«

»

Print this نوشته

۲- تاریخنگارى، راززدایى از گذشته یا جریانِ همیشگى تولیدِ تفسیرهایِ جدید
۲- تاریخ‌‌نگارى، راز زدایى از گذشته
 یا جریانِ همیشگى تولیدِ تفسیرهایِ جدید
چون‌لاى نخست وزیر چین پس از گذشت ١۶٠ سال در مورد انقلاب فرانسه، گفته است ‘هنوز براى اظهار نظر در مورد آن بسیار زود است’.  در مورد وقایعى چون انقلاب فرانسه و انقلاب اکتبر، اگر گذشت زمان بمعناى انتظار براى فرونشستنِ گرد و غبار و بزرگتر شدن فاصله دید باشد، گذشت صدها سال نیز راهگشا نیست و حتى مسافت‌ها را دورتر و درک لحظات و ایده‌ها را ناممکن میسازد.  اما اگر با گذشت هر سال حجم بیشترى از یادها، نظرات، تفسیرها و گفتگوها، گوشه هاى بیشترى از واقعیت را ثبت کنند و از عمق تاریکى و فراموشى بدر آورند، در این‌صورت، گذشتِ سالها میتواند معادل روشن شدن تدریجى چراغى باشد براى درک بهتر جزییات و پالایش تفسیرها و این پالایش بهیچ روى نمیتواند و نباید به یک کاسه و یکى شدن تفسیرها بیانجامد اما میتواند مبناى آنها را بر حقیقت و نه بر مجاز قرار دهد.  این کار عظیم در پیشِ روى تاریخ‌دانان، داستان‌نویسان، فیلسوفان، محققان، صاحبان آرشیوها، موزه ها و فیلمسازان  قرار دارد و خاطره نویسى کسانى که از دور و نزدیک سهمى در وقایع داشته اند و مصاحبه‌هاى کتبى و شفاهى با اینان شاید از همه آنچه گفته شد با اهمیت‌تر باشد.
یکى از تجربیات تاریخ قرن بیستم  براى آدمى عبارت بود از ناممکن بودنِ پیشبینى وقایع آینده و بطلانِ رویاى محصور کردن  تاریخ در چارچوب تنگِ قانونمندیهاى قطعى،  نقطه اوج این رویا عبارت بود از آرزوى مارکس براى دیدن روزى که علمِ جامعه به زبان ریاضى بیان گردد.  در اینجا از این تجربه قرن بیستمى فراتر میرویم و گزاره دیگرى را طرح میکنیم:  راز زدیى کامل از وقایع پشت سر نیز هیچگاه امکان پذیر نیست، و جریانِ همیشگىِ تولیدِ تصاویر جدید از گذشته و کشفِ ابعادِ تازه در وقایع تاریخى را سد نتوان کرد مگر به زور.  هر تفسیرى از زاویهء دید خاصى صورت میگیرد و صرفا مدلی از واقعیت است. خلقِ مدلی که که همه جوانب یک واقعه تاریخى در آن لحاظ شده باشند ممکن نیست.  اگر در تلاشی برای انطباق مدل و واقعیت اگر واقعه ای را بتوان دوباره عینا با تمام جزییاتِ آن زنده و تکرار کرد، باز هم چنین معجزه‌ا‌ی مشکل تفاوتِ تفسیرها را حل نخواهد کرد.
از طرفی برخى از ابعاد نگرشهاى جدید، ده‌ها یا صدها سال پس از گذر از یک تونل تاریخى فراهم میایند یا ظهور میکنند، بنابراین نگاهى آنگونه به گذشته، براى پیشینیان، صرفه نظر از دقتِ نظر آنها، اصولا مقدور نیست.  به همان ترتیب نیز تصاویری که بى توجه و ناهمخوان با فضیلتهای انسانی تولید شوند در حافظه انسانها دوامی نخواهند داشت و پس از فرونشستنِ هاى و هوى دوران خود، کسى سراغى از آنها نخواهد گرفت و سرنوشتى جز خاک خوردن در قفسه‌ها در انتظارشان نیست.
تلاشِ حاضر که حاصل تامل فردىِ نگارنده است، بعنوان یک نمونه از محصولاتِ  ‘جریانِ همیشگىِ تولیدِ تصاویرِ جدید از گذشته’ به خوانندگان پیشکش میگردد، این تصویرى تاریخى-فلسفى است که از زاویهء  ‘چرایى و چگونگى ظهورِ تمامیت‌خواهى و عواقـــبِ مهیب، حیرت انگیز و مصیبت بارِ آن در قرن بیستم’ نگاشته شده است.
