«

»

Print this نوشته

در کلاف سردرگم

در کلاف سردرگم

مهار و توازن (چک اند بالانس در فرهنگ سیاسی انگلوساکسون) باقانون اساسی امریکا در یک نظام دمکراتیک وارد شد. منظور از آن برقراری مکانیسمی است که از زیاده‌روی قوای حکومتی (قانونگزاری، اجرائی، قضائی) و چیرگی یکی بر دیگری جلوگیری کند. این مکانیسم در قانون اساسی دویست و سی ساله امریکا تا کنون بهترین نمونه بوده است. اکنون در جمهوری اسلامی که، هر روز بدایع و بدعت‌هایش مایه شگفتی جهانیان می‌شود، مهار و توازن را تا پایانش برده‌اند. ما دیگر حتی از قوای حکومتی نمی‌توانیم سخن بگوئیم و هر چه هست مهار و توازن تا حد توقف است. نه تنها قوای حکومتی با مداخلات هر روزه در کار یکدیگر این وظیفه را انجام می‌دهند بلکه هر قوه پیوسته در جنگ با نهادهای رسمی و غیررسمی و قانونی و فراقانونی است که ناگهان پدیدار و ناپدید و نیرومند و ناتوان می‌شوند.

رژیم اسلامی در ایده و ساختار، از لحاظ فلسفی و قانونگزاری هردو، کامل‌ترین حکومت فردی و نظام پیشوائی است و چنین نظامی، بنا بر تعریف، مهار و توازن بر نمی‌دارد. این نظامی است که هم اراده فقیه به موجب اصل ولایت، از طریق نبوت و امامت، منشاء الهی دارد و جای چون و چرا نمی‌گذارد؛ و هم به موجب قانون اساسی، هیچ مرجع مستقلی جز او نیست و همه قوا از او ناشی می‌شود. در چنین نظامی از قوای حکومتی مستقل سخنی نمی‌توان گفت که یکدیگر را مهار و متوازن کنند. خامنه‌ای به عنوان رهبر همه سررشته‌ها را در دست دارد. اختیارات او بیش از یک دیکتاتور معمولی است، که به خود اجازه می‌دهد کارها را از کوچک و بزرگ هماهنگ کند و جریانات گوناگون را در یک مسیر اندازد. در عمل آنچه در دست خامنه‌ای است کلاف سردرگمی بیش نیست که با چاره‌اندیشی شتاب‌آمیز اخیر از همیشه بهم ریخته‌تر شده است.

اما با نگاهی از نزدیک‌تر، هیچ‌چیز طبیعی‌تر از هرج و مرج سازمانیافته در رژیمی که خمینی بنیاد گذاشت نیست و در اینجاست که به ضعف ذاتی پرقدرت‌ترین نظام‌های دیکتاتوری می‌رسیم. هنگامی که قدرت و مشروعیت از یک تن ناشی می‌شود جز در کوتاه‌مدت و شرایط استثنائی ــ شخصیت فرهمند در اوضاع و احوال موقتی ــ نمی‌توان نظم و کارائی به یک نظام سیاسی بخشید. دیکتاتوری‌ها با ظاهر تمرکز قدرت، نماینده بدترین آشفتگی‌ها هستند، بویژه در جهانی که پیوسته پیچیده‌تر می‌شود. مهار و توازن دمکراتیک قانون اساسی امریکا، که بسیار از زمانش پیش بود و درهای جهانی را گشود که هنوز بیشتر جهانیان راهی بدان ندارند، باز در نخستین نگاه، به نظر نسخه‌ای برای فروبستگی (“انسداد“ بی‌سلیقه‌ای که در جمهوری اسلامی بکار می‌برند) می‌آید. در مقایسه با نظامی که اختیارش در دست یک تن یا گروه کوچکی است سیستم سیاسی چند مرکزی دمکراتیک با چانه ‌زدن‌ها و بده بستان‌ها و سازش‌های ناگزیر و وقت‌گیرش بسیار ناکارامد جلوه می‌کند. چه اندازه آسان‌تر است که پرونده‌ای را یک‌راست نزد دیکتاتور، عنوانش هرچه باشد، ببرند و در چند دقیقه فرایند چند ماهه را طی کنند؟

