بخش چهارم ـ “پیروزی“ خشم و کین انقلابی
انقلاب اسلامی، و فرهنگ سیاسی جامعه ایرانی بطور کلی، در شهریور ۱۳۶۷/۱۹۸۸ با لحظه حقیقت خود روبرو شد. هزاران جوان انقلابی پرشور، اعضای سازمانهائی در خون تعمید یافته، در سردابهای کشتارگاههائی که زندان آنها بود دسته دسته از دم شمشیر انقلابی که در راهش از جان خود مایه گذاشته بودند گذشتند. پس از دور اول اعدامهای سراسری دست درکاران رژیم پادشاهی، از کارمند تا نخست وزیر و از پاسبان تا ارتشبد، و بازرگان و صاحب صنعت و بهائی و یهودی و سنی؛ و پس از ترورهائی که بخش مهمی از رهبری انقلاب را قربانی کرد؛ پس از نخستین نبرد قدرت پیروزمندان انقلاب که با اعدام صدها تن از بازندگان نبرد پایان یافت، و سیلاب خونی که در جنگ ”مقدس” و دوران هشت ساله ”نعمت الهی” خمینی هر خانوادهای را سوگوار گذاشت، منطق انقلاب تا پایان خونبار خود رفت. فداکارترین انقلابیان، قربانیان اصلی خونخواری انقلابی شدند که برای ریختن خون صدها هزار تن تدارک شده بود و مرگ را به گفته بزرگترین شاعر انقلابی سرودی کرده بود. دو سوی اردوی مرگ در نبردی نابرابر، انقلابی را که با سوزاندن نزدیک پانصد تن تماشاگران سینما رکس آبادان آغاز شد به مرحله ناگزیرش رساندند. داس مرگ پس از شکست خوردگان بر صف انبوهتر پیروزمندان گذشت. نوک تیز سرنیزه جنبش مسلحانه انقلابی، به چرخ گوشت هولناک اسلام سیاسی خورد و در صحنههائی که ”شب کاردهای دراز” نازیها را از جلوه انداخت به پاکسازیهای استالینی نزدیک شد.
این فرهنگ سیاسی که در آن شبهای فراموش نکردنی در برهنهترین صورتی معنی واقعی خود را یافت، چنانکه در جای دیگری نوشتهام، با ورود ایران به عصر تجدد شکل گرفت. خشونتی که تاریخ ایران را پوشانیده است با برآمدن آفتاب مدرنیته در بالا پوش ترور و خشونت تا پایان، به عنوان ابزار سیاست و مولفه اصلی برنامههای سیاسی ظاهر گردید. مشروطهخواهان صدراعظم مخالف خود را ترور کردند و روحانی مشروعهخواه را به دار آویختند (رویدادهائی که هیچ مایه سربلندی انقلابی که از آن گذشته یکی از پاکیزهترین انقلابات سده بیستم بود نیست؛) و رضاشاه راه خود را به قدرت از جمله با دستزدن به ترور مخالفان (برجستهترینشان عشقی) هموار کرد و در اوج اقتدار که هیچ خطر جدی تهدیدش نمیکرد از تیمور تاش گرفته تا ارانی (دو تن از برجستهترین ایرانیان سده گذشته) را در زندان کشت. کشته شدن زندانیان چه به عنوان بیماری و چه اقدام به گریز (چنانکه در پادشاهی محمدرضاشاه و ماجرای شرم آور کشتن بیژن جزنی و هشت تن از همرزمانش پیش آمد) امری پذیرفته بود. حتا اعدامهای سراسری و بی چون و چرای شهریور۱۳۶۷ آن چنان بازتابی در مردم نیافت. جامعه ایرانی با فرهنگ کربلائیاش بیش از بسیاری جامعههای دیگر میتوانست خونریزی و کشتار را بپذیرد. هنگامی که مصدق، بزرگترین رهبر ملی و آزادیخواه ایران در مجلس بر سر نخست وزیر فریاد میزد که خودم تو را خواهم کشت هیچکس بهم برنیامد. هنوز هم هیچکس از آن رویداد که در حکومتهای پارلمانی بیمانند است تکان نمیخورد.
کشتار شهریور ۶۷/۸۸ واپسین مرحله زورآزمائی دو نیروی سیاسی بود که اگرچه ماموریتشان تفاوت داشت ــ جامعه بیطبقه توحیدی دربرابر جامعه بیطبقه توحیدی ـ سوسیالیستی ــ در خصلت انقلابی خود تفاوتی با هم نداشتند. این واقعیت را در فتوای خمینی به نابود کردن متحدان پیشین خود که منافقین مینامد بهتر میتوان دریافت. او مینویسد ”رحم بر محاربین، سادهاندیشی است… امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام رضایت خداوند متعال را جلب نمایند.” اگر مجاهدین دست بالاتر را یافته بودند! تصورش هم پشت هر ایرانی را میتواند به لرزه اندازد.