خوانندگانى که موضوع تاریخ انقلاب اکتبر را بصورت جدى دنبال میکنند مطلع هستند که از مهمترین چالشهاى محققِ این عرصه، محتواى دو قطبى اکثریت مراجع در دسترس است. از ابتداى پیروزى این انقلاب تا پایان جنگ سرد، در مدت قریب ٧٠ سال، فضاهاى اکادمیک تحت نفوذ فکرى، ایدئولژیکى، ادارى، مالى و گاها سیاسى، فیزیکى و امنیتى دو قطبِ رقیبِ جهان سیاست بوده‌اند، در روسیه، حتى در زمان گورباچف، در حالیکه تاریخ‌نگارى دوران استالین بسرعت متحول گردید اما اعمال نفوذ اشکار و پنهان در مطالعات مربوط به پیروزى انقلاب اکتبر و میراث لنین همچنان ادامه داشت.  در امریکا و در دهه هاى اخر قرن گذشته، اگر موضوع بودجه‌‌هاى تحقیقاتى را مد نظر قرار ندهیم، آزادى بیانِ نسبى در محیط‌هاى اکادمیک وجود داشت اما افراد همچنان بین دو قطبِ فکرى که هر دو نیز قانونى بود تقسیم میشدند و قرار گرفتن در میان آنها بسادگى امکان پذیر نبود، گویى سالها پس از مرگ مک کارتنى، تاریخ‌نگاران نیز به سوال ‘آیا هم اکنون یا هیچگاه در گذشته عضو حزب کمونیست بوده اى؟’ میبایستى تنها با بلى یا خیر پاسخ میدادند.  نتیجه این فضا، غالب شدن و دیرپایى دو نوع نگرشِ ستایشگر و مقدس به لنینیزم از یک سو و ‘کودتاى گروه کوچکِ انقلابیون حرفه اى’ در طرف دیگر بود و جدا از این دو قطب مسلط، مطالعات مستقل که میتوانست به نتایجى نامتعارف بیانجامد مورد حملات هردو سنگر متخاصم در دو سوى میدان قرار میگرفت و پناهى براى دفاع از خود نمی‌یافت.
شرائط دو قطبى نگرشها به تاریخ انقلاب اکتبر قبل از شروع جنگ سرد نیز وجود خود را تحمیل میکرد، پس از جنگ اول جهانى، رادیکالیزم انقلابى چپ با نمایندگى انترناسیونال سوم (کمینترن) و رادیکالیزم انقلابى راست در شکل فاشیزم و نازیزم در بسیارى از کشورهاى اروپایى در تمامى عرصه‌ها از کسب آراى عمومى و تسخیر ذهن و روح روشنفکران تا کسب قدرت سیاسى به ترکتازى مشغول و تا سال ١٩۴٠، از نظر دیپلماتیک، سیاسى، نظامى و ایدئولژیک  اروپا را مالِ‌خود کرده بود و لیبرالیزم و سوسیال دموکراسى زیر ضربات آن براى دفاع از خود به گوشه رینگ پناه برده بودند.  در این میان گروهى از سوسیال دموکراتهاى روسیه (منشویکها، سوسیالیستهاى انقلابى و شخصیتهاى مستقل) که با انقلاب فوریه و اکتبر اشنایى کامل داشتند و خود بخشى از وقایع سال ١٩١٧ را تشکیل میدادند و توانستند تا قبل از مستحکم شدن موقعیت استالین کشور را ترک کنند، در وضعیت جدید سیاسى اروپا امکان مانور چندانى نیافته و بزودى مجبور شدند براى نجات جان خود، اینبار از چنگال فاشیزم، سالهاى باقیمانده عمر را در فرار از اینجا به آنجا سپرى کنند.
اقبالِ این گروه اما در مقایسه با رهبران بلشویک، با دو یا سه استثنا، بسیار بلند بود چرا که رهبران بلشویک از اواخر دهه بیست، عمر خود را در فاصله بین بازداشتگاه‌ها، اردوگاه‌هاى کار اجبارى، دادگاه‌هاى نمایشىِ استالین و اطاقهاى بازجویى که در شمارى از آنها استالین شخصا حضور داشت میگذراندند و قبل از آنکه مجال دست به قلم بردن بیابند تمامى آنها اعدام شدند. (مثلا از ٢٢ نفر اعضاى کمیته مرکزى بلشویکها در اکتبر ١٩١٧، غیر از استالین تنها دو نفر از آنها در سال ١٩۴٢ زنده بودند، کولونتاى و مورانف) از این داستان اندوهبار آنچه به تاریخ‌نگارى[۹] انقلاب اکتبر مربوط میشود آنکه تنها معدودى از افراد هر دو گروه مجال یافتند که بصورتى جدى دست به قلم برده و تاملات و خاطرات خود را بنگارش دراورند.