«

»

Print this نوشته

داد عرب از عجم یا داد عجم از عرب؟ در باره یک مانع معرفتی / مصطفی نصیری

بسیاری از منتقدان دکتر طباطبایی، از جمله همین انصاری که بعد از درگذشت استاد، بی‌پرواتر شده‌اند، هنوز فرق تاریخ به‌عنوان یک علم، و تاریخ‌نویسی اندیشه سیاسی به‌عنوان عملی ذیل فلسفه سیاست را نمی‌دانند. ایشان بارها تاکید کرده‌اند که طباطبایی در حالی به نصیحه‌الملوک غزالی استناد کرده که نمی‌داند تنها بخشی از این کتاب نوشته غزالی است. دانستن این‌که کدام بخش از کتاب، نوشته غزالی است و کدام بخش‌ها نیست، شاید از منظر پژوهش‌های اسنادی و نسخه‌شناسی اهمیت داشته باشد، اما آن‌چه از منظر اندیشه سیاسی و تاریخ آن اهمیت دارد، شناخت یک اندیشه و سیر تحول آن است. از این منظر است که استاد با ترسیم منحنی اندیشه غزالی، به این نتیجه رسیده‌اند که غزالی واپسین سال‌های عمر، نمی‌توانست جز سیاست‌نامه‌نویس باشد.

‌ ‌ Nasiri

داد عرب از عجم یا داد عجم از عرب؟

در باره یک مانع معرفتی

مصطفی نصیری

آقای حسن انصاری نسخه‌شناس، در نقدی که به مقاله «در باره ایرانشهر» شادروان دکتر طباطبایی نوشته، و در درگاه اینترنتی خود به نشانی (ansari.kateban.com/post/5039) : منتشر کرده؛ چندین ایراد وارد کرده‌اند. برای طرح و نقد نقدهای انصاری لازم است خلاصه‌ای از مدعای استاد در آن مقاله را یادآوری کنیم. دکتر طباطبایی در بخشی از مقاله یادشده، با استناد به حدیثی که هم طبری و هم بلعمی در تاریخ خود آورده‌اند، بیان داشته که این دو مورخ، به دلیل «مانع معرفتی» که حدیث مربوط به «جنگ ذی‌قار» برای آنان ایجاد کرده، استمرار ایران را از زمان کیومرث اولین انسان ایرانی تا یزگرد پسر شهریار آخرین شاه ساسانی دانسته و معتقد بودند که با ظهور اسلام، پادشاهی طولانی ایران برای همیشه دچار گسست شده، و در پیامد آن ایران نیز پایان یافته است. داستان و حدیث مربوط به جنگ ذی‌قار این است که عربان در این جنگ که حسب کورنولوژی تاریخ‌نویسان اسلامی، پس از پیروزی پیامبر اسلام در جنگ اُحد رخ داده، در آستانه هزیمت قرار گرفتند. در چنین وضعیتی یکی از عربان می‌گوید؛ پیامبری به نام محمد (ص) ظهور کرده که پیروزهای پیاپی داشته و هرکس نام او را شعار خود قرار دهد، لامحاله پیروز می‌شود. پس سپاه در آستانه فروپاشی عرب نیز با شعار قرار دادن نام پیامبر (یا محمد ـ یا منصور) پیروز شدند. پیامبر که در مدینه و در جنگ اُحد پیروز شده بود، بواسطه جبرئیل از واقعه ذی‌قار مطلع شده و سپس به یاران خود فرمودند: «الله اکبر، الله اکبر، هذا اولُ یومٍ انتصفَ العربُ من‌العجمِ و باسمی نَصروا. گفت: این اول روز بود که عرب داد از عجم ستانیدند و به نام من نصرت یافتند که علامات خویش نام من کردند»(تاریخ بلعمی، به تصحیح: محمدتقی بهار، جلد دوم، ص ۱۱۳۳ تا ۱۱۳۵). حسب نظر دکتر طباطبایی، این حدیث به‌مثابه یک مانع معرفتی باعث شده تا طبری نتواند استمرار ایران و تاریخ آن در دوره اسلامی را ببیند.

