«

»

Print this نوشته

بخش ششم ـ چالش و فرصت روشنگری ایرانی

بخش ششم ـ چالش و فرصت روشنگری ایرانی

ایران یک حکومت مذهبی است و بیشتر ایرانیان هرچند هم مذهبی، به معنی بجای آورنده observant، نباشند پایبند خرافات بسته بر دین هستند که در درازای تاریخ از سوی توده‌های مردم پذیرفته و از سوی پایگان مذهبی و حکومت‌ها تشویق‌ شده است. در جمهوری اسلامی‌کشاندن دین به سیاست که در دست رهبر و رئیس جمهوری کنونی به بالا‌ترین ابتذال خود رسیده از یک‌سو، و دامن زدن به خرافات از سوی دیگر، این ویژگی جامعه ایرانی را پر رنگ‌تر کرده است. سختی روزافزون زندگی، توده‌های مردم را از دینی که به نام آن چنین ناروائی‌هائی صورت می‌گیرد دورتر می‌سازد؛ و در همان حال احساس درماندگی، آنان را بیشتر به چنگ زدن در خرافات و غرق‌ شدن در فرهنگ امامزاده و عزاداری می‌راند.
جمهوری اسلامی ‌توانسته است به “دیانت ما عین سیاست ماست“ در کامل‌ترین صورت خود تحقق بخشد و میراث مذهبی‌اش، هنگامی‌که در چاه‌های خودکنده سرازیر ‌شود، ضعیف کردن دین، نابود کردن قدرت سیاسی آن تا چشم در آینده می‌تواند ببیند، و ژرف‌تر کردن باور‌های خرافی خواهد بود. این دو پدیده به ظاهر متناقض، فرصت و نیز چالش ایران است. گره تاریخی این ملت با بهره‌گیری از آن فرصت، و رویاروئی با آن چالش گشوده خواهد‌ شد. روشنگری ایرانی که در سده نوزدهم آغاز‌ شد و پس از یک دوره پیروزی قرون وسطا بار دیگر با قدرت تمام به پیش می‌راند، خواهد توانست سرانجام ما را از کلاف سردرگم سیاست امامزاده‌ای و دین سیاسی و مصلحت اندیشی پوشیده در تقدس (ماهی خاویار یک روز حرام و روز دیگر حلال) بدر آورد.
این روشنگری ایرانی بسیار بیش از آنچه خود دریابیم ژرف و نیرومند است. ریشه‌های زرتشتی، میراث سه سده زرین ایران (دهم تا دوازدهم) که رنسانس کوچک سده دوازدهم اروپا از آن برخاست، و خوان رنگین فرهنگ غربی که بر همگان گسترده است و ما آسوده‌تر از تقریبا همه جهان سومی‌ها می‌توانیم در کنارش بنشینیم (ایران همواره همسایه دور آن فرهنگ بوده است) کار را بر مردم ما آسان می‌کند. اگر عوامل منفی سیاسی نمی‌بود ما از ژاپنیان بهتر می‌توانستیم اروپا را در ظرف ایرانی بریزیم. هیچ ظرف غیر اروپائی به اندازه ما (آنچه از دستبرد مذهب چیره بر سیاست بیرون است) آمادگی ندارد. اسلام و تعبیری که ما از اسلام داشته‌ایم سیاست و فرهنگ ما را به مقدار زیاد‌شکل داده است و با این جای بزرگی که در زندگی ملی ما داشته گفتمان تجدد را ناچار زیر سایه خود گرفته است. بیش از صدسال پرسش بزرگ ملی ما همین بوده است: نقش مذهب در واپس‌ماندگی ما چیست و با آن چه باید بکنیم؟
دین اسلام مسلما گشوده بر تجدد نیست. فرایافتconcept ‌های توکل و مشیت، فرد انسانی را از اراده آزاد بی‌بهره می‌کند؛ از او موجودی می‌سازد تسلیم سرنوشت، که هر لحظه‌اش به اراده مستقیم خداوند بستگی دارد، خداوندی که او را، ‌شخص او را، برای پرستش و فرمانبری خود آفریده است و حساب هر کمترین کار‌ها را دارد. حتا کفر و ایمان او نه دست خودش بلکه خدا خواسته است. اسلام دین حقوق نیست دین تکالیف است (تنها مومنان حقوق محدودی دارند و زنان از آن هم کمتر). انسانی که رفتن او به بهشت یا دوزخ نیز تقدیر ‌شده است با سلسله دراز باید‌ها و نباید‌ها سر و کار دارد. چه، باید‌ها و نباید‌هائی که در کتاب آمده است و چه آنها که در دویست ساله پس از مرگ پیامبر به نام حدیث نبوی از گفتار و کردار او گرد آورده‌اند و افراد و اجتماعات در هر جا و تا پایان جهان می‌باید بر روال آنها زندگی کنند.
کار‌ شیعیان البته ده‌ها بار دشوار‌تر از بقیه مسلمانان است. یک هزارم احادیث گرد آمده در بحارالانوار که خمینی بنیادگرا می‌گفت همه درست هستند بس است که زندگی همه اجتماعات انسانی را در پلشتی ایران فتح علی‌شاه و ‌شاه‌سلطان حسین غوته‌ور سازد.
اسلام به انسان چنان که هست می‌نگرد ــ موجودی که با همه تعارفات “خلیفه خدا بر روی زمین“ جز بنده‌ای نیست و نه می‌تواند و نه حق دارد روی پای خود بایستد. راه او را، گاه تا جزئیات زندگانی، پیش پای‌ش گذاشته‌اند و سخت‌ترین کیفر‌ها را برای بیرون رفتن از آن هشدار داده‌اند. بزرگ‌ترین دستاورد او در زندگی این جهانی (آنچه حقیقتا دارد) فراهم آوردن توشه آن جهانی است (آنچه تنها به نیروی ایمان باور دارد.) اکنون‌ش همه دنباله، و تا جائی که بتوان، تکرار گذشته است. چشمان او همواره می‌باید به دهان مراجعی باشد که پیشینه‌ها را باز می‌گویند. اگر آن مراجع با او همچون گوسفندان رفتار می‌کنند‌ شگفتی نیست. در کجا او را دارای خرد مستقل نقاد ‌شناخته اند؟ کجا به او حق‌شک کردن و از راه پدر و مادر و اجتماع و امت بازگشتن داده‌اند؟ او به جهان آمده است تا فرائض را بجای آورد. حتی نیکی او نیز فریضه‌ای است برای رضایت خداوند )یا ابوالفضل.( با چنین فلسفه زندگی هیچ تصادفی نیست که به گفته ژنرال مشرف، در آن سال‌ها که آرزوی آتاتورک‌ شدن داشت، “چرا هر کشوری فقیر‌تر و واپس مانده‌تر است اسلامی‌است؟“
برخلاف اسلام، مسیحیت در گفتار و کردار مسیح و نه کلیسا ــ همچنان که آموزه (دکترین)‌های زرتشت و نه مغان ــ نزدیکی بنیادی به پاره‌ای فرایافت concept‌های مدرنیته دارد و به رغم پایگان مذهبی خود یک عامل برجسته در مدرنیته بوده است. مسیح حساب دین و حکومت را پاک از هم جدا می‌کند و نمونه مثالی نفی کلی خشونت است که رواداری tolerance و دوری از تعصب و برابری همه آدمیان، گذشته از تفاوت‌های نژادی و زبانی و بویژه مذهبی از آن می‌آید: “همسایه‌ات را مانند خودت دوست بدار“ (که از تورات آموخت.) او نه بر بتان و مشرکان، بلکه اطاعت بنده‌وار از مقامات، پایگان مذهبی باشد یا امپراتوری، می‌شورد و بهای‌‌ش را بر صلیب می‌پردازد. خداوند او دوستدار انسان است و کاری به امر و نهی ندارد. به آسانی می‌توان او را از عرصه سیاست و حکومت، و باید و نباید‌های زندگی روزانه بیرون برد.
در پیام او باور به انسان نه چنانکه هست بلکه چنانکه می‌باید، نهفته است (هرچند در این به پای زرتشت نمی‌رسد که هیچ کس نرسیده است.) زندگی برتر از دلمشغولی‌های روزانه است: “not by bread alone“ نه تنها از بهر نان. هر انسانی می‌باید بتواند خود را از محدودیت زایش و پیرامون و فرهنگ بالا‌تر بکشد. جامعه‌های مسیحی توانستند بر قرون وسطای خود، بر کلیسا و تفتیش عقاید و جزم مذهبی، بر ارسطوی جامه کلیسائی پوشیده، چیره ‌شوند زیرا لوتر به آنان آموخت که به بنیاد، به خود مسیح، باز گردند. بازگشت به بنیاد، چنانکه می‌بینیم، در همه مذاهب به چنان نتیجه‌ای نمی‌انجامد. با این مقدمات آیا می‌باید نا امید ‌شد یا چاره را در ریشه کن کردن اسلام دید، چنانکه دلخواه پاره‌ای به جان آمدگان است که هر زمان از یک سر بام می‌افتند؟ ما نه نیاز به در آوردن ایران به مسیحیت داریم نه بازگشت به ایران زرتشتی. برای رسیدن به پاسخ درست‌تر می‌توان به تفاوت میان دین و نگرش دینی نگریست.
***
گرفتاری دین با پیشرفت، گرفتاری گاه سازش ناپذیر، تنها ناباوران را به تکاپوی بیرون رفتن از بن‌بست نمی‌اندازد. امروز اندیشه‌مندان دین‌دار یا اصلاحگران دینی از کشورهای گوناگون اسلامی ‌بیش از همیشه درگیر این مسئله‌اند. (از ــ و نه در ــ کشور‌های اسلامی، زیرا فضای سیاسی و به ویژه فرهنگی اجازه چنین جسارت‌هائی را نمی‌دهد و آن اندیشه‌مندان تقریبا همه در بیرون کار می‌کنند و کتاب‌ها‌شان نیز عموما به زبان‌های اروپائی است.‌ ترکیه و ایران البته استثنا هستند.‌ ترکیه حکومتی عرفیگرا دارد و ایران جامعه ای عرفیگرا.) پیشینه این کشاکش به نخستین برخورد‌ها با اروپای مدرن برمی‌گردد و داستانی دراز است. ما در ایران دویست سالی است میدان جنگ دین و پیشرفت بوده‌ایم. و آنچه از این جنگ درازآهنگ بدر آمده پیشرفت ناقص ناهماهنگ، تاریخ ناشاد، فرصت‌های از دست رفته، و دین زخم خورده و بی اعتبار‌ شده به دست رهبران مذهبی است.
خود اینکه دین از دیرباز در چالش پیشرفت، یا دگرگونی، افتاده است و جلوه‌های تندی گرفتن آن را از اندونزی تا تونس می‌بینیم، دو گزاره را ‌اشکار می‌کند. نخست، دین ناگزیر از سازگار کردن خود با پیشرفت است. دوم، چنان سازگار ‌شدنی، با دین در تضادی نیست که رهبران مذهبی و سود برندگان وضع موجود وانمود می‌کنند. آنچه دگرگونی در دین را فرا آورده چیزی جز “نگرش دینی“ نیست. در معنی عام خود، دین اصولی است که بی آنها ماهیت دیگری می‌شود، و در هر ‌شرایطی می‌ماند؛ ولی با آن اصول کار‌های گوناگون می‌توان کرد و روزافزون کرده‌اند. نگرش دینی رفتار ویژه‌ای است که اهل دین در هر زمان با دین دارند.
دین اگر مانند اسلام یا مسیحیت یک پدیده جهانی و تاریخی باشد بسیار چیز‌ها برای بسیار کسان است؛ موضوع نگرش‌ها (تعبیر‌ها و کارکرد‌ها)ی گوناگو که سراسر تاریخ از آن پر بوده است. یک نمونه نزدیک‌ش خرافات که در حرکت دین در تاریخ و جغرافیا، بر آن بسته می‌شود تا جائی که‌شاعر خطاب به پیامبر گفت “گر تو ببینی نشناسی‌ش باز.“ فرایند نگرش باب روز در این دو دین جهانی از فردای به صلیب کشیدن مسیح و درگذشت محمد آغاز‌ شد. در تاریخ هردو به اندازه‌ای به نمونه‌های متفاوت ــ و متضاد نیز ــ بر می‌خوریم که سخن گفتن از راست آئینی orthodoxy را از نظر دینی می‌باید بی معنی دانست و تنها در بافتار context سیاست و قدرت بررسی کرد.
مسیح از خشونت بیزار و به حکومت بی‌اعتنا بود. محمد ده سالی پس از موعظه بیهوده مردمان در مکه، از تصرف مدینه و حکومت بر آن به حکومت سراسر عربستان رسید و از دسته‌های کوچک مسلح “غزوات“ که راه بر کاروان‌های پرغنیمت می‌گرفت پیشاپیش یک سپاه ده هزار نفری مکه را بی جنگ از قریش گرفت. با اینهمه پاپ‌ها هنگامی‌که توانستند، حکومت کردند و لشگر کشیدند (جولیوس دوم که جوشن نبرد می‌پوشید و ‌شهر‌ها را می‌گشود و از کشتار مردمان باکی نداشت مشهور است.) “علما“ی‌ شیعه هزار سالی چنان از حکومت رویگردان بودند که تقریبا همه ادبیات ‌شیعی به توجیه فرمانروائی حکمرانان وقت می‌پردازد. آنگاه در دوره قاجار کسانی از میان‌شان ناگهان خواستند دست از پشت پادشاه ناتوان بردارند و زمام حکومت را خود بگیرند و ولایت فقیه برقرار سازند؛ و در دوره پهلوی توانستند. (“علما“ی سنی هیچ‌گاه مدعی جدی حکومت نبوده‌اند).
