مقدمه
۱- مقدمه
“آنها که گذشته را فراموش کنند، محکوم به تکرار آن هستند[۱]“
چاپ این گفتار مصادف است با ٨٨ امین سالگرد مرگ لنین در ٢١ ام ژانویه ١٩٢۴، سال گذشته در همین اوان دولت روسیه به خاک سپردن جنازه او را در سایت goodbyelenin.ru به رای گذارد و تنها ٧٠% از ٢٧٠ هزار نفری که در نظرخواهی شرکت کردند با تدفین جسد موافقت کردند و به این ترتیب بیست سال پس از سقوط شوروی سوسیالیستی، قریب صد سال پس از انقلاب اکتبر، تبدیل سوسیال دموکراسى به کمونیزم، به استالینیزم و به توتالیتاریزم، نسلکشیهاى ملیونى از ملتهاى شوروى سابق هنوز در بین مردم روسیه برای دفن لنین اجماع بدست نیامده است. در وضعی مشابه روشنفکران جهان نیز تاکنون در ارتباط با گرامیداشت، اعتقاد تازه به لنینیزم و یا دفن آن به نتیجهای نرسیدهاند. اکنون حتی شاهد پدیدار شدن دوبارهء نگرش رمانتیک و مقدس به لنینیزم از سوى متفکرین مطرح جهان غرب چون اسلاوى ژیژک Slavoj Žižek هستیم. ریشه اصلى سر برآوردنِ نئو ‘لنینیزم’ را میتوان در مشکلات عدیده زیربنایى، از جمله در نظام اقتصادىِ سرمایهدارى جستجو کرد، اما نتیجه این ریشهیابى هر چه باشد، شباهتهاى تاریخى میان این پدیده با سرخوردگیهاى روشنفکران از دموکراسى و گسترش رادیکالیزم چپ و سپس راست در نیمه نخست قرن بیستم (قبل از شروع جنگ اول جهانى) در اروپا و در سراسر جهان، گریز ناپذیر و براى ناظرانى با حداقل حافظه تاریخى نگران کننده است. صرفه نظر از نقش و جایگاه دیدگاه نئو-لنینى در روشنفکرىِ سیاسىِ معاصر و جداى از اینکه اندیشمندان آن تا چه حد جدى و تا چه اندازه بدنبال سرگرمیهاى روشنفکرى هستند، مارگزیدگان از تمامیتخواهى حق دارند و موظفند جوانان را از تاریخِ سیاه قرن بیستم آگاه کنند و عواقب خطرناک بازگشت به رمانتیسیزم انقلابى قرن ١٩ و احیاى نگارشى جدید از لنینیزم را با آنها در میان گذارند.
در این راستا رساله حاضر در پی آزمون تلاشى است در طرح تصویرى با معنا از انقلاب اکتبر در پس زمینهاى کمرنگ از نماى بزرگ وقایع پانصد سال اخیر. خطوط ابتدایى که در اینجا ترسیم میشوند در ارتباطى نزدیک با مسیر فکرى سلسله مقالات نگارنده با عنوان “ریشهیابى خشونت سازمانیافته در دوران مدرن”[۲] دارند و هدف آنها اغاز روایتى است قابل درک از تجربه لنین در پایهریزى اولین حکومت پایدارِ تمامیتخواه در جهان. همانگونه که در این سلسله مقالات تشریح شده است، تمامیتخواهى نه یک انحراف از مدرنیته و روشنگرى بلکه همچون سلفِ فکرى آن یعنى ایدئولژى، یکى از محصولات اصلى دورانِ مدرن در صحنه سیاست است، دورانى که از منظر سیاسى، تاریخى و فلسفی با وقوع هولوکاست در اروپا ضربهای مهلک دریافت کرد و تنومندترین شاخه آن یعنی همه ایدئولژیهای متکی به تاریخگرائی[۳] عملا از اندیشه اروپا ناپدید شدند. اما همین ایدئولژیها تا چند دهه پس از آن در قالبى دیگر در جهانِ سوم به عمر خود ادامه دادند و در فضا و فرهنگ دیگری موجب رشد و نمو حرکتهاى اجتماعى یکسانساز و خشونتگر گردید. در کالبد شکافىِ فلسفىِ انقلاب اکتبر نگارنده برروى رد پاى اندیشمندانى حرکت میکند که پس از وقوع هولوکاست بدنبال گشایش روزنهاى و دستیابى به کور سوى نورى در کار جستجوى توضیحى فلسفى براى تمامیتخواهى بودند و بررسى مشخصات بیبدیل این پدیده نوظهور همچون آرمانخواهى و معصومیت نیروهایى که کفن پوشیده و جانبکف در نمایش قدرت تمامیتخواهان شرکت کردند و چرایى فجایع دهشتناک و بهتآورِ آن را موضوع کار خود قرار دادند.
