۳ـ قدرت سیاسی
قدرت برتر نظامی و اقتصادی غرب به رهبری آمریکا با قدرت سیاسی آن کشورها همراه میباشد. کشورهای دمکرات، با دیگر دمکراسیهای جهان ارتباط نزدیک آرمانی و ارزشی دارند که امکان همکاری میان آنان را تسهیل مینماید. [۲۲] روند افزایش کشورهای دمکرات از تعداد انگشت شمار، پس از پایان جنگ دوم، فضای مناسبی برای رشد هر چه بیشتر این نظام و پاسداری از آنان را فراهم کرده است. اکنون دیگر حتا به ندرت پیدا میشوند کشورهای دارای نظام خودکامهای که ادعای دمکراسی و حقوق بشر را نداشته باشد. برخلاف کشورهای دمکرات که با یکدیگر احساس همنوایی میکنند، کشورهای خودکامه میان خود، دشمنی بیشتری احساس مینمایند تا بر علیه کشورهای دمکرات. نیروهای داخلی کشورهای دمکرات به سوی همکاری و همآهنگی با یک دیگر پیش میروند، اما همان نیروها در چهارچوب نظامهای غیردمکراتیک هرچه بیشتر در دام صفبندی و ستیز علیه یکدیگر گرفتار میشوند. از این رو کشورهای دمکرات آمادگی دست زدن به اتحادها و تشریک مساعی میان کشورهای متعدد را داشته و کشورهای غیردمکرات که نمیتوانند نسبت به هدفهای یک دیگر به طور کامل اطمینان داشته و همواره در وضعیت سوءظن بسر میبرند، قابلیت اتحاد پایدار و طولانی میان چند کشور را ندارند.
شاید گویاترین نمونه، اتحادیه اروپا باشد. این اتحادیه که پس از جنگ از همکاری محدود اقتصادی میان دو رقیب دیرینه آلمان و فرانسه ایجاد شد، امروز به اتحاد سیاسی و اقتصادی میان ۲۷ کشور بدل شده است، که پارهای از کشورهای اروپای شرقی را نیز در برمیگیرد. این اتحادیه در حال حاضر بیش از ۵۰۰ میلیون انسان را در برگرفته و برپایه برخی از برآوردها [۲۳] بزرگترین اقتصاد جهان را تشکیل میدهد. این اتحادیه در سازمان ملل، سازمان جهانی بازرگانی، سازمان ۸ و ۲۰ اقتصاد بزرگ جهان، افزون بر نمایندگان جداگانه هریک از کشورهای عضو، نماینده کل اتحادیه نیز عضویت دارد. پارهای از کشورهای عضو این اتحادیه، ابر قدرتهای سده هژدهم، نوزدهم و نیمه نخست سده بیستم بودند. این محدوده جغرافیایی، یعنی اروپا را به پایگاه دانش و صنعت و همپای آن، به کانون جنگ و ویرانی بدل نمودند که اثرات آن نه تنها به تمام گوشههای اروپا بلکه نقاط جهان نیز سرایت یافت. با ایجاد این اتحادیه که بدون استواری دمکراسی و بازارهای آزاد در کشورهای عضو و همزمان پشتیبانی آمریکا، تشکیل آن غیرممکن میبود، پایههای مساعدی برای بنیانگزاری صلح پایدار در این نقطه جهان، به وجود آمده است. اروپا که زمانی، پر قدرتترین و جنگ پذیرترین بخش بشریت را تشکیل میداد که برای دستیابی به هدفهای سیاسی و اقتصادی به سرعت دست به جنگ میزد، اکنون به کانون صلح بدل شده است. میدان عمل و اعمال نفوذ اتحادیه اروپا در همکاری و هم فکری نزدیک با آمریکا، در سطح جهانی میباشد. با وجود رقابتهای موجود همیشگی میان کشورهای مستقل جهان، در هدفهای مهم جهانی مانند امنیت، حفظ صلح جهانی و ایجاد شرایط مناسب (مانند استقرار دمکراسی و حمایت از آن، حقوق بشر، مبارزه برعلیه نسلکشی، جلوگیری از اشاعه جنگ افزارهای کشتار جمعی)، آزادی بازرگانی، مبارزه علیه تروریسم، حفظ محیط زیست و مبارزه برعلیه بیمارهای واگیردار، این اتحادیه و دیگر دمکراسیهای جاافتاده مانند استرالیا، نیوزیلند و ژاپن و آمریکا، در اکثر مواقع با همیاری و هماهنگی یکدیگر عمل میکنند. تبادل اطلاعاتی و دادوستد دانش وتکنولوژی (البته با حفظ منافع هر کشور مستقل) میان آنان بسیار رایج است. بسیاری از سازمانهای جهانی (سازمان ملل، صندوق بینالمللی پول، سازمان بازرگانی جهانی) و بسیاری از قوانین و توافقنامههای بازرگانی با ابتکار و پشتیبانی غرب ایجاد و پاسداری میگردند و الگوی تعیین کننده مناسبات جهانی در همین زمینهها میباشند.
