۷
ابر غلیظی هوا را پوشیده و باید بهسرعتسیر خود بیفزائیم، زیرا اگر شروع بهبارندگی نماید، ناچار یک هفته باید در این حدود بمانیم، تا زمین مجدداً خشک و قابل اتومبیلرانی شود. تاآنجا که اراضی “صحرای ترکمان“ است، میشود عبور کرد. ولی عبور از فاصلة بین “بندرجز“ و “اشرف“ با وجود باران و گل، از محالات است.
در چند فرسخی “استرآباد“ رودخانهای است. که اگر چه آب زیاد ندارد، ولی عمق آن طوری است که برای عبورومرور، باید روی آن پل ببندند، تا برای اتومبیل قابل عبور باشد. برای عبور من، از چوب و نی و شاخة درخت، پل موقتی ترتیب داده بودند. شوفر بهاحتمال استحکام از روی آن عبور کرد، و هنوز بیش از دوچرخ اتومبیل، بهآن طرف پل روی خاک نرسیده بود که تمام پل یکجا فروریخت. از اتفاقات عجیب، صدمهای بهاتومبیل نرسید. من هم سلامت عبور کردم. ولی همراهان که عقبسر من بودند، و راه منحصر بفرد آنها عبور از همین پل بود، تمام آنطرف رودخانه ماندند، و مجبوراً چندین ساعت وقت خود را صرف انداختن درخت و تهیه جگن و گل و غیره نموده، تا صورت ظاهری مجدداً بهپل مزبور دادند، ولی هیچیک از شوفرها جرئت عبور از آنرا نمیکردند، زیرا دارای استحکام نبود و خطر آن قطعی بود. بالاخره یکی از شوفرها که جزو افراد نظامی بود استقبال از خطر کرده، با سرعت تمام از پل عبور، و دو اتومبیل دیگر نیز، با همین سرعت، متعاقب او حرکت نمودند که باز در مرتبه ثانی پل فرو ریخت، و یک اتومبیل افتاد بهگودال رودخانه. اتومبیل مزبور شکست، ولی شوفر آن فقط منحصر جراحتی برداشته بود.
چون توقف زیاده براین مقدور نبود، بهجانب “بندرجز“ حرکت کرده، بازماندگان نیز مجدداً به تعمیر پل پرداخته، بالاخره حوالی عصر بهحدود “بندرجز“ رسیدند. اینجا نیز چون باید یک چمنزاری که تقریباً صورت باتلاق دارد، عبور نمائیم، تمام اتومبیلها بلااستثناء بهگل نشستند و عبور از این راه را ممتنع ساختند. غوغای عجیبی بین شوفرها برپا شده، و حقیقتاً همه از کار مانده و ناتوان شده بودند. مجبوراً عدهای را خبر کرده، با هر زحمت و مشقت و مرارتی بود یکایک اتومبیلها را با دست، و تقریباً روی دست، بهاین طرف چمن آورده تا توانستند طی طریق نمایند.
چنانچه پیشبینی نکرده بودیم، و تصادف با باران میکردیم، بهطور قطع عبور از این راه غیر مقدور بود، و شاید توقف یک هفته نیز وافی برای عبور از این راه نبود.
بالاخره همان زحمت، یعنی همان محنتی را که در موقع آمدن به “بندرجر“ تحمل کرده بودیم، دوچندان آن را در مراجعت از “بندرجز“ به “اشرف“ متحمل شدیم، زیرا اغلب از آن پلهای کوچک مصنوعی که روی نهرها زده بودند خراب شده بود.
شنیدم شوفرها و بعضی از همراهان، استغاثه برای وصول به“اشرف“ میکردهاند، و عاقبت حدود سـاعت یازده و دوازده شب، دنبـالة اتومبیلها به“اشرف“ رسید. حالت بعضی از آنهـا از شدت زحمت و خستگی رقتآور شده بود.
