قدرت
قدرت را امکان تاثیرگذاری تعریف کردهاند. قدرت هر دولت را با درجة اثرگذاری بر حفظ ثبات، اجرای قانون، رشد و انسجام همبستگی در داخل کشور و اثرگذاری در حفظ صلح و ثبات در جهان و به ویژه منطقه جغرافیائی آن، سنجیده میشود. قدرتهای جهانی قدرتهایی هستند که در فرامرزهای خود میتوانند بر جهان خارج اثر تعیین کننده داشته باشند و قدرتهای منطقهای تنها بر منطقه جغرافیایی حوزه خود اثرگذار خواهند بود. در حالی که جهان هر روز به هم پیوستهتر میگردد، تاثیرگذاری یک قدرت ناحیهای در مقایسه با گذشته، منطقه جغرافیایی بزرگتری را پوشش میدهد. آنچه در این فصل در کانون توجه و بررسی قرار میگیرد، عبارتست از تأثیر تعیین کننده قدرت در جهان.
قدرت را به دونوع سخت و نرم تقسیم میکنند. [۱] قدرت نرم دربر گیرنده فرهنگ، ارزشها و آرمانها و نوع نظام و مناسبات و روابط اجتماعی است که کشوری به جهان عرضه میدارد. با فروپاشی کمونیسم در سطح جهان، قدرت نرم غرب که دمکراسی، التزام به حقوق بشر و احترام به حقوق فردی و جمعی میباشد، تا اندازه زیاد در سطح جهان گسترده و تأثیرگذار شده است. چنان که حتا حکومتهای خودکامه نیز تظاهر به رعایت حقوق بشر و دمکراسی میکنند ـ البته هردو بنا بر تعریفهای خود این حکومتها ـ و هرگونه اتهام نقض حقوق بشر و عدم رعایت قوانین دمکراتیک به نظامهای خودکامه و حکومتهایشان با حساسیت و اعتراض شدید آنها روبرو میگردد. حکومت بدون مشروعیت، یعنی دولتی که از حمایت مردم برخوردار نباشد و ممکن است حکومتی باشد دارای زور، اما نمیتواند دولت قدرتمندی به حساب آید و هر لحظه با تهدید سقوط و سرنگونی روبروست. بدون قدرت نرم، تنها زور باقی میماند. زور، تنها یکی از پایههای قدرت است، و نه تمامی آن، که هر روزه از اعتبار و کارکرد آن نیز در جهان کاسته میشود. حکومتهای خودکامه از درک پدیده «قدرت» عاجز و تنها زور را میشناسند و با آن زبان سخن میگویند. حال آنکه بالاترین مشروعیت برای یک دولت در پناه دمکراسی (اراده ملی) به دست میآید. زیرا دولت دمکرات متعلق به همة ملت است و نه تنها بخشی از آن و یا گروه فرمانروا و حامیانش. دولتهای دمکراتیک در مقایسه با حکومتهای خودکامه از قدرت نسبی ـ اعم از نرم و سخت ـ و ثبات در داخل برخوردارند. اما با محرومیت از چنین مزیتی حکومتهای خودکامه، با بحرانهای اجتماعی و رشد نارضایتی با خطر سقوط دایم روبه رو هستند. برپایی تظاهرات فرمایشی هرچه بزرگتر و انتخابات نمایشی، تلاشی دایمی در نظامهای خودکامه است برای پردهپوشی بر فقدان قدرت نرم آنان در داخل کشور. دمکراسیها نیاز به چنین نمایشهایی را ندارند. در پهنه جهانی نیز، قدرت نرم ـ نقش فزاینده مردم در تصمیمگیریها و تحولات اجتماعی، اقتدار سازمانها و ارگانهای حافظ حکومت قانون، تقویت نهادهای مدنی مدافع حقوق و آزادیهای اجتماعی و فردی ـ همیشه نقش تعیین کنندهای در انباشت قدرت داشته و این نقش همچنان در حال افزایش میباشد. قدرت نرم غرب، در دوران جنگ سرد اثر تعیین کنندهای بر امپراتوری شوروی به ویژه در همسایگی از سوی اروپای باختری داشت. امروز در خاورمیانه عربی که تا کنون فاقد تجربه عمیق دمکراسی بوده است، قدرت نرم ترکیه ـ با همه محدودیتهای آن ـ به عنوان الگو، پیشتاز گروههای سکولار میباشد.
اما این قدرت سخت است که نتیجه نهایی را به ویژه در کشورهای بدون سنت جا افتاده دمکراتیک، تعیین میکند. قدرت سخت در برگیرنده قدرت اقتصادی، سیاسی و نظامی هر کشور و یا اتحاد چند کشور میباشد. تا هنگامی که در جهان، وجود نظامهای مستقل و کشورهای مختلف همچنان اعتبار داشته باشند، احتمال انحلال نیروهای نظامی کشورها و در نتیجه کنار گذاردن استفاده از زور به عنوان مظهر بارز قدرت، بخت چندانی ندارد. با وجودی که دو جنگ جهانی فاجعه انسانی و خسارات مالی فراوان برجای گذاردند، و زخمهای باقی مانده از این دو جنگ اول و دوم، غرب را در دست بردن به قدرت نظامی بسیار محدود و پرملاحظه کرده است، اما هنوز جنگ و برخورد مسلحانه در جهان متداول و جاری است. از سال ۱۹۴۵ تا سال ۱۹۸۸ در سطح جهان ۲۶۹ برخورد مسلحانه میان کشورهای مختلف در گرفته است. [۲] آمریکا به تنهایی از سال ۱۹۸۹ تا ۲۰۱۱ در ده مورد در جهان دخالت نظامی کرده است که میانگین آن هر دو سال یک بار میباشد. [۳] هر چند استفاده از زور دارای نسبت معکوس با گسترش دمکراسیها در سطح جهان میباشد، اما هنوز هم قدرتهای بسیاری در جهان وجود دارند که به هر دلیلی ـ بیشتر برای حفظ قدرت در داخل کشور تحت فرمانروائی گروه حاکم ـ به سادگی قادر به پذیرش و عمل کردن در نظم جهانی نمیباشند و در پارهای از موارد ـ که تکرار آن رو به کاهش میباشد ـ در مقابله با آنان در برهمریزی و اغتشاش در این نظم، نیاز به استفاده از نیروی نظامی از سوی حافظان و مدافعان نظم موجود، پیش میآید. این نوع جنگ، میان دمکراسی(ها) با حکومت خودکامه رخ میدهد. جنگ میان حکومتهای خودکامه برعلیه یکدیگر، نیز رایج است که انگیزههای آن محرکهای کلاسیک میباشد. حمله صدام به ایران و کویت در این رده قرار میگیرند. اما جنگی که دو طرف هر دو دمکراسی باشند، هنوز در نگرفته است.
