۷- اهمیت تاریخی-فلسفیِ تصمیمِ جلسه ١٠ اکتبر
۷- اهمیت تاریخی-فلسفیِ تصمیمِ جلسه ١٠ اکتبر
از نتیجه راىگیرى جلسه ١٠ اکتبر (بامداد ١١ اکتبر – ٢۴ اکتبر با تقویم جدید) لنین یا هیچکس دیگرى از قبل اطلاع نداشت، در صورت شکست طرح لنین در کمیته مرکزى، احتمال اینکه او بتواند شخصا پشتیبانى سازمانهاى حزبى، تشکیلات استانها و کادرهاى ردههاى پایینتر را انهم در مدت ده روز کسب کند تقریبا معادل صفر بود، به فرض محال اگر او موفق به اینکار میشد، بدون پشتیبانى فعال ارگانهاى نظامى سویتها که سر نخ آنها عمدتا در دست تروتسکى بود نتیجه قیام چیزى بهتر از کودتاى ابتر کورنیلف در ماه اوت از آب در نمیامد[۴۴]. اما اینچنین نشد و نتیجه رایگیری یازده به دو بنفع لنین بود، کامنف و زینوویف تنها مخالفان طرح قیام انحصاری بودند.
راىگیرى در پایان جلسه ده ساعته روز دهم اکتبر (بامداد ١١ ام) در کمیته مرکزى بلشویکها از مهمترین لحظات تاریخى قرن بیستم بود، لحظاتی که سرنوشت اروپا و جهان بر سر یک دو راهى سرنوشت ساز در یک مسیر تعیین جهت میداد. در یک طرف لنینیزم، استالینیزم و توتالیتاریزم چپ (در نظر برخى از متفکرین تولد توتالیتاریزم راست نیز عکسالعملى در مقابل ظهور کمونیزم در روسیه بود) و در طرف دیگر قبولِ قواعد دموکراسىِ درون شوراها (سویتها) بود. نمایندگان سویتها با آراى عمومى مردم پس از فعالیتهاى انتخاباتى و تبلیغى برگزیده نشده بودند، آنها نماینده مستقیم کارکنان واحدهاى صنعتى، دهقانان روستاها و فرستادگانِ چند میلیون سرباز در پادگانها و جبههها بودند و پیشنهاد لنین په انجام قیامِ انحصارى بلشویکها، قبل از راى گیرى در کنگره سویتها، بمعناى زیر پا گذاردن قواعد دموکراسىِ تودهاى، دموکراسىِ پرولتاریا، دموکراسىِ کارگران و سربازان، دموکراسىِ شوراها و سویتها بود.
در انجام این مهم، به استثناى قوانین سوسیالیزمِ علمى چون نبرد طبقاتى و دیکتاتورى پرولتاریا، لنین هیچ پشتیبانى نداشت، او حتى در میان رهبران بلشویک تنها و بى یار و یاور بود.
موضوع مجلس موسسان:
در مخالفت خود با پیشنهاد لنین، همانگونه که اشاره کردیم، کامنف و زینوویف علاوه بر مشکل مشروعیت و توازن نیروها در سویتها همچنین نوعی تعهد وجدانی به مجلس موسسان احساس میکردند. در اینجا نگاهی داریم به موضوع با اهمیت مجلس موسسان در انقلاب روسیه.
از فرداى روز برکنارى تزار از قدرت، و از همان لحظات اول شکل گیرى قدرت دوگانه بین کمیته اجرایىِ سویتها و کمیته موقتِ دوما (که به دولت موقت تغییر نام داد)، سویتها بر این خواسته ها پاى فشردند: (لیست از منابع مختلف جمع آورى شده – مولف) ١) آزادى فورى تمام زندانیان سیاسى، ٢) آزادى بیان، اجتماعات و اعتصاب، ٣) از بین بردن امتیازات و محدودیتهاى قانونى بر اساس طبقه و موقعیت اجتماعى، ۴) برگزارى آزاد انتخابات مجلس موسسان با راى مخفى، ۵) انحلال پلیس تزار و جایگزینى آن با نیرویى مردمى، ۶) انتخابى بودن مقامات شهرداریها با انتخابات محلى.
