیرون، جز بخش کوچکی، گروهاگروه و به همان تندی از میدان بیرون رفتند و به بازساختن زندگیهای خود پرداختند. یک دو سالی بر انقلاب نگذشته موج ضدانقلاب بالا گرفت. آخوندها به سرعت لگام قدرت را به چنگ آوردند و هم پیمانان و هواداران غیرخودی را یکایک و به کمک خود آنها، هریک بردیگری، پاکسازی کردند تا پایان جنگ عراق که کار به قتل عام پیروان و متحدان پیشین رسید. آن سالهائی بود که گروهها و لایههای سیاسی و اجتماعی در ایران به ضدانقلاب پیوستند و شمار روزافزونی از آنان در بیرون با نخستین موج ایرانیان تبعیدی، نخستین قربانیان انقلاب و بازماندگان رژیم پیشین، پهلو به پهلو زدند و باز بازار مبارزه پیش از انقلاب گرم شد.
این مرحله دوم نزدیک دو دهه کشید. مخالفان در ایران، بیمخورده و روحیهباخته از ناکامیهای همهسویه به فعالیتهای فرهنگی و مقاومت منفی روی آوردند و مبارزه بیرون نقش برجستهتری یافت. در اجتماعات ایرانی اروپا و امریکای شمالی شمار کاهندهای کوشندگان سیاسی، خود را برای به زیرافکندن رژیمی که با اشتباهات و کوتاهیها یا کوششهای خودشان بالا رفته بود سازمان دادند. اما مبارزه اساسا در میان خودشان بود؛ کمتری با جمهوری اسلامی و بیشتری با یکدیگر. گروهها و گرایشهای سیاسی در میدانی که همه به جان یکدیگر افتاده بودند به دشواری دشمن از دوست باز میشناختند. فضای پرکینه و بی منطق پیش از انقلاب بر جهان تبعیدی افتاده بود و بار انقلابی که همه را شکست داده بود بر سنگینی آن میافزود. دشمنان پیشین که بدبختی انقلاب را هم از چشم یکدیگر میدیدند با هم دشمنتر شده بودند و پای در زنجیر گذشته در بیاثری خود فروتر میرفتند. مبارزان در درون نومیدانه به هزاران تنی مینگریستند که در آزادی کشورهای دمکراتیک غربی میدانداری میکردند ولی وقت و نیروشان را در توجیه خود و حمله به دیگران میگذاشتند.
دوران بسازوبفروشی پس از جنگ که آغاز یک دزدسالاری cleptocracy بیسابقه در تاریخ ایران بود با ترور در صورت پوشیده و مشئوم آن (صدها قربانی ناپدید شدنها و آدمکشیهای فجیع در درون و بیرون ایران) و به عنوان یک ابزار دیپلماتیک (خرابکاریهای پردامنه در کشورهای خلیج فارس و اروپا) همراه شد. آن سالهائی بود که از سوئی مبارزه حتا در بیخطرترین جامه فرهنگی خود خطر مرگ نزدیک را دربر داشت و از سوی دیگر گرایش به کنار آمدن با رژیم را در کشورهای خارجی همان اندازه نیرو بخشید که سازشکاری را در مخالفان آن. از آن هنگام یک بخش قابل ملاحظه نیروهای مخالف دست در دست جمهوری اسلامی (حال جناح عملگرای آن که راهحل چینی را برای رژیم میخواهد و نمیتواند؛ یا، در دوره بعدی دوم خرداد، جناح اصلاحگر آن که اصلاح را بیدگرگونی آرزو میکند و نمیتواند) عمل کرده است. مبارزات درونی نیروهای مخالف، افزوده شدن مولفه جمهوری اسلامی را کم میداشت که هر همرائی consensus و همکاری را ناممکن سازد. بر اختلاف میان جمهوری خواهان و هواداران پادشاهی مشروطه اختلاف مهمتر استراتژی بار شد: اصلاح یا تغییر رژیم؟ با برآمدن دوم خرداد مبارزان درون عموما به نوید اصلاحات دلخوش کردند و در بیرون نیز گروههای روزافزونی بهانه بیشتر یافتند که که از مخالفت عملی دست بردارند. این بهانه تا آنجا رسیده است که حتا پس از ورشکستگی آشکار دوم خرداد در انتخابات و بستنشینی مجلس، چپگرایان بسیار با هر راهحلی که رژیم را نفی کند مخالفت میورزند. آنها نه تنها سرمایه سیاسی خود را پای دوم خرداد نهادهاند بقای رژیم اسلامی را در هر صورتش بهترین تضمین میشمرند. اگر خودشان ــ با اصرار همیشگی به قرار داشتن در طرف عوضی تاریخ ــ آیندهای ندارند دستکم با دراز کردن بدبختی مردم و کشور نگذارند بختی به دیگران، اگرچه در صورت اصلاح شده آنان، داده شود.
