«بهار عربی»
خیزش و بیثباتی کنونی در جهان عرب، بیش از آنکه امید به برقراری دمکراسی ـ هر چند ناقص و لرزان ـ را برانگیزد، نشان از به قدرت رسیدن، گروههای مذهبی دارد که نوید صلح، ثبات و آزادی را نمیدهند. تمامی گروههای اسلامی ـ سیاسی با دمکراسی لیبرالی که مبتنی بر حقوق مساوی برای تمامی افراد، بدون در نظر گرفتن جنسیت، مذهب و ایدئولوژی است، همخوانی نداشته و با آن مخالفت میکنند. چنین مخالفتی تا حد دشمنی فعال در میان گروههای تندرو امری بدیهی است. [۱۲] تمامی گروههای اسلامی از دمکراسی انتخاباتی که رای اکثریت حاکم باشد، استقبال میکنند و آن هم تنها یک بار برای همیشه و هنگامی که آنان را به قدرت رساند.
خیزش جهان عرب علیه حاکمان تمام عمر، با استقبال و امید زودرسی در منطقه و غرب آغاز شد. این خیزش توانست در تونس و مصر، در مدتی کوتاه و با هزینه به نسبت پائین و براثر پشتیبانی نیروهای مسلح، دو خودکامه درازمدت وابسته به غرب را برکنار کند. گرچه این حکومتها و اسد در سوریه خودکامه بودند، اما در قیاس با بسیاری از کشورهای عربی، این حکومتها را میشد سکولار و در برخی امور شخصی و اجتماعی تا اندازهای آزاد برآورد کرد. در درازای سالها اختناق سیاسی، جامعه مدنی در هیچ یک از این کشورها قوام نگرفت. تنها گروه که به نسبت فعالیت مدنی داشت، آن هم به صورت دخالت در امورخیریه و خدمات درمانی و بهداشت و از تشکیلات و تجمعات منظمتری ـ با استفاده از مساجد ـ برخوردار بوده و مهمتر از همه به منابع مالی دسترسی داشتهاند، گروههای مذهبی میباشند. این احتمال که تونس و مصر به نوعی دمکراسی قابل قبول دست یابند، با فرآیند کنونی، که البته هنوز در ابتدای راه است، بعید به نظر میرسد. گروههای مذهبی با تکیه به درصد بالای جمعیت هوادار خود که بیشتر از میان بخشهای محروم ملت تشکیل شدهاند، به رای اکثریت، منهای ارزشگذاری به حقوق بشر و آزادیهای لیبرال، احترام میگذارند. به احتمال زیاد، پس از یکی و دوسال که هیجان در جامعه آن کشورها فروکش نماید، آزادیهای اجتماعی که در دوران مبارک و بنعلی عادی فرض میشد، مانند آزادی مذهب و برخی آزادیهای فردی، از جامعه رخت بر خواهد بست. در لیبی و یمن که سرنگونی حکام با خشونت بیشتر و در مورد لیبی با دخالت مستقیم نظامی غرب همراه بود، این نتیجه حتا میتواند تندتر نیز باشد. در لیبی به نظر میرسد؛ جنگ داخلی و گروههای متعدد مسلح همراه با ویرانی و خون ریزی، سالها در صحنه باقی خواهند ماند. خیزشی که با نیت نیک علیه خودکامگی و دیوانگی، زیر شعار «آزادی و عدالت» آغاز شد، هم اکنون به جنگ داخلی، تجزیه، کشتار جمعی همراه با مهاجرتهای گسترده، ختم شده است.