دولت موقت به ریاست کرنسکى و قبل از آن با نخستوزیرى لوف در مدت کوتاهى که هر کدام قدرت را در دست داشتند، در اجراى تمامى این خواستهها قدمهاى مهم و جدى برداشتند. شاید بتوان آزادیهاى زمان نخست وزیرى کرنسکى را با وضعیت ایران در دولت مستعجل بختیار مقایسه نمود با دو تفاوت که ۱) کرنسکى عمدتا تهدید بر علیه حکومت خود را از طرف راست و امثال کورنیلف میدانست (و نه از طرف بلشویکها، بى اعتمادى بین کرنسکى و سران ارتش از ابتدا وجود داشت و پس از اولین جلسه مشترک با کورنیلف فضاى بین آنها به سوءظن دوجانبه تبدیل شد. اما دولت بختیار عملا و علنا از سوى انقلابیون و آقاى خمینى تهدید میشد و خطر کودتاى راست در زمان او قابل ملاحظه نبود. ۲) کرنسکی بیشتر سوسیالیست بود تا ملیگرا، او از ابتدای انقلاب فوریه در تماس مستقیم، در موقعیت رهبری سویتها و خود جزیی از شکلگیری آنها بود.
کرنسکی لنین در یک شهر بدنیا آمدند و پدر او مدیر دبیرستان لنین بود، کرنسکى فارغالتحصیل دانشگاه پتروگراد و وکیل دعاوى بود. در جریان انقلاب ١٩٠۵ او وکالتِِ انقلابیون را بعهده گرفت و در همان سال به جرم همکارى با آنها به زندان افتاد و از دوماى دوم به بعد که بلشویکها هم در انتخابات آن شرکت کردند، کرنسکى عضو فراکسیون کارگر، انشعابى از سوسیالیستهاى انقلابى بود).
دولت موقت مقدمات انجام انتخابات مجلس موسسان را در سراسر روسیه براى ۵ نوامبر پیشبینى کرده و گشایش آن را براى اوایل دسامبر همان برنامه ریزى کرده بود. پس از قیام بلشویکها در ٢۵ اکتبر، انتخابات سراسرى مجلس موسسان مطابق پیشبینى انجام و نتایج آن پیروزى گسترده سوسیالیستهاى انقلابى را بدنبال داشت. در این انتخابات ۴١/٧ ملیون نفر از مردم روسیه (۶٠ درصد واجدین شرئط ) راى خود را به صندوق ریختند و خلاصه نتایج به شرح زیر بود:
١) سوسیالیستهاى انقلابى با ۴١ درصد آرا، ٣٨٠ نماینده
٢) بلشویکها با ٢٣/۵ درصد آرا، ١۶٨ نماینده
٣) دموکراتهاى طرفدار قانون اساسى، کادت ها، ۴/٨ درصد آرا ١٧ نماینده
۴) منشویکها با ٣/٣ درصد آرا، ١٨ نماینده
۵) بقیه با کمتر از ٣ درصد آرا، (در مجموع ٢۶/٧ درصد) ١٢٠ نماینده
در زمان انتخابات پایتخت در کنترل کامل بلشویکها قرار دارد و سهم آنها از آرا در پتروگراد ۴۵ درصد است. جزییات کامل تقسیم آرا در مناطق مختلف را در این آدرس مشاهده کنید، آمار بالا نیز عینا از همین منبع نقل شده است.
