«

»

Print this نوشته

۳- دو راهى سرنوشت‌ساز انسان پس از انقلاب علمى
۳- دو راهى سرنوشت ساز انسان
پس از انقلاب علمى
جریان روشنگرى یا عصر استدلال[۱۰] (واژه استدلال در اینجا آگاهانه در تمایز با خرد، عقل، منطق، برهان و عقل بکار برده میشود) بدنبال انقلاب علمى قرنهاى ١۶ و ١٧ اروپا اغاز شد و دوران اوج خود را در فرانسه در قرن ١٨ طى کرد، مهمترین ویژگى یا وظیفه این جنبش، خصوصا در نگارشِ فرانسوى آن، آماده کردن ذهنها براى به‌تخت نشاندن علم و عقلِ استدلالى و حکومتِ آن بر همه جنبه‌هاى حیاتِ انسان بود. این علم همان مشعلى بود که پرومته انسانى از خدایان ربوده و با فرماندهى آن، در نبرد با طبیعت، به پیروزیهاى بزرگى نیز نایل آمده بود.  دهه‌هاى شکوهمند پس از انتشار کتاب پرینسیپیاى Principia نیوتن را شاید بتوان قله این شکوه و جلال بشمار آورد.  این دومین بارى بود که بشر، طى یک حرکت گسترده فرهنگى-اجتماعى به بهره‌گیرى همه جانبه از عقلِ استدلالى و تجربه براى شناخت طبیعت میپرداخت.  ۶٠٠ سال قبل از میلاد در بخش بزرگى از سرزمینهاى آسیایى ترکیه بنام آیونیا در ساحل دریاى مدیترانه، منطقه‌اى حساس از نظر تجارى و سیاسى که مابین تمدنهاى فارس، مصر، فنقیه و یونان قرار داشت، در بزرگترین و زیباترین شهر آن خطه، میله‌توس[۱۱] ، حرکت علمى رواج یافت که یکصد سال بطول انجامید و بعدها بنام مکتب میله‌سین[۱۲] شناخته شد.
دانشمندان این مکتب از جمله تالس Thales، آناکسیمندر Anaximander و اناکسیمیدس Anaximedes بجاى ارتباط وقایع طبیعى به روحیات خدایان، به استفاده از مشاهده، عقل استدلالى و ابزار ریاضى براى شناخت جهان طبیعت و کائنات دست زدند.  تالس توانست کسوف ماه مه سال ۵٨۵ قبل از میلاد را بدرستى پیشبینى کند و در تاریخ بشر آیونیها اولین مردمانى بودند که قبل از وقوع یک واقعه مهم طبیعی انتظار آن را میکشیدند.  آناکسیماندر اولین نقشه جهان شناخته شده آنروز را تهیه  کرد. پس از شروع روشنگرى اروپا در قرن ١٨، حرکت علمى و فکرى یکصد ساله مکتب میله‌توس روشنگرى آیونیا[۱۳] لقب گرفت.  بمنظور خالى نبودن رساله از موارد امیدوار کننده یادآورى کنیم که در زمان شکوفایى مکتب میله‌توس و روشنگرى آیونیا، آن خطه بخشى از امپراطورى هخامنشى بود و جنگ خشاریارشاه با یونان با اختلاف ارضى دوطرف بر سر این منطقه آغاز شد و پس از شکست خشاریارشاه آیونیا از کنترل ایران خارج گردید.
اگر در میان گذر قرنها، مقایسه اى میان این دو دوران روشنگرى در تاریخ بشر امکان پذیر باشد، یک اختلاف برجسته این بود که نتایج دستاوردهاى علمى مکتب آیونیا به شناخت بهتر طبیعت محدود شد در حالیکه انقلاب علمى قرنهاى ١۶ و ١٧ توانست معادله قدرت بین انسان و طبیعت را بسرعت دگرگون سازد.