در همه این سالها و به رغم تصویر کلی نومید کننده فضای نیروهای مخالف، پیشرفتهای مهمی صورت گرفت که آثارش به پیکار برای رهائی ایران محدود نخواهد ماند و در بازسازی ایران نیز سهمی بزرگ خواهد داشت. از حاشیههای مهتابزده چپ و راست نیروهای سیاسی که پیوسته باریکتر میشوند گذشته، منظره سیاسی پاک دگرگون شده است. آن انسان مریخی که سی سالی پیش دوربین خود را با احساسی ناخوشایند از تماشای ایران برگرفت، اگر دوباره بنگرد از تغییراتی که خواهد دید درشگفت خواهد افتاد. سخنان تازه و سخنگویان تازة روزافزونی شنیده، و باورهائی که دست نزدنی مینمودند دور افکنده، میشوند. گفتمان (بحث غالب سیاسی، فلسفی ) همانندی فزایندهای به غرب ”بورژوا امپریالیست” مییابد. دمکراسی لیبرال و اقتصاد بازار و جهانگرائی، همراه ارزشهای جهانروای حقوق بشر در گفتمان روشنفکری سیاسی، بجای استبداد روشنرای به بنبست رسیده و مارکسیسم ـ لنینیسم همانگاه ورشکسته، و ملی ـ مذهبی، و سیاسی ـ مذهبی همیشه ورشکسته مینشیند. نگرش فراگیر به امر حیاتی توسعه، بر توسعه فرماندهی و یکسویه چیره میشود. سازمانهای سیاسی جدی (و نه گروهبندیهای میانتهی؛) و اندیشه سیاسی به جای شعارهای رایگان، یا سیاست همچون موضوع پرستش وکینه، میدان عمل را فرا میگیرند. در میان غوغای سنگر گرفتگان گذشتههای نابود، جدیترین عناصر در نیروهای سیاسی ایران بیست و شش سال گذشته را به یک دوره بازآموزی تاریخ همروزگار و بازنگری فرهنگ و سیاست ایران درآوردند با نتایجی که امروز در سراسر فضای ایرانی بازتاب مییابد. اگر کسی بپرسد دستاوردهای این پرتاب شدگان به بیرون که نیمی از هستیشان را در ایران میزیند چه بوده است بهتر از همه میتواند پاسخ خود را در دگرگونی گفتمان در خود ایران بیابد. با آنکه سهم بزرگ روشنفکران درون مرز را که با بجان خریدن خطر مرگ و زندان، گفتمان دمکراسی لیبرال را پیش بردند نمیتوان دستکم گرفت، آزادی و دسترسی آسان به منابع و سرو کار داشتن هر روزه و در عمل با کارکرد یک نظام لیبرال دمکرات در بیرون، سهم بیشتری در این دگرگشت داشته است. نخست در بیرون بود که مذهب از فرمانروائی بر سیاست به زیر کشیده شد. در خود ایران مدتها کشید تا اندیشه سیاسی، مذهب را کنار بزند. در فضای خفه کننده مذهبی ایران هنوز به آسانی بیرون نمیشود مذهب را از تابو، از امری فراتر از بحث و موشکافی، بدر آورد.