در خصوص مخالفت کامنف و زینوویف با لنین گفتیم که اعتراض آنها از جمله در خصوص مشروعیتِ قیام انحصارى بلشویکها بود. مشروعیتی که با دور زدن سویتها و زیر پا گذاشتن مجلس موسسان مشخص نبود چگونه بدست میآید. در زمان جلسه دهم اکتبر پیشبینى میشد که ترکیبى از بلشویکها و سوسیالیستهاى انقلابى (احزاب پر نفوذ در سویتها) میتوانند اکثریت مطلق (بالاى ۵٠ درصد) مجلس موسسان را نیز از آن خود نمایند و سپس براى تصویب قوانین مربوط به صلح، زمین، محدودیت نظامى ضد انقلاب، برسمیت شناختن کمیته نظامى سویتها و غیره قدم بردارند. در فصل دوم این رساله خواهیم دید که نگرانى کامنف در این مورد کاملا بجا و بلشویکها پس از برگزارى جلسه اول مجلس موسسان با خواندن سرود انترناسیونال آن را بهم ریخته، از محل خارج شده و جلسه را تحریم کردند و از فرداى آن روز هم گاردهاى سرخ از ورود دیگر نمایندگان نیز به محل جلوگیرى مینماید و به این ترتیب دفتر یکى از خواستهاى کلیدى مردم روسیه در انقلاب فوریه (همچون بسیارى دیگر) بسته و براى همیشه مهر و موم شد.
برخورد لنین در ربودن قدرت از کف سویتها و جذب کردن آنها (با میانجى گرى تروتسکى) بعنوان زائدهاى از تشکیلات بلشویکها از یک طرف و بستن مجلس موسسان از طرفى دیگر، همانگونه آزادی سیاسی را در روسیه تحت تاثیر قرار داد که استالین بقیه جنبههای حیات شهروندی را در حوزههای عمومی و خصوصی.
به راىگیرى جلسه ده اکتبر برمیگردیم، پیروزى لنین در این راىگیرى بمعناى تصمیمِ مشخص بلشویکها براى کسب قدرت سیاسى قبل از تشکیل کنگره سراسرى شوراها (سویتها) و با این فاصله بسیار نزدیک چند روزه تا شروع آن تنها میتوانست دو معنى مرتبط، هماهنگ و همزمان داشته باشد که اولى در همان جلسه براى تمام حاضرین روشن بود اما از معناى دوم تنها لنین اطلاع داشت:
اول) بلشویکها قصد محترم شمردن قواعد بازى در داخل سویتها و تحمل نیروهاى غیرخودى چون سوسیالیستهاى انقلابى و منشویکها که اتفاقا تا آن زمان (قبل از برگزارى کنگره سویتها) در بالاترین ارگان اجرایى آن در اکثریت هم بودند را نداشتند. در عمل (در فصل بعد خواهیم دید که) نمایندگان ایندو گروه بعنوان اعتراض به تصمیم یکجانبه بلشویکها و (سوء) استفاده آنها از بازوهاى نظامى سویتها براى کسب قدرت انحصارى صحن کنگره سویتها را ترک کردند و روز بعد گاردهاى ساختمان اسمولنى از بازگشت گروهى از آنها، که تصمیم خود را عوض کرده بودند، بداخل کنگره جلوگیرى کردند.
دوم) على رغم شعار ‘همه قدرت بدست سویتها’، لنین هیچ قصدى براى تحویل هـیچ بخشى از قدرت به سویتها، حتى اگر تمامى نمایندگان آنها از بلشویکها انتخاب میشدند، را نداشت، اعلان تشکیل کمیسرهاى ملى توسط او در روز دوم کنگره که در آن نمایندگان باقیمانده، یعنى بلشویکها و تعدادى سوسیالیستهاى انقلابى چپ، تمامِ تصمیم گیریهایى که از تریبون اعلان میشد را با کف و هورا و خواندن سرود انترناسیونال تایید میکردند، به این معنا بود که هیئت دولت را نه ‘کمیته اجرایى سویتهاى سراسر روسیه’ بلکه حزب بلشویک و بطور مشخص شخص لنین تعیین کرده و خواهند کرد و نقش سویتها، على رغم اعمال نفوذى که بلشویکها در مناطق مختلف در تعیین نمایندگان آنها داشتند، تنها تشریفاتى و بصورت مهر تایید Rubber Stamp بىاختیارى براى تصویب آنچه جلوى آن میگذاشتند تعیین شده بود.