در اسلام بر خلاف مسیحیت، خود محمد پیشینه عملگرائی را در دین گذاشت. او به عنوان رهبر سیاسی و نظامی، همواره مصلحت روز را در نظر می‌گرفت و کامیابی‌های نمایان‌ش به همان اندازه وحی مرهون مهارت سیاسی‌ش بود. سنت او بهترین راهنمای همه کسانی است که بخواهند بی رویگرداندن از دین نگرش دینی خود را تغییر دهند. “سیاست ما عین دیانت ماست“ را آخوند‌ها از او گرفته اند. ‌اشکال در این است که خودشان را جای او می‌گذارند. اصلاحگران دینی همچنین می‌توانند به ناسخ و منسوخ‌های قرآن و احکامی‌که صورت نهائی خود را یکباره نیافته‌اند باز گردند. از قرآن می‌توان چنانکه آمده است‌ تر و خشک‌ها گرفت.
اگر یک رهـبر ســیاسی ـ مذهبی که امـروز در حکومت اســلامی ‌ایران او را بالا‌تر از
بزرگ‌ترین ‌شخصیت‌های مذهبی اسلام می‌گذارند فتوی می‌دهد که حکومت می‌تواند اصول دین را نیز تعطیل کند و صدا از کسی در نمی‌آید جای ‌تردید نمی‌ماند که در واقع دیانت است که عین سیاست می‌شود؛ و منع ‌شرعی وجود ندارد و بسته به مصلحت دولت است ــ همان Raison d’Etat ی سرد و (سینیک) که بد نامی‌ش دامن فرانسویان را گرفته است تنها به این سبب که در سده هژدهم فرانسه زبان دیپلماسی بود.
اسلام در هزار و چهار صد سالی که از خاور تا باختر و در سه قاره بر زندگی اجتماعات تاثیر گذاشته خود پیوسته ناگزیر از کنار آمدن با اقتضای زمان و مکان بوده است. پادشاهی اموی در اسپانیا با خلافت‌های دمشق و بغداد همانندی نداشت و آن خلافت‌ها خود دوره‌های متفاوت می‌داشتند. امپراتوری عثمانی نمونه‌ای از رواداری در چهارچوب اسلامی ‌بود ــ چهارچوبی که سلطان می‌گذاشت. در همان زمان در امپراتوری صفوی از رواداری به بد‌ترین جنایات به نام دین درگذر بودند و مسیحیان را گرامی ‌می‌داشتند و یهودیان و زرتشتیان را با کشتن و تهدید به کشتن به اسلام در می‌آوردند ــ یکی را به مصلحت سیاست خارجی؛ دیگری را به ملاحظه سیاست داخلی. در امپراتوری هندوستان گورکانی (مغول) اورنگ زیب قشری جانشین اکبر آزاداندیش می‌شد.
در جامعه‌های مسلمان مردمان همه گونه رویکرد به دین را به رضای دل خود دارند. در جاوه از همزیستی اسلام و هندوئیسم اندک اندک به‌تروریسم و بنیادگرائی رسیده‌اند و اندک اندک می‌کوشند که از آن برگردند. در مصر آسان‌گیری مذهبی در درازای دو نسل جای به خشونت و رادیکالیسم داده است. سنیان بسنی و آلبانی با‌ ترکان نزدیک خود تفاوت دارند و اروپائی‌ترند. اسلام در افریقا بسته به منطقه و قبیله است. از همه اینها گذشته اسلام‌های گوناگون هست که اگر بتوانند ریشه یکدیگر خواهند کند ــ چنانکه صفویان در ایران با سنیان کردند و اکنون آخوند‌ها در بلوچستان می‌کنند. مردمان در سرزمین‌های آسیای مرکزی و قفقاز از اسلام همسایگان خود می‌گریزند و در تاجیکستان دو نگرش به اسلام که همه از تفاوت قبیله‌ای بر می‌خاست کشور را به جنگ داخلی کشاند.‌ شیعه جمکرانی با وهابی حنبلی همزیستی دارند ولی تا هنگامی‌که سیاست حکم کند. هر کدام خود را برحق می‌دانند ولی در جهان واقع هردو هستند و نمی‌توان گفت یکی باید دیگری را از میان ببرد. از این نمونه‌های بی‌شمار چه می‌توان آموخت؟
برای مردمی‌ مانند ایرانیان که رفتارشان با دین در همین صدسال گذشته پر فراز و نشیب از همه رنگ بوده است و همواره نیز اسلام، در اساس ‌شیعیگری، را بخشی از هویت خود دانسته‌اند مرزبندی میان دین، چنانکه آخوند می‌گوید و “روشنفکران اسلامی“ گفته‌اند، با زندگی امروزین که بی خردگرائی و عرفیگرائی و انسانگرائی، بی مدرنیته، به آن نمی‌توان رسید آسان‌تر از همه است. اگر آخوند سی سال توانسته است صرفا به اتکای قدرت سیاسی خود دین را هرگونه خواست بپیچاند، جامعه آزاد پیشرفته نیز می‌تواند رفتاری گزینشی داشته باشد و تاکید را بر آنچه از آموزه (دکترین) دینی که با ‌شرایط زمان سازگار‌تر است بگذارد. به زبان دیگر مانند همیشه نگرش دینی خود را تغییر دهد.
مردم ما مشکلی با دین ندارند. مسئله سیاسی است ــ مانند همیشه.
***
ایران جزیره‌ای جدا افتاده از کشور‌هائی که بیشتر مردمان‌شان خود را مسلمان می‌خوانند نیست (گذاشتن صفت اسلامی ‌بر این کشور‌ها گمراه کننده است از بس با هم در نگرش به اسلام و نقش آن در زندگی اجتماعی تفاوت دارند.) تجربه‌های گوناگون این مردمان بر یکدیگر اثر می‌گذارند. از این میان در همسایگی‌های ما، در‌ ترکیه و خلیج فارس پاره‌ای تحولات پرمعنی روی می‌دهد که اگر زیر سنگینی سنت گرائی توده‌ها بی فرجام نماند پیامد‌های بزرگ خواهد داشت.
‌ترک‌ها از سده ‌شانزدهم تا نوزدهم هماوردان خطرناک ما می‌بودند و هرگاه نمی‌توانستند خاک ما را بگیرند مانند دیواری ما را از اروپای پیشتاز و سرمشق مدرنیته جدا می‌کردند. با اینهمه‌ ترکیه به ما بسیار آموخت و امروز نیز یکی از کشور‌هائی است که سخنانی برای گفتن به ما دارد ــ از همان برخورد نخستین که چشم ما را بر اهمیت سلاح‌های آتشین گشود، تا اصلاحات (تنظیمات) سده نوزدهم که یکی از سرچشمه‌های جنبش بیداری و مشروطه ایران گردید، تا نمونه کشور ـ ملت سازی آتا تورک که به رضا‌شاه سرمشقی داد، تا امروز که درگیر آزمایشی است که ایرانیان را سخت به کار خواهد آمد. دمکراسی در بافتار context یک جامعه مسلمان، بسیار مسلمان‌تر از ایران، تازه‌ترین دستاورد جامعه‌ای است که ‌شش سده با اروپا در آویخته و همپا بوده است و اکنون آرزوئی بالا‌تر از پیوستن به آن ندارد.
اسلام که از پایان جنگ جهانی اول در‌ترکیه زمینه را به ناسیونالیسم باخت در دهه‌های پس از جنگ دوم، عرفیگرائی ناسیونالیستی را با چالش روزافزونی روبرو ساخت. در نبود رهبری فرهمند آتا تورک نظام اقتصادی autarchy (بی نیاز از دیگران) و نظام سیاسی دیوانسالارانه‌ی bureaucratic میراث او کمبود‌های بزرگ‌ش را‌ اشکار گردانید و سیاستگرانی را به وسوسه بهره برداری از مذهب انداخت که در توده‌ ترک همچنان تعیین کننده بود. از آن هنگام کشاکش میان نیرو‌های عرفیگرا و اسلامگرا بیشتر تاریخ ‌ترکیه را رقم زده و چهار بار کار به ضرب‌شست نظامی‌(نه همه برضد اسلامیان) کشیده است. ارتش ‌ترکیه در همه این دهه‌ها یا با کودتا یا تهدید کودتا اسلامیان را از اسلامی‌ کردن حکومت بازداشته و در یک فرایند فرسایشی، احزاب اسلامی ‌را یکی پس از دیگری به تعدیل برنامه‌های سیاسی‌شان واداشته است. اکنون حزب عدالت و رفاه که تازه‌ترین پوست‌اندازی احزاب اسلامی‌(و ممنوع‌شده) پیشین است دارد زیر فشار نیرو‌های عرفیگرا و در پویش پیوستن به اتحادیه اروپائی، نظام سیاسی تازه‌ای را بنیاد می‌گذارد.‌ ترکیه درکار آن است که حکومتی، هم پذیرفتنی برای پیشرفته‌ترین تمدن‌های جهان و هم سازگار با اسلام داشته باشد. پایه‌های نظری چنین حکومتی یک اسلام عرفیگرا با رنگ روز افزون لیبرال ولی در بستر باور‌های دینی اکثریت ‌ترکان است. گذراندن قانونی که حجاب اسلامی ‌را در نهاد‌های آموزشی اجازه می‌دهد، برخلاف سر و صدای عرفیگرایان، بخشی از همین سیاست بشمار می‌رود. در یک نظام لیبرال مردمان می‌باید در پوشش خود آزاد باشند. در‌ ترکیه سیاست در رابطه با مذهب دارد اندک اندک چهره‌ای انسانی و خردپذیر به خود می‌گیرد و ما بهتر است رویداد‌های آن کشور را به دقت دنبال کنیم. ‌ترکیه نخستین کشور اسلامی ـ خاور میانه ای ـ جهان سومی‌است که جامعه همراه حکومت ( هر دو با بی میلی) و نیمه کاره دارد از هر سه این جهان‌ها بیرون می‌آید ــ مهاجرتی که ما نیز، با همه جمهوری اسلامی، در گیر آن هستیم.
یک ابتکار حکومت ‌ترکیه که برای همه کشور‌های مسلمان و به ویژه ایران اهمیت دارد بررسی علمی ‌منابع تاریخی حدیث است که در مذهب هشتاد و چند در صدی از مسلمانان صرفا به گفتار و کردار پیامبر اسلام بر می‌گردد. چنانکه همه می‌دانند احادیث، دویست سال پس از مرگ پیامبر و از گفتار کسانی که مدعی ‌شنیدن آنها از پیشینیان بوده‌اند گردآوری ‌شده است. دویست سال در دوران پیش از فرهنگ نوشتاری در عربستان آن روز زمان درازی است و در آنچه مردمان در نسل‌های متعدد به یاد می‌سپارند و باز می‌گویند همه گونه دست‌ها برده می‌شود، به ویژه در گفتاورد‌هائی که به آنها اعتبار سخن خداوند می‌دهند. حکومت‌ ترکیه که در اعتبارنامه اسلامی‌ش هیچ ‌تردید نیست هیئتی را از کارشناسان به جدا کردن درست از نادرست حدیث‌ها گماشته است. آیا حقیقتا هر چه به پیامبر نسبت می‌دهند اصالت دارد؟
برای ایرانیان بیشمار پرورش یافته در فرهنگ بحارالانوار، و اکنون محکوم به زیستن در فضای آن، بررسی‌های کارشناسان مذهبی‌ترک ــ اگر به جائی برسد و انتشار یابد ــ دیده گشا خواهد بود.
***
کار به جائی کشیده است که حتا در آن سوی خلیج فارس درس‌هائی برای آموختن ما دارند. در دوبی که حبابی است که بی پروا در آن می‌دمند و مانند اسفنجی سرمایه‌های ایران را به خود می‌کشد یک ‌شهر آموزش برپا داشته‌اند که مرکزی برای تکنولوژی عالی خواهد بود. در قطر که سهم ایران را از میدان گاز خلیج فارس بی مزاحمت می‌برد پردیس campus‌ های پنج دانشگاه طراز اول امریکائی که بهترین دانشگاه‌های جهان هستند گشوده ‌شده است. ابوظبی که توسعه منظم و با نقشه‌ای دارد دانشگاه سوربن فرانسه را به گشودن پردیس خود فراخوانده است. همه این‌شیخ نشین‌ها دارند از گشادگی بر اقتصاد جهانی و آزادمنشی اجتماعی برخوردار می‌شوند و دست‌کم گوشه‌هائی از جهان امروز را به آن بیابان فرهنگی می‌برند. اسلام سختگیر حنبلی بر سر جای خود هست ولی مزاحمت‌های مذهبی رو به کاهش دارد. در آنجا نیز مانند‌ ترکیه، پیشرفت به بهای کنار گذاشتن اسلام و سرکوب مسلمانان بدست نمی‌آید. هر سه آنها ــ ‌ترکیه نیز ــ پایندگی دولت جمهوری اسلامی ‌را به جان خواستارند. انقلاب و حکومت اسلامی ‌بود که در پاره‌ای زمینه‌ها تکان قطعی را به آنان داد. هر چه ایران پس‌تر رفت آنها پیش‌تر افتادند. ایرانیانی که این‌شیخ نشین‌ها را ــ حتی ‌ترکیه را ــ تا همین سی سال پیش دیده بودند نمی‌توانند چشمان خود را از چنین وارونگی سرنوشت باور کنند. سی سال پیش ما کجا بودیم و اینها کجا می‌بودند.
تاثیر دراز مدت این سرمشق‌ها در دو سوی ایران بی‌تردید بیش از پیش آشکار خواهد‌شد. دیگر موضوع مقایسه با اروپا نیست که ایرانیان تصورش را نیز نمی‌کنند.
موضوع رویاروئی اسلام و غیراسلام نیز نیست که کسانی بترسند و واپس ماندگی و‌ شوربختی ملی را به نگهداری ایمان و ‌شریعت ببخشند. در برابر دیدگان ایرانیان، جامعه‌هائی از ‌ترکان و عرب‌های مسلمان ــ که اگر چه امامزاده و سینه زنی ندارند در فرائض مذهبی پا بر جا‌ترند ــ دارند فرسنگ‌ها از کشور امام زمان پیش‌تر می‌افتند. مشکل ملی ما اکنون رسیدن به اروپا نیست، واپس‌تر نیفتادن از همسایگانی است که سی سال پیش آرزومند روز ما می‌بودند.