***
تاثیرات متقابل (اندرکنش) بیرون و درون بر یکدیگر فراز و نشیبها داشته است و بیشتر زمانها شکاف بزرگی، چه در احساس و چه در تصور، ویژگی آن بوده است. بیرونیان نه تنها هرچه از مردمی که دست به گریبان هر روزی رژیماند دورتر میافتادند، هرچه کمتر نیز آنان را به حساب میآوردند به این معنی که در یک فرافکنی بیپایه، نظر خود را نظر مردم در ایران میشمردند. چند بار شنیدهایم هشتاد و چند درصد مردم موافق یا مخالف فلان امر هستد؟) در درون نیز مردم آنها را ملامت میکردند که حتا نمیتوانند باهم بنشینند چه رسد که کار کنند. تا دوران بساز و بفروشی و اصلاحات بی دگرگونی، در زمانهائی که سازمانهای مبارز، بیشتر در اروپا، به هر در میزدند که راهی به درون بجویند و مبارزان درون مرز، گرفتار جنگ، و به بهبودهای اینجا و آنجا و نوید اصلاحات بیشتر (پس از آن) خرسند میبودند، همه انرژیها که صرف و خونها که ریخته شد از پیوستن دو سر پیکار برنیامد. اما پیام عرفیگرائی (سکولاریسم) بجای فقه پویا و روشنفکری اسلامی؛ و دمکراسی لیبرال بجای ملی ـ مذهبی؛ و استراتژی رهائی (براندازی یا به عبارت مسالمتآمیزتر تغییر رژیم) بجای خرسند بودن به اصلاحات که از بیرون به درون میرسید تاثیرات خود را میبخشید. آدمکشیهای زنجیرهای نیز چشمان بسیاری را گشود. با اینهمه بیمیلی عمومی به بریدن کامل از نظم موجود و جهیدن به نامعلوم، جامعه سیاسی را از راهحلهای رادیکالتر مبارزان بیرون بری میکرد. دو سه ساله اول ریاست جمهوری خاتمی ــ با برملا کردن نقش حکومت در ترورها و پرده دریهای روزنامهها در انفجار یک دوره کوتاه استثنائی مطبوعات آزاداندیش ــ تکانی واقعی به صحنه سیاسی داد تا به خیزش دانشجوئی انجامید که بزرگترین دستاورد دوم خرداد بود و سنگینی مبارزه را سراسر بر درون گذاشت. دیگر تندروترین مبارزان تبعیدی نیز بهتر آن دیدند که همه نیروی خود را پشت آن خیزش بگذارند. اما خیزش دانشجوئی دیری نپائید. مردم همچنان ترسان از دگرگونی ناگهانی و به انتظار رهبری کسی که بیشترین رای تاریخ ایران را گرفته بود، تماشاگر ضربات سنگینی شدند که بر دانشجویان فرود آمد و دوم خردادیان که همه چیز خود را از دانشجویان و جوانان داشتند از پشت و رو به جنبش دانشجوئی خنجر زدند.
از دیدگاه مبارزه با جمهوری اسلامی، دوم خرداد را احتمالا میباید مهمترین فصل شمرد. همه مسئله مبارزه، کشاندن توده مردم، فعالترین بخش سیاسی آن، به میدان است، به این معنی که بطور جدی به رها شدن از رژیم بیندیشند و هر راه حل دیگر را رد کنند. تا هنگامی که مردم به بهبود وضع خود و اصلاح نظام سیاسی امیدی داشته باشند؛ یا از جایگزین آن بیشتر بترسند؛ یا از آینده نا معلوم به اکنون ناپسند پناه برند مبارزه همان خواهد بود که در پانزده بیست ساله نخست پس از انقلاب تجربه کردیم: گروههائی از خود گذشته و سرسپرده که در حوزههای اختصاصی خود در برابر توده تماشاگران بیاعتنا با دشمنی نابرابر میجنگند. دوم خرداد از این نظر نیز لازم میبود که ظرفیت رژیم اسلامی را برای اصلاحات نشان دهد. تودههای مردم تشنه هر کمترین نشانه بهبود، پیاپی از اصلاحگران پشتیبانی نمودند، فضای بینالمللی همه همکاری بود، حتا مبارزان بیرون در برابر رایهای بیست و چند میلیونی ناگزیر از انتظار کشیدن می بودند. هشیارترینشان از دوم خرداد استفاده ابزاری کردند بدین معنی که درپی بهرهبرداری از تضادهای درون رژیم و آزادی نسبی ولی بسیار قابل ملاحظه فضای سیاسی برآمدند؛ غیر فعالترینشان زائدههای بیرونی دوم خرداد شدند. به دوم خرداد این فرصت داده شد که دوره خود را به تمام طی کند. پس از دومین انتخابات ریاست جمهوری، و باز هم بیست و دو میلیونی رای، و در حالی که مردم مجلس را نیز به آنها داده بودند دیگر هیچ بهانه نمیشد آورد که جنبش اصلاحی تنها گذاشته شده است و اگر شکست خورد از آنجا بود که مردم نیمهکاره رهایش کردند و ضد انقلاب کارشکنی کرد. با کامل شدن دوره اصلاحات و آنچه دوم خرداد نام گرفته است ابهامی که در دستهای گوناگون به سود وضع موجود کار میکرد برطرف شده است. سازشکاران رو به انزوا درمیان جمهوریخواهان دیگر نمیتوانند تعهد خود را به جلوگیری از تغییر رژیم، در پوشش دفاع از اصلاحات و جلوگیری از نیرو گرفتن انحصارگران بپوشانند. پوزشگران اروپائی و امریکائی رژیم نیز نمیتوانند منافع مالی خود را به نام خدمت به اصلاحات عرضه کنند.
