«

»

Print this نوشته

به صفحۀ صلح و دوستی مردم ایران و اسرائیل، سلام می کنیم

به احترام این حرکت انسان دوستانه، و در مخالفت با هر دخالت نظامی در ایران، به صفحۀ صلح و دوستی مردم ایران و اسرائیل، سلام می کنیم:

‌‌

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

به صفحۀ صلح و دوستی مردم ایران و اسرائیل

هفتۀ گذشته، یک زوج جوان اسرائیلی- رونی ادری، استاد رشتۀ گرافیک و همسرش تامار – برای ابراز خواست صلح و دوستی، و برقراری رابطه با مردم ایران، صفحه ای در فیس بوک راه‌اندازی کردند، که تصویر رونی و دخترش با پرچم کشور اسرائیل بر پیشانی آن، با این جملات آذین شده است: «ایرانیان، ما هرگز کشور شما را بمباران نخواهیم کرد؛ ما شما را دوست داریم.»

در نوشته همراه این تصویر آمده است: «به مردم ایران، به تمام پدران، مادران، کودکان، خواهران و برادران؛ برای این‌که جنگی میان ما رخ دهد ما باید پیش از هر چیز از یکدیگر بترسیم. من از شما نمی‌ترسم؛ من از شما متنفر نیستم. من حتا شما را نمی‌شناسم. هیچ ایرانی‌ای به من بدی نکرده است.»

به احترام این حرکت انسان دوستانه، و در مخالفت با هر دخالت نظامی در ایران، به صفحۀ صلح و دوستی مردم ایران و اسرائیل، سلام می کنیم:

محمود درویش

صلح، آه دو عاشق است که تن می‌شویند، با نور ماه

صلح، پوزش طرف نیرومند است از آن که ضعیف است

صلح اعتراف آشکار به حقیقت است: «با خیل کشتگان چه کردید؟»

 ‌

جنگ چنین  آغاز می شود:

«یا او، یا من»

اما در دیداری نامنتظر ، به سر می‌رسد:

«من و او»

 ‌

«بیست سطر دربارۀ عشق سرودم

و به خیالم رسید که این دیوار محاصره

بیست متر عقب نشسته است.»

 ‌

***

 ‌

پاره هایی از شعری از یانیس ریتسوس

 ‌

رؤیاهای یک کودک، همه از صلح است

رؤیاهای یک مادر، همه از صلح است

سخن عشق در زیر درختان، همه از صلح است

پدر که باز می‌گردد در شامگاه با گسترۀ لبخندی در چشم‌هایش

با زنبیلی سرشار از میوه در دست‌هایش

و قطرات عرق بر رخساره‌اش

مانند قطره‌های شبنم بر کوزه‌ای

که آبِ اندرونش را در درگاهیِ پنجره خنک می کند؛

صلح‌ است این.

 ‌

هنگامی که زخم‌ها بر رخسارۀ جهان التیام می‌یابند

و در گودال‌های حفر شده با آتش توپ‌ها،

 درخت کاشته می شود،

و در قلب‌های سوخته با خرمن آتش،

 امید، نخستین جوانه‌هایش را به شکوفه می‌نشاند

و مردگان با این دانش که خونشان به عبث بر زمین نریخته،

بر گُرده می‌چرخند و بی هیچ شکوه‌ای بر پهلوی دیگر می‌خوابند،

صلح است این.

 ‌

صلح ، عطر غذا در شامگاهان است

پیاله‌ای شیر گرم است و کتابی ست در برابر کودکی بیدار.

 ‌

هنگامی که ساقه‌های گندم به یکدیگر تکیه می‌دهند و می‌گویند:

نور، نور، نور،

و گلتاج افق لبریز می‌شود از نور

صلح است این.

 ‌

هنگامی که زندان‌ها به کتابخانه‌ها بدل گشته‌اند

هنگامی که یک روز گذشته، روزی از دست رفته نیست،

ریشه‌ای ست که برگ‌های شادمانی را در شب به فراز می برد؛

هنگامی که حس می‌کنی خورشید

 با شتاب، زین و برگش را

می‌بندد تا اندوه را تعقیب کند و از کنج‌های زمان براند

صلح است این.

 ‌

هنگامی که می‌گویی: «برادر من» ـ هنگامی که می‌گوییم:‌

«ما فردا را خواهیم ساخت.»

هنگامی که می‌سازیم و آواز می‌خوانیم،

صلح است این.

 ‌

صلح، دستان بهم پیوستۀ مردمان است در دوستی

صلح نان برشته است بر سفرۀ جهان

لبخند مادر است

تنها همین؛ صلح جز این نیست…

 ‌

صلح، قطاری ست که به سوی آینده پیش می‌تازد

سرشار از گندم و گل سرخ.

 ‌

و جهان با همۀ رؤیاهایش

عمیق تر نفس می‌کشد در صلح

دست‌هایمان را به هم بسپاریم،

صلح است این!

 ‌

***

‌‌

نزار قبانی

 ‌

نه من می توانم کاری بکنم

نه تو

زخم با خنجری که رو به روی اوست چه کند؟

چشمان تو چون شبی بارانی ست

که کشتی ها در آن غرق می شوند

 و آرزوی صلح

در آینۀ بی خاطرۀ آنها از یاد می رود.

 ‌

«دوستت دارم» الفبای نویی ست

که برای تو اختراع کرده ام

در زمانی که هیچ کس خواندن نمی داند.

 ‌

می گویم دوستت دارم

و صلح، سبُک چون فرود برگی از درخت

زیبا چون گردن آویزی از یاس

معصوم چون پیش بند کودکان

و مقدس چون کلمات

بر سینه ات می نشیند.

 ‌

 سرزمین من!

صلح برای تو خاطرات بهتری می آفریند.

 ‌

***

 ‌

ماندانا زندیان

 ‌

                                                                          برای بچه های جنگ

هزار و یک شب تلخ گذشت

دنیا چشم هایش را

در گازهای شیمیایی

گم کرد

و ماه

دیگر قصه ای نداشت

تا تکه های تو را

کنار هم نگه دارد.

 ‌

آن روزها

 که با لالایی مادرت

بر قالیچۀ سلیمان

به آسمان می رفتی،

نمی دانستی

جنگ، آرامش آب را به هم خواهد ریخت

و قصه های مادرت را

بر ساحلی که نیست

صدپاره خواهد کرد.

 ‌

هزار و یک شب تلخ گذشت

تو نخلستان شدی

و مشت همۀ واقعیت ها باز شد:

بخشودنی در کار نیست

دشمن درون ما سنگر گرفته است

و زمان هر چه می دود،

نمی تواند از جنگ رد شود.

 ‌

جهان تو را انکار می کند

چرا که ستاره های سربی

رؤیاهای سفالی را

خُرد می کنند.

 ‌

با این همه

در دست های زمین

نیلوفری ست

که یک روز عطرش را

 به کاسۀ سفالی مادرت

 تعارف خواهد کرد.

‌‌

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

https://www.facebook.com/photo.php?fbid=3525898427555&set=a.1464416131786.65061.1274991037&type=1&theater

 ‌