سازگار کردن دین با مدرنیته
چنانکه می‌توان پیش بینی کرد هیچ بحثی در باره مسئله دینی ایران، مسئله دین در جامعه‌ای که می‌خواهد به اندازه کافی دگرگون ‌شود، به ‌این معنی که بازیگر و نه بازیچه نمایش ‌شگرف پانصد ساله مدرنیته باشد، بی پاره‌ای سوء تفاهم‌ها نیست. ما در ایران وضعی پیچیده‌تر از بسیاری سرزمین‌های اسلامی‌ دیگر داریم. ایران برخلاف تقریبا همه کشور‌های اسلامی‌ شیعی است (به معنی رسمی ‌بودن مذهب ‌شیعه) با توده‌ای سخت پایبند یک فولکلور مذهبی که هزار سال برگرد ‌شیعیگری ساخته‌ شده است و از نظر یک میلیارد مسلمان دیگر ربطی به اسلام ندارد؛ با طبقه متوسط فرهنگی بزرگی که زندگی‌اش بیرون از قلمرو مذهب جریان می‌یابد؛ با حکومتی مذهبی که تنها نگران ظواهر مذهب برای خفه کردن جامعه و ماندن بر سر قدرت است. در مصر و پاکستان و افعانستان و عربستان‌های جهان کار ساده است، طرف اسلام نمی‌توان رفت. در بالکان یا آسیای مرکزی بر روی هم کاری به اسلام ندارند.
در ایـران دو سـوی تـندرو بحث رویکردی ‌آشـتی‌ناپـذیر گرفـته‌اند. نخسـتین واکنـش
اسلامی‌های فرمانروا به سخن خلاف آن فولکلور مذهبی، تکفیر و تهدید به کشتن است و در آن سو نیز به کمتر از ریشه‌کنی باور‌های مذهبی خرسند نیستند. اسلامی‌های بیگانه از روشنگری و روشنگران بیگانه از اسلام در برابر هم صف آراسته‌اند چنانکه احتمالا در هیچ جای دیگر به‌این درجه مانندی ندارد. آوار ارتجاع که بر جامعه‌ای رو به پیشرفت فرود آمده ‌شکاف‌ها را ژرف‌تر کرده است ــ مانند هر زمینه دیگر زندگی اجتماعی ما.
ملت ما درگیر مسئله اسلام ــ بیشتر فولکلور مذهبی ــ و مدرنیته است و می‌باید راهی به بیرون یافت. یا پیوستن به اردوی منکران که دین را بزرگ‌ترین مانع پیشرفت می‌دانند و یا همراه ‌شدن با کوشش‌هائی برای یافتن یک راه حل نزدیک‌تر به طبیعت زندگی که تغییرات ناگهانی و ریشه‌ای را برنمی‌تابد. این کوشش‌ها را در سرتاسر سرزمین‌های اسلامی ‌در جبهه‌های گوناگون می‌توان دید و در خود ایران مانند همیشه جوشنده و سرزنده‌تر از بسیاری دیگر.
هرچه بگویند، ما با یک اسلام سر و کار نداریم؛ هیچ گاه نداشته‌ایم. اسلام در زمان‌ها و در دست‌های گوناگون به‌شکل‌هائی فهمیده و عمل ‌شده است که گاه با هم دشمنی خونین داشته‌اند. یک نمونه نزدیک‌ش همین‌ شیعه و سنی و خون‌هائی که از یکدیگر ریخته‌اند و می‌ریزند. همچنین در این ‌تردید نمی‌توان داشت که چه در خود قرآن و چه سنت پیامبر و امامان دامنه مصلحت اندیشی به اندازه کافی گسترده است. پیام قرآن در مکه جدل کردن است، در مدینه کشتن؛ در مکه اکراه در دین نیست، در مدینه سراسر تهدید است؛ مردان (و یک زن) قبیله یهودی بنو قریظه را در مدینه به اتهام ارتباط با قریش سراسر گردن می‌زنند و زنان و کودکان را به بردگی می‌فروشند و زمین‌ها‌شان را که علت اصلی بوده است می‌گیرند، ولی چند سال بعد به خود قریش در مکه دست زده نمی‌شود. امام دوم‌ شیعیان با خلیفه اموی بیعت می‌کند. امام سوم با خلیفه اموی می‌جنگد… نمونه‌ها به اندازه‌ای زیاد است که آوردن‌شان ضرورتی ندارد. این دامنه گشاده، به اضافه‌ شناسائی اجماع در کنار قرآن و سنت و عقل (عقل با تعریف‌های گوناگون‌ش) به عنوان پایه‌های ‌شریعت، به مسلمانان، به همه کسانی که می‌خواهند مذهب را با دگرگونی سـازگار کنند، ابزار لازم را می‌دهد؛ هـزار و چند صـد سـالی داده
است.
آنها که انگشت روی آموزه‌هائی در دین می‌گذارند که با خرد و اخلاق در ستیز است و نتیجه می‌گیرند که می‌باید جامعه را از دین آزاد کرد توجه ندارند که یک، دین را نمی‌توان از جامعه بیرون برد (تجربه هفتاد ساله کمونیسم؛) و دو، حتی با آن اصول می‌توان گزینشی رفتار کرد و کرده‌اند. در همین جمهوری اسلامی ‌فیزیک و زیست‌شناسی قرآنی جائی ندارد. سران رژیم بیشتر در اندیشه “اسلامی“ کردن، به معنی از بین بردن علوم انسانی، هستند. اگر اوضاع و احوال اجازه دهد مردم و حکومت‌ها می‌توانند بی آنکه از دین بیرون بروند آنچه را که به مصلحت خود می‌دانند در پیش گیرند. نکته اصلی در اوضاع و احوال است، همان سیاست، که گفته ‌شد مسئله در آن است. ناسازگاری دین را با پیشرفت می‌باید در بافتار سیاسی چاره کرد، بدین معنی که رابطه زور را با دین گسست. اندیشه‌مندان می‌باید بی ملاحظات سیاسی به روشنگری پردازند و سیاست از کوشش آنان در میدان اندیشه برخوردار خواهد‌ شد. ولی در جبهه سیاسی درآویختن با دین توده مذهبی را به سوی آخوند‌ها خواهد راند.
***
اگر بپذیریم که مسئله در ایران اساسا سیاسی است و آنچه با آن روبرو هستیم زور است، آنگاه ‌این پرسش پیش می‌آید که زور از کجاست، از مردم یا از دستگاه حکومتی؟ آیا زور از مردم است، به‌این معنی که باور‌های مذهبی مردم گروه فرمانروا را نگه داشته، یا از سرنیزه پاسدار و بسیجی و دانشگاه اوین و بهشت زهرا و ۴۴۰ میلیارد دلار درآمد نفتی فقط در نوزده ساله گذشته است؟ چنانکه می‌بینیم حتا در‌ ترکیه که حزب اسلامی ‌انتخابات را پیاپی می‌برد عامل اصلی، پاکدامنی و کارائی سیاستگران مسلمان است نه لزوما باور‌های مذهبی آنان. در غزه نیز حماس در برابر فساد و ناکارائی فتح به پیروزی رسید و حزب‌الله لبنان محبوبیت‌ش را از هزینه کردن درستکارانه میلیارد‌های ایران می‌گیرد.
ما لازم نیست مدرنیته را از دل مذهب بدر آوریم یا رنگ اسـلامی ‌بدان بدهیم. رویکرد نیمه کاره و التقاطی، آفت صدساله فرایند تجدد ما بوده است (تجدد، مدرنیته ‌ایرانی بوده است، یعنی همین ‌شیر بی یال و دم و ‌اشکم.) مدرنیته نمی‌تواند با مذهب سازگار ‌شود اما مذهب اگر بخواهد بماند می‌باید با مدرنیته سازگار گردد ــ نه آنکه اسلام را در اصول‌ش، در نماز و روزه و زکات و حج و معاد (و امامت‌شیعیان) و باور به خداوند یگانه و پیامبر او، تغییر دهند زیرا اصلا لزومی ‌در آن نیست. ولی هرچه دیگر که از قرآن و سنت برداشت می‌شود ضرورتا بستگی به اوضاع و احوال سیاسی ـ اجتماعی خواهد داشت. این را خود حکومت‌ها در کشور‌های اسلامی‌عمل می‌کنند. حجاب اجباری اسلامی ‌یا سنگسار یا صیغه یا چند همسری یا دست و پا بریدن و قصاص را در عموم آنها نمی‌توان دید و‌ اشکالی هم در اسلامی‌ بودن خود ندارند. (درباره جهاد می‌گویند مقصود جهاد با نفس است و به هر حال تنها به گروه‌های جهادی ‌تروریست که بیشتر به کشتن همدینان و هم مذهبان خود سرگرم هستند انحصار دارد.)
در جهانی که مسلمانان در میلیون‌ها‌شان از “دارالاسلام“ به “دارالحرب“ پناه می‌برند (بیش از ۱۵ میلیون تنها در اروپا) و با زندگی غربی در میان کافران ــ خواه ناخواه و دیر یا زود ــ کنار می‌آیند دیگر از سختگیری در موازین ‌شرعی سخن نمی‌توان گفت. آن مسلمانان خود گواهی بر این‌اند که جامعه مدرن مزاحمتی برای مذهب ندارد زیرا بنای‌ش بر رواداری است ــ به‌شرط آنکه مذهبیان با خشونت و تعصب خود و به نام هویت، مزاحمتی برای آزادی و رواداری نداشته باشند.
عرفیگرائی در اسلام با همه تفاوت‌های اصولی آن با مسیحیت از مراحلی نه چندان ناهمانند با اروپای مسیحی، در ‌ترکیبی از جستار‌های روشنفکری و واقعیات سیاسی، خواهد گذشت ــ از بحث‌های روشنفکرانه و نوآوری‌های دینی و صدا‌های ناراضی از درون مذهب؛ به ویژه کشاکش‌های داخلی در کشور‌های اسلامی؛ دشمنی‌ شیعه و سنی و فرقه‌های مذهبی که از خونریزی و خشونت بری نخواهد بود و نبوده است؛‌ شکست پارادایم اسلامی؛ و نیز رویاروئی با تمدن برتری که چالش اسلامی ‌را به زیر خواهد آورد و عقده فروتری ـ برتری توده‌های مسلمان را درمان خواهد کرد. عرفیگرائی در اسلام نیز بیشتر راه‌حلی سیاسی دارد.
***
جای دین در جامعه مسئله‌ای به کهن سالی جامعه‌های بشری است. از همان زمان که دستیابی به تکنولوژی کشاورزی و دامداری (از سیزده تا ده هزار سال پیش) اجتماعات بزرگ‌تر انسانی، نخست دهکده‌ها و سپس از پنج هزار سالی پیش ‌شهر‌ها را پدید آورد، اداره روزانه اجتماعات در دست کسانی می‌افتاد که یا زور بیشتر می‌داشتند یا، از آن مهم‌تر، می‌توانستند بر اذهان مردمان تسلط یابند. زور بس نمی‌بود چون به آسانی جابجا می‌شد، ولی آنچه بعد‌ها نظام‌های اعتقادی و سرانجام دین نام گرفت برتری پایدار‌تری می‌بخشید. از اینجا بود که قدرت سیاسی و دینی در همه جامعه‌های بشری خاستگاهی یگانه داشته است. پادشاه ـ کاهن، هنجار norm همه دولت‌ها از پنج هزار سال پیش بوده است ــ تا هنگامی‌که‌ایرانیان فرایافت concept همزادی دین و دولت را آوردند و به یگانگی دین و دولت پایان دادند.
امپراتوری‌های ماد و هخامنشی را بیابانگردانی پایه گذاشتند که دیگر جز سلجوقیان در تاریخ ایران مانندی نیافتند. آریائی‌هائی که از استپ‌های جنوب روسیه و اوکراین کنونی به فلات ایران سرازیر‌ شدند برخلاف بیابانگردان دیگر برای سوختن و کشتن نیامده بودند. آنها به مردمان با فرهنگی که از سه چهار هزار سال پیش از خودشان تمدن‌های بزرگ در این سرزمین پایه‌گذاری کرده بودند احترام می‌گذاشتند و با آنها در می‌آمیختند و از آنها می‌آموختند. منشور کورش آغازگر رواداری مذهبی نبود و یک فرایند دویست ساله را که تا پایان ‌اشکانیان سیاست رسمی ‌دولت در ایران ‌شد نهادینه گردانید. “نمونه ساخت“ replica‌ های منشور را در سرتاسر امپراتوری یافته‌اند که نشان می‌دهد قانون کشور بوده است. پیش از کورش نیز اقوام ایرانی در گوشه و کنار فلات ایران به باور‌های مذهبی دیگران کاری نداشتند. ماد‌ها (همدست با بابلیان) نینوا را ویران کردند که در کنار آتش زدن آکروپل آتن تنها نمونه‌های “واندالیسم“ و مایه سرشکستگی ایرانیان کهن است. ولی آن انتقام جوئی‌های‌ شایسته بربر‌ها استثنائی بودند. (واندال‌ها که رم را تاراج کردند و اروپائیان به تاراج و کشتن و سوختن می‌شناسند از اقوام آریائی بودند).
جهانگشائی و جهانداری هخامنشیان با پادشاه ـ کاهن جور در نمی‌آمد. کامبیز خود را فرعون مصر خواند و به جامه پادشاه ـ کاهن درآمد (حساسیت مصریان سربلند چنان بود که او مادر خود را نیز یک‌ شاهدخت مصری ادعا کرد) ولی ‌شاهنشاهان هخامنشی نمی‌توانستند سران آن همه مذهب‌های گوناگون باشند. حاکمیت یگانه زمینی ـ آسمانی ناچار به حاکمیت دوگانه ولی همتراز دگرگشت یافت. ایرانیان با نظریه همزاد بودن دین و دولت نخستین گام را در عرفیگرائی (در معنی جدا کردن دین از دولت) برداشتند. یونانیان و رومیان باستان با مذاهب مدنی‌شان در این مقولات نمی‌گنجیدند. در امپراتوری رم پس از بردن پایتخت از رم به کنستانتینوپل، پاپ که در رم مانده بود اندک اندک کلیسا را از حاکمیت دولت جدا کرد تا بار دیگر در حاکمیت کلیسا بهم پیوندد.
