«

»

Print this نوشته

داستان دو سوسیالیست


داستان دو سوسیالیست

 ‌

   روز ۱۶ مارس ۸۶ در انتخابات عمومی فرانسه حزب سوسیالیست پس از پنج سال، اکثریت خود را در مجلس از دست داد. چهار روز پیش از آن در همه‌پرسی اسپانیا حزب سوسیالیست، همه چیز خود را در گرو نگهداشتن اسپانیا در سازمان اتحادیۀ اتلانتیک شمالی گذاشت و برنده شد. هر دو حزب در شکست و پیروزی خود میراث‌های ارزنده‌ای برای آیندۀ سیاسی کشورهایشان گذاشته‌اند. فرانسه پس از شکست انتخاباتی سوسیالیست‌ها به قلمرو دموکراسی انگلوساکسونی پا نهاده است که آزموده‌ترین و کار‌دیده‌ترین و با ثبات‌ترین نظام حکومتی در تاریخ است؛ و اسپانیا پس از پیروزی سیاسی سوسیالیست‌ها به صورتی برگشت ناپذیر به کاروان اروپای باختری پیوسته است که از دو سدۀ پیش آرزوی پیشروان و بیداران جامعۀ اسپانیایی بوده است.  هر دو حزب در این میانه، فراگرد دگرگونی خود را به احزاب سوسیال دموکرات، مانند حزب سوسیال دموکرات آلمان غربی، تکمیل کرده‌اند. به عنوان رهبر و معمار سازمان‌ها و استراتژی‌هایی که این دستاوردها را میسر ساخته، هم میتران فرانسوی و هم گونزالس اسپانیایی سزاوار همۀ ستایش‌هایی هستند که این روزها از چپ و راست نثار آنها می‌شود.

   میتران، چنانکه گونزالس، از چیزهایی بسیار بیش از در آوردن حزب سوسیالیست به صورت بزرگترین حزب کشور خود برآمده است. رهبری او پنج سال پیش نیروهای چپ را به مهمترین پیروزی سیاسی‌شان پس از انقلاب ۱۷۸۹ رساند و ـ بیشتر به برکت قانون اساسی گلیستی جمهوری پنجم، که سخت مورد مخالفت او بود ـ توانست درازترین دورۀ حکومت چپ را در تاریخ کشورش به پایان رساند. سوسیالیست‌ها با همۀ شکست خود در انتخابات ۱۶ مارس هنوز بزرگترین گروه پارلمانی در مجلس فرانسه‌اند و درصد آرانشان از پنج سال پیش تنها ۵ درصد پائین افتاده است (از ۷۷,۳۷ درصد به ۷۶,۳٢ درصد). ریاست جمهوری هنوز در دست آنهاست و بسیاری مقامات حساس را در دستگاه‌های اداری در اختیار دارند.

   از این مهمتر دگرگونی پردامنه‌ای است که پنج سال حکومت سوسیالیست‌ها در فرانسه و در خود آنها پدید آورده است. به گفتۀ آلن تورن جامعه شناس “فرانسه دیگر به دو ملت سخت مخالفت یکدیگر بخش نمی‌شود. ما احتمالاَ داریم سرانجام، پایان سیاست را به عنوان نوعی جنگ مذهبی یا جنگ داخلی می‌بینیم.” حتی اصطلاحات “راست” و “چپ” که فرانسویان اختراع کردند (در ارتباط با ترتیبات نشستن نمایندگان در دو سوی کنوانسیون انقلابی) اهمیت خود را در برابر همرایی سیاسی از کف می‌دهند. جامعه‌ای که از نظر انتلکتوئل از کشاکش‌های دو آرامانشهر(اتوپیا) رقیب هم خسته شده، دیگر سیاست را با تعبیرات و اصطلاحاتی مانند کاستن از تورم، پایین آوردن بیکاری، و پا به پای آمریکا و ژاپن تاختن می‌اندیشد.

