بخش چهارم ـ بخشودن و فراموش نکردن
سالها پیش آقای اکبر گنجی خواستار پیگرد و محکومیت و بخشودن آمران و عاملان آدمکشیهای زنجیرهای، که خود رسوایشان کرده بود، شد. اکنون بار دیگر در سخنرانی دریافت جایزه قلم طلائی به آن ایده باز گشته است و در تعبیر گستردهتری چنین میگوید: ”امروز دیگر نباید با همان سلاح خشونتطلبان به مقابله با آنان پرداخت. باید مقاومت صلحآمیز مدنی را جایگزین خشونت انقلابی کرد. شعار من برای مبارزه با ظلم و خشونت ”ببخش و فراموش نکن” است. بخشایش فضیلتی است که بر کینه، خشم و نفرت موجه غلبه میکند؛ صرفنظر کردن از انتقام گرفتن است. بخشیدن مظالم به معنای به فراموشی سپردن و دست کشیدن از پیکار نیست. بخشایش به معنای دست کشیدن از نفرت ورزیدن است. بخشایش، نفرت را به نفرت جویان، بدخواهی را به بدخواهان، کینه را به کینهتوزان واگذار میکند. این امر نه فراموش کردن جنایات را اجازه میدهد، نه وظیفه وفاداری ما را نسبت به قربانیان جنایات، و نه الزامات مقاومت شجاعانه دربرابر جنایتکاران حاکم و پیروان متعصب جنایات گذشته را. باید همواره به یاد داشته باشیم که زمانی ظلمی روی داده است. باید شرایطی که میتواند منجر به پدید آمدن فاشیسم، توتالیتاریسم، و هر نوع دیکتاتوری که منشاء مظالم است در خاطره فردی و جمعی ما باقی بماند تا آماده باشیم که چنان شرایطی دوباره تکرار نشود.
”ببخش و فراموش نکن شرط رسیدن به دموکراسی به معنای جامعهای عاری از خشونت است. پس از کشف حقیقت، پس از نور تاباندن به تاریک خانههائی که تصمیمات خشونت بار در آنها رقم میخورد و علنی کردن مظالم، دیکتاتورها و جنایتکاران را میبخشیم تا خشونت گسترده دامن نشود. خشم و کینه و نفرت نمیتوانند جامعهای عاری از خشونت و دمکراتیک به وجود آورند. اینجاست که نیازمند بخشش هستیم و در عین حال فراموش نکردن. بخشایش خطا را پاک نمیکند. بلکه خشم را از بین میبرد، پیکار را کنار نمیگذارد بلکه از نفرت چشمپوشی میکند. بخشایشگران بی نفرت و با قلبی سرشار از شادی با کجیها مبارزه میکنند.”
در درون ایران به این سخنان بازتابی نمیتوان داد. در بیرون نیز کسی صدای خود را به این پیام نپیوسته است. واکنشهای انگشتشمار، به سپاسگزاری از اینکه یاد شایستهای از قربانیان کشتار جمعی سال ۸۸/۶۷ کرده است محدود ماند. طبقه سیاسی ایران هنوز نمیتواند همپای سلوک کسی شود که از خاکساری خمینی آغاز کرد و اکنون میکوشد شاگرد کانت و مقلد ماندلا باشد. اما اگر بتوان در این خشونت روزافزون که جامعه ایرانی را درخود فرو میبرد؛ در این فرایند غیرانسانی شدن جامعه به رهبری قم، دریچه کوچکی به یک جامعه انسانیتر نشان داد، همین سخنان است که نباید گذاشت مانند قطرههای باران در آفتاب تابستان محو شوند. رسیدگی به جنایات دوران حکومت اسلامی، محکوم کردن جانیان و رها کردنشان، بخشودن ولی فراموش نکردن، بیرون بردن عدالت از عرصه انتقام، پایان دادن به دور خونخواهی و خونریزی، اینهمه هنوز از ظرفیت روان زخم خورده و بیمار ایرانی بیرون است ولی میباید به آن رسید.