اسلام یگانگی دولت و دین را در وجود خود پیامبر زنده کرد و تا هنگامی‌که خلفا قدرت داشتند پیشوائی سیاسی و دینی در یک جا بود. ولی با سربلند کردن پادشاهی‌های مستقل در ایران و نیز تکیه روزافزون حکومت‌های اسلامی‌ به قانون‌های عرفی و غیر‌شرعی، دین و دولت عملا رو به جدائی گذاشتند. خواجه نظام الملک “نامه تنسر“ را گرفت و همزاد بودن دین و دولت را، که نام دیگر استقلال دولت از دین است، بار دیگر در متن اسلامی‌نظریه پردازی کرد. این نظریه تا سده بیستم و برآمدن سلفی‌ها و سپس بنیادگرائی خمینی و القاعده و باززائی آرزوی خلافت اسلامی‌کمابیش جاری بوده است. (پادشاهان صفوی چندی به عنوان مرشد کامل نقش دوگانه پادشاه ـ کاهن را داشتند ولی‌شکست اجتناب ناپذیر طریقت از‌شریعت کار را در پایان به سرپرستی آخوند‌ها کشانید و مرشد کامل خاک بوس ‌شیخ الاسلام گردید).
در اروپای باختری کلیسای کاتولیک، که تنها جانشین واقعی امپراتوری رم بود، پس از پاره پاره‌ شدن امپراتوری فرانک‌ها در سده نهم با بهره‌گیری از جنگ‌ها و رقابت‌های سلسله‌ای و ملی، یک دوران‌ ششصد ساله برتری را تجربه کرد. ولی رنسانس و اصلاح دینی و جنگ‌های مذهبی و برآمدن دولت‌های مدرن، سرانجام به مداخله دین در دولت پایان دادند.
***
این تاریخچه به قصد نشان دادن اهمیت عوامل سیاسی در سلوک جامعه‌های بشری به عرفیگرائی آورده ‌شده است. ایرانیان به علت جهان بینی گشاده استثنائی خود که در آموزه‌های زرتشت چنان‌شکوهی یافت، و نیز به ملاحظات عملی اداره امپراتوری جهانی خود رشته یگانگی دین و دولت را چنان گسستند که اسلام نیز مگر به استثنا نتوانست برقرار کند؛ و اروپائیان باختری با برسازی build up دولت ـ ملت مدرن نقطه پایان بر هر برتری دین در امور عمومی‌گذاشتند. آنچه خلاف این در آن سو و این سوی جهان می‌بینیم کژروی‌هائی نافرجام است و مانند جمهوری اسلامی ‌لاشه خود را بردوش می‌کشد. در ایران ما همه عوامل پیروزی عرفیگرائی را فراهم داریم: از مقدمات فکری که اندیشه‌مندان اروپائی و ایرانی و هندی و عرب به فراوانی فراهم آورده‌اند، تا ورشکستگی و رسوائی حکومت آخوند و جهان‌بینی بنیادگرای اسلامی‌که خلافت “دیو عباسی“ ناصر خسرو نیز به پای‌ش‌ نمی‌رسید، تا بیداری توده‌های بزرگی از جمعیت ایران که در جهان پس از حاکمیت دین می‌زیند. ما تنها زمان و کوشش هشیارانه لازم داریم.جامعه‌ایرانی در مسیر عرفیگرا‌ شدن است ولی آیا همه یک تصور از عرفیگرائی داریم؟ مشکل در اینجاست و اگر مسئله را به روشنی نبینیم کار را بر خود دشوار‌تر خواهیم گرداند.
عرفیگرائی به معنی سکولاریسم لیبرال انگلو ساکسون، نه بی دینی است نه لائیسته‌ی ژاکوبن فرانسوی. عرفیگرائی در بن خود یک معنی بیشتر ندارد ــ بیرون بردن تقدس از امر عمومی، از اداره جامعه و نه از وجدانیات افراد. از این گذشته به دولت و هیچ مرجعی حق مداخله در باور‌های افراد جامعه یا رفتار‌ شخصی افراد (تا آنجا که به حقوق دیگران تجاوز نشود) نمی‌دهد. اگر مردم می‌خواهند فرزندان‌شان درس مذهبی بگیرند خودشان می‌توانند هزینه‌اش را بدهند ولی نمی‌توانند آنها را وادار کنند. اگر هم درس مذهبی به صورت آموزش کینه و خشونت در آید وظیفه دولت است که برای حفظ جامعه جلوش را بگیرد. زنان اگر خود بخواهند می‌توانند با حجاب در نهاد‌های عمومی‌ ظاهر‌ شوند ــ ولی اگر خود بخواهند. به همین ‌ترتیب بحث آزاد محترمانه درباره هر موضوعی می‌باید آزاد باشد ولی حمله و توهین به باور‌های کسان، مانند تبعیض به زنان، تجاوز به حق آنان است.
گوهر عرفیگرائی، رواداری لیبرال است. لیبرالیسم سیاسی به دین به عنوان یک نظام ارزش‌های اخلاقی، نه یک نظام هنجار‌ها ــ باید‌ها و نباید‌ها ــ می‌نگرد، و می‌تواند اوضاع و احوال مناسب کنار آمدن دین را با ارزش‌های لیبرال فراهم کند. همه دین‌ها، به ویژه اسلام با چیرگی که عملگرائی در آن دارد، از همان آغاز خود تابع اوضاع و احوال بوده‌اند. امروز در جمهوری اسلامی ‌و عربستان نیز نمی‌توان به آسانی صدسال پیش دست و پای دزدان را برید و چشم کسان را به عنوان قصاص در آورد و زانیان را سنگسار کرد و به هر کس اختیار داد که به تکلیف‌ شرعی، امر به معروف و نهی از منکر کند. چند همسری و تبعیض به زنان که واپسین سنگر‌های مردسالاری است در بسیاری جامعه‌‌های اسلامی ‌زیر حمله است. آن جامعه‌ها یکی پس از دیگری راه‌هائی برای نادیده گرفتن باید‌ها و نباید‌ها می‌یابند و لی ارزش‌های اخلاقی می‌توانند و بهتر است نگه داشته ‌شوند. هیچ ‌اشکال ندارد که مردمانی آزادی جنسی یا احترام به خانواده یا دوری از اعتیاد را در تعبیر سختگیرانه‌تری از پاره‌ای مردمان دیگر تلقی کنند. در عرفیگرا‌ترین جامعه‌ها این بازگشت به ارزش‌ها را می‌بینیم. از همه‌چیز گذشته آن حس زیبا‌شناختی که در انسان است سرانجام بر بیرون رفتن از اعتدال، بر زیاده روی و ابتذالی که در پیشرفته‌ترین جامعه‌ها می‌بینیم، خواهد‌ شورید.
***
در گفتگو از سازگار کردن دین با مدرنیته (و نه عکس آن که رویکرد صدساله ما بوده است) تاکید بر دو گزاره ضرورت دارد. نخست، دین ناگزیر از چنین سازگار‌شدنی است. در این عصر جهانگرائی و گشاده‌شدن مرز‌ها و ذهن‌ها بر رویکرد‌ها و باور‌های تازه و گوناگون و زیر فشار هر لحظه و همه سویه جهان پیشرفته‌ای که دیگران را به تکان خوردن و بیدار ‌شدن وا می‌دارد امثال آخوند‌های ‌شیعی و “علمای“ وهابی تا کی خواهند توانست اندیشه و رفتار توده‌های بزرگی را که از دست بدر می‌روند در کنترل خود داشته باشند؟ آنها جز دلار‌های نفتی چه سلاح “بومی“ در کف دارند؛ و با‌تروریسم چه اندازه می‌توان این جهاد نومیدانه‌ی نادان‌ترین و درمانده‌ترین افراد را در میان نادان‌ترین و درمانده‌ترین لایه‌های اجتماعی به جنگ پویا‌ترین جامعه‌های بشری فرستاد؟ (درس خواندگان یازده سپتامبر و مانند‌های آنان اقلیت اندک‌شماری بیش نیستند(. در ایران هم اکنون آخوند‌ها اساسا نبرد را باخته‌اند و توده بزرگ طبقه متوسط فرهنگی را از دست داده‌اند.
چنانکه نویسندگان دیگر نیز تاکید کرده‌اند امروز دین مانند قرون وسطا و عصر اصلاح مذهبی نهادی بالا‌تر از نظام اجتماعی نیست که یگانگی آن را تضمین کند؛ بلکه صرفا عاملی است، سپهری است، سیستمی ‌است در میان بسیاری دیگر. دامنه این سخن را حتا به جمهوری اسلامی‌آخوندی، و با یک فاصله زمانی به پادشاهی سعودی وهابی نیز می‌توان برد. اسلام از همان هنگام که از عربستان جاهلی بیرون آمد و با تمدن‌های پیشرفته‌تر در جامعه‌هائی تکامل یافته‌تر روبرو گردید تا امروز که عموم مسلمانان از غیر اعراب هستند اندک اندک ویژگی یگانگی بخش خود را از دست داد ــ نخست در امپراتوری پهناور اسلامی ‌و سپس در سرزمین‌هائی که عرب‌ها کنترلی بر آنها نداشتند. امروز در جامعه‌های ‌شکاف خورده عرب نیز اسلام به عنوان عامل یگانگی جای چندانی ندارد.
دوم، تفاوت میان مسیحیت و اسلام هر چه هم اصولی و ژرف، تا آنجا که به ملاحظات عملی ارتباط دارد از مقوله خرد متعارفی wisdom conventional است که عمر سودمند خود را گذرانده است و می‌باید از آن گذر کرد. ما در هر گفتگو از اسلام و مدرنیته با این ایراد درست روبرو می‌شویم که اسلام نه با حقوق بشر سازگاری دارد و نه طبعا با دمکراسی. خشونت و تبعیض به زن و رویکرد دشمنانه تا حد کشتن به ناباوران و ادعای انحصاری بر حکومت را در اسلام انکار نمی‌توان کرد و اگر کسی با اینهمه در پی یافتن راه‌هائی برای تغییر نگرش مذهبی جامعه‌های مسلمان برآید از ناآشنائی‌ش با اسلام یا مسیحیت نیست. نکته مهم در این است که در گفتگو از اسلام و حکومت، ما تنها با قلمرو اندیشه سیاسی سر و کار نداریم. این گرایش پژوهشگران به دیدن همه منظره از پشت منشور ایده مرکزی خود طبیعی است ولی ما در اینجا با یک مسئله سیاسی روبرو هستیم: اینکه چگونه می‌توان مانع دین را از سر راه دگرگونی و پیشرفت برداشت؛ چگونه می‌توان دین را با عرفیگرائی سازگار کرد که خردگرائی و انسانگرائی نیز همراه‌ش خواهد آمد؟
سیاست بستری است که رود زندگی اجتماعی بر آن جریان دارد. معنای‌ش این است که ناب‌ترین اندیشه‌های سیاسی و آسمانی‌ترین فرایافت‌های مذهبی نیز در اندرکنش interaction همیشگی با نیرو‌ها و تحولات سیاسی هستند و دست کم در کوتاه مدت‌تر، این سیاست است که دست بالا‌تر را دارد. در همین صدسال گذشته چه اندازه‌ شاهد مسخ‌ شدن ایدئولوژی‌ها و مذاهب در زیر سنگینی سیاست بوده‌ایم؟ این مهم نیست که سوسیالیسم یا دمکراسی یا اسلام چه می‌گویند. مهم آن است که سیاست (قدرت) با آنها چه می‌کند.
این رویکرد (طرز تلقی ـ atitude) چیره در جامعه است ــ چه به صورت زورگوئی حکومتی و چه باور عمومی ‌ــ که طبیعت ایدئولوژی یا مذهب “واقعا موجود“ را تعیین می‌کند. روشنگری‌های اندیشه‌مندان اثر خود را دارد ولی تا به سطح عملی جامعه برسد سیل‌های خون روان و فرصت‌های پیشرفت بر باد‌ شده است. در اسلام هزار و چند صد سالی زنان را در کیسه کردند و به حرمسرا راندند و دست و پا بریدند و چشم را در برابر چشم از کاسه در آوردند و سنگسار کردند. آنگاه همان رهبران مذهبی که چنان حکم‌ هائی می‌دادند به رهبری داور، که هم اسلام را خوب می‌شناخت و هم هنر ممکن را که سیاست باشد، نشستند و اجتهاد کردند و قانون‌های مدنی و جزا و تجارت رضا‌شاهی را از جمله از فقه‌ شیعه بدرآوردند. پیش از آن، رهبران مذهبی، بودند و اجتهاد هم بود ولی نیروی سیاست نبود. چند ده سالی بعد باز همان رهبران مذهبی دست و پا بریدند و سنگسار کردند و چشم در آوردند و چون بر خلاف اسلام عربستان در اسلام ایران شتر برای پرداخت دیه نبود نشستند و اجتهاد کردند و بر‌شتر به ریال قیمت گذاشتند.