چنان شد که وقتی در انتخابات شوراها رای دهندگان در خانههاشان ماندند و بستنشینی نمایندگان مجلس از یک میهمانی خصوصی نمایندگان در محل کار خود فراتر نرفت و پس از آن در انتخابات مجلس باز مردم با پاهایشان رای دادند کسی گلهای از شهیدان زنده و قربانیان ترور مقدس خودساختهشان بر صندلیهای چرخدار نیز نشنید. پابرجاترین دنبالههای دوم خرداد در بیرون نیز ناچار شدند شکست اصلاحات را از طبیعت رژیم و ناشایستگی خود اصلاحگران بشمرند. اما از هیچ کدام جز آنچه کردند برنمیآمد و مردم نیز بایست به چشم خود میدیدند. با پایان اصلاحات که یک چرخشگاه تاریخی در مبارزه با رژیم اسلامی است بطور قطع میتوان گفت که مردم دیگر امیدی به این رژیم ندارند و تنها از آن میترسند. ممکن است بگویند چه تفاوت دارد؟ ولی تا دوم خرداد، هم بیم بود و هم امید. ما هرچه هم نخواهیم میباید بپذیریم که شش سالی عموم لایههای اجتماعی ایران آماده بودند که، هرچند برضد امید، به دگرگشت آرام رژیم و اصلاح آن از درون و به دست عناصر یک آب شستهتر امیدوار باشند. همه استدلالهای مخالفان بیرون در برابر این گرایش عمومی به استراتژی کمترین خطر، ناشنیده میماند. تا دوم خرداد خودش را چنین بیاعتبار نکرد مخالفتهای بیرون به مخالفخوانی گروهی که دستی از دور بر آتش دارند تعبیر میشد.
امروز جز براندازی، سرنگونی، کنار رفتن، تغییر رژیم، چارهای برای رهائی از این ساختار قدرت و قانون اساسی نمانده است (هر اصطلاحی میخواهند بکار برند، منظور آن است که چیز دیگر و بهتری، و نه کمتر بد، بجای آن بیاید.) آنچه از مبارزه در ایران میسر باشد از این پس در این راستا خواهد بود و در بیرون صداهائی که به صبر و سازش فرا میخوانند هرچه خاموشتر خواهند شد. آنها که در میان مخالفان، سیاست تغییر رژیم را دنبال میکردند طبعا دلگرمی و همراهان بیشتری یافتهاند. از انتخابات دوره تازه مجلس، استراتژی و گفتمان بیرون دست بالاتر را یافته است. تا آن هنگام تاثیر بیرون بیشتر در زمینه فرهنگ سیاسی میبود. اندیشندگان و روشنفکران در جمهوری اسلامی دیر تر از بهترین بیرونیان میتوانستند خود را از جهانبینی و فضای فرهنگی آشنای خویش آزاد کنند و هوای تازهای که از دوردست تبعید به ایران میرسید جانشین ناپذیر میبود. اکنون با پایان بیشکوه اصلاحات، نفوذ بیرون بر گفتمان درون در استراتژی هم نمودار شده است. نگاهها به کسانی برمیگردد که از آغاز میگفتند رژیم اصلاحپذیر نیست و دوم خرداد را میباید صرفا رخنهای در پیکره رژیم تلقی کرد و از آن تا میتوان بهره گرفت؛ ولی پاسخ مشکل جمهوری اسلامی برداشتن این حکومت و جهانبینی از سر راه دمکراسی در ایران است.
