۸- استحکام بى عیب و نقصِ عقلِ استدلالی و تناقض فلسفى در اندیشه لنین
۸- استحکام بى عیب و نقص عقل استدلالی
و تناقض فلسفى در اندیشه لنین
معنای معامله لنینی:
علىرغم خدشهناپذیر بودن استدلال عقلى لنین و قدرت بلامنازع او در قانع کردن مخاطبین، در پسِ لایههاى منطقى اندیشه او یک تناقض بزرگ فلسفى قابل رویت است: لنینیزم به معناى قبول معامله ایست که طى آن فرد از میوه و میراث بخشِ غالبِ دستاوردهاى تفکر انسان در زمینه شناختِ جامعه در دوران مدرن بهره مند شده و استدلال عقلى لنین را که بر همان مبنا و به هزار زبان در سخن است میپذیرد و در نتیجه در سمت علمى تاریخ قرار میگیرد، اما در مقابل، تمامى زیر بناى فکرى، اخلاقى، احساسى و گاها همه تجربه شخصى و حتى فردیت خود را واگذار میکند. در این قسمت ادعاى فوق را توضیح میدهیم:
تابستان ١٩١٧ لنین مشغول نگارش ‘دولت و انقلاب’ بود، در این کتاب او موضوع انقلاب قهرامیز و نحوه کسب قدرت سیاسى توسط پرولتاریا، رابطه قدرت پرولتاریا با دشمنان طبقاتى او، نحوه شریک شدن قدرت با دهقانان و خورده بورژوازى، چگونگى اعمال زور و خشونت توسط این رژیم در دوران گذار به کمونیزم، رابطه این رژیم با پارلمان و انتخابات و دموکراسى، شباهتها و تفاوتهاى دیکتاتورى پرولتاریا با حکومت طبقات استثمارگر، از بین رفتن تدریجى حکومت دیکتاتورى پرولتاریا با از بین رفتن طبقات و همچنین مهمترین بخش کتاب به رد نظرات رقبا که او آنها را فرصتطلب، مرتد، سوسیالیست خورده بورژوا، خیانتکار، ورشکسته، مارکسیستِ سابق و غیره مینامد، اختصاص میابد.
رقباى عقیدتى لنین عبارتند از الف) آنهایى که در انقلاب ١٩١٧ روسیه مستقیما شرکت دارند چون منشویکها و سوسیالیستهاى انقلابى همچون سرتلى Tsereteli، چرنف Chernov، اسکوبلف[۴۶] Skobelve ، مارتف Martov، دان Don، اوسنتیف Avksentiev ب) کسانى که در انقلاب ١٩١٧ شرکت نداشتند یا مارکسیستهاى خارج از روسیه چون پلخانف Plekhanov، شیدمان Scheidemann و مهمتر از همه کارل کائوتسکى Kautsky که نگارش ‘دولت و انقلاب’ از ابتدا بمنظور پاسخ به کتاب ‘دیکتاتورى پرولتاریا’ى او اغاز شد.
مبناى استدلال ‘دولت و انقلاب’ مارکسیزم است به این معنى که نویسنده براى اثبات نقطه نظرات خود و رد دلایل رقبا تنها به نوشتههاى مارکس و انگلس استناد میکند و براى او هیچ نقطه مرجع دیگرى در حد آموزههاى مارکسیزم و یا بالاتر از آن قرار نمیگیرد، تلاش لنین در عبارتست از ارائه برداشتهاى خود بعنوان تنها تعبیر صحیح ممکن از مارکسیزم.
آنچه بعدها بعنوان لنینیزم شناخته شد را شاید بتوان بطور موجز در جمع دو اثر ‘دولت و انقلاب’ و ‘چه باید کرد’ خلاصه کرد. در میان مجموعه اى کم نظیر از استدلال عقلى که خواننده آثار لنین را از همه طرف محاصره و معمولا مغلوب میکند، نکته مشترک ایندو اثر برجسته عبارتست از مردود دانستن خودانگیختگى[۴۷] و دفاع از اراده و عمل انقلابیون حرفه اى براى زایش تاریخى سوسیالیزم، زایشى که مطابق اصول ماتریالیزمِ تاریخى، علمى، طبیعى و وقوع آن اجتناب ناپذیر است.