بعنوان نمونه در قرن ١٧ و در جریان جنگهاى ٣٠ ساله که طى آن یک سوم جمعیت آلمان تلف شدند، یک قرن پیش از آغاز انقلاب صنعتى، اروپا شاهد انقلاب نظامى[۱۴] بود که در جریان آن نحوه آرایش، دیسیپلین و الگوى حرکت واحدها براى استفاده بهینه از سلاحهاى آتشین کاملا متغیر شد و کشور کوچکى چون سوئد با استفاده از این دستاوردها به یکى از قدرتهاى درجه اول اروپا تبدیل شد (نگاه کنید به پادشاهى گوستافوس ادالفوس Gustavus Adulphus که به شیر شمال[۱۵] معروف شد).   علاوه بر روشنگرى آیونیا و پس از آن، فاصله‌هاى زمانى دیگرى را هم میتوان یافت که در آن علوم طبیعى، با ابعاد کوچکترى به شکوفایى نسبى رسیدند اما نتیجه آن به تولید قدرت مادى فراوان نیانجامید از جمله در دوران طلایى چین[۱۶] در فاصله قرنهاى یازده تا پانزده میلادى یا در دوران خلافت عباسیان در بغداد در قرنهاى هشتم و نهم میلادى.
در اغازِ روشنگرى اروپا، انسانِ سرمست از غرورِ موفقیتهاى بدست آمده، در مقابل سوالى به غایت پر اهمیت قرار گرفت: آیا او میتوانست مشعل علم را علاوه بر شناخت و غلبه بر طبیعت، در تنظیم رابطه بین انسانها، در حقوق، در قوانین و در سیاست نیز حاکم بر حرکت خود سازد؟  آیا قوانین و مقررات و سازمانها و نهادهاى جوامع انسانى نیز تنها میبایستى با معیارهاى ‘علمى’ طراحى گردند؟  آیا در انتخاب فرهنگ و آداب و رسوم و اخلاقیات و فضایل انسانى نیز عقل استدلالى و علم میبایستى راهنماى انسان باشد؟  اگر علم ‘چراغى است در دست’، در نبرد با تاریکى است، آیا هم او همزمان ‘چراغى است در برابر’، که به انسان جهت، سمت و سو و هدف میبخشد؟  آیا علم در ماهیت خود صاحب فضیلت Virtue است و به حقوق بشر و به اخلاقیات پایبند است؟  آیا انسان نیاز دارد و میتواند در روابط انسانى هرگز به همان دقت، هدفمندى و قطعیت دست یابد که در تجمیع فنرها و دنده‌هاى یک ساعت مکانیکى؟  آیا از هم بندى علمى روابط افراد در جامعه و از یکى کردن اهداف و عقاید آدمیان میتوان بهمان قدرتى براى تغییر و اصلاح دست یافت که از ماشین بخار بدست میاید و حتى بمراتب نیرومندتر؟  آیا حرکت چرخدنده‌هاى ماشین قدرتمند جامعه (پس از هم سو، هم هدف و یکى شدن اجزاء آن) جز به له شدن فردیت ادمى، به نتیجه مثبت دیگرى نیز میانجامد؟ آیا قدرت سیاسى حکومتى میتواند با استفاده از عقل استدلالى و علم به جانمایى بهینه اجزاء جامعه، به تولید و باز تولید قدرت اقدام کرده و قدرت بدست آمده را براى راهبرد جامعه بطرف همان چراغى که علم در برابرش قرارداده، رهنمون سازد؟  آیا تاریخ و جامعه داراى قوانینى هستند که آزادى بشر تنها در درک آنها و پیروى از آنهاست، آیا این قوانین همچون نیروى جاذبه بین اجرام غیر قابل اجتناب است؟  آیا آزادى و قدرت انتخاب انسان تحت قوانین علمى جامعه بهمان اندازه است که آزادى سنگى بهنگام سقوط در مقابل قدرت جاذبه؟
پاسخ تفکرِ مسلط اروپا، حتى قبل از هگل، به تمامى سوالهاى فوق مثبت بود. این پاسخ در فاصله بین ماکیاولى و هگل آرام آرام شکل گرفت و با هگل به نقطه اوجى غیر قابل تکرار دست پیدا کرد. در فاصله رنسانس تا نیمه قرن بیستم هیچ متفکر شناخته شده‌اى در اروپا به سوالهاى بالا پاسخ منفى نداد و همچنین با چند استثنا همچون پاسکال، هامان، کیرکگارد، هرزن، تولستوى و داستایفسکى هیچیک چارچوب و پیش زمینه‌هاى طرح چنین سوالى را نیز به چالش نگرفتند.