سوریه شاید در این میان پرتناقضترین تصویر را ارائه دهد. بیش از چهل سال حکومت اقلیت ۱۵ % علوی برآن سرزمین با اختناق سیاسی و سرکوب خشن تندروهای مذهبی از یک سو و از سوی دیگر با دادن نوعی آزادیهای اجتماعی و سکولاریسم همراه بود. جمعیت مسیحی که ۱۰ % کل مردم آن کشور را تشکیل میدهند، با آزادی در اقتصاد و اجتماع آن کشور فعال بودند. طبقه متوسطه باسواد شهرنشین، باوجودی که تشنه شرکت در فرآیند تصمیمگیری سیاسی بودند، از به قدرت رسیدن یگانه جایگزین ممکن برای حکومت اسد، یعنی اسلامیهای تندرو، به شدت وحشت دارند. مانند هر حکومت خودکامه، رژیم بعثی سوریه تلاش کرد که از شکلگیری جایگزین قابل قبول، جلوگیری کند و موفق هم شد. یکی از عوامل موثر درازای عمر خودکامگان، باوجود تمام شکستها، نبود جایگزین قابل پذیرش عمومی است. دو شهر بزرگ سوریه، دمشق و حلب تا اندازه زیادی در دوران نخست در تظاهرات ضد اسد غایب بودند، نه به دلیل هواداری از اسد، بلکه وحشت از حکومت جایگزین آن. در سیاست خارجی، رژیم اسدها با وجودی که هیچگاه با اسرائیل به صلح نرسید و گروههای تندرو فلسطینی را پناه میداد و جمهوری اسلامی را تنها متحد خود در منطقه میدانست و در یک مبارزه درازمدت با غرب نیز درگیر بود، اما اجازه فعالیت نظامی بر علیه هدفهای اسرائیلی در مرزهای سوریه را نمیداد. شاید آرامترین مرز اسرائیل، که شامل مرزهای دریائی نیز میشود، با سوریه بود. با شورش مردم سوریه این موازنه میان جمع اضداد ـ و در بسیاری موارد با هدفها و انگیزههای نامعلوم و غیر منطقی ـ در هم ریخته شد. جنگ داخلی سوریه که در آن تمامی قدرتهای منطقه و جهان باشدت و ضعف گوناگون در آن شرکت دارند، مانند هر جنگ داخلی و به ویژه تجربه لبنان در همسایگی این کشور، میتواند برای زمانی دراز ادامه یابد. رودررویی قدرتهای منطقه مانند ترکیه و ایران علیه یکدیگر، ایران و عربستان، و یا در جهان با وجود اختلاف غرب با چین و روسیه در این مورد، بسیار محتمل است که دایره جنگ داخلی را گستردهتر کند و به یک بنبست سیاسی درازمدت بدل گردد. سرایت شعلههای این جنگ به اردن و عربستان غیرقابل تصور نیست. حکومت اسد با یک اشتباه استراتژیک، با تکیه بر قدرت روسیه و پشتیبانی نظام اسلامی، نخواست و یا نتوانست در مراحل اولیه به مصالحه با شورشیان دست یابد. در حال حاضر سوریه دارای منابع مالی برابر با دشمنان خود نیست. جمهوری اسلامی نیز با مشکل مالی روبروست و نمیتواند یاریرسان موثری برای سوریه باشد. روسیه با از دست رفتن اسد نه تنها دیگر پایگاهی در مدیترانه نخواهد داشت و به طور کلی از آن دریای استراتژیک اخراج خواهد شد، بلکه از پایان جنگ دوم جهانی، شاید برای نخستین بار، هیچ جای پایی در جهان عرب نداشته باشد. روسیه با برداشت درست، از تندروی مذهبی در جهان عرب نگران است. از این رو روسیه تمام توان خود را برای جلوگیری از فروپاشی از سوریه به کار خواهد برد. اما به نظر نمیرسد که روسیه از توان حفظ سوریه به مانند یک متحد، برخوردار باشد.
نه تنها در جهان عرب بلکه در پاکستان و افغانستان، کینه و نفرت شیعه و سنی با درگیری جنگ و ادامه کشتار در سوریه ژرفتر خواهد شد و گروههای بیشتری از جمله القاعده را روانه میدان خواهد کرد. جبهه قوی عربی ضد شیعه و ضد ایرانی که با از دست دادن عراق با حکومت اقلیت سنی آن، به شدت ضربه خورده بود، دوباره در حال سازمان یافتن است. سنیها، «از دست دادن» عراق را به خاطر ساده لوحی غرب در برقراری دمکراسی به عنوان حکومت اکثریت (و به سود ایران) میدانند و به دنبال جبران آن هستند. پول عربستان و متحدینش در جهت و تند کردن سنی مذهبها و تثبیت موقعیت و قدرت آنها در منطقه است. خاموش کردن شورشهای شیعی در بحرین، کویت و خاور عربستان با همراهی پاکستان به شدت در جریان میباشد. رواداری و آزادیهای نسبی و محدود مذهبی که تا چندی پیش در برخی نقاط این منطقه وجود داشت، به مقدار زیادی آسیب دیده و خواهند دید.
ـــــــــــــــــ
[۱۲] ـ البته کسی انتظار برقراری دمکراسی لیبرالی در جهان عرب در آینده نزدیک را ندارد.