اصلاح مذهبی سده‌شانزدهم با همه تفاوت‌های مسیحیت با اسلام که آن را اصلاح‌پذیر می‌سازد داستانی سیاسی است. لوتر با بهره‌گیری از تنش‌های میان امپراتوری اتریشی ‌هابسبورگ و پادشاهی‌های آلمانی و رقابت‌های میان خود آن پادشاهی‌ها پشتیبانان نیرومندی یافت که جنبش او را در برابر حملات پاپ و امپراتور نگهداشتند و نگذاشتند به سرنوشت یان هوس صدسال پیش از آن در بوهم دچار ‌شود. او به همین دلیل در‌ شورش‌های دهقانی آلمان نیز سوی پادشاهان را گرفت که واگن مهر و موم ‌شده لنین را به یاد می‌آورد. در باره ریشه‌های ایدئولوژیک انقلاب ـ کودتای کمونیستی ۱۹۱۷ کتاب‌های بسیار نوشته‌اند ولی بی‌شکست روسیه در جنگ جهانی اول و همان واگن مهر و موم‌ شده که ژنرال هوفمان آلمانی لنین را با آن به سنت پترزبورگ فرستاد کدام یک از آن کتاب‌ها نوشته می‌شد؟ (هوفمان، نه چندان تعارف آمیز، می‌نویسد من همان گونه که گلوله‌های توپ و گاز سمی ‌بر سپاهیان روس رها می‌کنم لنین را هم به روسیه می‌فرستم).
نقش سیاست در اصلاح مذهبی اسلام که به ‌شیوه خودش روی خواهد داد از جنبش پروتستان نیز بیشتر خواهد بود زیرا اگر لوتر با بازگشت به گفتار و کردار مسیح، رویکرد مذهبی دوره خود را اصلاح کرد در اسلام بی نادیده گرفتن بخش‌های مهمی ‌از متون مقدس، اصلاح ممکن نخواهد بود. این همان تفاوتی است که میان بنیادگرائی لوتری (زیرا او نیز به بنیاد‌ها بازگشت) و بنیادگرائی سید قطب و خمینی نیز هست که به بنیادهای اسلام (مدینه) بازگشتند. اصلاح مذهبی در اسلام، به عللی که در خود اسلام هست، تا کنون بیشتر در عمل و کمتر در تئوری بوده است ــ با همه اهمیتی که اصلاحگران اسلام از هند تا ‌شمال افریقا داشته‌اند و بازگشتی به آراء آنان بی فایده نخواهد بود. تکیه بر عامل سیاسی در این جستار از همین روست. مسئله دین نیست؛ زیرا دین در‌شرایط متفاوت سیاسی عملا ماهیت دیگری‌ شده است و می‌شود. تکیه را بر عامل سیاست می‌باید نهاد. آنها که می‌خواهند مشکل دین را با حمله به آن برطرف کنند کار خود را دشوار‌تر می‌سازند زیرا عامل حیاتی سیاست را بر ضد خود می‌گردانند. سخن آنان در توده‌های باورمند نخواهد گرفت و دکانداران دین را نیرومند‌تر خواهد ساخت.
اسلام هزار و چهار صدسال با صد‌ها اجتماع بشری بسر برده است؛ آن را اندیشیده و ورزیده‌اند. چنین سپهر اندیشه و عملی را نمی‌توان به ماهیتی یک لخت monolith فروکاست و از جستجو برای در آوردن عناصر سازنده‌ای در خود آن دست برداشت. ما امروز، زیر تاثیرات کمرشکن سیاست که روشن‌ترین چشمان مذهبی را نیز باز کرده است، بار دیگر در تهران و قم به نبرد اعتزالیان و ‌اشعریان در بغداد سده نهم باز گشته‌ایم. در متن خود اسلام، از سوی خود اندیشه‌مندان مسلمان، بار دیگر در این هزار و صدساله، مباحثی طرح می‌شود که به نوبه خود پیامد‌های سیاسی خواهد داشت و دستمایه نیرو‌هائی خواهد بود که می‌خواهند ایرانی را بی دست زدن به باور‌های دینی‌اش از یک نگرش دینی واپس مانده و مصیبت آمیز آزاد کنند.

از‌شریعت تا عرفیگرائی
ما در پیکار خود برای برداشتن راه بندان مذهب سـیاسی از پیـش پای بـهروزی جامعه ‌
ایرانی هیچ تنها نیستیم و همراهان بسیار هر کدام با سرعت و فاصله خود ــ حتا در کوره راه‌های ویژه‌شان ــ با مایند. اسلام، هر چه هم متولیان دینی بگویند و نه کمتر از همه به دست خود آن متولیان، پیوسته در تغییر و تعبیر‌های ‌شکاف افکن بوده است. برخلاف مسیحیت، نخستین ‌شکاف‌ها در اسلام از بحث‌های تئولوژیک برنخاست و نبرد قدرتی در میان خانواده پیامبر و سران قبیه قریش بود. سران قریش، به اصطلاح پوزشگران دمکراسی اسلامی، “جمهوریخواه“ بودند. به زور‌ شمشیر بیعت می‌گرفتند و جانشین خود را نیز بر می‌گزیدند. خانواده پیامبر سلطنت موروثی دنیوی و روحانی را می‌خواستند. آن دمکرات‌های اسلامی ‌در خلافت اموی و سپس عباسی سلطنت موروثی را برقرار کردند و نوادگان و نبیرگان پیامبر در طول سده‌ها ــ جز یک استثنای خونین ــ بر روی هم به قدرت آنها گردن نهادند تا دیگر نشانی از آنان نماند.
نبرد تئولوژی در سده نهم (میلادی) در خلافت مامون عباسی روی داد که چند سالی در توس بر بخش خاوری امپراتوری فرمان می‌راند و پیوند‌های انتلکتوئل با فضای ایرانی داشت. او را دانشمند‌ترین خلیفه خوانده‌اند. در دو سده نخستین اسلامی، ایرانیان صرف و نحو عربی را مدون کرده بودند و مترجمان از یهودی و صابئی و مسلمان، بیشتر ایرانی، با‌ترجمه آثار یونانی و پهلوی، آنچه را که فرهنگ اسلامی‌ خوانده می‌شود پایه گذاشته بودند. مکتب آزاد اندیش اعتزالی که باز بیشتر ایرانی بود، در آن فضای گشاده، اسلام سنتی را چالش کرد و خوانش (قرائت) تازه‌ای عرضه داشت. بحث از قدیم یا حادث بودن قرآن آغاز‌ شد ــ آیا قران چنانکه سنت گرایان می‌گفتند ازلی و با خداوند یکی است یا یک ماهیت تاریخی است و بسته به ‌شرایط زمان و مکان؟
اعتزالیان با ‌اشاره به ناسخ و منسوخ‌ها و جا پا‌های مسائل روز، و فضای عربستان سده هفتم در قرآن، از نظریه حادث بودن قرآن، بی آنکه کمترین انکاری در خاستگاه خدائی‌اش داشته باشند، دفاع کردند. آنها مانند همه اصلاحگران اسلامی‌تعبیر لفظی و صوری قرآن را رد می‌کردند و کوتاه زمانی تا خلافت متوکل دست بالا ‌تر را در بغداد داشتند.
(صابئی‌ها را با همه خدمات‌شان به فرهنگ اسلامی ‌اکنون چنان در جمهوری اسلامی‌ و عـراق آزار می‌دهـند که جز کوچ کردن از سـرزمین‌های مادری سـه چهار هزار ساله
چاره‌ای ندارند).
اما مکتب اعتزالی تنها چالشگری غیر عرب نبود. در خلافت عباسی عنصر ایرانی نفوذ روز افزون می‌یافت. اسلام به مرز‌های جهانگشائی خود رسیده بود و بسیاری مسلمانان غیر عرب در همه چیز جز قدرت نظامی ‌بر اعراب برتری داشتند (آن برتری را نیز ایرانیان پیروزمندانه چالش می‌کردند.) واکنش سروری جویان عرب، سرکوبی اعتزالیان به دست ‌اشعریان یا هواداران ازلی بودن و قدیم بودن قرآن بود و بستن در‌های اجتهاد در سده دهم، که به سنگ‌ شدگی اسلام و بیشتر سرزمین‌های اسلامی ‌انجامید. عرب‌ها تنها اسلام را برای نگهداری پایگاه برتر خود داشتند و اسلامی‌که بر خوانش‌های گوناگون گشوده بود از دست‌شان بدر می‌رفت. ایرانی زدائی خلافت عباسی در دوران معتصم راه را بر چیرگی نظامی ‌سرکردگان‌ ترک بر دستگاه خلافت گشود زیرا عربان فربه از تاراج‌ها و مصادره‌ها، دیگر تن به جنگ نمی‌دادند و ایرانیان با سرنگون کردن خلافت اموی و سپس‌شکست دادن امین برادر مامون نشان داده بودند که چه اندازه خطرناک هستند. آن سرکردگان ‌ترک به زودی بر سر خلافت عباسی همان را آوردند که گارد “پرتوریان“ بر سر امپراتوران رومی ‌بازیچه دست خود آورده بودند.
***
پس از هزار سال ما امروز در ایران زنده ‌شدن کشاکش اعتزالی و ‌اشعری را در صورت تازه‌اش می‌بینیم. در این هزار سال کوشش برای یافتن یک نگرش عقلانی به اسلام هرگز باز نایستاده است. ابن سینا به ‌این کوشش تکان اصلی فلسفی‌اش را داد و نسل پس از نسل، بیشتری ایرانیان، دنبال‌ش را گرفتند. ایرانیان هیچ‌گاه از کار فکری بر روی اسلام دست برنداشته‌اند. کوشش‌ها البته به جائی نمی‌رسید. بسیاری از کوشندگان، در نا امیدی خود، به تعبیر عرفانی روی آوردند (از بایزید‌ها و خرقانی‌ها تا تازه‌ترین‌های‌شان اقبال و سروش که غرق دریای مولوی هستند.) اقبال از ‌اشراق و ‌شهود برگسون نیز یاری گرفت، و سروش، به نظریه حادث بودن قرآن بازگشته است و نا امید از آشتی دادن دین و عقل، دست به دامن‌ شعر می‌شود: “چنین است که معنای بی‌صورت از خدا، و صورت از محمد است؛ دم از خدا و نی، از محمد؛ آب از خدا و کوزه از محمد است ــ خدایی که بحر وجود خود را در کوزه کوچک ‌شخصیتی به نام محمد بن عبدالله(ص) می‌ریزد و لذا همه چیز یکسره محمدی می‌شود: محمد عرب است لذا قرآن هم عربی می‌شود.“
در قلب این بحث هزار ساله ‌شریعت اسلامی‌ قرار دارد.‌ شریعت راهی است که مسلمانان برای رستگاری می‌باید بپویند (شریعت با‌شارع یا جاده و خیابان همریشه است.) و در دینی که کلیسا به معنی یک مرجع برتر ندارد هم عامل یگانگی و هم مایه اختلاف بوده است. مسلمانان به ‌شریعت اسلامی ‌باور دارند ولی‌ شریعت با آنکه جای قانون را گرفته است بیشتر یک آرمان، یک فضای فکری و عرصه بحث‌های حقوقی است. خداوند راه را نشان داده است ولی بندگان می‌باید دریابند که معنای کلام خدا چیست. در آن نخستین سده‌ها که اجتهاد چیزی بیش از حلال و حرام و باید و نباید رساله‌های آیت‌الله‌ها می‌بود، دامنه بحث مرزی نمی‌شناخت و در “سه سده زرین ایران“ به جا‌های درخشان و نوید بخشی رسید که می‌توانست بشریت را چند صدسالی پیش اندازد. ولی سنیان رسما و‌ شیعیان در عمل در‌های تفکر را بر بحث‌های دینی بستند و حتی امروز می‌بینیم که حکم ارتداد و تکفیر سروش را یک فیلمساز و یک ادیب، پیش از واپسگرا‌ترین آیت‌الله‌ها می‌دهند. ایرانیان همیشه ‌شگفتی‌هائی در آستین دارند.
از آنجا که در اسلام کلیسا به معنی مرجع قانونگزار نیست ‌شریعت هرگز به صورت یک مجموعه قانونی در نیامده است. معنایش این است که در چه زمان معین چه اندازه زور در پشت کدام تعبیر قرار دارد ــ باز همان سیاست و دیانت سر در گمی ‌که گاهی این و گاهی آن عین دیگری است. از صدسالی پیش “روشنفکران اسلامی“ از سید قطب و حسن بنا تا ‌شریعتی و بن‌لادن، روز افزون، جای علمای مذهبی را در‌ شریعتمداری گرفته‌اند و جهاد را بجای اجتهاد نشانده‌اند که تا‌ تروریسم بیکرانه و دولت توتالیتر می‌کشد. (جهاد و اجتهاد نیز از یک ریشه اند.)
***
در ایران دست گشاده‌تری که فقیهان‌ شیعی در بحث حقوقی داشتند در دهه‌های جنبش مشروطه به پر معنی‌ترین اصلاح مذهبی انجامید. چنانکه دکتر جواد طباطبائی نشان داده است در جنبش بیداری ایران ‌شماری از فقیهان توانستند‌ شریعت را در زمینه حکومت قانون به آرمان آزادیخواهانه مردم ایران نزدیک کنند. نگرش سراسر حقوقی آنان تنها جائی بود که با همه سر و صدای مشروعه‌خواهان می‌توانست تکانی به مذهب در جهانی دگرگون ‌شونده بدهد. امروز جانشینان آن فقیهان، کسانی مانند مجتهد ‌شبستری، آن حوزه‌های سیاسی را که از لحاظ نظری بر مداخله فقیهان بسته است نشان می‌دهند و ضربه‌های کاری تازه‌ای بر اسلام در سیاست می‌زنند. ولی ضربه اصلی را خود خمینی زده است.
