«

»

Print this نوشته

پژوهشگران معاصر ایران / سریرا شاگردان

مختصات روشنفکری روسی آن بود که در عرصه آن جایی برای روشنفکران غیرخودی وجود نداشت. حتا اگر روشنفکری از جنس کمونیستی اما به لونی دیگر یافت میشد نمیتوانست در درون روشنفکری روسی جایی دست و پا کند. خودی و غیر خودی پیش از آنکه در حکومت اسلامی باب شود، در میان روشنفکران نوع روسی باب شده بود. نیز از آنجا که پنجره دیدش تنها به سوی ایدئولوژیها و افکار و ادبیات وارداتی باز بود، به پژوهندگان سرزمین خود اعتقاد و اعتنایی نداشت…. در دیدگاه چنین روشنفکری، دکترقاسم غنی و علامه قزوینی ادیب و محقق به حساب نمیآمدند اما هر الفبا نخواندهای که طرفدار ایدئولوژی بود یا خود را طرفدار ایدئولوژی جا میزد، با هر اندازه نادانی و صرفا با ترجمه دو شعر از نوع دلخواه میتوانست در صف نویسندگان و مترجمان زمانه گردن افرازد.

44

پژوهشگران معاصر ایران

سریرا شاگردان

روشنفکر روسی یا نوع روسی که مفهوم رایج روشنفکری دهههای بیست به بعد ایران بود، دارد از سکه میافتد. روشنفکر روسی، روشنفکری بود که همه چیز را از دید ایدئولوژیک میدید و طبعی به غایت دینی داشت هر چند خود را ضد مذهب میشمرد. این نوع روشنفکری که در سالهای ۱۳۲۰ تا زمان انقلاب اسلامی بر فضای فکری ایران غالب بود، در واقع همان روشنفکری دینی بود که پیش از وقت ظهور کرده بود و طلایهدار روشنفکرانی بود که پس از انقلاب به روشنفکر دینی موسوم شدند. این روشنفکری ویژگیهایی مختص خود داشت. از جمله آنکه برخلاف روشنفکر عرفی که با وسعت نظر به جهان و هرچه در آن است نظر میکند، روشنفکر روسی به معنایی بیش از آنچه بعدها در حکومت اسلامی بروز کرد، انحصارطلب بود. تنها کسانی را به حلقه روشنفکری راه میداد که دیدگاه او را پذیرفته باشند و تنها ادبیاتی را تبلیغ میکرد و رواج میداد که در خدمت آرمانهای ایدئولوژیکیاش قرار گرفته باشند. در این زمینه چندان تنگ نظر بود که آثار نویسندگانی چون همینگوی و فاکنر را هم بر نمیتافت و از چاپ و انتشار آنها به عنوان ادبیاتی که در خدمت پرولتاریا نیستند، سر باز میزد. وظیفه معین این روشنفکری، روی کار آوردن حکومتی ایدئولوژیک بود اما از آنجا که تخم ایدئولوژی دلخواهش در سرزمین مذهبی ایران بر نمیداد، به آوردن حکومت اسلامی رضایت داد و به خدمت آن در آمد. هر چند که حکومت اسلامی آن را به مثابه یک عضو عاریتی پس زد و بیش از دو سه سالی نتوانست تحملش کند.

از جمله مختصات این نوع روشنفکری آن بود که در عرصه آن جایی برای روشنفکران غیرخودی وجود نداشت. حتا اگر روشنفکری از جنس کمونیستی اما به لونی دیگر یافت میشد نمیتوانست در درون روشنفکری روسی جایی دست و پا کند. خودی و غیر خودی پیش از آنکه در حکومت اسلامی باب شود، در میان روشنفکران نوع روسی باب شده بود. نیز از آنجا که پنجره دیدش تنها به سوی ایدئولوژیها و افکار و ادبیات وارداتی باز بود، به پژوهندگان سرزمین خود اعتقاد و اعتنایی نداشت. گو اینکه مباحث داخلی برایش قابل مطالعه نبود و حتا اسلام هم به عنوان یک دین هزار و چهار صد ساله و مذهب غالب ایران وقتی قابل مطالعه میشد که پتروشفسکی درباره آن نوشته باشد. در دیدگاه چنین روشنفکری، دکترقاسم غنی و علامه قزوینی ادیب و محقق به حساب نمیآمدند اما هر الفبا نخواندهای که طرفدار ایدئولوژی بود یا خود را طرفدار ایدئولوژی جا میزد، با هر اندازه نادانی و صرفا با ترجمه دو شعر از نوع دلخواه میتوانست در صف نویسندگان و مترجمان زمانه گردن افرازد. ادبیات نیز وقتی ادبیات به حساب میآمد که موافق مزاج این نوع روشنفکری پدید آمده باشد و هرچه خارج از آن ادبیات به شمار نمیآمد.