مقدمه لنین به چاپ اول در تاریخ اوت ١٩١٧ نگاشته شده و مشخص نیست در ١٠ اکتبر تروتسکى یا اعضاى دیگر کمیته مرکزى این اثر را مطالعه کرده باشند، اما راه ارتباطى لنین با کمیته مرکزى در مدت بین دو انقلاب از طریق مقالههاى چاپ شده و نامه بوده است که همه به آن دسترسى داشتند. بر خلاف مارکسیستهاى خارج از روسیه، اعضاى کمیته مرکزى هیچگاه مارکسیستى بودن آرا لنین را به چالش نگرفتند. مخالفت آنها تا قبل از این جلسه و مخالفت گروهى از آنها در طول جلسه بر مبناى مشکلاتى چون ‘گناه سیاسى’ در قیام انحصارى برنامه ریزى شده، ریسک کردن محبوبیت فزاینده بلشویکها با اقدام به قیام، خطرِ سوق دادن بخشهایى از مردم بطرف ضد انقلاب سلطنتطلب همچنین ناظر به موضوعاتى از این قبیل بود: مشروعیت قیام، اینکه بنام چه نهاد و چه کسانى انجام شود و از همه مهمتر اینکه تکلیف سویتها چه میشود و شعار ‘همه قدرت بدست سویتها’ چگونه میتواند با اقدام یکجانبه بلشویکها سازگار باشد.
نگارنده این سطور به منبعى برخورد نداشته که رهبران بلشویک بر مبناى اصول مارکسیزم یا نوشتهاى از مارکس یا انگلس با لنین به بحث و جدل بپردازند، آنها با مبناى مارکسیستى و در نتیجه علمى بودن نظرات لنین مشکلى نداشتند. در داخل حلقه رهبری بلشویکها کسی استادی لنین را در اصول مارکسیزم به چالش نمیگرفت. بنابراین در طول جلسه اکثریت آنها، براى قبول یا رد همان معامله لنینى زیر فشار قرار داشتند، ایا میتوانستند ‘گناه سیاسى’ را بپذیرند و از چند خط قرمز شخصى و اخلاقى در گذرند و در عوض مارکسیست باشند و سوسیالیزم علمى را مشعل راهنماى خود نگاه دارند؟ برخى چون کامنف، زینوویف و سردلف از قبل تصمیم خود را گرفته بودند و برخى چون استالین (شاید تنها او) صرفا میخواستند در طرف بازنده نباشند و تنها میبایستى راى اکثریت را حدس میزدند، اما دیگران بر سر دو راهى و در مقابل یک تصمیم مهم سیاسى قرار داشتند، این تصمیم براى اکثر آنها انتخابى کاملا فردى و در عینحال بنوعی انتخابی اخلاقى بود.
نقشى که لنینیزم براى انقلابیون حرفه اى قبل از کسب قدرت ترسیم نمود هیچ تناسبى با وظیفه قابله تاریخى نداشت، و پس از بقدرت رسیدن نیز حکومت بلشویکها موجودى نبود که تاریخ روسیه از آن باردار شده بود، این موجود عروسک غول پیکر، ادم اهنى یا روباتى بود که پس از سقطجنین نوزادى که براى تولد آماده میشد جایگزینى آن گشته بود، این محصول مهندسى و تولید شده اى بود که در همه ابعاد و مراحل شکل گیریش چون طراحى، ساخت، نصب و بهره بردارى، نتیجه فکرِ انسان بود و با سنتز خود انگیخته فرایند ارگانیکى-تکاملى تاریخ جهان (اگر به چنین حرکت قانونمندى که مسئولیت فردى در مقابل آن هیچ اختیارى ندارد معتقد باشیم) که هگل آن را چون جلوهاى از اراده خداوند و همچون پدیدههاى طبیعى قانونمند میداند، هیچ تناظرى نداشت.
با لنین فلسفه سیاسى مدرن در حرکت مارپیچ خود بدور محور قدرت دو باره از هگل دور و به ماکیاولى نزدیک گردید. تناقضِ فلسفى لنین در حرکت پاندولی بود که مابین تاریخگرایی Historicism و کنشگری Activism فاصلهء بین ماکیاولی و هگل را طی میکرد، با لنین و در اکتبر ١٩١٧، این پاندول تا آخرین زاویهء ممکن بسمتِ کنشگری منحرف گشت در حالیکه در همان لحظه، لنینیستها شعارهای تاریخگرایانه و اجتنابناپذیر بودنِ حرکت تاریخ را بلندتر از همیشه فریاد میکردند.