برداشت خود لنین از ماهیت دیکتاتورى پرولتاریا از آوریل تا دسامبر ١٩١٧ کاملا یکسان نبود، در نوشته هاى ابتدایىِ او چون ‘وظیفه پرولتاریا در انقلاب ما’، او دیکتاتورى پرولتایا را با تفویض کامل قدرت به سویتها یکى میدانست و شرایط بعد از انقلاب فوریه را قدرت دوگانه دیکتاتورى پرولتاریا و دیکتاتورى سرمایه داران مینامید که موقتا درهم فرو رفته اند اما قابل دوام نیستند و میبایستى با کنار زدن یکى توسط دیگرى به حالت ماندگار برسند، فراموش نکنیم در ماه اوریل سهم بلشویکها از نمایندگان سویتها اقلیت کوچکى بیش نبود. با انتشار مقالات تئوریک بیشتر از سوى لنین در طول تابستان از جمله ‘دولت و انقلاب’ معیار سنجش و وظایف دیکتاتورى پرولتاریا مشخص تر، خشن تر و ایدئولژیک تر شده و کمتر نامى از سویتها در آنها بمیان میاید، در حالى که شعار ‘همه قدرت بدست شوراها’ در تبلیغات حزب ادامه میابد. در این میان مشخص نیست که آیا سویتها قادرند از عهده انجام دیکتاتورى با ویژگیهاى مارکسیستى دوران گذار همچون سرکوب طبقات استثمارگر برآیند؟
مباحثات جلسه روز ١٠ام حاکى از آنست که این نهاد، حتى با اکثریت بلشویکى، براى اعمال دیکتاتورى پرولتاریا شایستگى ندارد، اما پاسخ نهایى و روشنِ لنین به این سوال نه در مباحثات جلسه ١٠ام اکتبر و نه در شعارهاى تبلیغاتى بلشویکها قابل تشخیص نیست.
پاسخ لنین به صلاحیت یا عدم صلاحیت سویتها براى برقرارى دیکتاتورى پرولتاریا در فرمانهاى دولتى پس از کسب قدرت همچون اولینِ آن در تشکیل ‘کمیسرهاى ملى’ و همچنین در سطر سطر متون تئوریک او چون ‘دولت و انقلاب’ آشکار است. در ‘دولت و انقلاب’ حجم قابل توجهى از مطالب به الف) قهر آمیز بودن نحوه قبضه قدرت توسط پرولتاریا و ب) قهرآمیز بودن حکومت او بر علیه طبقات استثمارگر اختصاص میابد، همچنین در گوشه اى، از قول مارکس نقل قول میشود که دیکتاتورى پرولتاریا اگرچه براى طبقات استثمارگر دیکتاتوریست ولى براى خود پرولتاریا دموکراسى است، اما در هیچ جاى کتاب اشارهای به مکانیزم این دموکراسى و نحوه کارکرد آن از طریق نهادى بنام سویتها نمیشود. اگر سوسیالیزم علمى قرار بود براى پرولتاریا یا براى بخش کوچک و صاحب قدرت آن یا حتى تنها براى حلقه کوچک اعضاى حزب بلشویک، دموکراسى یا چیزى شبیه به آن به ارمغان اورد، در اینصورت ایا حرمت آرا در شوراهاى سراسرى کارگران سراسر روسیه (سویتها) نمیبایستى حفظ میشد؟
محبوبیت بلشویکها در پاییز ۱۹۱۷:
عیب وى جمله بگفتى هنرش نیز بگوى، نکته اى را در مورد محبوبیت بلشویکها در اکتبر ١٩١٧ یادآورى میکنیم: اگر بلشویکها در فاصله زمانى قبل از تشکیل کنگره سویتها در مورد قیام به توافق نمیرسیدند، در اینصورت پس از کنگره و بدست گرفتن کمیته اجرایى سویتها، آنها بصورت رسمى به قویترین نیروى سیاسى (و نظامى) روسیه مبدل میشدند. این موضوعی بسیار حساس است که خواسته یا ناخواسته از نگاه تمامى تاریخنگاران (غیر کمونیست) و اکادمیسینهاى غربى چه در طول جنگ سرد و چه پس از آن مخفى مانده است، آنها با نادیده گرفتن اقبالِ روزافزون بلشویکها در میان کارگران و سربازان و تمایل بیشتر عامه مردم به چپ پس از ماجراى کورنیلف، قیام اکتبر را کودتاى گروه کوچکى از انقلابیون میخوانند. در بخشهای بعدی این گفتار، در خصوص اقدامات بلشویکها در طول دو هفته پس از جلسه ١٠ام، خواهیم دید که چگونه اکثریت قابل اتکاى بلشویکها در میانِ کارگران و سربازانِ پایتخت از جمله در کمیته هاى نظامى سویتها، تهیه مقدماتِ قیام را براى آنها تسهیل نمود.
