«

»

Print this نوشته

درسی که نگرفته‌اند

درسی که نگرفتهاند

هر ۲۲ بهمن فرصتی برای پرداختن به “انقلاب شکوهمند“ی است که کسانی در شکست و تبعید آن هنوز بزرگ‌ترین دستاورد خود می‌شناسند و حق هم دارند. بیست و چند ساله پیش از آن را در سراشیب تسلیم به خمینی سپری کرده‌اند و بیست و چند ساله پس از آن را در توجیه آن هبوط. امسال می‌شد منتظر ماند و بجای خود انقلاب و حکومت اسلامی فرا آمد آن به پاره‌ای اظهار نظر‌های دست درکاران و “درس“هائی که کسانی از میان ایشان گرفته‌اند پرداخت. آنچه در بیست و شش سال گذشته برسر ایران آمده است گاه چنان بر کسانی که به سازندگی می‌اندیشند گران می‌افتد که یارای بازگفتنش نمی‌ماند. گردش در احوال نسل انقلاب نیز گاه انسان را به همان حال می‌اندازد. اما همان‌گونه که ایران از دست رفتنی نیست آن نسل نیز هنوز فرصت دارد که از زندانی که برای خود ساخته است بدرآورد.

بحث در ضرورت امروزی کردن فرهنگ سیاسی ایران اکنون به جائی رسیده است که دامنه‌اش به فراتر از سیاست می‌کشد. فرهنگ سیاسی به معنی ارزش‌ها و در نتیجه عادت‌های چیره بر گفتمان و رفتار سیاسی است و این ارزش‌ها نمی‌تواند از نظام ارزش‌های جامعه چندان دور باشد. در جامعه‌ای که مردان حق دارند به بهانه ناموس خون زنان را بریزند یا مردمان شرعا مال دیگران را با پرداخت پولی به آخوند بخورند، یا بدترین جنایات را با دعا و عزاداری و زیارت جبران کنند  سیاست نیز عرصه زورگوئی و خشونت و تقلب خواهد بود. مردمی که در زندگی شخصی تاب کم‌ترین ترک اولی را ندارند در سیاست نیز تا نابودی مخالف، و خود، خواهند رفت. ملتی که با مسئولیت شخصی بیگانه است و چشم به مشیت الهی و معجزه امامزاده و ظهور حضرت بسته است در سیاست نیز کارش بی قهرمانان معجزه کار یا امریکای همه‌توان نمی‌گذرد.

بازگشت به گذشته‌های دور لازم نیست: همین انقلاب اسلامی را ــ که نه لازم می‌بود نه اجتناب ناپذیر ــ می‌توان نمونه گرفت. کسانی بیست و پنج سال سوار بودند و دست گشاده‌ای داشتند که پیش از آن برای کسی نبود و هنگامی که با پیامدهای کوتاهی‌ها و زیاده‌روی‌هایشان روبرو شدند بجای ایستادگی و اصلاح خود دست در دست دشمنان به ویرانی خود و کشور کوشیدند و موقعیت انقلابی چاره‌پذیر را به انقلاب ناگزیر کشاندند. کسان دیگری همه آن بیست و پنج سال غم آزادی و قانون خوردند؛ یا به دعوی پیشتازی هر چه را دیدند به نام ارتجاع کوبیدند و هنگامی که در یک موقعیت انقلابی، فرصت برقراری آزادی به دستشان آمد دست در دست دشمنان ــ و بدترین مرتجعان ــ به ویرانی خود و کشور کوشیدند. بیست و شش سال پس از شکست همگانی، درسی که عموم بازماندگان گروه اول گرفته‌اند امید بستن به دستی است که از آن سوی اقیانوس برآید، و درسی که عموم بازماندگان گروه دوم گرفته‌اند این است که انقلاب ننگین اسلامی نبود و انقلاب شکوهمند بهمن بود و نتیجه‌اش فاجعه تاریخی نبود و پایان پادشاهی بود که هنوز می‌توان هر بهائی را برایش پرداخت. اولی‌ها گناه نابینائی و ضعف نفس خود را به گردن بیگانگان انداختند و می‌اندازند؛ دومی‌ها گناه کوردلی و فرصت‌طلبی خود را به گردن رژیم سراپا ناستوده پیشین می‌اندازند. اینکه سرورانی چنین برجسته و فرزانه هنوز در چنگال منطق بی انصافی و خردگریزی، که منطق فرهنگ ماست، گرفتارند نیز لابد به گردن همان رژیم است که هیچ نقطه روشنی نداشت.

این ضعف اخلاقی و سیاسی است که ما را بازندگان تاریخ کرده است و تا هنگامی که ایرانی خودمختار نشود همین خواهد بود. معنی خود مختاری آنگونه که خود ما نخست در متافیزیک زرتشتی دریافتیم و انسان را مسئول خود، بلکه مسئول همه جهان هستی و تعیین کننده فرا آمد نبرد میان نیکی و بدی دانستیم و یونانیان در فلسفه اخلاقی خود دریافتند و اروپائیان بعدها بازیافتند آغاز کردن و پایان دادن امور انسانی از، و، به خویشتن است. انسان هنگامی خود مختار می‌شود که  جگر آن را پیدا کند که مسئول نیک و بد خود باشد. مسئولیت به معنی تسلط کامل بر اوضاع و احوال خود نیست که از توان انسانی بیرون است. ولی در اوضاع و احوال می‌توان رفتار گوناگون داشت ــ از جمله تصمیم نگرفتن که خود تصمیمی است ــ و درآنجاست که انسان می‌تواند اختیارش را اعمال کند؛ و مسئولیت آنچه پیش می‌آید از درست و نادرست و برد و باخت با اوست و نه اوضاع و احوالی که به مقدار زیاد بیرون از اختیار او آمده است. از آنجاست که  قضاوت و تصمیم درست که به خرد و کاراکتر برمی‌گردد ارزش می‌یابد و انسان والا و دانا را از نادان و فرومایه جدا می‌کند. انسان خود مختار از فرمانروائی پیشوا و پدر روحانی و مراد بیرون است و حتی سرنوشت نیز دستی بر او ندارد زیرا از سرنوشت خود آگاه نیست و منتظر فرود آمدن آن نمی‌شود و با قضاوت‌ها و تصمیم‌های روزانه‌اش به رقم زدن آن کمک می‌کند. انسان خودمختار می‌داند که هر چه را هست می‌توان بهتر و بدتر کرد و هیچ امر حتمی در امور اجتماعی بیرون از گزینش واختیار انسانی وجود ندارد، مگر پس از روی دادن آنچه برگشت‌پذیر و اصلاح کردنی نیست. انسان غربی با چنین نظام ارزش‌هائی بر جهان پیرامونش چیره شده است.

اکنون به آسانی می‌توان دید که رفتار ایرانی متعارف چه اندازه با این تعریف خودمختاری ناسازگار است. ایرانی معمولی چنانکه از همین تاریخ نزدیکش می‌توان دریافت بیش از رفتار درست، گاه بیش از کامیابی، به رفع مسئولیت، به خوب جلوه کردن، می‌اندیشد. اگر از اقلیت فعال است می‌خواهد همیشه حق بجانب به نظر آید (اگرچه در همان حلقه تنگ پیرامونیان.) اگر از اکثریت غیر فعال است تصمیم نمی‌گیرد و منتظر پیوستن به طرف برنده می‌ماند. هردو با موج می‌روند و موج به همین هاویه‌ای سرازیر شده است که از آن بیرون نمی‌آیند.  

۲۴  فوریه  ۲۰۰۵