معامله لنینى که قرار بود در برابر واگذارى همه اصول شناخته شده فردى، اخلاقى و اجتماعى رهبران بلشویک را در سمت علمى و اجتنابناپذیر حرکت تاریخ جهان، در مسیر پیشرفت طبیعى و خطى جامعه بسوى عدالت و تعالى رهنمون کند بالاخره در شب ١٠ اکتبر به امضاى اکثریت اعضاى کمیته مرکزى رسید. نتیجه این معامله مغبون و مظلوم و یا قربانى شدن تقریبا همه اعضا، آنهم نه بخاطر تعالى طبقه کارگر یا جامعه روسیه و نه در راه کسب عدالت اجتماعى، چرا که بهمراه آنها نسل بعد از نسل مردم روسیه نیز بخاطر همان تصمیم، تحت سختترین شرائط اقتصادى و سیاسى براى ٧٠ سال نه تنها از عدالت بلکه از ابتدایىترین حقوق شهروندى خویش نیز محروم شدند.
حرکت لنین و کمیته مرکزى بلشویکها از آرمانگرایى و علم گرایى و در افتادن آنها به پرتگاه توتالیتاریزم بدون شک جزیى جدایى ناپذیر از اشتباه فکرى مدرنیته سیاسى در تعمیم و تقلید از علوم طبیعى در حوزه تاریخ بشمار میاید. اما لنینیزم در عین حال که در ادامه مسیر مدرنیته سیاسى و شیوع ایدئولژیهاى دوران مدرن اتفاق مى افتد و وقوع آن در این مسیر عادى است اما خود حامل تناقض خاص و ویژه ایست ، تناقضى که مهر لنینیزم بر آن حک شده است و مسئولیت آن جز بعهده لنین نیست: چگونه است که مراقبت و قابلگى از زایش طبیعى تاریخ باید به یک پروژه مهندسى تمام عیار براى ساختن برج بابل، اهرام ثلاثه، هیولاى اهنى ساخته دست بشر تبدیل گردد، چرا با حذف کامل خودانگیختگى تاریخى، گروه کوچکى از انقلابیون حرفهاى باید استینها را بالا بزند و با مجموعهاى از مانورهاى تاکتیکى و استفاده از نهادهاى برامده از انقلاب و طرح شعارهایى که خود هیچگونه اعتقادى به آن ندارند همچون ‘همه قدرت بدست سویتها’ و کنار زدن سویتها (شوراها) پس از استفاده از آنها و حذف سیاسى و سپس فیزیکى رقبا، ایده هاى خود را همچون مجسمه اى از اهن و گوشت و خون ساخته و مادیت ببخشند و آن را به زور به حلق تاریخ و به گلوى مردم فرو کنند و از همه اینها عجیب تر و متناقضتر آنکه پروژه خود را جزئى از پیشبینى علمى و مسیر طبیعى، تکاملى و اجتنابناپذیر تاریخ بخوانند.
مشکلات درونىِ تروتسکى با خودش:
گفتیم که در مخالفت با تروتسکى، لنین در این جلسه اصرار داشت که شروع و تکمیل آن قبل از آغاز کنگره سویتها انجام پذیرد و این توالى براى او بسیار با اهمیت حتى مهمتر از فوریت زمانى قیام بود، در عمل تدارک قیام و هماهنگى کمیته ها و سازمانهاى نظامى درگیر آن نزدیک ١۴ روز طول کشید و تروتسکى مجبور شد بخاطر رعایت توالىِ مورد نظر لنین حتی شروعِ کنگره را که از قبل براى روز ٢٠ اکتبر پیشبینى شده بود تا صبح روز ٢۵ ام اکتبر عقب بیاندازد. پس از مقاله کامنف و زینوویف در روزنامه پر تیراژ ماکسیم گورکى (نوایاژیزن) در روز ١۶ ام، تمام روسیه از تصمیم بلشویکها به قیام مطلع شدند و شرکتکنندگان در جلسات عمومى سویتهاى پتروگراد تنها نامحرمانى بودند که تصمیم به قیام، با مانورهاى کلامى تروتسکى، از آنها پنهان نگاه داشته میشد.