خشونت و خونخواهی و انتقام، بالای هر چیز و به بهای هر چیز، با همه سهم اندازه نگرفتنی جمهوری اسلامی در آن، برای ایرانی تازگی ندارد. فرهنگی که کربلا برجستهترین نماد مذهبی آن است تا بیش از اینها میتواند برود و اگر نرفته است به لطف دودلی و ابهامی است که نمیگذارد مردم ما به تمام و برای مدت دراز در امری فرو روند. در تاریخ همروزگار ما، سیاسی شدن جامعه که با جنبش مشروطه آمد با خونریزی همراه گردید. سلطنتطلبان محمدعلی شاهی مشروطهخواهان را کشتند و مشروطهخواهان، آخوند مشروعهخواه را به دار آویختند. مجازات اعدام به عنوان پذیرفتنیترین و مشروعترین پاسخ قانونی در همه دوران پهلوی بر هر فعالیت ضد رژیم جاری شد؛ ولی از آن درگذشت. اعدام به عنوان ”حق انحصاری حکومت بر خشونت” (تعریف وبر) به اندازه کافی ناپسند و افراطی است ولی هنگامی که بیژن جزنی و هشت تن از سران چریکهای فدائی خلق را در زندان به عنوان جلوگیری از اقدام به گریز از پشت به تیر بستند خشونتی که به هر حال از نظر قانونی حق حکومت به شمار میرفت، به جنایتی آلوده شد که آثار خود را در اعدامهای فوری ماههای پس از انقلاب اسلامی ظاهر ساخت. حکومت، از حوزه خود بیرون رفت و شیوههای گانگستری را به خدمت گرفت. اعدام کسی مانند گلسرخی یک آدمکشی رسمی و از منطق دولت بیرون بود و تنها آتش انتقام را شعلهورتر میکرد.
موضوع این نیست که در سراسر دوران پهلوی شمار اعدام شدگان و کشتگان زد و خوردهای چریکی به ۳۵۰ نرسید؛ در تاثیری است که سیاستها و روحیهها بر فرهنگ سیاسی و سرنوشت کشورها میگذارند. مخالفان رژیم که همانگاه در خشم انقلابی میجوشیدند همین رفتارها را کم میداشتند که تشنگی خود را به خون، با اعدام انقلابی هر که در دسترس بود ــ اگرچه پاسبانی مامور نظم و کارمند بانکی در خدمت مردم، با نابود کردن همرزمان خویش در خانههای تیمی (به دلائل سیاسی، و ”اخلاقی”) و حتا سوزاندن لاشههای آنان (مجاهدین خلق) فرو نشانند تا انقلاب آمد و خشم انقلابیشان را در دریای خونی انداخت که روحیه جامعه سراپا و از هر سو آمادهاش بود. خمینی که انقلابش را با نابود کردن تماشاگران سینما رکس آبادان آغاز کرده بود در همان فضا عمل میکرد. کشتار زندانیان (ازجمله آزاد شدگان) آن سال ننگبار بالاترین تظاهر تسلیم شدن طبقه سیاسی ایران به منطق خشونت بود. ایران به جائی رسیده بود که چنان فجایعی میتوانست در آن روی دهد. رژیم پیشین صدها تن را اعدام کرد؛ رژیم کنونی هزاران تن را و لابد رژیم بعدی در عدالت انقلابیش شماره را میباید به چند صد هزار تن برساند. (همین بس است که یک صفت انقلابی به هر ناروائی چسبانده شود.)
ما هر کدام میتوانیم جنایتکاران (غیرخودی) و قربانیان (خودی) خود را داشته باشیم. ولی به عنوان یک ملت میباید از این تاریخی که از خون رنگ شده است، خونی که بر سر حفظ مقام، اختلاف سیاسی، رسیدن به آرمانشهر، نوسازندگی کشور… بر خاک تشنه ریخته، احساس شرم کنیم. گناه همه ما بوده است و حکومتها بسیار بیشتر، ولی این تاریخ همه ماست. قربانیان چرا بایست جان میدادند و کشندگان چرا بایست آن گونه آزادانه رفتار میکردند؟ چرا خشم و کینه کور، زمینه طبیعی سیاست ما شده بود، به اندازهای که نه از خشونت، بلکه خشونتی که متوجه خود ما بود، بهم بر میآمدیم؟ هنوز بسیاری چنیناند.
