صلح،
جنگ در تمام تاریخ بشر، شاید به استثنای اقوام بدوی آسیای مرکزی که جنگیدن برای آنان هدف نهایی بود، ابزاری بوده است در خدمت دستیابی به هدفهای سیاسی: قدرت، ثروت، سرزمین و ارضاء جاهطلبی. کشورهای قوی کنونی جهان کشورهایی هستند که در قیاس با دیگران دارای توان بالاتری در تاثیر گذاری سیاسی، اقتصادی و نظامی همراه با قدرت نرم را در جهان دارا میباشند. یکی از مهمترین مشخصههای قدرتهای برتر، در رویارویی با دیگر کشورها، برخورداری از گزینشهای بیشتری است، از جمله در گزینش دست زدن به جنگ. به موازات افزایش توان تأثیرگذاری بر جهان، دامنه هدفها برای کشورهای صاحب قدرت نیز گسترش مییابند. عکس مطلب نیز صادق است که رابطه مستقیم با قدرت نسبی دارد. البته بدون آنکه از یاد برده شود؛ هر قدرت، هرقدر توانمند، باید هدفها خود را با برآورد واقع بینانهای از وضعیت جهان، موازنه کند.
پژوهشهای اواخر سده هژدهم براین تکیه داشت که چون جنگ برای هدفهای سیاسی انجام میگیرد، پس میبایستی برآورد میان مزایای ممکن بر برآورد هزینههای دستیابی به هدف، برتری داشته باشند. پیش رفتهای تکنولوژیک به همراه خود هزینههای انسانی و مالی جنگ را بالا میبرد، که برای واحدهای سیاسی کوچک اروپا قابل تحمل نبود و جذب قدرتهای برتر میشدند. از سوی دیگر ایجاد کشورهای واحد و بزرگتر که پیشترها، به صورت شهرها و بخشهای مستقل کوچکتری بودند، امکان ایجاد ارتشهای بزرگ و گستردن عملیات به سرزمینهای دوردست را نیز فراهم آورد. همچنین رشد اقتصادی پایههای مالی عملیات نظامی گستردهتر را میسر کرد. در اروپا شش قدرت بزرگ نظامی: روسیه، فرانسه، انگلستان، اتریش ـ مجارستان، پروس و عثمانی، با ایجاد اتحادهای متعدد و کوتاه مدت، در ایجاد و برقراری موازنه قدرت و پیشگیری از ایجاد قدرت تعیین کننده رقیب تلاش میکردند. جنگ برای حل مسایل سیاسی، بسیار رایج بود. اشغال سرزمینهای دوردست در تمامی جهان و ایجاد امپراتوری هرچه گستردهتر، به هدف نهایی بدل گردید. عصر استعمار و تجهیز ارتشهای هرچه بزرگتر، ناگزیر به برخوردهای فراگیرتر نیز میانجامید و پای کشورهای بیشتری را به درگیریهای نظامی میکشید. سرانجام در نیمه نخست سده بیستم، جهان شاهد دو جنگ فراگیر شد. بازمانده دو جنگ جهانی در سده بیستم، بسیار وحشتناک بود. حتا ترسآورتر از آن، خطر جنگ هستهای پس از پایان جنگ دوم و پیامدهای نابود کننده آن بود. چنین جنگی با هزینهای سنگین، یعنی قربانی شدن میلیونها شهروند از دو طرف درگیر در آن و متحدین هریک، میتوانست به غیر منطقیترین جنگ تاریخ بشریت بیانجامد. لازم به یادآوریست که در جنگ، اصل، نه زدن بالاترین ضربه بر دشمن، بلکه دستیابی به هدفهای مورد نظر، با کمترین خسارتهای جانی و مالی ممکن است. ویرانی دشمن در راه کاستن از قدرت ضربه زدن متقابل آنان میباشد و نه هدف نهایی. در جنگ هستهای چنین تضمینی وجود نداشت. هزینه اخلاقی، جانی و مالی به مراتب در برابر امکان مزایای به دست آمده آن قابل قیاس ارزیابی نمیشد. تضمین ویرانی کامل متقابل در اثر یک جنگ هستهای، همراه با چند رخداد هراسآور، در نهایت تنها عوامل پیشگیری از جنگی فراگیر میان ابر قدرتها گردید، که میتوانست به جنگ هستهای بیانجامد. به سخن دیگر، محرکهای جنگ، هرچند ضعیف شده، اما هنوز باقی بودند و تنها محاسبه سیاسی هزینه جنگ، توجیه ناپذیر شده بود. به رغم وجود احساس خطر نسبت به هزینههای جنگ، و محاسبه ساده در باره آن، اما این امر منجر به انعقاد قرارداد کامل خلع سلاح هستهای نگردید، زیرا هر یک از طرفین براین برداشت بود که محرکهای جنگ هنوز در جهان پابرجا هستند.