یکی از اصولگرایان که سپس اصلاح طلب ‌شد و همکاران امنیتی پیشین‌ش او را به تیر انتقام بستند و بر صندلی چرخدار نشاندند سخنی گفته است که سیر‌ شریعت اسلامی ‌را در ایران از قانون دولت تا زمینه ساز جامعه عرفیگرا خلاصه می‌کند. او در ‌اشاره به رویگرداندن خمینی از فقه حوزه‌ها نوشت “حکومت ولایت فقیه با تاکید بر عنصر مصلحت [که در‌شورای تشخیص مصلحت... نهادینه‌ شد ه است] تنها، راه جامعه‌ای سکولار را گشود.“
هزار سال پایگان مذهبی ‌شیعه برای جاری کردن احکام‌ شرع از هر در وارد‌ شدند؛ از غاصب ‌شمردن حکومت تا مشروعیت دادن به آن، از کشته‌ شدن تا کشتن در راه عقیده، از پرهیزگاری تا فساد ابعاد سران رژیم اسلامی، از جنگیدن تا خدمتگزاری استعمارگران، فروگذار نکردند؛ و سرانجام به قدرتی رسیدند که پیشینه و مانند ندارد. و آنگاه واقعیت جامعه، واقعیت همیشگی در تضاد با ‌شریعت، آنان را بی آنکه وارد بحث‌های نظری ‌شوند وادار به عقب نشینی‌هائی کرد که دست در دست عوامل دیگر، جامعه ‌ایرانی را برای همیشه از چنبر مذهب سیاسی آزاد خواهد گردانید. ما به آویختن به دامان مولوی و برگسون نیز نیازی نخواهیم داشت.
***
درباره مشکل و جایگاه اسلام در جامعه ‌ایرانی به سبب پیچیدگی و ژرفای آن هنوز نیاز به روشنگری‌هائی هست. اکنون اگر مسئله به پرسش‌های بنیادی آن تجزیه ‌شود پاره‌ای بدفهمی‌ها برطرف خواهد‌ شد:
* مشکل ما چیست، اسلام است یا سیاستی که به درجات گوناگون در هزار و چند صد ساله گذشته زیر سایه اسلام افتاده است؟ پاسخ این است که اسلام بیش از هر دین دیگری با قهر و غلبه ــ عنصر سیاسی در گسترده‌ترین معنی آن ــ گسترش یافت ــ به اندازه‌ای که پیروزی‌های نظامی‌ آن را بزرگ‌ترین دلیل حقانیت‌ش ‌شمردند؛ و در همه ‌این هزار و چند صد سال به نیروی سیاست، با انحصار قدرت سیاسی و به ویژه انحصار اندیشه، برتری خود را حفظ کرده است. از همان آغاز می‌شد گفت که خود اسلام یک چیز است و قدرت سیاسی آن که راه را بر اندیشه و گفتار می‌بندد چیز دیگر. مشکل ما سیاست زیر سایه اسلام است و راه حل ما نیز از سیاست می‌گذرد. حتی باز کردن در‌های اندیشه نیز به عامل سیاسی وابسته است. بیش از همه خود اسلامیان با اسلام هر چه خواسته‌اند کرده‌اند و می‌کنند. ما لازم نیست نگران سازگار کردن اسلام با اوضاع و احوال امروزی باشیم.
* واپس ماندگی ایران به علت مذهبی بودن مردم است یا غیر دمکراتیک بودن فرهنگ و نظام سیاسی؟ اگر مردم ایران با همین روحیات، با همین ضعف سیاسی و کاستی‌های اخلاقی، مسیحی یا زرتشتی یا بی دین بشوند (به فرض اینکه عملی باشد و به نسل‌ها و سده‌ها نکشد) دیگر مشکلی نخواهد بود؟
با آنکه در آموزش‌های مسیح عناصر مدرن، از جمله عرفیگرائی، برجسته است دمکراسی و عرفیگرائی در اروپای مسیحی پس از مبارزات دراز و تحولات بسیار در زمینه‌های گوناگون برقرار‌ شد و سنت حقوقی رم در آن فرایند نقشی بیش از عناصر مدرن مسیحیت داشت. کلیسا سخنان مسیح را صدها سال نادیده گرفت ولی نگهبان حقوق رم در آن سده‌های ‌اشفتگی ماند. (نادیده گرفته ‌شدن‌های گاهگاهی و موضوعی، از اسباب مهم دوام آوردن دین‌ها بوده است).
جامعه ‌ایرانی را نه می‌توان از اسلام، اسلامی‌که برای هر گروه معنی خود را دارد، روی گرداند و نه ضرورتی بدان هست. به جای تغییر دین می‌باید نگرش دینی را عوض کرد. در هر زمان و جامعه به جایگاه دین در اجتماع، به گونه‌ای دیگر نگریسته‌اند. هم امروز ما نگرش‌های متفاوتی در کشورهای با اکثریت مسلمان می‌بینیم. تونس را با عربستان سعودی نمی‌توان مقایسه کرد.
* برنامه سیاسی ما آیا می‌باید دین ستیزی و ریشه کنی اسلام باشد یا برقراری یک نظام عرفیگرا که در آزاد منشی لیبرال خود، دولت و دین را از مداخله در یکدیگر باز می‌دارد؛ هم احترام باور‌های دینی را نگه می‌دارد، هم احترام حق اندیشه و گفتار آزاد را. اگر برای برقراری یک نظام عرفیگرا می‌کوشیم آیا می‌باید به مذهب بتازیم و کارمان را از مداخله در باور‌های مردم آغاز کنیم یا به عنوان نیرو‌های سیاسی در پی پاسخ سیاسی به مسئله سیاسی کشور خود باشیم؟ نظام عرفیگرا مشکلی با دین ندارد و ضدیت با دین به نام آزادی، هم از نظر اصولی نادرست است زیرا بیرون از قلمرو حکومت است و هم از نظر سیاسی، زیرا مردمان بسیاری را رویاروی نیرو‌های آزادی و‌ ترقی قرار می‌دهد.
در کشوری که همه اقتدار حکومتی پشت سر یک برنامه گسترده رواج خرافات و فرهنگ زدائی گذاشته ‌شده است و اسلام آخوندی را همچون سنگ آسیائی بر گردن جامعه می‌اندازند دین و نقش آن در جامعه ناگزیر بالا‌ترین جا را در گفتمان سیاسی پیدا می‌کند. از یک سو اندیشه‌مندان مسلمان و اسلامی‌ هر دو ــ چه آنها که از جزم مذهبی بیرون می‌زنند و چه آنها که در همان حلقه تنگ چاره‌ای می‌جویند ــ برای نجات جامعه و نجات مذهب، با مثال آوردن از کتاب و سنت و تاریخ در پی سازگار کردن دین با جهان دگرگون ‌شونده هستند. از سوی دیگر گروه‌های روز افزونی در خشم و خروش خود به ستیز با اسلام برخاسته‌اند. و با مثال آوردن از کتاب و سنت و تاریخ، رهائی ملی را در رها‌شدن از اسلام می‌بینند.
رهیافت approach نخستین که پوزشگرانه است، این سودمندی را دارد که در‌های یک بحث جدی را که در هیچ جا متوقف نخواهد‌شد درباره اسلام می‌گشاید. اسلام با همه حضور سنگین‌ش در جامعه، حتا در دهه‌های نوسازندگی رژیم پادشاهی بیرون از چنان بحثی نگه داشته ‌شد. نتیجه آن بود که آخوند‌ها سخنان هزار ساله را تکرار کردند و اندیشه‌مندانی انقلابی که درپی مدرن کردن مذهب برآمدند و از پشتیبانی رسمی ‌نیز بی بهره نبودند یک اسلام ایدئولوژیک و توتالیتر باب روز را به توده‌ای که هرگز ندانست چه می‌خواهد و با چه مخالف است عرضه داشتند. اندیشه‌مندان دیگری در خدمت حکومت، در خدمت هر حکومت، اسلام را به عنوان هویت به رژیمی‌که کورکورانه به هر وسیله‌ای برای مشروعیت دست می‌انداخت و اسلام را هر چه به دل‌ش نزدیک‌تر می‌یافت عرضه داشتند. امروز اندیشه مندان مسلمانی که هر چه آزاداندیش‌تر می‌شوند، یاران گرایش لیبرال و عرفیگرا در جامعه ‌ایرانی به‌شمار می‌آیند.
رهیافت دیگر که ساختار‌ شکنانه است اگر از روحیه و زبانی که نسخه بدل آخوند‌هاست
پاک ‌شود، و یک زیاده‌روی را به جنگ زیاده‌روی دیگر نفرستد، و به ویژه به دام آریا پرستی و برتری نژادی، و پارسی در جنگ با عربی نیفتد می‌تواند به سهم خود به‌شکل گرفتن جامعه‌ای چند دست‌تر از نظر باور‌های دینی کمک کند. این گونه که هست سخنگویان اسلام ستیز بیشتر توانسته‌اند توده مذهبی را برمانند و دست آخوندها را نیرومند‌تر سازند.
یک رهیافت سیاسی نیز هست که نه گفتمان مدرنیته را با وارد کردن عناصر مذهبی گل آلود می‌کند و نه توده مذهبی را از نواندیشان می‌ترساند. ما می‌توانیم اسلام را چنانکه در عمل بوده است، اسلام “واقعا موجود“ را از همان نخستین روز‌های مکه و مدینه تا گستره جغرافیائی و تاریخی کنونی آن، بگیریم و به آنچه به سود ایران و اسلام هر دوست برسیم. اگر به نقش مصلحت در اسلام، به سیاسی بودن آن “که با‌شریعت یکی است“ و به جایگاه مهم عرف در کنار ‌شریعت بنگریم عناصر لازم را برای عرفیگرا کردن یک جامعه با اکثریت مسلمان در دست خواهیم داشت. آنچه می‌ماند دگرگون کردن توازن نیرو‌ها در جامعه یعنی ‌شرایط سیاسی است که مانند هر رهیافت دیگر نیاز به کارزاری همه سویه با این رژیم خواهد داشت. (آخوند‌ها خود متوجه ‌شده‌اند که یکی بودن ‌شریعت با سیاست‌ شمشیری دو دم است؛ سیاست آنها‌ شریعت را سراسر با پیامد‌های ‌ترسناک برای آینده مذهب در ایران گرفته است).
اگر ما از خود اسلام و به ویژه از تاریخ اسلام و کشورهای اسلامی ‌عناصر لازم را برای عرفیگرائی در جامعه‌ای با یک اکثریت مسلمانان بدر آوریم هیچ ضرورتی به راندن آن مسلمانان به زیر عبای آخوند‌ها به نام دفاع از مذهب نخواهیم داشت. در جامعه لیبرال عرفیگرائی که حکومت حتا حق ندارد از مردم مذهب‌شان را بپرسد نقش حکومت دفاع از آزادی اندیشه و گفتار و امنیت و احترام افراد است. در چنان جامعه‌ای مذاهب به جای قانونگزاری به تقویت ارزش‌های اخلاقی می‌پردازند. تقدس از امر اجتماعی بیرون می‌رود و باید و نباید‌ها را جامه حرام و حلال مذهبی نمی‌پوشانند. رای اکثریت جای فتوا‌های متناقض فقیهان را می‌گیرد. مردمان نیز آزادند هرچه می‌خواهند بپوشند و به خشنودی دل‌شان عزاداری کنند و زیارت بروند و به نیازمندان، (بهتر خواهد بود نه آخوند‌ها،) دهش (انفاق) کنـند. خرافات، خواهد بود ولی هرچه مردم بیشتر بدانند و کمتر
درمانده باشند دامنه‌اش تنگ‌تر خواهد گردید.
آنچه اندیشه‌مندان مسلمان برای متقاعد کردن مذهبیان و کاستن از مقاومت در برابر‌ شیوه‌های عمل و اندیشه مدرن می‌کنند بسیار با ارزش است. ولی کامیابی نهائی آنان هنگامی ‌است که زور از پشت مذهب برداشته ‌شود. آنگاه همه تعبیرات گوناگون از مذهب در یک ردیف خواهند بود، گشاده بر کارکرد ذهن نقاد.

گرهگاه ‌ایرانی ـ اسلامی
اندکی از جمهوری اسلامی ‌برنیامده، نویسندگانی “انقلاب‌ شکوهمند“ را حمله دوم اعراب نامیدند و هر سال که از این بیست و نه سال گذشته درستی نظر آنها را بیشتر نشان داده است. کارزار خستگی ناپذیر آخوند‌های فرمانروا و هزاران و صد هزارانی که به خدمت آنها کمر بسته‌اند بر ضد عنصر ایرانی ــ و بر ضد آنچه از زیبائی و والائی که دست‌شان می‌رسد ــ یکی از زننده‌ترین جلوه‌های حکومت اسلامی ‌است. انقلابی که رنگ ملی مذهبی به آن داده بودند نمی‌توانست ناسازگاری ‌اشکار این بندبازی و تقلب ایدئولوژیک را تاب آورد. انقلاب، مذهبی بود و حکومت آن هرچه بیشتر زائده‌های ملی را پس از مصرف بدور افکند.
در ایران ستیزی خمینی و پیروان‌ش تنها ملاحظات ایدئولوژیک در کار نمی‌بود. جدا از اینکه پرورش حوزه‌ای و حذف کردن تاریخ و فرهنگ بشری به سود یک دوره کوتاه و چند‌ شخصیت محدود، روان‌های کوچک آنان را به دشمنی با هر چه جز خودشان است برمی‌انگیخت، ناگزیر می‌بودند به یک ملاحظه حیاتی عملی نیز بیندیشند. آخوند‌ها صد سال دیر رسیده بودند. جامعه ‌ایرانی از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی، دو سه سده را ــ از بسیاری جهات ــ در نوردیده بود. آنها تنها با ایرانی سر و کار نداشتند که به ۱۴۰۰ سال تاریخ پر افتخار و استثنائی پیش از اسلام خود سربلند بود و زخم آن حمله نخستین را هنوز بر دل داشت. اسلامی‌ها برای آنکه بمانند بایست هم آن صدسال و هم آن ۱۴۰۰ سال را نابود می‌کردند. بهشتی که هوشمند‌ترین رهبر انقلابی بود در همان آغاز کار، هم مشکل رژیم تازه را دریافت و هم چاره آن را. او گفت ما [آخوند‌های بی خبر و خشک مغز] نمی‌توانیم به اندازه یک جامعه امروزی مانند ایران برسیم؛ می‌باید جامعه را به اندازه خودمان برسانیم. مذهب درجا زننده‌ای که توانسته بودند آن را با لگد انقلاب، پنج سده به پس رانند بایست آنچه را که از پیشرفت و روشنگری و والائی در برابر می‌یافت در بحارالانوار دفن کند.