   فرانسه پس از آزمایش سوسیالیستی خود، احتمالاَ کشوری محافظه‌کارتر شده است. ناکامی تلاش‌های حکومت سوسیالیست در رویارویی با رکود جهانی سالهای ۸٢ـ۱۹۸۱ از طریق اعمال سیاست‌های سوسیالیستی، بسیاری از شکاکان را به مزایای مدیریت درست اقتصادی متقاعد کرده است. ملی کردن پردامنۀ صنایع بر محبوبیت اندیشه‌های بازار آزاد افزوده است. در آموزش، آخرین وزیر آموزش سوسیالیست، نظام “بازگشت به اساس” را در آموزشگاه‌ها برقرار کرده است: تاکید بر انضباط و آموختن جدی مواد درسی و اصول اخلاقی و مدنی.

   در عین حال چنانکه رژیس دبری، انقلابی پیشین و همرزم چه‌گوارا و مشاور کنونی روابط خارجی میتران، می‌گوید “پس از پنج سال بر سر قدرت، “چپ” توانسته است از یک فرهنگ مخالف به یک فرهنگ حکومت گذر کند. من امیدوارم که این از سوی “راست” نیز پذیرفته شده باشد. تا کنون سیاستگران راست چنان رفتار می‌کردند که گویی حق منحصر ادارۀ کشور را دارند.” در این سخن دبری جوهر تجربۀ پنج سالۀ سوسیالیست‌ها نهفته است. میتران ـ به همراه عوامل دیگر ـ توانسته است جامعۀ سیاسی فرانسه را به حال “عادی” در آورد. در هم شکستن سلسلۀ حکومت‌های راست (٢۵ سال پیاپی) و پیروزی سوسیالیست‌ها در ۱۹۸۱، فرانسه را در خط سنت سیاسی انگلوساکسون قرار داد ـ با احزاب خوب سازمان یافته‌ای که به نوبت قدرت را در دست می‌گیرند. فرانسه در این اثنا جامعه‌ای بازتر شده است. اکنون بیش از همیشه دست راستی‌هایی را می‌توان یافت که هر چند به سوسیالیست‌ها رای نخواهند داد ولی می‌پذیرند که اعمال قدرت سیاسی از سوی چپ هم مثبت و هم ضروری است.

   در آغاز ۱۹۸۳ تنها سوسیالیست‌ها بودند که می‌توانستند داروی تلخ اقتصادی را که به بهبود دراز مدت آن کمک کرد به فرانسه بخورانند. یک حکومت دست راستی همان سیاست‌ها را تنها به بهای یک انفجار سخت اجتماعی می‌توانست اعمال کند.

***

   لحظۀ حقیقت برای میتران در مارس ۱۹۸۳ فرا رسید ـ در کنفرانس ده روزه‌ای که با رایزنانش دربارۀ استراتژی اقتصادی حکومت تشکیل داد. پس از دو سال حکومت، سوسیالیست‌ها خزانۀ کشور را تهی کرده بودند و کسری موازنۀ بازرگانی و تورم را بالا برده بودند. تا آن زمان تاکید سوسیالیست‌ها بر موضوعاتی مانند پایین آوردن سن بازنشستگی، ۳۹ ساعت کار در هفته، افزایش پرداخت‌های بیمۀ اجتماعی، پنج هفتۀ مرخصی با حقوق، و ملی کردن همۀ بانک‌های بزرگ و پنج گروه صنعتی عمده گذاشته شده بود. نتیجۀ اجتناب ناپذیر این سیاست‌ها افزایش هزینه‌ها، بالا رفتن سطح پول در جریان، گران تمام شدن کالاهای ساخت فرانسه، زبان دادن موسسات ملی شده، و کاسته شدن از قدرت رقابت فرانسه در بازارهای بین‌المللی بود. اقدامات دیگری مانند برقرار کردن کنترل شدید ارزی و مالیات بستن بر دارایی به فرار سرمایه‌ها و پایین افتادن سرمایه گذاری کمک کرد و اینهمه زندگی را بر مردم دشوارتر ساخت و اعتماد به حکومت را در میان اکثریت بزرگ فرانسویان از میان برد.