در مورد پدیده قدرت نیاز است که به دو مشخصه آن توجه کنیم: نخست؛ قدرت در صورت رویارویی با خلاء از خود بردباری نشان نداده و به سرعت وسیلة قدرتهای دیگر و یا اشکال دیگری از قدرت، خلاء ایجاد شده پر میگردد. از این رو، در مواجه با هر قدرت در حال فترتی و امکان خروج آن از صحنة سیاست داخلی و یا خارجی، ناگزیر مسئلهی جایگزینهای آن قدرت نیز مطرح میگردند و باید در نظر گرفته شوند. مسئلهی جایگزینی، با طرح پرسشهای مهمی همراه هستند یا باید باشند؛ آیا ملت در صحنه داخلی توانایی کسب قدرت را داشته و به سوی استقرار و استواری نظام دمکراتیک پیش میرود؟ یا نیروهای دیگری موفق به استقرار دوبارهی خودکامگی ـ به صورتی دیگر و یا حتا شدیدترـ خواهند شد؟ در این جابجائی قدرت، خطر آسیبهای اساسی دیگر از جمله تجزیه یک کشور و از هم پاشیدن آن به چه میزان است؟ آیا خارج شدن یک حکومت خودکامه قرون وسطایی و فارغ بیاعتنا، یا حتا دشمن مناسبات نوین و حقوق برابر انسانها، دریچههای دمکراسی گشوده میشود، یا به قدرت رسیدن نیروهایی به شدت واپسگراتر را سبب میگردد؟ همین موارد و پرسشهای مربوطه در باره سیاست خارجی نیز صدق میکنند. جابجایی قدرت در جهان به خودی خود به معنای رسیدن به سطح بالاتری از تمدن نیست و در پارهای از موارد تنها به تسکین کینههای کهنه ـ آن هم در کوتاه مدت ـ میانجامد و سرآغازیست بر دوران واپسگرایی دیگر.
ویژگی دیگر قدرت رابطه مستقیم و گسترده آن با واقعیت است. تنها از زاویه واقعیت به قدرت باید نگاه کرد. قدرت را چنانکه هست باید شناخت و نه آنکه چه باید باشد. پس از آنکه قدرت با دید واقعی برآورد گردید، میتوان اثرات آن را بر منافع ملی ارزیابی کرد. اما در مواجهه با قدرت اگر ما خواستار ارزشگزاری برآن باشیم، از مساله دور افتاده و نه تنها زمان را تلف نموده، بلکه از اصل مساله که گزینش سیاستهای صحیح در برابر واقعیت قدرت باشد، به دور خواهیم افتاد. نمونه روشن و قابل لمس و به عنوان یک عامل واقعی و قابل ارائه، امروز مسالة هستهای اسرائیل میباشد. طرح این پرسش که چگونه اسرائیل میتواند جنگ افزار هستهای داشته باشد اما دیگران نمیتوانند، پرسشی است که ما را منحرف میکند، زیرا عامل تعیین کننده نفوذ و تأثیرگذاری قدرت را در نظر نمیگیریم. باید فرض را براین گذاشت که اسرائیل قدرتی هستهایست و تمام قدرتهایی که در حال حاضر ـ تنها به عنوان نمونه ـ در برابر تجهیز نظام اسلامی به جنگ افزار هستهای صف بستهاند، در بدست آوردن آن کشور به این جنگ افزار، به طور مستقیم و غیرمستقیم دست داشتهاند و هنوز هم نه تنها مخالفتی با آن جنگافزار در دست اسرائیل ندارند، بلکه افزون برآن، تضمین حفظ امنیت آن واحد سیاسی را وظیفهی خود میدانند. طرح چنین پرسشی از این توهم برمیخیزد و به آن دامن میزند، که گویا تمام کشورها ـ بدون توجه به قدرت نسبی آنان – دارای وزنهی تاثیرگذاری برابری هستند. هیچگاه چنین برابری در جهان وجود نداشته و اکنون نیز وجود ندارد. آن کشوری برنده است که جهان را آن طور که هست به بیند و معادله قدرت را بر مبنای واقعیت، در جهت منافع ملی و بدون قضاوت ارزشی برآورد کند. قدرت پویاست. از این رو، در درازای زمان، واقعیتها در رابطه با قدرت باید مورد ارزیابی دایم قرار گیرد.
ـــــــــــــــــــــــــ
[۱] – Nye, Joseph S. Jr., “The Future of Power”, Public Affairs, New York, 2011
[2] – Tillema, Herbert K. “International Armed Conflicts Since 1945”, Westview Press, Boulder, Colorado 1991.
[3] -Kagan, Robert, ibid, p. 141