جنبش ملی همهپرسی، جنبشی از درون، و فراخوانی خطاب به همه و نه گرایشهای سیاسی معین، که میرود فضای سیاستهای مخالف را در بیرون و درون روشن کند، از این همگرائی استراتژیک برخاسته است: یک، ما چارهای نداریم که برای جایگزین این رژیم پیکار کنیم. دو، ما به معنی همه ماست و هیچ ایرانی را به هیچ بهانه نمیتوان حذف کرد، چه در مرحله تلاش برای رسیدن به یک انتخابات آزاد و همهپرسی پس از آن و چه شرکت در آن انتخابات و همهپرسی. سه، جایگزین این رژیم یک اسلام دیگر، یک دیکتاتوری دیگر به هر نام جمهوری یا پادشاهی نخواهد بود. چهار، بستر سیاست ایران از این پس جز اعلامیه جهانی حقوق بشر نیست، بر آن می باید ساخت و پیشتر رفت ولی از آن دور نمیتوان افتاد. معنای واقعی فراخوان اینهاست و صرفنظر از اینکه چه کسانی به آن بپیوندند یا در برابرش بایستند تکانی را که دههها منتظرش بودیم به پیکره سیاسی ایران داده است. این توده لخت فسرده که تنها از انفجارهای دیوانهوار گاهگاهی بر آمده است و دشمنی با شعور و عقل سلیم را تا مایه سربلندی بالابرده است ناگزیر میشود به جهانی که پیرامونش به تندی دگرگونی میپذیرد بنگرد. این توده مردمانی که تنها خودشان برایشان اهمیت داشت ناگزیر میشوند هرکدام از ”خود” نه چندان گرانبهاشان، بیرون آیند و به منظره کلیتر بنگرند که از خودهای دیگر پرشده است؛ و میباید بیاموزند که آنان را نیز به حساب آورند و جهان تنها به کام خودشان نخواهد گشت؛ و در سیاست علاوه بر سرکشی و رویاروئی و پابرجائی اصولی، هنرهائی مانند سازش compromiseو همرائی نیز هست که به خیرعمومی خدمت خواهد کرد. ما سرانجام به یک همگرائی که بیشتر طیف آزادیخواه را دربر میگیرد رسیدهایم و میتوانیم از یک جریان اصلی مخالف سخن بگوئیم که درون و بیرون نمیشناسد. هردو سوی طیف، مشکلات و محدودیتهای یکدیگر را میفهمند. در درون به آزادی و آشکاری نمیتوان سخن گفت؛ در بیرون به احتیاط و پوشیدگی.
***
این همگرائی تازه با یکی از بزرگترین بحرانهای سیاست خارجی رژیم همزمان شده است. تصمیم خللناپذیر جمهوری اسلامی به دست یافتن به سلاح اتمی به رویاروئی خطرناکی با امریکا انجامیده است. یا رژیم دست برخواهد داشت و به صورتی بر راه لیبی خواهد رفت، یا به پنهانکاری و وقتکشی و دنبال کردن برنامه بمب اتمی خواهد پرداخت و خود و کشور را به خطر خواهد انداخت. سخنانی از این دست که داشتن بمب اتمی حق ایران است، یا چرا دیگران داشته باشند و ما نداشته باشیم موضوع را ساده میکند. دست یازیدن به احساسات ملی ایرانیان در توجیه سیاستی که صرفا برای ادامه زندگی رژیم است عوامفریبی خطرناکی است. در حالی که یک سال پس از زمین لرزه هنوز مردم بم در چادر زندگی میکنند و کودکان و زنان ایران را در بازارهای بیرون میفروشند داشتن بمب اتمی چه سربلندی میآورد؟ این سخنان ممکن است در محافلی خریدار داشته باشد ولی در محافل دیگری بیمعنی است و این محافل دومی را بسیار جدیتر میباید گرفت. هر کس در تله تبلیغات رژیم اسلامی نیفتاده باشد یا سود معینی در دفاع از رژیم نداشته باشد میداند که ایران و منافع آن در حسابهای جمهوری اسلامی جائی ندارد. رژیم اسلامی درست پا در جاپای کره شمالی گذاشته است: خریدن تضمینی برای گروه حکومتگر بیتوجه به مصالح ملی. اما کره شمالی را در آن گوشه جهان و در محاصره روسیه و چین و ژاپن و کره جنوبی میتوان نگهداشت و خطر آن تنها در فروش تکنولوژی کشتار جمعی به دیگران است. جمهوری اسلامی با طبیعت تروریست و تجاوزکارش در قلب پرآشوبترین منطقه جهان تهدیدی برای همه بشمار میرود.
اینکه بحران خارجی رژیم به کجا خواهد کشید بستگی به رفتار آن دارد. اینکه مبارزان از همزمان افتادن بحران خارجی و همگرائی نیروهای مخالف چه بهرهای میتوانند ببرند بستگی به درآمدنشان از آب و گل تجربه سال ۱۳۳۲/۱۹۵۳ خواهد داشت.
ژانویه ۲۰۰۵