   در برابر دشواریهایی که سیاست‌های سوسیالیستی پیش آورده بود سوسیالیست‌های جزمی، یک چارۀ سوسیالیستی دیگر را توصیه می‌کردند: حمایت از صادرات و محدود کردن واردات. اما سیاست‌های حمایتی شدید در مورد اقتصادی به پیشرفتگی و بزرگی فرانسه جز به واپس‌ماندگی صنعتی نمی‌انجامید ـ گذشته از مسائل شگرفی که در سیاست خارجی و بویژه موقعیت مرکزی فرانسه در اجتماع اروپایی پیش می‌آورد و سه دهه کوشش برای ساختن یک بازار مشترک اروپایی را بر باد می‌داد.

   میتران در آن کنفرانس تصمیم‌هایی گرفت که هر چند سوسیالیستی نبود به سود فرانسه ـ و سوسیالیست‌ها ـ تمام شد.

   از آن پس نوسازی اقتصادی فرانسه مهمترین اولویت سوسیالیست‌ها گردید. به گفتۀ یک دانشمند سیاسی “آنها به اندیشه‌هایی گرویدند که پیش از آن با بد‌گمانی به آنها می‌نگریستند: اهمیت ابتکار خصوصی، انگیزۀ سود، و مانندهای آن. جابجا کردن اندیشۀ سوسیالیسم با نوگری تغییری شگرف است.”

   تصمیم میتران به رد کردن راه حل حمایتی و روی آوردن به سیاست‌های غیر سوسیالیستی سختگیری و نوسازی اقتصادی را بسیاری از مفسران فرانسوی مهمترین تصمیم دوران ریاست جمهوری او شمرده‌اند. به دنبال آن بیکاری به بیش از ده درصد افزایش یافت و صنعت فرانسه در برابر رقابت بین‌المللی قرار گرفت. ولی پویایی دراز‌مدت اقتصاد نیرومند‌تر شد. این تغییر سیاست در سه سالۀ پس از آن نه تنها فرانسه را نیروی بیشتری بخشید. سوسیالیست‌ها را نیز نجات داد. در انتخابات ۱۶ مارس، حزب سوسیالیست به اعتبار ثبات اقتصادی کنونی فرانسه بود که توانست بزرگترین حزب در پارلمان بماند. (تورم به حدود ٢ درصد افتاده است و بیکاری پایین‌تر از میانگین اروپایی است).

   سردبیر روزنامۀ چپگران لیبراسیون، سرژ ژولی، دگر سازی اقتصادی فرانسه را در دورۀ میتران با موفقیت دوگل در دادن استقلال به الجزایر در ۱۹۶٢ مقایسه می‌کند. درست همان گونه که یک رئیس جمهور راست لازم بود تا فرانسویان را به دست شستن از قلمرو پرارزش شمال افریقائی‌شان وادارد، یک رئیس جمهوری چپ می‌خواست که آنان را از توهمات اقتصادی دلبندشان آزاد کند.

   در دومین دورۀ حکومت خود، از ۱۹۸۳، حزب سوسیالیست از چیزی بیش از یک دگرگونی سیاست‌ها بر آمده است. انقلاب فرهنگی با همۀ دلالت‌های گسترده‌اش برای توصیف این دوره چندان مبالغه‌آمیز به نظر نمی‌رسد. سوسیالیست‌ها نه تنها چپ فرانسه را از سخنرایی‌های پایان ناپذیر و اعتقادات جزمی و ناکامی سنتی آن رهایی داده‌اند، در اقتصاد و سیاست و اجتماع فرانسه اصطلاحاتی وارد کرده‌اند که می‌توانند از آنها سربلند باشند.