مستى ناشى از غرور پیروزیها در عرصه علوم طبیعى، مشاهده قدرت مادى ایجاد شده در عرصه هاى صنعتى‌، نظامى، بوروکراتیک و همچنین انرژى آزاد شده در اثر انقلابهاى اروپا و قدرت دولتى متمرکز کم نظیر بوجود آمده در اثر آنها، به اعتماد بنفس اندیشمندان افزود و مجال خودنمایى را از معدود متفکرینى که خلاف موج شنا میکردند مى ربود.  على‌رغم میانه روى سیاسى همه متفکرین بزرگ روشنگرى از جمله کانت و ارزشى ویژه اى که برخى از آنها چون ولتر براى حقوق اقلیت قائل بودند، عقیده به علمی شدن و قطعیت یافتن  پدیده هاى جامعه و رخدادهاى تاریخى (که در ادامه منطقى اندیشه خودشان بنوعى اجتناب ناپذیر بود) هیچ زنگ خطرى را، در مورد ویروس رادیکال و خشونتگرِ پنهان در جهان بینى علمى، برایشان بصدا در نیاورد.
جامع‌ترین پاسخ به تمامى سوالات بالا و بهترین فرمولبندى براى انتخابِ آدمى بر سر این دو راهى فلسفى را هگل در سخنرانیهاى فلسفه تاریخ خود ارائه میدهد: “سالیان درازى ادمى به ستایش حکمت خداوند در (افرینشِ انسان،) حیوانات و نباتات و در سرنوشتى که براى (تک تک) افراد نگاشته شده است، پرداخته است، اگر مشیت Providence خداوند در پدیده هاى مادى اینچنین قابل ستایش (و قابل رمزگشایى) است ایا تاریخ جهان جلوه اى از این مشیت نیست؟”، پرانتزها از نگارنده است.   این جملات ابتداى راه هگل یا روش او براى ورود به موضوع است، اینها مقدمه‌ایست براى آماده کردن ذهن خوانندگان و دانشجویان او لازم است تا زمانى که او بناگهان فیل بزرگى را بروى میز میگذارد کسى وحشت زده نشود.  فیل بزرگِ هگل آنست که عالم در واقع چیزى جز تاریخ نیست.
‌‌
عوامل موثر در تعیین مسیرِ فکری اروپا:
هنگام رسیدن بر سر این دو راهی ، رخدادها و ویژگیهاى زیر در تعیین جهتِ تفکرِ مسلطِ اروپا بسیار موثر بودند:
١) کشف قدرت عظیم پنهان در سیاست:  که از زمان رقابت فشرده سیاسى، دیپلماتیک و نظامى دولت-شهر هاى ایتالیا با یکدیگر و با دو قدرت اروپایى فرانسه و اتریش اتفاق افتاد و براى اولین بار، در نوشته هاى ماکیاولى تئوریزه و ثبت شد.
٢) ظهور حکومتهاى مطلقه[۱۷] در قرن ١٧ و مشاهده نیروى نهفته در قدرت مرکزى که از فرمانبرى مردم یک کشور (بجاى یک امپراطورى) بدست اید و تجربه متمرکز کردن همه آن نیرو در یک نقطه و در یک فرد.  از بین رفتن یا ضعف امپراطوریهاى منطقه اى همچون سلسله هابزبرگ[۱۸] به مرکزیت اتریش بر اثر عواملى چون چند دستگى در کلیساى کاتولیک[۱۹] در اوئل قرن ١۵، رفورماسیون مذهبى در قرن ١۶ و بالاخره تحت تاثیر جنگهاى ٣٠ ساله در قرن ١٧، ظهور حکومتهاى مطلقه در قرن ١٧ را بدنبال داشت که مهمترین نمونه آن در فرانسه با حکومت لویى چهاردهم متجلى شد.  لویى ١۴ مبناى حکومت مطلقه را تمرکز قدرت در سلطنت، کاهش نفوذ کلیسا و اشراف و اصلاح نظام ادارى، مالى، بودجه و نظامى قرار داد.  همه این تغییرات با هدف نقب زدن به نیروى نهفته سیاسى-نظامى در کشور فرانسه بود که اتحاد درونى آن، بر خلاف رقبای عمده آن، نه بر مبناى به ارث رسیدن این یا آن قلمرو به شاهزاده‌ها و پادشاهان بلکه بر مبناى زبان و گذشته و فرهنگ مشترک قرار داشت.  بازتولید این قدرت و بالاخره جریان دادنِ آزادِ آن از گوشه و کنار فرانسه بسمت کاخ ورساى و متمرکز ساختنِ آن در دست یکنفر مطلق گرایى لویى ١۴ کریستالهاى اولیه پیدایش دولت-ملت را بهمراه داشت.