عرب‌ها برای اسلامی‌کردن ایران دویست سال و درجات باور نکردنی خشونت و کشتار لازم می‌داشتند. در کشوری که توده مردم خواندن و نوشتن نمی‌دانست و میان مناطق گوناگون آن، چه رسد به جهان بیرون، ارتباطی نبود باز ایرانیان، عرب نشدند و گذشته خود را پاک فراموش نکردند. ایران پیش از اسلام، ایران غیر از اسلام، مانند‌ شعله‌هائی از یک آتش درونی در اینجا و آنجا همچنان درخشید و در کوچک‌ترین فرصت از زیر خاکستر بیرون آمد و سرانجام در جنبش مشروطه با‌شعار زنده باد ملت ایران پیروزی نهائی خود را بر یک نگرش مذهبی که یا ایران را در برابر اسلام به چیزی نمی‌گرفت و یا به یاری و لطف اسلام قابل اعتنا می‌شمرد اعلام داشت. در دهه‌های پایانی سده بیستم و آستانه انقلاب الکترونیک و در جامعه‌ای که دیگر بی‌سواد نبود و دور‌ترین روستائیان‌ش نیز در احساس تاریخی ملی انباز‌ شده بودند وظیفه ‌ایران زدائی آخوند‌ها و ملی مذهبی‌ها بسیار دشوار‌تر می‌بود. خلخالی نتوانست تخت جمشید را ویران کند و بازرگان که گفت ایران پس از ‌شاهنامه دیگر به گوش‌ها نرسید و با‌ شاهنامه تمام ‌شد به بی‌اعتنائی عمومی‌ برخورد. این کوتاهی و بی خدمتی دیگرش را نیز بر “آدم خوبی“ که او می‌بود بخشودند.
ولی تنش میان ملی و مذهبی در نظام آخوندی هست و تا هر کدام بر سر جایشان نشانده نشوند خواهد بود. در سه ساله گذشته به ویژه به نظر می‌رسد که مذهبیان خیز نهائی را برای نابود کردن ایران و در آوردن‌ش به کشور امام زمان برداشته‌اند. آب بستن به آثار تاریخی، ویران کردن هر چه بتوان به بهانه ساختن نابود کرد، و گذاشتن بقیه به آسیب باد و باران، یک گوشه سیاست آنهاست، پاکسازی کتابخانه‌ها از آثار “خلاف سیاست“ politically incorrect و نامطلوب، آخوندی کردن کتاب‌های درسی، اسلامی‌ کردن، به معنی بی محتوا کردن علوم انسانی، تهی کردن دانشگاه‌ها از استادان، کاستن از بودجه آموزش و پرورش و سرازیر کردن منابع مالی به مسجد‌ها و هیئت‌ها و تبلیغات مذهبی، تنگ کردن عرصه بر ناشران و نویسندگان و روزنامه نگاران، گوشه دیگر آن. نبرد فرهنگی در همه زمینه‌ها در گرفته است و پول و تعصب و نادانی دارد کار خود را می‌کند.
***
اینهمه بس نیست، ایران از پویا‌ترین و آگاه‌ترین ایرانیان تهی می‌شود. آخوند‌ها، بخشی آگاهانه و بخشی به طبیعت رژیم و جهان‌بینی آلوده خویش، و بخش مهمی ‌هم به برکت گنج باد آورده دلار‌های نفتیT فضائی از ایران ساخته‌اند که آن برجسته‌ترین ایرانیان نمی‌توانند بی‌دشواری زیاد در آن دوام آورند ولی می‌توانند بی‌دشواری زیاد از آن بیرون بزنند. در هر جای جهان پیشرفته فوج فوج ایرانیان را می‌توان دید که تازه مهاجرت کرده‌اند. در آماری که چندی پیش در جمهوری اسلامی ‌انتشار یافت فرار مغزها به سالی ۱۸۰ هزار تن رسیده بود. دانشجویان ممتاز ایرانی تقریبا بی‌استثنا در دانشگاه‌های بیرون از دست می‌روند. از دانشاموزان برنده المپیاد‌های ریاضی یکی هم در ایران نمی‌ماند. رئیس بانک در دبی به ‌آشنای ایرانی خود در اروپا اظهار‌ شگفتی می‌کند که در کشور‌ شما، کشوری که همه ما داریم از کف می‌دهیم، چه خبر است که هر که پولی به دستش می‌رسد به آنجا می‌برد. در کانادا و امریکا و استرالیا و اقتصادهای بزرگ‌تر جهانی البته ‌این انتقال سرمایه از ایران چنان نمودی ندارد؛ ولی اگر گفته آن پیمانکار قدیمی ‌ایرانی که دست از کار کشیده است درست باشد مهندسان جوان نیز در نخستین فرصت سرمایه‌هائی را که به کاردانی و زرنگی گرد آورده‌اند به بیرون می‌فرستند و ‌شرکت‌های خود را جمع می‌کنند. ایران با همه امکانات کار ــ امکاناتی که بیش از پیش در ساختمان و زمین و واردات منحصر می‌شود ــ برای آنان زندانی بیش نیست. مردمان کامیاب همان اندازه در رها کردن‌ش بی تاب‌اند که واپس ماندگان و به جان آمدگان.
از این‌ شگفتاور‌تر بی‌اعتنائی محض رژیم به چنین خونروشی است که فراوانی درامد نفت اجازه می‌دهد. آخوند‌ها و وابستگان‌شان که خود دستی دراز در پول فرستادن به بیرون دارند به گشاده بودن راه‌های انتقال ارز بیشتر می‌اندیشند تا بستن آن. از این گذشته هر چه کشور از مردمان کاری و بلند پرواز تهی‌تر برای فرو مایگان بهتر. بهشتی زمان نیافت که تدبیر‌های عملی برای رساندن ایران به قامت کوتاه حکومت مذهبی بیابد ولی رهبران پس از او به آسانی راه‌ش را یافتند: بیرون راندن کار‌شناسان و مدیران و کارآفرینان و تکنوکرات‌ها و گماشتن خودی‌ها به جای آنان. یکدست کردن دستگاه حکومتی که سه دهه است به درجات گوناگون دنبال‌ شده اکنون کمابیش به مراحل پایانی می‌رسد. تنها معدودی را در رده‌های بالائی می‌توان نشان داد که‌ شایستگی مقام خود را دارند.
همچنانکه در رفتار با فعالان سیاسی، رژیم آخوندی‌ ترجیح می‌دهد غیرخودی‌ها را در بیرون مرز‌های ایران ببیند. بر خلاف همه دیکتاتوری‌های توتالیتر دیگر جمهوری اسلامی ‌سیاست “در‌های باز“ برای آنها که می‌روند در پیش گرفته است. جامعه‌ای می‌خواهند بی مدعی که هر روز از نیروی زندگی بی بهره‌تر و دست در یوزگی‌اش به حکومت دراز‌تر ‌شود. تنها در چنان جامعه‌ای است که مذهب می‌تواند به پشتگرمی ‌درامد نفت، ایران را‌ شکست دهد و ملی مذهبی به نتیجه منطقی‌اش برسد. زیرا در آن‌ ترکیب ناخجسته، مذهبی است که در تحلیل آخر دست بالا‌تر را دارد. مگر نه آن که ‌ایرانی غیرمسلمان غیر‌شیعی، و سر تا سر ایران پیش از اسلام بنا بر تعریف، از‌ ترکیب ملی مذهبی بیرون است؟ اصلا اگر “خدمات متقابل ایران و اسلام“ مطهری، آیت‌الله ملی مذهبیان، نباشد چه ضرورتی برای ایران می‌ماند؟
* * *
جامعه‌های بشری را به گونه‌های فراوان بخش کرده‌اند: توانگر و بینوا، پیشرفته و واپس مانده، سنتی و مدرن… یک گونه دیگر نیز هست که به “وضعیت“ ملی ما می‌خورد. جامعه‌هائی که مسائل بزرگ یا بسیار بزرگ دارند و آنها که گذشته از مسائل، گرهگاه دارند. ما در ایران یک گره تاریخی داریم که سیاست ما را در پیچیده است و تا آن را نگشائیم به جامعه‌هائی که تنها دارای مسائل بزرگ و بسیار بزرگ هستند نخواهیم رسید. ایران در ارتباط و در برابر اسلام، گره تاریخی ماست که در صدساله گذشته کور‌تر ‌شده است. در این صد ساله ‌ایران، هم یک جامه سیاسی، به معنی افکار عمومی ‌و نهاد‌های مدرن پیدا کرد، و هم درجه‌ای از خودآگاهی ملی که با دولت ملت‌های نوین پهلو می‌زند، و هم به تب پیشرفت و امروزی ‌شدن افتاد. هر سه‌ این پدیده‌ها دوگانگی عنصر ایرانی و اسلامی ‌را برجسته‌تر و همزیستی نا آسوده آنان را دشوار‌تر ساخته است. اسلام نه افکار عمومی ‌و نهاد‌های مدرن مستقل از مذهب را تحمل می‌کند؛ نه نیازی به خودآگاهی ملی و دولت ملت دارد؛ و نه به پیشرفت و امروزی ‌شدن جز در زمینه‌های مادی ــ علوم و فنون ــ تا جائی که کاری به باور‌های مذهبی نداشته باشد.
در یک جامعه عرفیگرا که دست دین در‌ شکل دادن به فرایند سیاسی گشاده نیست یا اگر هست نا مستقیم است چنین گرهگاهی پیش نمی‌آید. اما در ایران به دین (مذهب ‌شیعه در روایت آخوندی آن با چاه بی بن تاویل‌ها و تحریف‌ها، و گشودگی نا محدود بر خرافات) نقشی مستقیم و هر روزه در سیاست داده ‌شده است. در کشور‌های اسلامی ‌دیگر نیز دین یک عامل بزرگ و گاه تعیین کننده سیاسی است. ولی در هیچ کدام آنها پایگان مذهبی سررشته کار‌ها را در دست ندارد و از آن مهم‌تر، چنین دوگانگی تاریخی میان ملت و مذهب نیست. در ایران گذشته از تسلط مذهب بر روان بیشتر ایرانیان، حکومت و سیاست نیز در خدمت آن است. در صد سال گذشته تنها بیست سالی در نخستین سال‌های انقلاب مشروطه و در پادشاهی رضا‌شاه چنین نبوده است. در دورانی هم که نظام سیاسی عملا عرفیگرا بود یا جرئت اعلام و نهادینه کردن‌ش را نمی‌داشت یا با آخوند پروری از تاثیر‌ش می‌کاست.
کار ما از همه جامعه‌های با اکثریت بزرگ مسلمانان دشوار‌تر است. مذهبی که برای بی‌شمارانی در هر ساعت زندگانی‌شان، تا (آرزوی) برطرف کردن مشکلات روزانه زندگی، حضور دارد برای بی‌شماران دیگری، حتی برای کسانی در خود آن گروه نخستین، پدیده‌ای بیگانه و تحمیلی و یادآور زوال‌ شکوه ملی است. دیگران هرگز چنین رویکرد دو دلانه‌ای به اسلام نداشته‌اند. پیشرفت‌های اجتماعی صدساله گذشته در میان آنها بر خلاف جامعه ‌ایرانی به جوش خوردن بیشتر دین به عنوان عنصر اصلی ملیت کمک کرده است. آنها مشکل آشتی دادن دین با مدرنیته را دارند و به سبب برتری پرسش ناپذیر عنصر دینی، عموما به کژراهه‌ آشتی دادن مدرنیته با دین افتاده‌اند. ولی دست‌کم از آشتی دادن دین با ملیت و تاریخ خود بی نیازند. گذشته‌های پیش از اسلام این جامعه‌ها در سرتاسر خاور میانه عربی، نظام حکومتی و جهان بینی فرمانروا را تهدید نمی‌کند و از این رو به ویرانی سپرده نمی‌شود. مصری عرب است و به یادگار‌های گذشـته بزرگ‌ش بیـش از جاذبه‌های جهانگردی نمی‌نگرد که می‌باید نگه داشـت و به
دیگران نشان داد.
بر اینهمه می‌باید پدیده باور نکردنی رشد خرافات به عنوان خمیرمایه زندگی ‌شخصی و اجتماعی، و اکنون سیاسی، جامعه ‌ایرانی را نیز افزود. مذهب به روایت آخوندی از همان آغاز خود با معجزه در هر گام، و بیرون بردن خرد و منطق و اخلاقیات از گفتمان دینی سر و کار داشته است. آخوند‌های زمان به تندی خاندان را که از آن خودشان بود از خود پیامبر که به همه مسلمانان تعلق داشت بالا‌تر بردند، چندانکه سوگند خوردن و یاری خواستن هر لحظه از خاندان، خود او را از یاد‌ها برد. عصمت (خطا ناپذیری) یا علم لدنی (نیاموخته و بی‌نیاز از آموختن) که حتی به کودکان پنج ‌شش ساله نسبت داده‌ شد پی سنگ corner stone‌های مذهب به روایت آخوندی بوده است و با چنین دستاویز‌هائی سلسله را تا چاه کشانده‌اند. اکنون این باور‌های خرد گریز در دست‌های سیاستگران جمکرانی چنان به ارزانی و آسانی هزینه می‌شود (تا امضای امام زمان در پای فهرست انتخاباتی و اداره سخنرانی رسوای رئیس جمهوری از بن چاه جمکران) که می‌توان انتظار یک دگرگونی پارادایم را در سطح‌های پائین‌تر جامعه نیز داشت. واپس مانده‌ترین ذهن‌ها نیز درجه‌ای از ابتذال را درک می‌کنند.