در آن روزها بارها از تروتسکى سوال شد ایا بلشویکها قصد قیام دارند و او موضوع را پیچانده بود با پاسخهایى چون ‘مادر مورد هیچ اقدام نظامى تصمیمى نگرفته ایم’ یا ‘ما همیشه باید اماده برخورد با نیروهاى ضد انقلابى باشیم’. اگر کنگره سویتها در همان تاریخ اعلام شده روز ٢٠ ام انجام میشد، و طرح قیام در آن (بصورت ظاهرى هم که شده) به راى گذاشته میشد، با توجه به اینکه اکثریت یافتن بلشویکها تقریبا در آن کنگره قطعى بود و جمعى از سوسیالیستهاى انقلابى هم احتمالا بنفع قیام سویتها راى میدادند، طرح قیام تصویب شده و میتوانست در همان روز ٢۵ام یا زودتر به اجرا گذاشته شود. اما در اینصورت چند مشکل اساسى ایجاد میشد:
یک) منشویکها و سوسیالیستهاى انقلابى به اعتراض کنگره را ترک نمیکردند و بعنوان اقلیت در آن باقى میماندند و لنین میبایستى حضور اقلیتى آنها را در قدرت تحمل کند،
دو) قدرت سیاسى میبایستى به کمیته اجرایى منتخب شوراهاى سراسرى کارگران و دهقآنان روسیه (سویتها) تفویض میشد و لنین نمیتوانست چند روز پس از قیام تشکیل کمیسرهاى ملى یا هیئت دولت روسیه را به انتخاب خود اعلام نماید،
سه) قدرت جدید در چارچوب سویتها، انتخابى باقى میماند و این با اصل علمى ‘دیکتاتورى پرولتاریا’ انهم با تصویر خشونت آمیز و قاطعانه اى که لنین از آن ترسیم کرده تناقض پیدا میکرد. سواى تعبیرهاى لنین، در هیچ جاى نوشته هاى مارکس و انگلس هم سخنى از ‘انتخابى بودن دولت دوران گذار’ ، حتى توسط شوراهاى نمایندگان کارگران به میان نیامده است.
با راى موافق به پیشنهاد لنین، در جلسه شب ١٠ام، تروتسکى پذیرفت که ابتدا قیام انجام شود، کنترل نقاط حساس پایتخت و عبور و مرور در خیابانها از جمله راههاى منتهى به ساختمان اسمولنى و انتظامات آن مرکز یک روز قبل از شروع کنگره سویتها در اختیار بلشویکها قرار گیرد، على رغم مخالفت اشکار دو نیروى سیاسى که حداقل تا قبل از شروع کنگره جدید، اکثریت را نیز در اختیار داشتند و على رغم حضور بسیارى از نمایندگانِ مستقل.
در صحن چنین کنگره اى قرار بود تصمیم یکجانبه بلشویکها براى قبضه کردن قدرت به راى گذاشته شود. ایا تروتسکى نمیتواند پیشبینى کند که تعداد قابل توجهى از نمایندگان بعنوان اعتراض کنگره را ترک خواهند کرد؟ تروتسکی برای منشویکهاى راست چون کوچین Kuchin ارزشی قائل نبود اما عکسالعمل محفل ماکسیم گورکی (گرد آمده حول روزنامه نوایاژیزن)، عکسالعمل گروه پشتیبان مارتف Martov، گروه باند the Bond group به رهبرى آبرامویچ Abramovich، مارکسیستهاى مخالف خشونت و خونریزى همچون ریازانوف Riazanov و دیگران در گروه سابق خودش مژاریستها Mezhrayontsi، نمایندگان شوراى شهر Town Council، تعداد قابل توجهی از انقلابیون سوسیالیست چپ Left SR و بسیارى از نمایندگان چپ و مستقل سویتها، عکس العمل همه آنها نسبت به اقدام یکجانبه بلشویکها به قیام چه خواهد بود؟
ایا مخالفین قادر خواهند بود که با قدرت گفتار خود جو جلسه را بدست بگیرند و بخشی از نمایندگان بلشویکِ از همه جا بیخبر (مثلا نمایندگان شهرستآنها) را با خود همراه کنند؟ ایا صحن کنگره را به اعتراض ترک میکردند؟ در هنگام راى دادن به پیشنهاد لنین در جلسه ١٠ اکتبر تمام این سوالها همچون صحنه زنده تئاتر چون برق از جلوى نظر تروتسکى میگذشتند. بلشویکها با رهبرى تروتسکى از پارلمان امادگى pre-parliament در ماه سپتامبر خارج شدند، او هنگام خروج از سالن بد و بیراه زیادى هم نثار کرنسکى و منشویکها کرد، از جمله اینکه آنها میخواهند با دستان پینه بسته زحمتکشان گلوى انقلاب را بفشارند و آن را خفه کنند. تروتسکى همچنین براى مجلس موسسان اینده نیز ارزشى قائل نبود اما کنگره سراسرى سویتها با اینها متفاوت بود، این بخشى از پارلمانتاریزم بورژوایى نبود، سویتها میوه انقلاب فوریه بودند، بلشویکها و خصوصا لنین از ماه اوریل به اینسو شعار ‘همه قدرت بدست سویتها را در جامعه تبلیغ کرده و آن را چون چماقی بر سر این و آن زده بودند. آیا هنگام خروج این نمایندگان از اسمولنى، بهتر نبود گلدان راى یا سطلى تعبیه کنند تا معترضین قبل از ترک کنگره در پشت برگه راى منفى خود به قیام بلشویکها، نوع حکومت دلخواهشان را بنویسند و در آن بیاندازند؟ این سوال آخر اما به مخیله تروتسکى هم خطور نکرد.