نیروهای مسلح، مانند هر نهاد دیگر، خواهان افزایش نفوذ خود در تصمیم گیریهای سیاسی است. از این رو، مانند هر نهاد دیگر، ارتش خواهان ادامه زندگی، نوسازندگی و گسترش قدرت خود میباشد. همزمان، ارتش باز هم مانند هر نهاد دیگر، به ویژه در دنیای امروز، تا جایی که امکان داشته باشد، از درگیری نظامی با سرنوشت نامعلوم، پرهیز میکند. اما اگر از نظر سیاسی لازم باشد، برای نشان دادن قدرت خود، از درگیری در جنگهایی که امکان پیروزی بالا داشته باشد ابایی ندارد. این جنگها نه تنها برای دستیابی به هدفهای سیاسی مشخص و محدودی هستند، بلکه با به نمایش گزاردن قدرت خود در جنگ، به عنوان عامل پیش گیری از حملة رقبا دیگر در آینده نیز به کار میآیند. ارتش خواهان ویرانی خود نیست و از درگیر شدن در جنگهایی که امید به پیروزی در آن، آنهم با هزینة کم، چندان بالا نیست پرهیز مینماید. هزینه کم، یعنی به سازمان نیروهای مسلح زیان اساسی وارد نیاید و ساختار آن کمابیش دست نخورده باقی مانده و همزمان قدرت چالش رقیب، دستکم محدود شده باشد. درخور توجه است که عموماً نیروهای مسلح هر کشور، دارای کمترین گرایش برای ورود به جنگی سرنوشتساز و فرا گیر میباشند. حتا در تئوری «جنگ عادلانه» کاتولیکها [۱] افزون بر پیششرطهای اخلاقی و حقوقی، شروط عملی نیز در نظر گرفته میشد که یکی از نکات اصلی، ارزیابی از امکان موفقیت آن میبود. اما اگر ماشین جنگی، که نیاز به هزینة بالای مالی و تشکیلاتی و بسیج کشور دارد، به حرکت درآید، دیگر به سختی به توان در برابر شتاب آن مقاومت کرده و آن را از حرکت بازداشت. در چنین حالتی، هدفهای سیاسی طرفین درگیر چنان بالا میرود که امکان دستیابی به توافقی برای حفظ صلح شاید غیرممکن میگردد. بسیاری، یکی از دلایل اصلی آغاز جنگ اول جهانی را، عدم امکان توقف ماشین جنگی آلمان، پس از تجهیز، میدانند.
در مقایسه با سده هژدهم، نوزدهم و نیمه نخست بیستم، پس از جنگ دوم جهانی تاکنون، جهان به نسبت در صلح بسر میبرد. زمینه و آمادگی برای جنگ در ابعادی که در آن سدهها و میان قدرتهای بزرگ در میگرفت، هنوز شکل نگرفته است. پس از جنگ دوم جهانی و پس از فروپاشی شوروی عوامل این تحول تعیین کننده آن عبارتند از:
ــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] – Just War