   با آنکه انتظار می‌رفت سوسیالیست‌ها تسلط حکومت را بر جامعه فراتر بردند، در عمل فراگرد چند صد سالۀ تمرکز قدرت در پاریس با حکومت سوسیالیست‌ها متوقف گردید. فرمانداران که از دوران ناپلئون عمال پر قدرت دولت در شهرستان‌ها بوده‌اند اختیارات تصمیم‌گیری محلی خود را از دست داده‌اند. تصمیم‌های اقتصادی و مربوط به هزینه‌ها را اکنون انجمن‌های انتخابی شهرستان می‌گیرند. در انتخابات ۱۶ مارس برای نخستین بار انتخابات انجمن‌های منطقه‌ای که بطور تقریبی با استان‌های باستانی فرانسه برابرند انجام گرفت. این انجمن‌های استان دارای اختیارات گستردۀ اقتصادی هستند که تا کنون در قلمرو حکومت مرکزی بوده است. دولت همچنین انحصار سخن‌پراکنی را از دست داده است و امواج رادیویی و تلویزیونی بر روی موسسات خصوصی باز شده‌اند.

   اصطلاحات اقتصادی سوسیالیست‌ها فرانسه را نمونۀ بهتری از یک کشور سرمایه‌داری کرده است تا آنچه در حکومت‌های پیشین راستگرا بود. فرانسه در حکومت چپگرایان تقریباَ از کشاکش‌ها و اعتصابات صنعتی آزاد بوده است. تورم پایین آمده است، زیرا سوسیالیست‌ها آنچه را که حکومت‌های محافظه کار جراتش را نداشتند انجام دادند و ضریب‌بندی دستمزدها را با قیمت‌ها قطع کردند. دیگر با افزایش قیمت‌ها دستمزدها خودبخود بالا نمی‌روند. پیش از آن ضریب‌بندی، تورم را همیشگی می‌ساخت. افزایش قیمت‌های دیروز، افزایش دستمزدهای امروز می‌شد، که خود افزایش قیمت‌های فردا می‌گردید.

   بورس پاریس زنده شده است و از خواب‌آلودگی پیشین خود در آمده است. صنایع بزرگی که سوسیالیست‌ها ملی کردند عموماَ وضع مالی سالمی دارند (جز رنو) زیرا سوسیالیست‌ها از شمار کارگران کاستند ـ کاری که صاحبان خصوصی آن صنایع کمتر می‌توانستند.

   ممکن است اینهمه در نظر جزم‌اندیشان چپ چندان تعارف‌آمیز نیاید و سوسیالیست‌های فرانسوی را به خیانت به آرمان‌هایشان و فروخته شدن به سرمایه داری متهم سازند. ولی چنانکه میتران به شوخی گفت، او راه حل دیگری نداشت مگر آنکه لنین شود. در برابر نارضائی مردم او یا می‌باید سیاست‌ها را تغییر می‌داد یا در پی از میان بردن آزادی‌های مردم و گاه “پراکروست” ایدئولوژی مارکسیست ـ لنینیست انداخت و اگر بلندتر بود کوتاهش کرد و اگر کوتاه‌تر بود کشش آورد. در فرانسه، که به تعبیر ترجمه ناپذیری “SOPHISTICATED” (پیچیده، نکته سنج…) ترین ملت سیاسی جهان است، سوسیالیست‌ها ناگزیر شدند از شعار دادن و خیال‌پردازی آرمانشهری به واقعیت و عمل روی آوردن و عمل‌گرایی را جانشین ایدئولوژی سازند. باز به گفتۀ میتران “ما بسیار در رویا بوده‌ایم.”

   برای میتران و سوسیالیست‌ها مساله تنها این نبود که میان سوسیالیسم یا بر سر قدرت ماندن در یک چهار‌چوب دموکراتیک یکی را برگزینند. در مصاحبه‌ای به تازگی، رئیس جمهوری فرانسه دربارۀ تضاد میان پالودگی ایدئولوژیک و سیاست‌های عملی چنین گفته است “چگونه می‌توان برد؟ دلم می‌خواهد چپ گاهگاهی این را از خودش بپرسد.” برای او و همفکرانش مساله در این نیز هست که آنها به گفتۀ دبری “بیشتر فرانسوی هستند تا سوسیالیست.” پرسش میتران و اظهار دبری جان کلام است ـ تا آنجا که به سوسیالیسم دموکراتیک در فرانسه ارتباط می‌یابد.