لویى ١۴ با کنار زدن اشرافیت از سهم‌خواهى در دولت مرکزى و با بکارگیرى کاردینال ریشلیو Cardinal Richelieu و تئورى استدلالِ حکومتى[۲۰] او و مذاکرات دائمى و ایجاد ائتلاف هاى متفاوت با بقیه اروپا بدون مد نظر داشتن دین آنها (که تا آن زمان میان مذاهب مختلف مسیحیت تقسیم شده بودند) موفق به تولید نیروى سیاسى بى سابقه‌اى شد.  بمنظور تولید و در اختیار گرفتن قدرت مرکزی، لویى ١۴ میبایستی بر ملوک الطوایفی حاکم بر دستگاه دیوانسالار غلبه میکرد، او با استفاده از افراد طبقه متوسط در ساختار تشکیلات دولتى، مجراهاى حرکتِ فرمان دولتی و در مسیر عکس حرکتِ اطلاعات و مالیات بطرف کاخ ورساى را لایروبى و آنها را از وجود اشرافى که قدرت و پول را صرفا براى خود میخواستند تصفیه کرد. مانورهاى سیاسى او در اروپا و ضیافتهاى افسانه‌اى در کاخ ورساى تنها با هدف کسب قدرت بیشتر براى دولت فرانسه که او آن را در وجود خود خلاصه میدانست، و بر مبناى موازنه قدرت با دیگر نیروها و با توجه به نیازهاى پراگماتیک هر لحظه انجام میشد. این مدل رفتارى که تا آن زمان در تاریخ حکومتهاى اروپا بى‌سابقه و پس از آن تا امروز موضوع نسخه‌بردارى کشورهاى قدرتمند دنیا قرار دارد در نظر گروهى از تاریخ‌دانان و متخصصین دیپلماسى، اغاز دوران مدرن بشمار میاید، هنرى کیسینجر، ریشلیو را پدر دولت مدرن[۲۱] میداند.
٣) تئورى قرارداد اجتماعى هابز و روسو و پشتیبانى متفکرین اروپا از ایجاد و مرکزیت بخشیدن به قدرت سیاسى:  تدوین اولین تئورى قرارداد اجتماعى در دوران مدرن توسط توماس هابز Thomas Hobbs و حمایت از قدرت حکومت مطلقه که میبایستى با حمایت همه اعضاى جامعه و براى در امان ماندنِ اعضا از خطر گرگهاى درون (که در وجود تک تک اعضای جامعه پنهان است) بوجود میامد.  کتاب لویاتان Leviathan نوشته هابز قدرت دولتى را بصورت ماشین مکانیکى توصیف میکند که قدرت آن از تجمیع تمامی نیروهاى موجود در جامعه بدست میاید.  یک قرن پس از هابز، قرارداد اجتماعى روسو از مرحله ماشین مکانیکی فراتر رفته و فرد را به مقام سلولی در بدن موجود زنده جامعه تقلیل میدهد، سلولی که تمامی حقوق، قدرت، شخصیت، نظرات  و فردیت خود را برای اعتلای حکومت بکار می‌گیرد.  مدل پیشنهادى روسو دستیابى به یک تن واحد و ارگانیک از جمع سلولها و اعضاى از خود بى خود شده و ایثارگر جامعه را مطالبه میکند، بنحوى که قدرتِ سیاسىِ حاصل، اینبار، بمراتب عظیم‌تر از جمع خطى نیروى تک ‌تک اعضا خواهد بود.
