«

»

Print this نوشته

۵- ظهور ‘توده‌ها’ در دوران مدرن و تمایلات سیاسى آنها به چپ و راست
۵-  ظهور ‘توده ها’ در دوران مدرن
و تمایلات سیاسى آنها به چپ و راست
 ‌
در فاصله دو انقلاب فرانسه و روسیه، تغییرات زیادى در قدرت مادى انسان در نبرد او با طبیعت ایجاد شد، وسائل حمل و نقل و ناوبرى موجب سرریز شدن سرمایه و نیروى انسانى اروپا به مناطق بومى نشین گردید، قدرت ابزارهاى جدید جنگى مانند مسلسل اتوماتیک موجب غلبه کامل اروپاییان بر بیشتر نقاط جهان و گسترش نفوذ آنان در دیگر کشورها شد، تا سال ١٨٧٠ تنها ده درصد از قاره افریقا در کنترل اروپاییان بود در حالیکه در پایان سال ١٨٩۵ بیش از ٩٠ درصد این قاره در کنترل قرار گرفت، انقلاب صنعتى همچنین  شیوه جنگ بین دول اروپایى را هم تغییر داد که به این موضوع در فرصت دیگرى میپردازیم.  ساختارِ زیستىِ حمایتگر که در پشت واحدهاى اقتصادى خانوادگى-استاد-شاگردى patriarch، نظامِ محدود کننده (و همزمان پشتیبان) فرهنگى-عاطفى در اطرافِ فرد ایجاد میکرد از بین رفت و خیل افراد تنها، بى پناه (از نظر فرهنگى، عاطفی و اقتصادى) و ظاهرا مشابه و یکسان با یکدیگر[۳۲] خیابانهاى شهرهاى بزرگ را پر کرد.
این مقوله جدید، که توده یا توده ها[۳۳] نام گرفت تغییراتى قابل توجهى را در مفاهیم، بازیکنان، معادلات، قواعد و قوانینِ صحنه سیاست رقم زد، اما، بر خلافِ تصور برجستگانِ سیاسى تفکر قرن ١٩، در سمت و سوى بنیادین و تعیین کنندهء سیاست از زمان ماکیاولى به اینسو، یعنى در مسیر حرکت اروپا بسمت تجمیع، بازتولید و تمرکز قدرت سیاسى هیچگونه تغییرى ایجاد نکرد، بلکه با ضرائب نمایى به سرعت و شتاب آن افزود.
در این میان، جامعه شناسان، ایدئولژیها و سپس احزابِ ‘توده’اى به تعریف و فرمولبندى و سازماندهى توده‌ها بمنظور بهره‌بردارى از نیروى نهفته سیاسى در این بازیگرِ جدید صحنه سیاست مشغول شدند و نژادهاى جدیدى از تخصص و تعهد همچون انقلابیونِ حرفه‌اى، مبلغینِ سیاسى[۳۴]، سازماندهندگان سازمانهاى مخفى و علنى و نویسندگان و هنرمندان به ستایش همه جنبه‌هاى زندگى توده‌ها مشغول شدند.  علاوه بر علوم اجتماعی، ادبیات و فلسفه، حتى در تاریخ نویسى نیز، شیوه جدیدى توسط توماس کارلایل Thomas Carlyle بکار گرفته شد که بسیار هم مورد توجه مارکس و انگلس قرار گرفت و آن عبارت بود از نگارش همراه با شیفتگى از هر آنچه توده‌هاى تحریک شده در هر لحظه تصمیم میگیرند که در خیابان یا در جاى دیگر انجام دهند.[۳۵]
در نیمه اول قرن نوزده، زمانى که مترنیخ Metternich نخست وزیر اتریش تمامى دولتهاى اروپایى را در اتحادیهء کنسرت اروپا[۳۶] بر علیه نیروهای انقلابی متحد کرده بود، گمان بر این میرفت که تنها چپ میتواند از حضورِ مستقیم توده‌ها در سیاست منتفع شود.  این فرضیه از نظر فکرى با ملى‌گرایى رمانتیک و افراطىِ کسانى چون فیخته Fichte، با فلسفه کسانى چون هربرت اسپنسرHerbert Spencer و سپس در صحنه عمل از جمله با مانورهاى سنت شکنانه بیسمارک Otto von Bismarck بنیان گذار آلمان جدید و رهبر رایشِ دوم نقش بر آب شد.  در اواخر قرن ١٩ تردیدى وجود نداشت که هم چپ و هم راست هر دو می‌توانند از حضور توده ها در سیاست بهره‌مند شوند و پس از آن تا سال ١٩۴۵ تقریبا تمامى اروپا (به استثناى معدودى کشورها چون انگلیس) به صحنه نمایش قدرتِ توده‌اى چپ و راست تبدیل شدند.