واژه تمامیتخواهى اولین بار در دهه ٢٠ قرن بیستم توسط منتقدانِ موسولینى در ایتالیا براى نامگذارى ویژگیهاى حکومت او استفاده شد و بلافاصله مورد پسند خود موسولینى قرار گرفت که آن را براى توصیف رژیم فاشیستى کاملا گویا و مناسب تشخیص داد. پس از سرنگونى هیتلر هانا آرنتHanna Arendt اولین متفکرى بود که تمامیتخواهى را موضوع تاملات ارزشمند خود در زمینه فلسفه سیاسى قرار داد و در مورد آن تفاسیرى را عرضه کرد که تا این زمان جامعترین حاصلِ اندیشه بشر در شناخت این مقوله باقى مانده است. آرنت تمامیتخواهى را پدیدهاى کاملا مدرن میداند که هیچ مشابهى در دورانهاى گذشته نداشته است. علىرغم وجود زمینههاى چپ در اندیشه آرنت از جمله تربیت کودکى توسط پدر و مادرى مارکسیست، او اولین فیلسوفى است که کمونیزم و فاشیزم، هر دو را از نمونههاى بارزِ تمامیتخواهى میشمارد. ملاحظه بسیارى از صفات ممیز یکسان میان حکومت بلشویکها و سپس استالین در روسیه و تمام نمونههاى فاشیزم در اروپا، آرنت را در معرض حملاتِ مارکسیستهاى طرفدار روسیه قرار داد با این اتهام که او در دوران اوج جنگ سرد با سلاح فلسفه سیاسى به کمک رقیب شتافته است اما وقایعِ بعد از انتشارِ کتاب ‘ریشههاى تمامیتخواهى’، از جمله اعتراضِ آرنت به نحوه محاکمه و اعدام آدولف آیشمن Eichmann در اسراییل، نشان داد که اتهامات وارده بیاساس بوده و با آماجِ انتقاداتِ بى ملاحظهء او، کمونیزم و رقیبِ آن هیچکدام محترم نخواهند ماند. این نوشتار تکرار گوشههایى از اندیشه والاى آرنت نیست، اما کاملا وامدار اوست، در عینحال خود را از نگاه ایدئولوژیکى به تفکر او بر حذر دانسته و حق پذیرش یا انتقاد از هر بخش از میراث او را براى خود محفوظ میدارد.
کشتارهای دستجمعی توسطِ هیتلر و استالین با پشتیبانى جنبشهاى تمامیتخواهانه داخلى و در دو تمدنِ با سابقه و دو امپراتورى قدرتمند اروپا در نیمه قرن بیستم در حالى بوقوع پیوست که حامیان این دو جنبش در بقیه اروپا نیز یا حکومت را در دست گرفته و یا براى قبضه قدرت خیز برداشته بودند (براى نمونه اتحادیه فاشیستهاى بریتانیا[۴] از ضعیفترین انواع فاشیزم در اروپا، زمانى ۵٠ هزار عضو داشت). قاره اروپا در حالى بسمت توتالیتاریزم میرفت که ۵٠٠ سال از پایان قرون وسطى و اغاز رنسانس (شروع اولین نبرد در جنگ رزها[۵] در انگلیس بین دو سلسله پلاتاگنت و لنکستر در سال ١۴۵۵) و۴٣٠ سال از شروع جنبش رفورماسیون دینى و ۴٠٠ سال از شروع انقلاب علمى و ٣٠٠ سال پس از، به تعبیرى، عصر سیاسى-دیپلماتیک جدید (معاهده صلح وستفالیا[۶]) میگذشت. همچنین در آن زمان اروپا حرکت فراگیر فکرى-فرهنگى روشنگرى[۷] را به نتیجه رسانیده و میراث و گنج فکرى پیغمبران مدرن و پر آوازه فلسفه، منطق، تاریخ، اقتصاد و جامعه شناسى قرن ١٩ را نیز پشت سر داشت. در نیمه قرن بیستم قریب ١۶٠ سال از نقلاب فرانسه و در هم پیچیده شدن طومار سلطنت و باقیمانده قدرت کلیسا و بنیانگذاردن اعلامیه حقوق انسان و شهروندان[۸] میگذشت. فجایع توتالیتاریزم از جمله گولاگ و هولوکاست در زمانی به وقوع پیوست که مدرنیته، دوران طفولیت و جوانى خود را طى کرده و در اروپا پا به سن گذارده بود.