چند کلمه در مورد استالین:
با وجود انهمه تئورى در مورد فلسفه تاریخ و روشن بودن راه علمىِ و دقیق پیاده کردن سوسیالیزم از طریق دیکتاتورى پرولتاریا، تاثیر آراء عمومى مردم یا آراء نمایندگانِ کارگران و سربازان در کنگره سویتها چگونه میتوانست باشد؟ اگر این آراء با برنامههاى مفصل تئوریک همخوانى نداشت تکلیف جه بود؟ نمیتوان تصور کرد که هنگام نگارش ‘دولت و انقلاب’ این سوال به ذهن لنین خطور نکرده باشد، متنِ کتاب نیز جایى براى شک و شبهه باقى نمیگذارد که سرنوشت پروژه سوسیالیزم علمی را نمیتوان را نمیتوان و نباید به شانس و تقدیر یا به صندوق راى مردم یا به نظرِ اکثریتِ نمایندگان کارگران و سربازان وا نهاد. در ادامه منطقى همین مسیر، استالین نیز به این نتیجه رسید که نه تنها سویتها یا مجلس موسسان، بلکه این امر خطیر قابل واگذار شدن به نتیجه راى ٢٠ یا ٣٠ نفر از کمونیستهاى با تجربه در کمیته مرکزى یا دفتر سیاسى هم نیست.
همانطور که لنین خود را از شرِ رهبری نهادِ سویتها و از دست مجلس موسسان خلاص کرد، استالین نیز خود را از شر تمامی اعضای دفتر سیاسی و بسیاری از اعضای کمیته مرکزی خلاص کرد، البته به تنها روشی که بلد بود، حذفِ فیزیکی! در انجام اینکار، شاید استالین خاطرات جلسه دهم اکتبر و تلاشى را که لنین براى قانع کردن و جلب راى دیگران بکار برد، را در نظر داشت، او چگونه میتوانست در وضعیتى مشابه موفقیتى همچون لنین داشته باشد؟ آیا بخود میدید که بتواند تمامِ شب را بروی یک موضوع با ۱۲ نفر دیگر به بحث بپردازد و در پایان نتیجه رایگیری را بپذیرد؟
لنین ذهنى متمرکز همچون لیزر داشت و جز به هدف مشترک مارکسیستى به هیچ چیز دیگر حتى به خودش هم نمىاندیشید، این موجب میشد که به نکتههاى شخصى زندگى دیگران کاملا بى توجه، ‘خطا پوش’ و بخشنده باشد، در تفکر لنین جایى و وقتى براى کینه توزى وجود نداشت و این همه از او رهبرى طبیعى میساخت. مهمتر از همه لنین استاد بى نظیرِ استدلال، بحث و قانع کردن دیگران بود. در مقابل، استالین حرف میتوانست بزند اما قادر به مکالمه دوطرفه و بحث نبود، او خصوصا در بخشهاى علنى و جلوى صحنهء فعالیتِ سیاسى همیشه کارها را خراب میکرد. در فاصله آوریل تا اکتبر هر زمان که استالین از محل چاپ نشریه پراودا یا روبوچى پوت بیرون میامد و مامور انجام کارى مثلا در محل سویتها میشد در آنجا با افراد درگیرى و تنش پیدا میکرد و معمولا کار با میانجیگری تروتسکی یا سردلف حل و فسخ میشد.