***
گره ‌ایران و اسلام را چنانکه ‌اشاره‌ شد همه جا در فرهنگ و سیاست ما می‌توان نشان داد. امروز با بحران بزرگی که درگیر‌ش هستیم انگشت نهادن بر یکی از جلوه‌های آن بهتر نشان می‌دهد که مشکل تا کجا‌ها می‌رسد. ایران غیر از اسلام از بیست و‌شش سده پیش دوست اسرائیل و یهودیان بوده است و از دوستی آنان برخوردار‌ شده است. ساسانیان در رویاروئی‌شان با رم هر جا اسباب‌ش فراهم بوده دست در دست یهودیان فلسطین داشته‌اند. در جنگ دوم جهانی دیپلمات‌های ایرانی توانستند گروه‌هائی از یهودیان اروپا را از هولوکاست نجات دهند و یکی از آنها احتمالا به ‌این “گناه“ سال‌ها بعد پس از انقلاب اسلامی ‌در ایتالیا ربوده و کشته‌شد. در “مدینه النبی“ که نمونه جامعه مدنی خاتمی ‌است، قبیله یهودی بنو قریظه از عوامل ‌شاهنشاهی ساسانی سلاح گرفته بودند و مسلمانان پس از کشتار جمعی آنان و یک دست کردن جامعه مدنی، با آن سلاح‌ها مجهز‌تر‌ شدند. (پادشاهی حیره در ‌شبه جزیره عربستان زیر حمایت ساسانیان بود). پس از کودتای نخستین عراق یهودیان عراقی دسته جمعی به ‌ایران آمدند و از آنجا به کرانه‌های امن رفتند و خانواده‌هائی هم در ایران ماندند. در جنگ ایران و عراق اسرائیل به سپاهیان ایران سلاح و لوازم یدکی حیاتی داد و با ویران کردن “ازیراک“ ایران را از بمب اتمی‌صدام حسین رهانید. پیش از آن در دهه‌های ‌شصت و هفتاد دو کشور سودمند‌ترین مناسبات بازرگانی داشتند و کارشناسان اسرائیلی در کار دگرگون کردن کشاورزی و آبیاری ایران بودند که اگر ادامه می‌یافت زندگی میلیون‌ها ایرانی را بهتر می‌کرد.
در همه ‌این تاریخ دراز هیچ تنش جدی، هیچ انگیزه کشاکش، میان ایران و اسرائیل و یهودیان نبوده است ــ تحریکات ضد یهود گاهگاهی آخوند‌ها در دوره‌های ناتوانی حکومت به کنار. هنوز هم اسرائیل هیچ ادعا یا دشمنی با ایران ندارد. نه خلیج فارس را با هزینه ده‌ها و صد‌ها میلیون خلیج عربی می‌شناساند و تا ابوریحان بیرونی را عرب جا می‌زند، نه برنامه تلویزیونی ضد ایران راه می‌اندازد، نه هر روز ادعای جزیره‌های تنگه هرمز را می‌کند، نه سرمایه‌های ما را به خود می‌کشد و میدان گاز طبیعی ما را به تاراج می‌برد. اما همین کشوری که وقتی پای ایران در میان می‌بود متحد غیررسمی ‌ولی پا برجای ما‌شمرده می‌شد اکنون که ‌ایران به اسلام تعبیر آخوندی باخته است در اندیشه حمله دفاعی و پیشگیرانه به ‌ایران می‌افتد.
از رفتار با غیر‌شیعیان ایرانی، تا سیاست‌های فرهنگی و سیاست خارجی، از دشمنی با گذشته بزرگ ایران تا بی‌اعتنائی به بزرگی آینده، ما به عنوان یک ملت همه جا با کشاکش میان اسلام و ایران، میان ملی با مذهبی، روبروئیم و همواره روبرو بوده‌ایم. نه ‌ایران را می‌توانیم فدا کنیم نه اسلام را دور اندازیم.
***
گرهگاه‌ ایران و اسلام از همان هنگام خود را نشان داد که سپاهیان عرب پس از بیست و ‌شش سال و سی و هشت نبرد (به‌شمارش خانم پروانه پور‌شریعتی استاد دانشگاه دولتی اوهایو در کتاب یادمانی “مانومنتال“ و‌ شگرف خود، پستی گرفتن و زوال ‌شاهنشاهی ساسانی، چاپ I.B.Tauris 2008) بر سراسر ایران مگر بخش‌هائی از‌ شمال کشور تسلط یافتند. ایرانیان پیاپی و برای گریز از پرداخت جزیه‌های سنگین، اسلام آوردند ولی فخر فروشی فاتحان تازه به دوران رسیده و برتری بیابان گردان را بر یکی از متمدن‌ترین کشور‌های آن زمان نمی‌یارستند. (ایران ساسانی احتمالا‌ شهرنشین‌ترین سرزمین آن روزگار بود). مبارزه و خرابکاری از سوئی و همزیستی و همرنگی و همکاری از سوی دیگر، سرگذشت ایرانی بود که به زور مسلمان ‌شد؛ واکنش‌های متفاوت مردمانی بود که خود را در همه زمینه‌های تلاشگری بشری مگر جنگ بالا‌تر می‌یافتند. دو دلی و مهر و کین از همان آغاز کار رابطه ‌ایران و اسلام را تعیین کرد و نزدیک چهارده سده است با همه فراز و نشیب‌ها در بنیاد همان مانده است.
نگاهی به تاریخ آن دو سده که به نادرست “سکوت“ خوانده ‌شده است و سراسر کوشش و کشش بود، و ‌شیوه‌هائی از همه رنگ که ‌ایرانیان در اندرکنش interaction خود با عربان به کار گرفتند ما را بسیار به یاد امروز می‌اندازد. با آن پیشینه در برابر چشم، نگاه ما به مردمی‌که در ایران در زیر این حکومت رنج می‌برند مهربان‌تر و پر تفاهم‌تر می‌شود. ما حتا در پاره‌ای نزدیک‌ترین کسان به حکومت اسلامی ‌همان رویکرد‌ها را می‌بینیم که در بخشی از مقاومت ایران در نخستین سده‌های هجری. مردم آن روز نیز مانند امروز به هر تدبیر که می‌توانستند خود را ایرانی نگه می‌داشتند و ایران را نگه می‌داشتند. در آن میانه، مانند امروز، بی‌شمارانی نیز رها کرده بودند و انبوهی نیز از عرب‌ها عرب‌تر می‌شدند ولی جریان عمومی، رنگ ایرانی داشت ــ بیشتر، ایران در کنار اسلام تا رویاروی اسلام، ولی در هر صورت، متفاوت. اگر جز این می‌بود ما امروز پاکستانی‌های دیگری ‌شده بودیم که نیاکان خود را به دلیل جنگیدن با اعراب هجوم آور لعنت می‌کنند.
ورود ایران به میدان تجدد وضع موجودی را که در آن هزار و دویست سیصد ساله بیشتر به سود اسلام دوام آورده بود برهم زد. بر تنش اسلام و ایران، ناسازگاری اسلام و تجدد افزوده‌ شد و اکنون رژیم آخوندی برخورد را به جائی رسانده است که دیر یا زود به گشودن گرهگاه اسلام و ایران خواهد انجامید. اسلام نشان داده است که اگر دستی در سیاست داشته باشد نه با ایران خواهد ساخت نه به فرایند تجدد اجازه تکامل خواهد داد. آخوند‌ها در بازی کردن ورق اسلام به افراط و ابتذالی رسیده‌اند که از تحمل جامعه‌ای که با همه توده‌های سینه زن و جمکرانی، در سده بیست و یکم می‌زید خواهد
گذشت.
در این صد سالهء توفانی که ‌ایران را دگرگون کرد ولی نه توانست گرهگاه‌ش را بگشاید و نه مسائل بزرگ و بسیار بزرگ‌ش را، آن نگرش دو دلانه و میانه‌گیر به مذهب در برابر ایران، و مذهب در برابر تجدد، به ناکامی ‌تاریخی ما کمک کرد. گرایش ملی مذهبی که به درجات و رنگ‌های گوناگون از بالا‌ترین رده‌های دستگاه حکومتی تا ضد مذهبی‌ترین مخالفان رژیم پادشاهی را در بر می‌گرفت کار‌ها را یا نیمه تمام گذاشت یا به کژراهه انداخت. در این گرایش همواره ملاحظات فرصت‌طلبانه حضور، و بیشتر غلبه، داشته است ولی ایرانیان فراوانی در هر دوره تاریخی بوده‌اند که حقیقتا به اسلام و ایران کششی برابر احساس می‌کرده‌اند. آیت‌الله مطهری که کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران را نوشت بی‌تردید از آنان بود. او با نادیده گرفتن نیمه خالی گیلاس اسلام در ایران، بر آنچه که ‌ایرانیان مسلمان در پهنه فرهنگ به جهان اسلامی ‌دادند، و سهم اندازه نگرفتنی و مقایسه ناپذیر ایران در آنچه تمدن اسلامی ‌نامیده می‌شود، انگشت گذاشت. اگر اسلام نمی‌بود که مرز‌ها را در هم نوردد و مدیترانه خاوری را به فلات ایران و میانرودان بپیوندد ــ با یک زبان همگانی lingua franca و یک دین ــ ایرانیان در آن سده‌های زرین خود چنان میدان گشاده‌ای، هر چند موقت، برای استعداد‌های خویش نمی‌یافتند و اگر ایرانیان نمی‌بودند از تمدن اسلامی‌ چنانکه بود نمی‌شد سخن گفت.
بسیار پیش از مطهری، ابن خلدون اهمیت عنصر ایرانی را در بهترین جلوه‌های اسلام نشان داده بود. اما او مهم‌ترین رهبر مذهبی بود که به دفاع از ایران در اسلام پرداخت و گفتمانی هزار ساله را با هدفی سیاسی، با زمینه‌سازی برای انقلاب استقلال، آزادی، حکومت اسلامی، که ‌شعار نخستین تظاهرات بزرگ طبقه متوسط در عید فطر (شهریور) ۱۳۵۷بود، زنده کرد. آن گفتمان حتی سیاست رسمی ‌پادشاهان اصلاحگر و عملا عرفیگرای پهلوی نیز می‌بود. عموم ایرانیان از هر گرایش، اندیشه همزادی ایران و اسلام را می‌پذیرفتند و با آن آسوده می‌بودند؛ مگر ما نخستین بار همزادی دین و دولت را نیندیشیده بودیم؟ مطهری می‌خواست ایران را برای پیروان مکتب ابوالقاسم کاشانی و جانشین او خمینی پذیرفتنی سازد. ولی او نیز مانند همه پوزشگران ملی مذهبی بیشتر توانست اسلام سیاسی را به لایه‌های اجتماعی که هر چه بیشتر ملی و ‌ترقیخواه می‌شدند ببرد که هدف اصلی خود او نیز می‌بود ــ چنانکه بازرگان می‌گفت نزدیک کردن دانشگاه و حوزه.
از همان نخستین برخورد‌های مذهب با حکومت قانون مشروطه (که قضاوت را از آخوند‌ها می‌گرفت) و دولت ملت‌ ترقیخواه رضا‌شاهی، ‌اشکار بود که آن دو همزاد تنها با نادیده گرفتن‌ها و مصالحه‌های بیرون از اندازه می‌توانند با هم به سر برند. همچنانکه مذهب توانست امکانات یک جامعه تجدد یابنده را (نهاد‌های سیاسی و افکار عمومی) به خدمت روزافزون خود درآورد، نقش آن در منحرف کردن پویش آزادی و ‌ترقی جامعه ‌ایرانی افزایش یافت.
درست در حالی که جامعه ‌ایرانی وارد عصر سیاست توده انبوه، سیاست مردمی، می‌شد ــ در سال‌های پس از رضا‌شاه ــ مذهب، جاپا‌های‌ش را در سیاست استوار کرد ــ از دربار گرفته تا حزب توده. ۳۰ تیر که نخستین خیزش مردمی ‌پس از انقلاب مشروطه بود چنانکه آقای حمید ‌شوکت در پژوهش پر اهمیت خود درباره قوام نشان داده است به اندازه‌ای رنگ مذهبی رادیکال داشت که می‌توان آن را در خطی مستقیم به ۱۵ خرداد و ۲۲ بهمن پیوست. کاشانی در آن خیزش، طرح کلی انقلاب اسلامی ‌را نشان داد ــ بسیج مذهبی گرایش‌های غیر مذهبی از چپ تا راست. آنها که سی تیر را به جبهه ملی نسبت می‌دهند فراموش می‌کنند که یک سال پس از آن، که کاشانی و اعلام جهاد او نبود برگی هم از درخت تکان نخورد.
پیروزی انقلاب اسلامی ‌طبعا تا مدت‌ها اسلام را برای مخالفان رژیم نیز تنها بستر فعالیت و اندیشه سیاسی جلوه می‌داد. در ایران هنوز بسیاری از ذهن‌های آگاه در پی‌ترکیب اسلام و دمکراسی و حتی اسلامی‌ کردن عرفیگرائی هستند. زیستن در تناقض و اصرار بر آشتی دادن پیشرفت و واپس‌ماندگی، عادت دیرپای ایرانیان است. ولی همچنانکه در بیرون بند مذهب از سیاست برداشته می‌شود در خود ایران نیز می‌باید انتظار داشت که سرانجام به ‌این حقیقت برسیم که رهائی ملت از واپس‌ماندگی و رهائی مذهب از ابتذال آخوند و مداح در یک نظام لیبرال دمکرات است که کاری به مذهب افراد ندارد ولی رابطه مذهب را با اداره جامعه می‌برد و صحرا و چاه را از گفتمان سیاسی می‌برد. در چنان جامعه‌ای می‌توان با تکیه بر باور‌های دینی، رای دهندگان را به سوی خود کشید ولی به زور کربلا و جمکران نمی‌توان به قدرت سیاسی رسید. این نخواهد ‌شد مگر آنکه گذشته از حکومت، سیاست نیز عرفیگرا‌ شود و مذهب از مصرف روزانه در دست سودجویان و فرصت‌طلبان رهائی، و در سطح والا‌تری با مردمان ارتباط، یابد.
بهار و تابستان ۲۰۰۸