مقصر دانستنِ رسوباتِ فکرى قرون وسطى (میانه) به نقش داشتن در پدیده نوظهور توتالیتاریزم در نیمه اول قرن بیستم، که نمونه هاى آن تنها در نوشته هاى برخى روشنفکران ایرانى بچشم میخورد (نگاه کنید به مقاله خشونت مذهبى، خشونت سکولار نوشته دکتر محمد رضا نیکفر) نشان از عدمِ شناخت تمامیتخواهی از یک سو و نگرش سرسری و بیمبالات به مهمترین بیماری سیاسی دوران مدرن دارد. مطالعه و جستجوى چرایى، چگونگى، سبعیت و ابعاد گیجکننده این نسلکشیها، علاوه بر حیرت افزایى، در اولین عکسالعمل بعدى، بصورت طبیعى به بازجوئىِِ مدرنیته سیاسى و بررسى شراکت، بىتفاوتى یا ناتوانىِ دوران مدرن در پیشبینی یا کنترلِ تمامیتخواهى مىانجامد همانگونه که در آثار هانا ارنت بوضوح شاهد آن هستیم. در طول این گفتار طرح خواهد شد که انتقاد زیر بنایی از لنینیزم نیز بدون واررسی آب و خاک نگهدارنده ریشههای آن، یعنی مدرنیته سیاسی امکانپذیر نخواهد بود.
اکنون در دهههاى پس از پایانِ جنگ سرد، در دسترس قرار گرفتن تدریجى آرشیوهاى شوروى سابق امکانات ممتازی را براى تحقیق در زمینه تمامیتخواهىِ چپ در اختیار علاقمندان این عرصه قرار داده است. فضاى باز شده را شاید بتوان، در مقیاسى متفاوت، با موجِ چاپِ خاطرات مهاجرت اعضاى حزب توده و سازمان اکثریت به شوروى در اواخر دهه ٩٠ میلادى در نزد فارسى زبانان مقایسه نمود. علىرغم فراهم آمدن این شرائط و گذشت ۶٧ سال پس از پایان جنگ دوم جهانی، این سوال همچنان ذهن روشنفکرانِ اگاه به تمامیتخواهى را میازارد: آیا روشن شدنِ بخشهاى بزرگى از واقعیت در آنچه در این حکومتها بر سر مردمان رفته است و مجموعه ادبیات فلسفه سیاسى که پس از هولوکاست تولید شدهاند قادرند از تکرار تمامیتخواهى در جهان آزاد و در جهان سوم جلوگیرى کنند؟ ایا متفکرین جهان ماهیت ویروسِ خشونتگرِ پنهان در ایدههاى مدرن را شناسایى کردهاند؟ ایا ملتها بر علیه آن واکسینه شدهاند؟ اکنون، پس از دریافت و هضم مقادیر قابل توجهى از اندیشههاى سیاسى و مدینههاى فاضلهء فلاسفه قرنهاى ١٨ و ١٩، فراگیر شدن ایدئولژیهاى علمى و سپس پشت سر گذاردن شب با کابوسى دهشتناک در نیمه اول قرن بیستم، سقوط فاشیزم و پایان جنگ سرد، زمینه براى حفارى و کاوشهاى جدیدِ فلسفى-تاریخى در این حوزه بیش از هر زمان دیگرى در گذشته فراهم شده است.