شب را در “اشرف“ مانده و صبح زود، فقط برای پیشبینی از باران، با سرعتی که ممکن بود بهطرف “ساری“ راندیم. با وجود این، مجدداً از تماشای عمارات صفویه، مخصوصاً قسمتی که در بالای تپه واقع شده است، صرفنظر نکردم، و پیاده رفتم بالا، تا بهدقت آنرا تماشا نمایم. همراهان نیز دنبال من حرکت کرده، چیزی نگذشت که اغلب آنها، بهتفاوت استعداد، بین راه مانده، فقط سهنفر موفق شدند که با من همقدم باشند، و آن سهنفر هم عبارت بودند از صاحبمنصبان نظام.
راه این عمارت، اگر چه مقداری فراز دارد و نسبتاً خسته کننده است، ولی از همین امتحان مختصر، تفاوت بین اشخاص نظامی و غیرنظامی را بهخوبی میتوان فهمید. اعتراف باید کرد که نظاموظیفه مهمترین و بزرگترین مدرسهای است که برای تقویت روح و جسم افراد یک مملکتی وضع میشود.
اداره نظام وظیفه هنوز دایر نشده، و مقدمات آن را تازه طرح کردهام. خواهینخواهی، تمام جوانهای مملکت باید در این وظیفه مقدس شرکت نمایند. بعد از آنکه دوسال خدمت آنها تمام شد آنوقت خواهند فهمید که چه استفادهای از این فرصت کرده، و چه تأمینی را برای سلامتی خود و اولاد خود و نسل آتیة ایران بدست آوردهاند.
بزرگترین مدرسة ابتدائی مملکت همین مدرسه است. از این مدرسه است که نشاط روح و سلامت جسم و پاکی خون و سلامت اخلاق و صراحت لهجه و استقامت فکر، و بالاخره عزت نفس و غرور ملی و افتخار فرد و جامعه بهوجود میآید.
من بهپیادهروی برای همان جنبة نظامی و سپاهیگری بسیار معتادم. در هر روز مقدار خیلی زیادی پیاده راه میروم و گردش میکنم، و تعجب میکنم از این همراهان که غالباً جوان و قویالبنیه هستند، ولی برای طی کردن فواصل بین عمارات صفویه، که تقریباً در یک محل واقع شده، تا این درجه فرتوت و خسته و عاجز شدهاند.
خاطرم میآید اوقاتی که صاحبمنصب نظام بودم، و جزو صف، فرماندهی قسمتی را داشتم، در جنگهای “گیلان“ که یکی از سرکردههای دشمن بهکوه “دلفک“ پناهنده شده بود. (“دلفک“ بلندترین کوههای اطراف “منجیل“ و “گیلان“ است، و قلة آن، بهواسطة کثرت ارتفاع، همیشه از برف و ابر پوشیده است.) من مجبور از تعاقب این سرکرده شدم، لهذا توپ و مسلسل را بهدوش گرفته، و تمام این کوه را تا قله با توپ بالا رفتم، و به تعقیب دشمن پرداختم. شرح این جنگ بسیار مفصل است و تحمل من در فرورفتن بهباتلاقها، و تحمل انواع مذلتها و بدبختیها، توقف در زیر بارانهای گلوله و توپ، مقاومت در مقابل آنهمه شداید و سختی و مشقت و بدتر از آن، مشاهدة انواع ناملایمتهای خارجی، زبون شدن دربار تهران در زیر دست آنها، عیش و نوش شاه و وزراء خارج از توصیف است. این شداید و مصائب از یکطرف و ملاحظة حالت رقتبار افراد زیردست از جان خود سیرم کرد، و اقدام به کودتای “تهران“ را باعث شد، و منت خدای را که توانستم بالاخره مملکت را از دست بیگانهپرستان وطنفروش خلاص کنم.
علیایحال، چون بهاین قبیل ورزشها و تحمل زحمت معتاد بودهام، البته طی این چند قدم راه، نمیتوانست مرا خسته نماید، معهذا ملاحظة حال همراهان فرسودة خود را کرده، معطل شدم تا یکان یکان مانند قشون شکست خورده، به اتومبیلهای خود رسیدند، و بهطرف “ساری“ حرکت کردیم.