با وجود جو ضد آمریکایی و ضد نظامهای غربی در خاورمیانه که ریشه اصلی را در حمایت بیچون و چرای غرب از اسرائیل باید جستجو کرد، قدرت سیاسی در موارد مختلف مانند اشغال کویت وسیله عراق و حمله آمریکا ـ با اتحاد بزرگی از کشورهای جهان ـ به آن کشور و در حال حاضر در رابطه با مساله هستهای جمهوری اسلامی، نه تنها توان خود را نشان داد، بلکه توانست کشورهای مهم عرب را نیز در اتحاد خود وارد کند. برتری قدرت نظامی، اقتصادی، سیاسی و قدرت نرم غرب در برابر دیگر قدرتهای موجود در جهان، نمیتواند تردیدی ایجاد کند که با فاصله زیاد و تا سالها در آینده ما با این پدیده روبرو خواهیم بود. اما در این مورد توجه به دو نکته ضروری است: نخست، نظام سیاسی و اقتصادی تثبیت شده در جهان به تمام کشورها این اجازه را میدهد که نه تنها از امنیت ملی یاد شده در بالا، که شاید در تاریخ جهان تا کنون بدون سابقه باشد، برخوردار شوند، بلکه همچنین این امکان را به آنها میدهد تا به توانند به آسانی در جهانگرایی اقتصادی، در راستای منافع ملی، شرکت کرده و سطح زندگی ملتهای خود را افزایش دهند. شاید این خوشبینی چندان به دور از واقعیت نباشد که در آینده ما شاهد روزهای روشنتر و امیدوارکنندهتری برای بشریت براثر صلح درازمدت و رشد اقتصادی بالاتر باشیم. نکته دوم آن است که هیچ قدرتی در حال حاضر توانایی درافتادن و جنگیدن با نظم موجود را ندارد زیرا زندگی میلیاردها بشر در گرو ادامه این نظم میباشد. حتا ابرقدرت بیرقیب کنونی جهان نیز محدودیتهای خود را دارد و نمیتواند زندگی بخش بزرگی از جمعیت جهان را به خطر افکند. قدرت مانند هر پدیده دیگر در جهان نسبی است و محدودیتهای خود را دارد. باید آن را شناخت و هر کشور باید برآورد واقعبینانه و آگاهانهای از قدرت نسبی خود در چهارچوب روابط و مناسبات موجود جهانی داشته باشد. همچنین ضروریست محدودیت قدرت خود را در رابطه با نیروی دیگران و برآیند آنها تشخیص دهد. نظم کنونی جهانی با همه کاستیهائی که دارد، ولی تا کنون دارای توان اصلاح دایمی خود نیز بوده است و بدون تردید فرآیند اصلاح آن در آینده نیز ادامه خواهد داشت و ما شاهد اصلاح هرچه بیشتر دست اندازهای موجود در مشارکت کشورهای هر چه بیشتری خواهیم بود. اما چنین نظمی را بدون دست زدن به جنگی همهگیر نمیتوان سرنگون کرد و جهان توانایی پذیرش چنین جنگی را ندارد.
ــــــــــــــــــــــ
[۲۲] ـ ردهبندی دمکراسی، بنا به تعریف و معیارهای در نظر گرفته شده، میان سازمانهای گوناگون، متفاوت میباشد. خانه آزادی شاید معتبرترین آنان باشد. بسیاری براین نظراند که نروژ بالاترین سطح آزادی و کره شمالی پائینترین سطح آن در جهان را دارند و بقیه کشورها در میان این دو میباشند. مطابق ردهبندی Economist Intelligent Unit 52 دو کشور از مجموع ۱۶۷ کشور با ۳۸% جمعیت جهان در رده رژیمهای خودکامه قرار دارند بقیه ۱۱۵ کشور دارای نوعی دمکراسی میباشند.
[۲۳] – International Monetary Fund.