۴) پیدایش توده ها و  افزایش جمع قدرت موجود در صحنه سیاست:  اندازه قدرت سیاسى تولید شده توسط حکومت مطلقه لوئى ١۴ (یا هیولاى اهنى قرارداد اجتماعى هابز – لویاتان) را با میتوان با نتایج اختراع ماشین بخار در صنعت مقایسه کرد.  وجود نیروى فشار در بخار آب بیش از دو هزار سال قبل نزد انسان شناخته شده بود اما استفاده کلان از آن در یک ماشین مکانیکى توسط توماس سیورى Thomas Savery مهندس نیروى دریایى انگلیس در ابتداى قرن ١٨ انجام شد، ماشین بخار نقشى با اهمیت در گسترش سریع وسایل حمل و نقل و تولید و کشف و دسترسى به منابع انسانى و طبیعى در تمام نقاط گیتى در طول انقلاب صنعتى ایفا کرد که طى آن قدرت انسان در مقابل طبیعت افزایش یافت.   اهمیت معرفى مدل جدید حکومتى لوئى ١۴ Absolutism در سیاست کمتر از اهمیت ماشین بخار در صنعت نبود.  در کتاب دولت و انقلاب که در ادامه این مقاله بیشتر به آن میپردازیم، لنین خود ریشه تمرکز دولتى قرن ١٩ از جمله سازمان دولتى، پلیس، ارتش و دستگاه قضایى را در سلطنت مطلقه قرن ١٧ فرانسه میبیند.
در مقایسه با نیروى ماشین بخار سیاسى لویى ١۴، انقلاب فرانسه با به خیابان آوردن توده ها به انرژی اتمی دست پیدا کرد و القاى همه امتیازات اشراف در بخش اجرایى به افزایش مرکزیت سیاسی انجامید.  علاوه بر آن در بخشهایی چون ارتش، انقلاب توانست با ایجاد انگیزه فداکارى و از خود گذشتگى، نیرویی بمراتب عظیم تر از گذشته تولید کند.  انقلاب فرانسه و پس از آن انقلاب اکتبر هیچ تغییرى در ضرورت وجودى نیروى مرکزى و متمرکز سیاسى ندادند بلکه قدرت و مرکزیت هر دو را بشدت و بصورت ناگهانى افزایش داده و با نقب زدن به انرژى سیاسى توده‌هاى شهرى نیرویى غیر قابل تصور را به آن اضافه نمودند.  مدل تشکیلاتى لنین که در ‘چه باید کرد’ و سپس در ‘نامه اى به رفقا در مورد وظایف سازمانى’ تشریح گردید به اندازه اى بر فرمانبرى سازمانها و بر مرکزیت تاکید داشت که تروتسکى در مخالفت با آن پیش‌بینى کرد که به این ترتیب قدرت طبقه در حزب، قدرت حزب در کمیته مرکزى و قدرت کمیته مرکزى در دست یکنفر منحصر خواهد شد، پس از کنگره دوم حزب سوسیال دموکرات روسیه در سال ١٩٠٣ که در آن اختلاف بین لنین از یک سو و مارتف و پلخانف از طرف دیگر بر سر تعریف تشکیلات  سیاسى و معیار عضویت بالا گرفت، یکى از مخالفان لنین و از بنیانگذاران روزنامه اسکرا بنام ورا زاسولیچ[۲۲]  نظریه مرکزیت تشکیلاتى لنین  و تجمع قدرت در کمیته مرکزى را به تجمع قدرت در کاخ ورساى در قرن ١٧ و لنین را به لویى ١۴ تشبیه نمود.  در بعد تفکر سیاسى نیز هر دو قرارداد اجتماعى که در قرنهاى ١٧ و ١٨ توسط هابز و روسو معرفى شدند تمرکز قدرت سیاسى را از نتایج، منافع و از ضرورتهای ترکِ وضع طبیعی[۲۳] و پیوستن انسان به جامعه (امضاى قرارداد اجتماعی) دانستند.  باین ترتیب قرارداد اجتماعىِ مدرن از سوى انسان بمعناى قبول مرکزیت قدرت سیاسى است و حضور فرد در جامعه در نظر هابز، هگل و روسو جز بمعنای ترکِ فردیت و تقویت این مرکزیت نیست. استفادهء سخاوتمندانه روسو و هگل از واژه آزادی، هیچ مانعی در راه نابودی فرد در زیر چرخ دنده‌های نظامِ ساخته و پرداخته ذهن آنها نبوده و نیست.