من در طی تمام مسافرتها معمولاً همین که مطالعاتم انجام گرفت، دیگر در موقع مراجعت، بین راه معطل نشده، و میل دارم زودتر به“تهران“ برگردم که بیجهت وقت تلف نشود. زیرا برای گردش و تماشا مسافرت نمیکنم، بلکه مقصود معینی ایجاب مسافرتهای مرا مینماید. بهاین جهت اگر جادة شوسة قابل عبوری وجود داشت، تصمیم داشتم که از “اشرف“ یکسره به“تهران“ بیایم، بههمین لحاظ ناهار را در “ساری“ صرف کرده، بهطرف “علیآباد“ حرکت کردیم. اما بدی راه شوسه از یکطرف. و نزول بارانی را که انتظار داشتیم، این فکر را محال ساخت.
با آنکه فاصلة بین “ساری“ و “علیآباد“ بیش از نیمساعت یا سهربع نیست، معهذا، با کمال زحمت و مرارت توانستیم که این فاصلة مختصر را، در ظرف پنج ساعت طی نمائیم. باران طوری راه را خراب کرده که قدم بهقدم باید پیاده شویم، و اتومبیلها را با دست ببرند. رویهمرفته قسمت اعظم راه را در بحبوحة گل و لجن، که گاهی تا زانو فرو میرفتیم، پیاده طی کردیم.
نظر بهاینکه بردن اتومبیلها با دست نیز کار آسانی نبود، بالاخره مجبوراً شروع کردند بهبریدن شاخههای درخت، و تقریباً قسمت عمدة راه را از شاخة درخت مفروش کردند، که بلکه اتومبیلها از روی آنها قادر بهعبور باشند، و در گلولای فرو نروند، معهذا شاخه درخت طاقت ثقل اتومبیلها را نیاورده، گاهی تختههای چوب زیر چرخ اتومبیلها میگذاردند که شاید دو قدم جلوتر بروند. عاقبت با این افتضاح، این مختصر راه را طی کرده، و در اوایل شب وارد “علیآباد“ شده، و بهواسطة فرط خستگی شوفرها و همراهان، در آنجا بیتوته کردیم. عزیمت به “تهران“ قهراً بهفردا موکول شد.
این طرز عبور از “بندرجز“ تا “علیآباد“، و بیچاره ماندن در مقابل چند قطره باران، مرا بهفکرهای بسیطی واداشت. برای آنکه بیشتر مجال فکر داشته باشم، همراهان را مرخص کرده، آمدم بهاطاق خود.
البته من کراراً به“مازندران“ مسافرت کرده، با ماموریتهای مختلف و افکار مختلف، بهاین سرزمین و موطن خود آمدهام، و از هرکس بیشتر بهوضعیات روحی و اجتماعی و طبیعی و سیاسی اینجا آشنا هستم، اما نوع افکار من در این سفر، نسبت بهتمام مسافرتهای سابق، طبعاً اختلاف کلی دارد، زیرا جمع ساختن رموز سلطنت و وظایف وجدانی و حبوطن، آمال و آرزوهائی را برای من تشکیل میدهد که ناچار از تعقیب آنها هستم.
اگر عمر و فرصتی برای من باقی باشد، و موفق بهانجام آمال خود شوم، استبعادی ندارد که “مازندران“ یکی از گردشگاههای عمدة روی زمین محسوب شود. چنانچه بیشتر ممارست بهعمل آید، طبیعت “مازندران“ بههرکس اجازه میدهد که آنجا را زیباترین نقاط طبیعی معرفی نماید.
تمام آثار و علائم برجسته مدنیت جدید، باید به “مازندران“ وارد شود و در اعماق آن حلول نماید. باید قبل از همه چیز، تمام خطوط اصلی و فرعی آن با بهترین وجهی شوسه، و متعاقب آن صحیه و معارف آن مورد توجه خاص واقع شود.
“علیآباد“، همین نقطـهای که فعـلاً اقامت دارم، بهترین و منـاسبترین محـلی است که بـاید مرکز “مازندران“ را تشکیل دهد، و این قصبة کثیف و ویران بهیک شهر زیبائی مبدل گردد که برای اقامت دائمی هر طبقهای مجاز و ممتاز بماند.