این شیوه نگاه کردن سبب شده بود که نام گروه بزرگی از نویسندگان ایران از یادها برود. چنانکه گروه بزرگی از نویسندگان از حسینقلی مستعان گرفته تا محمد حجازی و علی دشتی و سعید نفیسی و پرویز خانلری و احمد کسروی و ابراهیم پورداوود و امثال آنها اساساً نویسنده به حساب نمیآمدند. نویسنده تنها میم الف به آذین و احسان طبری و عبدالحسین نوشین و همه کسانی بودند که به نوعی با روشنفکر نوع روسی همدلی داشتند، یا نگاه مشترکی بین آنها وجود داشت. به همین قیاس سیدحسن تقیزاده و احمد بهمنیار و محمدعلی فروغی در طرز فکر این دوران جایگاهی نداشتند. روشنفکر تنها کسانی به حساب میآمدند که طرز تفکر غالب را پذیرفته باشند.

در صورتی که نسل پژوهندگان دانشگاهی ایران ویژگی متمایزی داشت و آن این بود که درست مانند روشنفکران صدر مشروطه هم تاریخ و مردم ایران را خوب میشناخت و از سنتهای اسلامی ایران با اطلاع بود و هم راهی سرزمینهای غربی شده بود و بر اثر سالها کار و مطالعه با تجدد و غرب و شیوه کار غربیان آشنایی کافی به هم زده بود. چیزی که در روشنفکر روسی پیدا نمیشد.

به هر صورت چنین نگاه و نگرشی زیانهای جبران ناپذیر به نسلهای بعدی ایرانیان زد و گسست تاریخی بزرگی پدید آورد. گسست تاریخی به این معنا که سبب آشنایی زدایی جوانان و افراد نسلهای بعدی با پیشینیان خود شد و همه هوش و حواس آنان را متوجه نویسندگان و روشنفکرانی کرد که در کشورهای انقلابزده دیگر با نوشتهها و اعمال خود بر کارهای انقلابی تاثیر گذاشته بودند. شکاف پدید آمده به حدی بزرگ بود که نه تنها نسلهای جوان بلکه حتا میانسالان و حتا خود به اصطلاح روشنفکران نیز از آثار و افکاری که در دوران انقلاب مشروطه و پس از آن در دوران رضاشاه سبب سازندگی کشور شده بود، بی اطلاع مانده بودند. تکلیف نسلهای جوانتر روشن است. آنان حتا نامی از بزرگان فرهنگی معاصر نشنیده بودند. با این شکاف عظیم از نسلهای بعد از انقلاب دیگر هیچ توقعی نمیتوان داشت. به این سخن مولف کتاب پژوهشگران معاصر ایران درباره نسلهای بعد از انقلاب توجه کنید:”این آگاهی نداشتن در حال حاضر تا بدانجاست که بعضاً عارف قزوینی را با محمد قزوینی و اقبال لاهوری را با اقبال آشتیانی اشتباه میکنند”. طبیعی است که وقتی در سرزمینی، “دوزخیان زمین” برای مثال بسی مهمتر از آثار تحقیقی علامه دهخدا و “برویم گل نسرین بچینیم” با اهمیتتر از آثار پورداوود جلوهگر شود، اهمیتی برای بنیانگذار تحقیقات جدید یا مورخ بزرگ معاصر نمیماند. کسی سراغ گذشتگان خود را نمیگیرد و رابطه نسلهای بعدی با آثار و افکار پیشینیان قطع میشود.