”خشم و کینه انقلابی” در گوش آن هزاران تنی که پیاپی پشت به دیوار اعدام ایستادند طنین آشناتری داشت تا پاسدارانی که زندانیان هنوز جان بدر برده، تیرهای خلاصشان را میشمردند. خمینی واژگان چپ انقلابی را در خدمت ارتجاع مذهبی گذاشته بود و چپ انقلابی بهای خونین بر تن کردن فرصتطلبانه ردای اسلام را میپرداخت. فاجعه شهریور آن سال، همچنانکه فاجعههای انسانی دیگر انقلاب ”شکوهمند” بر خانوادههای داغدار، بر تاریخ ایران، و (امیدوارم) بر وجدان جامعه سنگینی خواهد کرد ولی رویدادی بود با پیشینه دراز در تاریخ سیاسی ایران و شرکت فعال و آگاهانه همدستان فاجعه و مسلم گرفته شدن از سوی هیئت سیاسی polity. هردو سوی خط تیرباران در فضائی که سیاستها و روحیه گروههای فرمانروا به ساختنش کمک میکرد برای آن لحظه سالها کوشیده و بسیجیده بودند. خشم و کین انقلابی یکی بر دیگری پیشی جسته بود.
بر گذشته افسوس خوردن بیهوده است و چرخ تاریخ را نمیتوان برگرداند. گذشته بیش از همه به کار درس گرفتن میآید؛ و هر چه درد بزرگتر، درس بزرگتر. شهریور ۶۷/۸۸ بزرگترین کشتار تاریخ خونین ایران نبود. ولی هیچ رویداد دیگری به آن اندازه پوچی absurdity خشونت را نشان نداده است: هنگامی که نمازگزاران پرستشگاه خشونت به کشتار هم پرداختند. همه انقلابها فرزندان (و پدران) خود را خوردهاند، ولی ”خدایان تشنه” انقلاب اسلامی از همه درگذشتند. نالازمترین انقلاب تاریخ، برای پیروزمندانش، نیمی از آنها، تلخترین نیز شد. آنهمه ”روانهای گسسته به تیغ” چگونه بیهوده خود و کشوری را تباه کرده بودند؟
بر آن کشتگان هزار هزار، همه از جوانان برومند میهن، میباید افسوس خورد. آنها با فرهنگ و سیاستی سالمتر میتوانستند بجای پیامآوران و قربانیان خشونت در خدمت پیکار توسعه و نوسازندگی ایران درآیند؛ میتوانستند بجای سازندگی از راه ویرانگری سراسری و سرنهادن بر آستان خداوندان تشنه خون و قدرت، به زنان و مردانی بپیوندند که چاره را در ساختن و باز هم ساختن میدانستند؛ میتوانستند امروز بجای خاک شدن در گورستان ناشناختهای که دژخیمان حزباللهی از خانوادههای سوگوار همیشگی دریغ داشتهاند، کوشندگان جنبش آزادی و ترقی جامعه ایرانی باشند و آیندهای را که به گونهای اشتباه ناپذیر در انتظار ملتی پوینده و با استعداد بود نزدیکتر گردانند.
* * *
شهریور ۶۷/۷۸ میتوانست در بازندگان به یک ارزیابی ریشهای از همه فرایافت concept مبارزه سیاسی بینجامد. ولی مانند تقریبا همه بازندگان بهمن ۵۷/۷۹ که فرصت ارزیابی را از دست دادند و هنوز میباید بسیاریشان را تکان داد که چنان انقلابی روی داده است، بزرگترین بازندگان فوران خشم و کین انقلابی دمی هم به اندیشه چنان ارزیابی نیفتادند. مجاهدین خلق، در نامهای گوناگونی که چون صورتک بر خود میگذارند، از آن فاجعه با خشم و کینهای ژرفتر بدر آمدند. درسی که آنها گرفتند درس خون آشامی بیشتر بود ــ باید بیشتر و زودتر کشت و اگر سلاح در دست نبود زبان را حربه کشتار گردانید و خشونت را در گفتار و اندیشه ریشهدار کرد و آدمها را به ماشینهای ”شهادت” در آورد؛ باید کشت و هر که را میتوان به کشتن داد و به خودسوزی کشاند. دیگران، بیشتری، هنوز از مرحله عزاداری بیرون نیامدهاند؛ ولی اگر نیک بنگریم ۱۶ شهریور نه کمتر از خود ۲۲ بهمن میتواند به یک بازاندیشی ژرف در فرهنگ سیاسی ایران بینجامد.