***
این تاریخ ماست، گذشته نزدیک ما، و ما هم اکنون در تکامل یافتهترین صورت آن بسر میبریم. انقلاب اسلامی و حکومت برآمده از آن تبلور همه بیماریهای اجتماعی ایران، بویژه زمینه اصلیاش کینه و خشونت، است. خمینی خشم انقلابی را که نمیشناخت از پارهای شیفتگان (موقت) خود گرفت و آن را در ابعادی که میتوانست بکاربرد، بدتر از همه بر ضد آموزگارانی که آنهمه برگردنش حق داشتند. تاریخ تکرار نمیشود ولی میتواند ادامه و دگرگشت یابد ــ بهتر و بدتر. اگر ما همین باشیم که بیشتر به نظر میآید هستیم، آینده ما در پارهای زمینههای اساسی، از جمله کینه و نفرت به عنوان برترین عواطف و موتورهای اصلی عمل سیاسی، تفاوت چندان با گذشته و اکنونمان نخواهد داشت. به ویژه که جمهوری اسلامی بزرگترین روانها را نیز در میان ما گاهگاه از خشم و کین و بیزاری لبریز میکند.
ولی روانهای بزرگی نیز هستند که راهنمای مایند، مردانی مانند آقای گنجی که پولاد کوفته خشونت است؛ تا جائی آن را رانده که بر خودش نیز شوریده است و تا جائی آن را تحمل کرده که با مرگ چند گامی نداشته است. او از آن کوره که نسل او را خاکستر کرد با پیامی بیرون آمده که آینده را میتواند متفاوت سازد. ”ببخشای و فراموش مکن” نیاندیشیدنی است، بیش از آنکه سخت باشد. چگونه میتوان اصلا تصورش را کرد؟ ولی همه ایدههای راهگشا نیاندیشیدنی بودهاند. باید نیاندیشیدنی را اندیشید. بخشودن به گونه دردناکی بر دل ما گران میآید ولی بیش از این نیست. دربرابر، یکبار و برای همیشه به دور خشونت و کینخواهی (وندتا) پایان میدهد. ملتی که بتواند جنایات رژیم اسلامی را محکوم کند و سپس ببخشاید دیگر سیل خون سرازیر نخواهد کرد.
پس از آنچه از جمهوری اسلامی در نزدیک به سی سال بر میلیونها ایرانی رفته است هیچ سیل خونی برای جبران بس نخواهد بود. دهها هزار کشته هم جبران نخواهد کرد؛ و زندانهای رژیمی که بزرگترین کار عمرانیش زندان و گورستان سازی است، پاسخ صدها هزار زندانی را نخواهد داد. آنها که با افتخار میگویند نه میبخشائیم نه فراموش میکنیم زود در خواهند یافت که کشوری به پهناوری ایران نیز ظرفیت آنهمه انتقامگیری را که صدها هزار خانواده کینهخواه تازه، به دنبال خواهد آورد نخواهد داشت. میلیونها ایرانی با دستان خونین و دلهای پر خون هر احتمالی را که بتوانیم به بازسازی ایران پردازیم از میان خواهند برد. کشوری که از زیر بهمن حکومت اسلامی بدر خواهد آمد مردمانی میخواهد که کار و از خود گذشتگی را برتر از همه بگذارند. با روحیه شکار جادوگران نمیتوان انرژی ملی را برای جبران دهههای از دست رفته بسیج کرد. یک جامعه موفق مسلما از جمعیتی که هردو سویش بستانکاری خونی از یکدیگر داشته باشند ساخته نخواهد شد.
ما نمیتوانیم بدانیم که این پیام در ایران تا کجاها را رفته و گرفته است، ولی در بیرون دستکم در یک حزب سیاسی، در حزب مشروطه ایران، آن نخستین پیشنهاد سالهای پیش به بحثی پر حرارت دامن زد و سرانجام در ۲۰۰۴ به اصلاحی در منشور حزب انجامید: باید به دوران انتقامجویی و تصفیهحسابهای شخصی و سیاسی و ادامه خونریزی پایان داد.
برای برطرف کردن خشونتی که در فرهنگ و سیاست ایران است میباید کیفر اعدام، لغو و به مقوله جرم سیاسی پایان داده شود. داشتن هیچ عقیده و گرفتن هیچ موضع یا تصمیم سیاسی و قبول هیچ مقامی جرم نیست و تنها جرایمی که عرفا در جامعههای دمکراتیک به این عنوان شناخته و در قانون آمده است میتواند مایه پیگرد قانونی افراد شود. هیچ کس را به نام جرایم سیاسی در هر رژیمی نمیتوان آزار یا پاکسازی کرد.
آنها که خواب انتقام میبینند هیچ اندیشیدهاند که تاریخ ما را تا کی میباید با خون نوشت؟
۲۹ ژوئن ۲۰۰۶