ایراد نخست انصاری این است‌که «مطلب بلعمی ربطی به آنچه طبری نقل کرده ندارد». البته ما متوجه نشدیم که طباطبایی کجا چنین ادعایی را طرح کرده؟ که ایشان زحمت نقد و رد آن را برخود تحمیل کرده‌اند! آن‌چه استاد از هر دو منبع نقل کرده، حدیث داد ستاندن عرب از عجم است که در هر دو منبع وجود دارد. بدیهی است؛ تاریخ بلعمی که مشهور به خلاصه تاریخ طبری می‌باشد، عین تاریخ طبری نبوده و احتمال این‌که بلعمی از منابع دیگری هم سوده برده باشد، منتفی نیست. ایراد دیگر آقای انصاری این است که: «آقای طباطبایی عبارت بلعمی را اشاره‌ای به “پدیدار شدن نشانه‌های ظهور اسلام” دانسته‌اند. در حالی‌که در عبارت بلعمی تنها از “علامت” سخن رفته که منظور از آن برخلاف برداشت آقای طباطبایی”نشانه‌های ظهور اسلام” نیست بلکه منظور از آن، اگر روایت را در متن بلعمی و دیگر منابعی که بالا آوردیم، درست بخوانید شعارهایی بود که در جنگ ذی‌قار طبق این روایت به کار گرفته شد و نام پیامبر را اعلام می کرد». ایراد نخست انصاری یحتمل ناظر به این‌جاست که بلعمی جنگ ذی‌قار و حدیث داد ستاندن را ذیل نشانه‌های ظهور آورده، در حالی‌که در تاریخ طبری چنین نیست. خواهیم دید با این فرض هم ایراد نخست وارد نخواهد بود زیرا طبری هم جنگ ذی‌قار و حدیث مورد نظر را بعد از نشانه‌های ظهور آورده است. در باره ایراد دوم هم آقای انصاری در بیراهه تاخته‌اند زیرا؛ اولا بلعمی حدیث داد ستاندن عربان را ذیل عنوان: اندر یاد کردن علامت‌های پیغمبر علیه‌السلام …» آورده که با توجه به علائم ذکر شده و بویژه ارسال نامه از سوی پیامبر به خسرو پرویز پس از جنگ ذی‌قار، تردیدی در درستی درک دکتر طباطبایی نمی‌گذارد. جالب است که بلعمی قبل از پرداختن به علامت های ظهور و جنگ ذی‌قار، به صراحت نوشته است: «چون بر مَلک پرویز ۲۵ سال بگذشت، پیغامبر ما صلی‌الله علیه به مکه اندر بیرون آمد و چون ۳۸ سال ـ و ۵ ماه و ۱۵ روز ـ بگذشت به مدینه هجرت کرد و تا پیغامبر ما علیه‌السلام بیرون آمد، خدای عزّ‌وجلّ هر روز پرویز را آیتی بفرستادی و علامتی و از علامت‌های پیغامبر علیه‌ افضل الصلاه و اکمل التحیات بعضی بگوییم». پس تردیدی نمی‌ماند که از نظر بلعمی و طبری جنگ ذی‌قار از نشانه‌های ظهور اسلام و پایان سلسله شاهان ایرانی تلقی شده که از نظر دکتر طباطبایی به‌مثابه مانع معرفتی عمل کرده است. علاوه بر بلعمی، طبری هم قصه جنگ ذی‌قار را ذیل «ذکر الخبر عن‌الاسباب التی حدثت عند اراده الله إزاله مُلک فارس عن اهل فارس» آورده است. در واقع به‌خلاف ادعای آقای انصاری، مشابهت زیادی میان تاریخ طبری و تاریخ بلعمی در این باره ـ مثل شکاف طاق کسری، ویرانی آب‌بند دجله در کنار مداین، ورود فرشته به خلوت خسرو پرویز در هیات یک انسان و … وجود دارد. مشکل امثال انصاری در این است که فاقد نظریه‌ای در فلسفه تاریخ بوده و نمی‌نوانند مطالب را در یک نظم کلی بفهمند و پیوندهای میان آن‌ها را دریابند. درواقع ایشان نه‌دلیل فقدان نظریه‌ای در فلسفه تاریخ، نمی‌توانند وقایع را براساس نظمی علمی، از یک نخ تسبیح بگذرانند. انصاری در ایراد سوم، با اشاره به بحث مانع معرفتی، پرسیده‌اند؛ کجای عبارت طبری نشانی از این مطلب دارد؟ کجای مطلب حتی بلعمی و یا دیگرانی که در بالا نقل کردیم اشاره به این “مانع معرفتی” ادعایی دارد؟ در پاسخ ایشان می‌گوییم: طبری در باره علت حقیقی شکفتن طاق کسری و …، ذیل عنوان ذکر الخبر عن‌الاسباب التی … ، از قول کاهنان و ستاره‌شناسان خسرو پرویز می‌نویسد: هذا الامر حدث من‌السماء و أنه قد بُعث نبیُُ أو هو مبعوثُُ. طبری بعد از آن، «خبر یوم ذی‌قار» را با این عبارت می‌آغازد: «و مِن ذلک ما کان مِن أمر ربیعه والجیش الذی کان أنفذه الیهم کسری ابرویز لحربهم فالتقوا بذی‌قار… ـ یعنی از دیگر نشانه‌ها]ی ظهور[ موضوع ربیعه و سپاه خسرو پرویز بود که برای جنگ با قوم او اعزام شده بود که در ذی‌قار به هم رسیدند». فراز مورد نظر بلعمی در این باره را هم که در پاسخ به ایراد دوم نقل کردم. این احتمال وجود دارد که از نظر انصاری، به هنگام جنگ ذی‌قار، نزدیک به ۳۰ سال از ظهور اسلام گذشته بود، بنابراین این واقعه نمی‌تواند نشانه ظهور تلقی شود. اما چیزی که ایشان نمی‌توانند درک کنند این است که مراد از نشانه‌های ظهور، ظهور به افق ایران است که جنگ ذی‌قار در نظریه دکتر طباطبایی، طلیعه آن تلقی شده است. در نقل طبری هم، عبارت «بُعِثَ نبیُُ أو هو مبعوثُُ ـ پیامبری مبعوث شده یا خواهد شد» آمده که مبین درستی دیدگاه طباطبایی است. این‌که استاد طباطبایی اعتقاد طبری به حدیث داد ستاندن عرب از عجم را در پرتو: هذا الامر حدثً من‌السماء و أنه قد بُعثَ نبیُُ أو هو مبعوثُُ، به‌مثابه یکی از نشانه‌های ظهور و مانع معرفتی برای او می‌فهمند، چنان‌چه گذشت؛ متکی به فلسفه تاریخی است که آقای انصاری به‌عنوان نسخه‌شناس تهی از آن است. بسیاری از منتقدان دکتر طباطبایی، از جمله همین انصاری که بعد از درگذشت استاد، بی‌پرواتر شده‌اند، هنوز فرق تاریخ به‌عنوان یک علم، و تاریخ‌نویسی اندیشه سیاسی به‌عنوان عملی ذیل فلسفه سیاست را نمی‌دانند. ایشان بارها تاکید کرده‌اند که طباطبایی در حالی به نصیحه‌الملوک غزالی استناد کرده که نمی‌داند تنها بخشی از این کتاب نوشته غزالی است. دانستن این‌که کدام بخش از کتاب، نوشته غزالی است و کدام بخش‌ها نیست، شاید از منظر پژوهش‌های اسنادی و نسخه‌شناسی اهمیت داشته باشد، اما آن‌چه از منظر اندیشه سیاسی و تاریخ آن اهمیت دارد، شناخت یک اندیشه و سیر تحول آن است. از این منظر است که استاد با ترسیم منحنی اندیشه غزالی، به این نتیجه رسیده‌اند که غزالی واپسین سال‌های عمر، نمی‌توانست جز سیاست‌نامه‌نویس باشد. پس نظریه‌پرداز فلسفه سیاست، متخصص نسخه‌شناسی نیست تا اول تکلیف خود را با اصالت یا عدم اصالت اثر مورد نظر روشن کند، و به همین دلیل است که استاد طباطبایی در موضوع انتساب یا عدم انتساب کتاب نصیحه‌الملوک به غزالی، به نظریه استاد فقید جلال‌الدین همایی اعتماد کرده است. بی‌گمان اعتبار استاد همایی در این حوزه، بسیار بیشتر از حسن انصاری است. برعکس این نسخه‌شناس محترم است که به حوزه‌هایی مثل اندیشه سیاسی سرک می‌کشد که تخصصی در آن ندارد.