چهار دهه پیش روشنفکران و جوانان ایران در صدها هزارانشان، دست در دست حکومتی که یا میترساند یا میخرید و درهای دگرگشت (تحول) آرام را میبست، سیاست را از معنی و کارکرد اصلی آن جدا کردند و بدان معنائی دادند که در انقلاب ”شکوهمند،” که نه مهمترین ویژگیاش ماه پیروزی آن بود، و نه مصادره شد، تحقق یافت. اما خشم و کین که روح چیره انقلاب بود درست خلاف طبیعت سیاست است که برای همزیستی مردمان است؛ برای انداختن خشم و کینه و دشمنی در مسیرهائی است که به زندگی یاری دهد و تا آنجا که بتوان از ویرانی و خونریزی جلوگیرد. هدف سیاست نابود کردن، اگرچه به بهانه ساختن، نیست. نابود کردن و کشتن را از واقعیت بشری جدا نمیتوان کرد ولی بسیار تفاوت دارد که بدان به عنوان ضرورت و چاره آخر بنگرند یا اصل و هدف. آن جوانان و روشنفکران حق داشتند که هر نظری، بدترین نظرها را، به وضع موجود ایران زمان خود داشته باشند. آنجا که به خطا رفتند نشاندن خشم و کین انقلابی بجای عمل سیاسی بود. آنها تنها گروه انسانی در تاریخ نبودند که سیاست را رمانتیک کردند؛ ولی انصاف باید داد که هیچ گروه رمانتیک شورشی چنین شعر نازیبای الکنی نسروده است.
من میدانم که این گونه یادآوری گذشتهها، بسیاری را در دوسوی طیف سیاسی خوش نمیآید؛ ولی تا با حقیقت تاریخ خود روبرو نیائیم بر آن چیره نخواهیم شد و آن را پشت سر نخواهیم گذاشت. گذشته را از پشت منشور بهرهبرداری سیاسی دیدن، به معنی امتداد دادن آن است. به این معنی است که امروز و فردا وظیفهدار ساختن گذشتهاند. بنبست سیاسی و اندیشگی بخش بزرگی از طبقه سیاسی ایران از همین روست؛ نمیتواند درست به خود بنگرد و واقعیت خود را بپذیرد. اما تا دیر نشده است میباید از توانائی خودمان در نگریستن به آئینه نیرو بگیریم. آنگاه ساختن آینده را نیز خواهیم توانست.
امروز ته ماندههای خشم و کین در ته ماندههای نسلی که اگر هنر کند تنها میتواند بدهی خود را به تاریخ ایران بپردازد، هنوز در چنبر بحثهائی هستند که ادامه جنگ مرگ و زندگی با وسائل دیگر است. مرگ، هم اکنون سیاستشان را در کام کشیده است و خود خبر ندارند؛ و زندگی در جوانههای فراوان اندیشهها و روحیههای نو، آنان را هرچه بیشتر به کنارهها میراند. مرده ریگ بهمنها و شهریورها برای نسلی میماند که اگر نجنبد جز آن دستاوردی نخواهد داشت. پس از اینهمه خونها که بر این زمین عزادار ریخته شده است یاد آن شبهای هولناک پیروزی نهائی نیهیلیسم انقلابی، همه ما را میباید به اندیشه فردائی بیندازد که خون و خشونت از فرهنگ و سیاست ما رخت بربندد، آسمان سرخ تیره ما که هیچ چیز در زیر آن تازه نیست رنگی دیگر بگیرد. برای آنهائی که با چنان درسهائی در پشت سر هنوز زهر نفرت و کینخواهی میپاشند شانزدهم شهریورها فرصتی است که دمی به خود بیایند. آیا مشکل ما در جابجا کردن دژخیمان و قربانیان است؟ آیا اختلافات ما میباید با نابودی یک و احتمالا هردو طرف فیصله یابد؟ راه دیگری برای مبارزه سیاسی، نبرد برسر قدرت، و پیش انداختن خود و برنامه سیاسی خود نیست؟
زمان آن رسیده است که همه نیروهای سیاسی به پیام ریشه کنی خشونت از فرهنگ و سیاست بیمار ایران بپیوندند. دفتر اعدام و خونخواهی و انتقام را میباید بست. لغو مجازات اعدام، پایان دادن به مقوله جرم سیاسی، و اقلیت به معنی تبعیض حقوقی، و اعلام اینکه پس از برکناری جمهوری اسلامی، اجرای عدالت از عنصر مجازات و انتقامجوئی عاری خواهد بود نخستین گامها برای رهائی مردم ایران از فرهنگ خونریزی و خشونت است که از عرصه حکومت تا خانواده را میباید در برگیرد. شانزدهم شهریور روز بیداری ما بر بیهودگی خونبار همه اندیشههای مطلقگرایانه و حق مدار است. کسانی را که گلویشان از عربدههای انتقامجوئی خسته نمیشود باید واگذاشت که همچنان بر فاصله خود با ملتی که از جهان مردة مرگ پرور آنان بیرون میآید بیفزایند.
نوامبر ۲۰۰۶