با روبسپیر، مرکزیت قدرت سیاسی دوران لوئی ١۴ با قدرتی چندین برابر حیاتی دوباره یافت، در ارتشِ انقلاب، روبسپیر  موفق شد، على رغم همه کمبودها، با استفاده از شایسته‌سالارى و ملغى کردن امتیازات اشراف و استفاده مناسب از شجاعت، روحیه میهن‌پرستى و ایثار و ایجاد فرماندهى واحد، ارتشِ چندین کشور اروپایى را که براى شکست فرانسه انقلابى متحد شده بودند را بسختى شکست دهد.  ناپلئون که ارتقا درجات خود را مدیون آزاد شدن سلسله مراتب ارتش از قیود اشرافى بود و خود را فرزند انقلاب فرانسه میدانست، تنها با بکار بستن بخشى از این انرژى موفق شد عمده خاک اروپا را تسخیر کند.  تشکیل اتحادیه اروپایى با نام کنسرت اروپا[۲۴] توسط مترنیخ صدر اعظم اتریش تنها بمنظور مقابله با نیروى تازه کشف شده انقلاب در عرصه هاى نظامى و سیاسى بود.
باین ترتیب همراه با موفقیتهاى علوم طبیعى در استیلاى نسبى ولى بیسابقه بر طبیعت، انسان بر سر یک دو راهى سرنوشت ساز، با درنگى بسیار اندک، در یک جهت ادامه مسیر میدهد، جهتِ دل سپردن به قطعیتِی همچون قطعیت علوم طبیعى در تشخیص مدینه فاضله و قدرتِی همچون قدرتِ فناوری، در به زیر کشیدنِ طبیعت، در ساختن و مادیت بخشیدن به آن. 
بدنبال به دست آودرن این قدرت و قطعیت، بشر جنگی اعلام شده[۲۵] را بر علیه عالم آغاز می‌کند تا آن را هم در کنترل آورد و هم، مطابق قواعدی که در سر دارد، شکل دهد.  او با ‘چراغى در دست و چراغى در برابر’ و هزاران امید و آرزو در سر، با قدم‌هایی سنگین و استوار قدم به میدان میگذارد و ایمان دارد که در این نبرد ‘بر جهان پیروز میشود’.
در رسیدن به این قدرت و قطعیت چهار عامل بالا نقشى بسیار با اهمیت داشتند که دوبار آنها را به صورتى خلاصه مرور میکنیم:
١) کشف قدرت موجود و مخفى در سیاست توسط ماکیاولى و تئوریزه کردن نحوه آزاد کردن و دسترسى به آن،
٢) ایجاد حکومت مطلقه در اروپا توسط لویى چهارده پس از کاهش نفوذ امپراطوری‌ها و سپس آشکار شدن کارآیى بالاى چنین حکومتى.  لوئى چهارده خود را از قید و بند سیاسى واتیکان از یکسو و اشراف کشور خود از سوى دیگر خلاص کرده و تمامى اهرم‌هاى قدرت حاصله را در دست خود گرفت و آنها را بصورتى پراگماتیک و بدون نیاز به پاسخگویى به هیچ مرجع آسمانى (یا زمینى) بکار گرفت،
٣) معرفى تئورى قرارداد اجتماعى از سوى اندیشمندان برجسته عصر استدلال، هابز و روسو:  مطابق این تئورى فرد هنگام ورود به جامعه تمامى حق و قدرت خود را به حکومت واگذار میکند (هابز) و یا بصورت ارگانیک در جامعه حل شده و به سلولى از یک موجود زنده عظیم بدل میگردد (روسو)، سلولى که زندگى و ادامه حیات خودش در گرو فداکارى و انجام تعهدات او و دیگران در راه اعتلا و اقتدار این حکومت است.
۴) ظهور توده ها در صحنه سیاست و نقش‌هایى که در سناریوهاى چپ یا راست در ‘تئاتر تاریخ’ (از تعبیرهاى بکار گرفته شده توسط هگل):  این حضور، بر خلاف آنچه فکرِ متعارفِ روشنفکرى تحت تاثیر آموزه هاى مارکسیزم معتقد است، نه در جهت بهم خوردن ساختار قدرت، بنحوى که در سه عامل بالا ذکر شد، بلکه موجب پیدایش قدرت مرکزی، با نیرویى بمراتب عظیم‌تر از گذشته، شد.