اگر موفق بهکشیدن خطآهن ایران شدم که “بحرخزر“ را با “خلیجفارس“ مربوط نماید، یکی از استاسیونهای مهم آن ناچار در همین “علیاباد“ مستقر میشود، و بهترین وسیلهای خواهد شد که عمارت و آبادی و شهرت این نقطه را تأمین نماید.
تمام اراضی و مزارع اطراف و جوانب “علیآباد“ پوشیده شدهاند از محصول پنبه، و برای تأمین تجارت این نقطه، فوراً باید یک کارخانه بزرگ نخریسی در اینجا دایر نمود، که رعایای اینجا منتظر خرید این و آن نشده، بلافاصله بتوانند مقدمات زحمت و زراعت خود را بهیک نتیجه قابل انتظاری تبدیل نمایند، و راه ثروت و تمول را بروی خود بگشایند.
چندین کرور ثروت این مملکت همه ساله در بهای چای بیرون میرود. و از جیب سکنه مملکت خارج میگردد. مساعد بودن هوای “لاهیجان“، و اغلب نقاط “مازندران“ برای زراعت چای، بلاتردید ایجاب میکند که کارخانة چای، در این منطقه دائر گردد، و مورد استفاده کامل واقع شود. پرورش ابریشم از فکرهائی است که دقیقهای نباید در اینجا متروک بماند.
خطوط تلگراف و پست در تمام نقاط “مازندران“ تعمیم یابد، و برای تمام آنها، و همینطور سایر دوایر دولتی، عمارت تازه و منظمی ساخته شود.
چراغ برق در تمام شهرهای “مازندران“ باید عمومیت پیدا کند، زیرا نقطهای که میتواند بهروشنائی و برق جلوه واقعی بدهد، فقط “مازندران“ است.
امتداد یک خط شوسة کاملالعیاری، در تمام طول ساحل تا “گیلان“، نه تنها از لحاظ تجارت و ارتباط، احتیاج کلیة اهالی است، بلکه از لحاظ زیبائی و قشنگی و طراوت و خضارت، راهی خواهد شد که مسافرت هر سیاح و مسافری را، بدل بهاقامت در “مازندران“ خواهد نمود، و در عین حال میتواند محل تفریح و تفرج قاطبة اهالی “تهران“ واقع گردد.
اطاقی که در “علیآباد“ برای توقف من تخصیص دادهاند، و من در آن مشغول پروردن آمال و خیال هستم، اطاقی است بسیار محقر که شاید مسافرین عادی نیز بهزحمت در آن زندگی نمایند. من در امتداد خط شوسه ساحلی، اگر موفق بهانجام آن شوم، ساختمان هتلهائی را در نظر میگیرم که بتواند با تمام زینت و جلال، مرکز آسایش مسافرین واقع شود.
بین خیال و عمل فاصله خیلی زیاد است! تنها نشستهام و فکر میکنم. دنبالة فکر و خیال و آمال و آرزو محدود نیست. هرقدر امتدادش بدهید، ممتد خواهد شد.
ساعت ده شب است. مطابق عادت معمول در اطاق خود تنها هستم. سکوت عمیقی اطراف اطاق را فراگرفته، جز روشنائی شمع و چند کتاب چیز دیگری خاطر مرا نمینوازد. اندیشههای دور و دراز از مقابل چشمم دفیله میدهند. مسافرت خود را بهپایان رسانیده، همه جا و همه چیز را دیدهام، همه را برأیالعین تماشا کرده و بهماهیت آنها واقفم. جز خرابی و ویرانی، ذخیرة دیگری برای من در مملکت انباشته نشده، از قصر گلستان “تهران“ تا بنادر “خلیجفارس“ و “دریایخزر“، همه جا خراب است. در همه جا خرابههائی است که روی خرابههای دیگر انباشته شده، و مفاسدی است که بر زبر مفاسد دیگر انبوه شده است. بهتمام آنها باید شخصاً رسیدگی و بهمقام تعمیر آنها برایم. خزانة مملکت تهی است. وزارتخانهها دور از مراحل وطیفهشناسی هستند. هیچ امری در مملکت وجود ندارد که کار را به دست اهل آن بسپارم. وسائل پیشرفت و سرعت