   اگر در این میانه حزب کمونیست در سقوط برگشت ناپذیرش به پایین‌ترین درجۀ قدرت خود پس از جنگ رسیده است (از ۳۰ ـ ٢۵ درصد آراء به ۱۰ ـ ۹ درصد در انتخابات اخیر) یا مارکسیسم به عنوان یک نیروی انتلکتوئل جدی زوال یافته است، آن را باید به عنوان بخشی دیگر از فراآمدهای خواسته و نا خواستۀ پنج سال رهبری میتران بر فرانسه تلقی کرد. او کشور خود را به راه میانه انداخته است و با همۀ ناهمواری قانون اساسی دو سالاری (DIARCHZ) گلیستی در شرایط کنونی که رئیس جمهوری از یک حزب و نخست وزیر از حزب دیگر است، دورنمای ثبات در فرانسه از همیشه مطمئن‌تر به نظر می‌آید.

***

   آنچه در ۱٢ مارس ۱۹۸۶ در اسپانیا روی داد پایان یافتن قطعی انزواجویی چند قرنی اسپانیا و گشایش افق‌های تازه‌ای بر روی آن کشور به عنوان عضو اجتماع غربی بود. اسپانیایی‌ها در یک همه پرسی به ماندن اسپانیا در سازمان پیمان اتلانتیک شمالی رای دادند. در این همه پرسی، گونزالس و حزب سوسیالیست او، با آنکه پیش از رسیدن به حکومت، مخالف عضویت در ناتو بودند، همۀ اعتبار و آیندۀ خود را بر سر گرفتن رای مثبت از مردم گذاشتند.

   تغییر نظر حزب سوسیالیست دربارۀ عضویت در ناتو از دو ملاحظه بر می‌خاست. نخست، باقی ماندن در پیمان به گفتۀ گونزالس “پیامد منطقی” ورود اسپانیا به اجتماع اروپایی یا بازار مشترک است که در حکومت سوسیالیست‌ها روی داد. عموم اعضای اجتماع اروپایی عضو پیمان اتلانتیک شمالی نیز هستند و بیرون آمدن اسپانیا از آن پیمان، چنانکه بسیاری از رهبران سیاسی و اقتصادی اسپانیا هشدار می‌دادند، به تزلزل اقتصادی و عدم ثبات سیاسی می‌انجامید.

   دوم، ارتش اسپانیا با پیشینۀ دراز مداخله در سیاست و گرایش به کودتا که شاید هنوز کاملاَ از میان نرفته است (آخرین کوشش در ۱۹۸۱ صورت گرفت) در چهار‌چوب پیمان بطور قطع به وظیفۀ اصلی خود که دفاع از قلمرو کشور است خواهد پراخت. بدین گونه ثبات دموکراسی اسپانیا بیش از پیش تضمین خواهد شد.

   پیروزی ۱٢ مارس همچنین، دگردیسی سوسیالیست‌های اسپانیایی را از رادیکالیسم به سوسیال دموکراسی یک گام پیشتر برد. سوسیالیسم میانه‌رو و عمل‌گرای نمونۀ گونزالس در فراگرد بازآموزی ده سالۀ خود از یک راهشمار (MILESTONE) دیگر گذشت. هفت سال پیش او با کناره گیری کوتاهش از رهبری حزب، سوسیالیست‌ها را به برداشتن انگ مارکسیستی از روی بیان‌نامۀ اصول عقاید خود واداشت. به عنوان نخست وزیر او در سه سالۀ گذشته، حزب و جنبش کارگری سوسیالیست را به پذیرفتن سیاست‌های پولی محافظه‌کارانه‌ای واداشته است که منتقدان چپگرایش از آن به عنوان سیاست‌های “رگانی” یاد می‌کنند. گونزالس عادت دارد به یاد اسپانیایی‌ها بیاورد که رادیکالیسم چه در راست و چه در چپ هواداران کاهنده‌ای دارد.