نمونه دیگر، غیبت استالین در روزهاى قیام بود، قیام در انقلاب اکتبر با قیام در انقلاب ١٣۵٧ ایران بکلى متفاوت بود، در قیام اکتبر بندرت گلولهاى شلیک شد و کار بیشتر از طریق مذاکرات کمیته نظامى سویتها با پادگانهاى مختلف و سربازان پیش میرفت. این موضوع باعث شد که به طنز گفته شود در جریان ساخت فیلمِ اشغال کاخ زمستانى، که چند سال بعد از قدرت گرفتنِ بلشویکها انجام گرفت، تعداد بیشترى از افراد مجروح شدند تا در زمان وقوعِ خود حادثه. در سالهاى بعد، رقباى استالین او را به ‘غیبتِ کامل’ در زمان قیام متهم کردند و استالین در جواب گفته بود که در آن روزها گرفتارِ سازماندهى درون تشکیلات بوده است. اینکه تروتسکى قهرمانِ روزهاى قیام و استالین غایب در آن خوانده میشد ریشه در عجز و ناتوانى استالین در برقراری ارتباط با دیگران و در انجام مذاکره و از طرف دیگر توانایى تروتسکى در چک و چانه زدن، در پیچاندن، در یافتن رگِ خواب افراد و در راضی کردنِ آنها از هر طبقه و گروهى داشته باشد.
در زمانى که لنین، بخاطر پیاده کردنِ اصولىِ ‘سوسیالیزمِ علمى’، در یک شب، همزمان، تاریخِ روسیه را هم از شرِ مجلس موسسان و هم از گرفتاریهای رهبرى سویتها (در این مبحث با کنار زدن دولت موقت مشکلى نداریم) خلاص میکند، چطور میتوان انتظار داشت که استالین، با توجه به ناتوانیش در مکالمات عادی، چند ده نفر اعضاى کمیته مرکزى یا تعداد کمترى از اعضاى دفتر سیاسى را سالها در اطراف خود تحمل کند؟
شیفتگی اسلاوى ژیژک با لنین و انقلاب اکتبر:
اسلاوى ژیژک روشنفکر پر سر و صدای معاصر در نگاه ستایش امیز خود به تجربه لنین، قیام بلشویکها را ‘ضربه دوم’ در انقلاب روسیه میخواند، ضربه دومی که وارد آمدن آن بگفته ژیژک برای ‘بازگشتناپذیر شدن’ همه انقلابها ضروریست[۴۵].
تئوری ژیژک را با زبان ساده با استفاده از تجربه چند انقلاب باین ترتیب به نقد میکشیم:
- ضربه اول: انقلاب مردم (انقلاب فوریه روسیه، انقلاب ١٧٨٩ فرانسه، صدراعظم شدن هیتلر ژانویه ١٩٣٣)
- ضربه دوم: انقلاب آگاهانه برای بازگشت ناپذیر کردن رژیم سابق (انقلاب اکتبر روسیه، توطئه برای برابری بابف در انقلاب فرانسه ١٧٩۵)
< در صورت یک دست نشدن حاکمیت پس از ضربه دوم و باقی ماندن اقلیتی غیر خودی در حکومت به ضربه سوم نیاز خواهد بود >
- ضربه سوم: بیرون کردن غیرخودیها از حکومت از حوزه عمومی، از کشور یا از حیات (، آتش سوزی رایشتاک و تصویب قانون فوقالعاده و دستگیری مخالفان در آلمان مارس ١٩٣٣ ، در روسیه لنین با یک تیر دو نشان زد و ضربه دوم و سوم را همزمان فرود آورد)