عمل مفقود است. اخلاق عمومی در منتهای درجة انحطاط است. هیچ کس بهوظیفة خود آشنا نیست. لفاظی و شارلاتانی قایممقام تمام حقایق واقع شده است. سالها نهال تذبذب و تزویر و چاپلوسی و دروغ را آبیاری کردند، من میوه آنرا باید بچینم. انشاء خطآهنی را که در نظر گرفتهام، شاید متجاوز از دویست کرور تومان خرج داشته باشد. این پولی است که در هیچ تاریخی خزانة مملکت بهداشتن آن معتاد نبوده است. از کجا این پول تأمین خواهد شد؟ آیا از این خزانة فقیر و تهی؟ تعمیرات “مازندران“، ایجاد خطوط، تأسیس شهر، ایجاد دوایر و هتل و غیره میلیونها خرج دارد. از کجا و چه محلی پرداخته خواهد شد؟ ما قادر بهانجام مصارف یومیه خود نیستیم. در اینصورت ایجاد کارخانة قند و نخ و برق و غیره موکول بهپرداخت چه وجهی خواهد بود؟ شکافتن “البرز“ زدن تونل، خرید ریل، ایجاد مؤسسات و غیره و غیره از کدام پول؟
افکار دور و دراز دارد خستهام میکند، و با این موانع فوق تصور، هیچ کاری از پیش نخواهد رفت.
اما من که تصمیم گرفتهام مملکت خود را بیارایم، تمام این موانع را زیر پا خواهم گذارد، و قهراً باید بهتمام آمال و آرزوی خود صورت عمل و حقیقت بدهم. فاصلة بین “ساری“ و “علیآباد“ را با این افتضاح طی کردن، لایق شئون زندگانی امروزه نیست. با نزول چند قطره باران از هر تصمیمی اجباراً منصرف شدن، با حقیقت زندگانی آشنا نبودن است.
تمام افکاری را که راجع بهمملکت و عمران “مازندران“ اندیشیدهام قطعاً باید بهموقع اجرا گذارم چون تصمیم گرفتهام و تغییرپذیر نیست.
از قادر متعال و ذات جلیل ذوالجلال نیازمندم که مرا بهانجام تمام آمال و آرزوهای خود موفق فرماید. امیدوارم پس از هشتسال سفرنامة دیگری را که برای “مازندران“ خواهم نوشت، شرح حال ایران، بدون فرق و استثناء بکلی غیر از این باشد که در این سفرنامه تدوین و تأئید شده است.
فعلاً که جز با خیال و آرزو و طرح نقشه سروکار دیگری ندارم، و بناچار مدونات امروز را باید به ترجمه و تفسیر فردا واگذارد. در بحبوحة این افکار و خیالات، چیزی که دنبالة آنرا منقطع کرد، تمام شدن روشنائی شمع بود که نشان میداد، مدتی است از نصف شب گذشته، و چون سپرده بودم کسی بهاطاق وارد نشود، پیشخدمت نیز قدرت ورود بهاطاق و تجدید روشنائی نکرده بود. پس از ورود، مشارالیه راپرتی از بهرامی, رئیس دفتر مخصوص شاهنشاهی، بهدست من داد که عزیمت مرا به “تهران“ تسریع میکرد. دستور دادم که ساعت هفت صبح آماده حرکت باشند.
صبح از “علیآباد“ حرکت کردیم. رطوبت جبلی “مازندران“ و آمدن باران در تمام طول جاده، طی طریق را مشکل کرده بود. شوسة راه، شوسه مقدماتی است، و باید بهطریق اساسی ساخته شود. چون تمام راه را باید بهطرف فراز و سربالا حرکت نمائیم، برای جلوگیری از لغزش اتومبیلها، و پرت شدن در دره و مجال و امکان عبور، بهتمام چرخ اتومبیلها زنجیر بستند، و بلامانع گردنة “عباسآباد“ و گردنههای “فیروزکوه“ را عبور نموده، ناهار را در بین راه صرف، و در سرپل “جاجرود“ برای صرف چای پیاده شدم، تاهمراهان نیز رسیدند. بههمه اجازه دادم که مستقیماً هریک بهمنازل خود بروند، و برای رفع خستگی فردا را هم مجاز در تعطیل باشند.