لئون داویدویچ تروتسکی (١٩۴٠-١٨٧٩)
دور زدن سویتها در جلسه ١٠ اکتبر و تصمیم کمیته مرکزى بلشویکها به انجام قیام و سپس کسب تایید سویتها پس از خاتمه کار، حامل پیام و معناى تلخى بود که تروتسکى فرد شماره یک سویتهاى پایتخت را بیش از دیگران مى آزُرد. سابقه رابطه او با لنین به قبل از انقلاب ١٩٠۵ بر میگشت، تروتسکى شخصیتى قدرتمند و مستقل داشت و تحت نفوذ تشکیلاتى یا شخصى لنین نبود، تروتسکى تا جولاى ١٩١٧ رهبرى گروهى از سوسیال دموکراتهاى روسیه را داشت بنام مژاریتى که تعداد اعضاى آن به بیش از ۴٠٠٠ نفر میرسید و سپس با اکثریت گروه خود به بلشویکها پیوست.
آنچه تروتسکى را در جلسه ١٠ام به پشتیبانى از لنین قانع میکرد قدرتِ استدلال علم بود، علمى که لنین صاحب و مروج آن بود، قدرت استدلال لنین در نوشته هاى ‘تزهاى اوریل’، ‘مارکسیزم و قیام’، ‘دولت و انقلاب’ و دیگر مقالات، ارائه تنها تعبیر ممکن از ‘سوسیالیزم علمى’ مارکس بود. در مدت شش ماه از اوریل تا اکتبر تروتسکى و دیگران با حالت کجدار و مریز با تئوریهاى لنین میساختند اما در جلسه ١٠ اکتبر، پس از کودتاى نافرجام کورنیلف، زمانى که معادلات بنفع رادیکالیزم لنینى تغییر یافته بود، بالاخره لنین همگى آنها را در گوشهاى محاصره و ضرباتِ خرد کننده عقلِ استدلالىِ خود را بر سرشان باریدن گرفت و با ‘قدرت مقاومت ناپذیر منطق’ به آنها ثابت کرد که راى منفى به پیشنهاد او راى منفى به سوسیالیزم علمى، راى منفى به مارکسیزم، راى منفى به دیکتاتورى پرولتاریا و راى منفى به انقلاب جهانى است.
چگونه تروتسکى میتوانست خود را به دادن چنین راى منفى راضى نماید؟ آیا در درونِ تروتسکى جنگى بین ‘عقل استدلالى’ و ‘عقل کلى’ در جریان بود؟ نه کاملا، چرا که مفاهیمى چون سوسیالیزم علمى و انقلاب جهانى على رغم تئوریک و مجرد بودنشان، در وجود تروتسکى، همچون خاطرات دوران کودکى، دور دست اما خود به واقعیتى تبدیل شده بود و هر حرکتى در جهت آنها تارهاى احساس او را در جهتِ موافق مرتعش میکرد. در این معامله تنها چیزى که او زیر پا میگذاشت عبارت بود از تجربه شخصى خودش از نهادهاى برامده از انقلاب، از نحوه عمل دموکراسىِ کارگران و سربازان، دموکراسیِ تودهای، از برخوردهایش با شرکت کنندگان و داستانهاى گوناگونى از ناملایمتها که با او در میان گذاشته بودند و انتظارات پشت ذهنشان از انقلاب و شرکت سویتها در حکومت و در تصمیمگیریها. سوخانف در خاطرات خود از شبهاى ٢۴، ٢۵، ٢۶ در اسمولنى مینویسد که ‘بر خلاف ١٩٠۵، و حتى متفاوت با آنچه در کنگره اول سویتها در ماه جون شاهد آن بود، در این شبها تروتسکى با لنین کاملا یکى شده بود و خود را در اغوشِ باز او قرار داده بود.’