بازگشت ناپذیر شدنِ انقلاب اگر براى ژیژک براى درک تئورى رمانتیکِ ‘ضربه دوم’ در نظر بگیریم که هژمونى سیاسى بلشویکها تا پایان اکتبر با قیام یا بدون آن بدست آمده بود و قدرت سیاسى نیز چندان دور از دسترس نبود، قدرت دوگانه مارس و اوریل با قدرت دوگانهء آخرِ اکتبر و نوامبر (در صورت عدم انجام قیام) متفاوت بود، اگر اولى ۶ ماه بطول انجامید، این یکى ۶ هفته بیشتر دوام نمیآورد، تنها چند دستخط تروتسکى کافى بود که پادگانهاى پتروگراد را از اجراى فرمانهاى ستاد ارتش سر پیچى کنند و قدرت دوگانه به یگانه تبدیل شود. اما ‘ضربهء دوم’ ى که به این ترتیب وارد میشد، مورد نظر لنین نبود و ٩٠ سال بعد چنین ‘ضربه دوم’ى مورد توجه و علاقه ژیژیک نیز قرار نمیگرفت، با چنین ضربه اى دولتِ موقت، جنگ امپریالیستى و خطر کورنیلف حل میشد و قدرت نیز به بلشویکها منتقل میشد اما یک اقلیتى شامل سوسیالیستهاى انقلابى چپ، منشویکها، و انقلابیون مستقل روى دستِ آنها باقى میماند که ممکن بود در انتخابات کنگره بعدى، یا چند سال بعد دوباره به اکثریت تبدیل شود.
چنین امکانى از نظر سوسیالیزم علمى تحمل شدنى نبود و بمنظور یکپارچه کردن قدرت و ورود به فاز بىبازگشت دیکتاتورى پرولتاریا و دوران گذار به کمونیزم، لنین مجبور به طرحریزى براى وارد آوردنِ ‘ضربه سوم’ میشد. در اینصورت شاید جلسه کمیته مرکزىِ دیگرى در تمام طول شب و راىگیرى در آستانه فجر لازم میشد تا او بتواند دوباره رهبرى بلشویکها را به انجام آن قانع کند، و هنگام بحث در چنان جلسه اى خطرِ بازگشتِ سلطنت طلبها یا خطرِ نابودى سویتها بدست کرنسکى یا خطرِ اشغال پایتختِ انقلاب توسط آلمانها و غیره نمیتوانست توسط لنین مورد استفاده قرار گیرد و احتمالا اینبار نتیجه راى بنفع او نبود یا اینکه بحثها بجاى ده ساعت ممکن بود ده روز به طول بیانجامد. همچنین به فرض همراهىِ رهبرى با او، ضربه سوم اولا به بهانه نیاز داشت و دوماً از نظر افکار عمومى و در دیدگاه تاریخ براى لنین بسیار گران تمام میشد، چیزى شبیه به استفاده از بهانه آتش سوزى رایشتاک در فوریه ١٩٣٣ و تصویب قانون قدرت فوقالعاده Enabling Act توسط هیتلر یا در انقلاب ایران استفاده از بهانه ٣٠ خرداد سال ١٣۶٠ براى پاکسازى فیزیکى اقلیتِ سیاسى یا بهانه عملیات مرصاد براى کشتار ١٣۶٧.
بنابرین آنچه در جلسه ١٠ام اکتبر به راى گذارده شد عبارت بود از انجامِ همزمانِ ‘ضربه دوم و سوم’ در انقلابى که ضربه اول آن در فوریه ١٩١٧ فرود آمد. نشان گرفتن ایندو شکار در آن واحد و با یک تیر بزرگترین شاهکارِ زندگی سیاسی لنین بود. این باعث شد که در خود روسیه خبر انقلاب اکتبر بصورت قدرت گرفتن سویتها در کشور منتشر شد. حتى در زمانِ حاضر، نزدیک به یک قرن پس از انقلاب اکتبر، گروه قابل توجهی از روشنفکرانِ چپ هنوز گمان میکنند که معناى انقلابِ اکتبر همان به قدرت رسیدن سویتها (شوراها) است.