   واکنش‌های همه‌پرسی ۱٢ مارس تا اینجا حکایت از بالا گرفتن اعتماد و خوشبینی در میان اسپانیایی‌ها می‌کند. به نظر می‌رسد آخرین دو‌دلی‌ها و ابهامات دربارۀ سیاست و امور خارجی کشور بر طرف شده است و هیچ دورنمای نگران کننده‌ای در افق نیست. بورس‌های چهارگانۀ اسپانیا در هفتۀ پس از همه پرسی به بالاترین رکورد خود در ۱۲ سال گذشته رسیدند. در این ماه ساختن یک کارخانۀ بزرگ که تا چهار سال دیگر سالی ۲۲۰ میلیون دلار “میکروچیپ” برای کامپیوتر صادر خواهد کرد آغاز می‌شود. طرح‌های بزرگ دیگری در زمینۀ تکنولوژی پیشرفته برای استان کاتالونیا اعلام شده است و قرار است در خلیج آلجسیراس یک ابر بندر SUPERPORT ساخته شود. پیش‌بینی‌های اقتصادی از افزایش رشد تولید نا ویژۀ ملی، به نیمه رسیدن کسری موازنۀ بازرگانی، و کاهش تورم و بیکاری خبر می‌دهند. شکوفایی فرهنگی چند سالۀ اخیر اسپانیا با رونق اقتصادی همراه می‌شود.

   پیروزی حزب سوسیالیست در انتخابات آینده از هم اکنون مسلم به نظر می‌رسد؛ بویژه که حزب مخالف عمده، اتحادیۀ مردمی، بخشی از اعتبار خود را در همه‌پرسی از دست داد. مانوئل فراگا، رهبر حزب، در همه‌پرسی از اصول خود انحراف جست و با آنکه همواره از پشتیبانان پر شور پیمان اتلانتیک شمالی بوده است مردم اسپانیا را به شرکت نجستن در همه‌پرسی فراخواند. امید او این بود که با توجه به مخالفت‌های پردامنۀ اسپانیایی‌ها با عضویت در ناتو، شکست دادن سوسیالیست‌ها در همه‌پرسی راه را بر نخست وزیری خودش خواهد گشود. تفاوت فراگا با گونزالس در آن بود که گونزالس در امری که به سود اسپانیا می‌دانست از اصول پیشین خود انحراف جست و برد، فراگا در امری که به سود اسپانیا نمی‌دانست از اصول پیشین خود انحراف جست و باخت.

   فراگا شاید از این شکست سیاسی و اخلاقی کمر راست نکند. اما جای او در کنار گونزالس و پادشاه خوان کارلوس و آدولفو سوارز، نخستین نخست‌وزیر پس از فرانکو، به عنوان کسانی که جامعۀ اسپانیایی را در مسیر دموکراتیک راه بردند محفوظ خواهد ماند. او بیشترین سهم را در آماده کردن محافظه‌کاران و راستگرایان و فرانکیست‌ها به تن در‌دادن به یک حکومت سوسیالیستی در اسپانیا ـ پس از چهل سال فرمانروایی راست ـ داشت. بیشتر به یاری او بود که دیوارهائی که خونهای بیش از یک میلیون تن، بیشتر از چپگرایان، در میان جامعۀ اسپانیایی کشیده بودند هموار شدند.*

مه   ۱۹۸۶

 ــــــــــــــــــــــــــــ

* در این نوشته از گزارشی در واشینگتن پست ۱۶ مارس و نیز اکونومیست ۸ مارس ۱۹۸۶ سود جسته شده است.