این تصادفی نیست که در جمهوری اسلامی با بیشترین تمرکز قدرت دیکتاتوری، بیشترین از هم‌پاشیدگی قدرت را می‌بینیم. آخوندها کوشش خود را کرده‌اند که ایران را به سطح خویشتن پائین بیاورند و به ریاست جمهوری رساندن کسی همچون تازه‌ترین متصدی این مقام را، که حقا جانشین شایسته پیشینیان تابناک خویش است، می‌باید بزرگ‌ترین دستاوردشان شمرد. ولی ایران را تا هر جای لجنزار جهان حوزه و حجره فرو ببرند باز ایران است. جامعه ایرانی آن اندازه دستمایه فرهنگی و زیرساخت اجتماعی و غنای خاطره تاریخی دارد که با این شیوه‌ها قابل اداره نباشد. دلیل اصلی حرکت به پیش دمکراسی در پنج قاره جهان همین است که جامعه‌ها پپچیده‌تر شده‌اند و کشورداری با راه‌حل‌های ساده استبدادی ناممکن است. خمینی خود با همه اوضاع و احوال استثنائی‌اش، در آنچه به کشورداری، و نه ساختن چنین هیولای رقت‌آوری، ارتباط می‌یابد فروماند. نشانه‌های از هم‌پاشیدگی حکومت در همان سال‌های خمینی نمودار شد. اینکه او نیز مانند جانشین سزاوارش، عمدا به هرج و مرج حکومتی دامن می‌زد باز تصادفی نیست. دیکتاتورها، بی‌بهره از مشروعیت دمکراتیک، در جامعه‌های پیچیده امروزی ناگزیر از تحمل و باج دادن به مراکز قدرت هستند و برای نگهداری خود، هم بر شمار چنان مراکز می‌افزایند، هم از کشاکش آنها بهره می‌برند، و هم پیوسته مردمان بی قابلیت‌تری را “به کارهای گران می‌فرستند.“

***

وصله تازه‌ای که بر این خرقه آلوده (آلوده به همه چیز) که نامش جمهوری است دوخته‌اند، یک اقدام نومیدانه دفاعی است ــ  دفاع از ولایت فقیه ساختگی که همه مشروعیتش از نفت و سرنیزه است، و دفاع از رژیمی که به تندی رو در سراشیب بحران ویرانگر سیاست خارجی دارد. دو سه ماهی از یکدست شدن حکومت به سرکردگی سینه‌زنان حسینیه‌ها و اوباش بسیجی، عموما با “دانشنامه“های مهندسی و دکترا، برنیامده، رهبران جمهوری اسلامی خود را با موقعیتی تحمل ناپذیر روبرو یافتند. گروهی خویشاوند و “بچه محل،“ بکلی پرت از واقعیات، با شتابزدگی کرکسان گرسنه، مقامات اجرائی را “یک بدین دست و یک بدان چنگال“ میان خود تقسیم می‌کردند و چشمان آزمند بر غنیمت‌های اصلی دوخته بودند. در درون، سیاستشان چالش کردن دستگاه قدرت نسل اول پیروزمندان انقلاب بود؛ و در بیرون چالش کردن جبهه دولت‌های بزرگ غرب که با یک نگاه به گروه تازه فرمانروایان، متحدتر از همیشه به این نتیجه رسیدند که دیگر بس است.

افزودن یک لایه دیگر تصمیم‌گیری با گسترش اختیارات مجمع تشخیص… به منظور مهار کردن گروه تازه فرمانروایان است؛ و در آشفته بازار حکومت اسلامی، این تدبیر نیز نتیجه‌ای نخواهد داشت. مهار در همه جا ممکن نیست؛ ناشیگری و فساد همچنان کار خود را خواهد کرد. اما توازن مدت‌هاست که در این رژیم جایش را به ایست و بن‌بست داده است.

  ۱۲ اکتبر ۲۰۰۵