پس از انقلاب اسلامی یعنی پس از فروریختن آوار استبداد و خرابی و ویرانی کشور و کشت و کشتارهای وحشتناک و جنگ و مهاجرتهای وسیع و هزار گرفتاری دیگر، تازه چشم برخی از کوشندگان فرهنگی به گذشته خود باز شد و دریافتند که فکر و اندیشه در کشور بلازده ایران به نحو وحشتناکی یکسویه حرکت کرده است. پس به این امر تا حدی توجه کردند و کوشیدند نشان دهند که تاریخ ما از همین تاریخ انقلابیگری دهه بیست شروع نشده است بلکه دیگرانی بودهاند که هم در سیاست و هم در ادبیات بسی متفکرتر و برجستهتر از روشنفکران نوع روسی بودهاند و پیش از آنها به راه درست یا درستتر رفتهاند  و کتابهای مهمتر و پرمایهتری به یادگار نهادهاند و آثار و افکارشان بسیار خواندنیتر و آموزندهتر است.

کتاب “پژوهشگران معاصر ایران” اثر آقای هوشنگ اتحاد را باید اثری در همین راستا ارزیابی کرد. کتابی که سعی دارد اهمیت بزرگان بعد از انقلاب مشروطه ایران را از زمان علامه محمد قزوینی تا دیگرانی که معاصرترند و پژوهشهای مربوط به آنان در راه است و قرار است در آینده منتشر شود، برای نسلهای بعدی که تازه پا به میدان فکر و عمل گذاشتهاند روشن کند تا بدین وسیله شکاف بزرگی را که در طول سه چهار دهه بین گذشتگان و آیندگان ایجاد شده پر نماید.

از این کتاب تا کنون به همت نشر فرهنگ معاصر هفت جلد چاپ و منتشر شده و نگاهی به فهرست کسانی که تا امروز به آنان پرداخته شده، اهمیت کتاب را روشن خواهد کرد. محمد قزوینی، محمدعلی فروغی، سیدحسن تقیزاده، علیاکیر دهخدا، احمد بهمنیار، عباس اقبال، بدیعالزمان فروزانفر، ابراهیم پورداوود، ملکالشعرای بهار، ذبیح بهروز، علیاصغر حکمت، قاسم غنی، صادق رضازادهشفق، غلامرضا رشیدیاسمی، احمد کسروی، سعید نفیسی، علی دشتی، نصرالله فلسفی، صادق هدایت.

با وجود این کتاب دارای نقصهایی است که نمیتوان از آنها گذشت. بنای کتاب بر این گذاشته شده که مولف محترم تمام ارزیابیها و داوریهای دیگران را که درباره شخصیت مورد نظر در مطبوعات ایران چاپ شده با زحمت زیاد گرد آورده و بخشهایی از آن را در فصل مربوط به آن شخصیت نقل کرده است. اساس کتاب همین نقل مطالبی است که دیگران درباره یک شخصیت نوشتهاند. از این رو فصل مربوطه به هر محقق و نویسنده را که باز کنید با مقدار زیادی مطلب مواجه خواهید شد که در حقیقت میتوانند دستمایه لازم برای تحقیق درباره شخصیت مورد نظر را فراهم کنند اما به کار جوانان که قاعدتا مورد نظر مولف است نخواهد آمد. زیرا از آنهمه مطلب برای نوشتن و خلق مطلب و مقاله تازه و سرراستی استفاده نشده تا خواننده بتواند تصویر دقیق و روشنی از احوال و افکار شخصیت مورد علاقه خود پیدا کند و ضمن آن با قضاوت دیگر بزرگان درباره او آشنا شود. تنها در پایان هر فصل شرح حال کوتاهی از هر شخصیت به اضافه نمونه نثر او به دست میدهد که البته در جای خود مفید است اما کافی نیست. حق بود که مولف با آنهمه مواد اولیه لازم که گرد آورده، مقالهای مستقل از خود میپرداخت و از آن نقل قولها ضمن مقاله خود استفاده میکرد.

از جمله نکاتی که بر اهمیت کتاب میافزاید یکی این است که خواننده در آن به غیر از شخصیتهای مورد بحث با آثار و افکار دیگر محققان و نامداران عرصه هنر و ادبیات نیز آشنا میشود. به این ترتیب هر جلد از کتاب صرفاً دارای همان اطلاعاتی نیست که درباره شخصیتهای اصلی کتاب که در فهرست نام آنها ذکر شده گرد آمده است. بلکه تقریباً هر نام بلند آوازهای که از زمان علامه قزوینی تا پایان دهه پنجاه در رده پژوهشگران و دانشگاهیان و نویسندگان ظهور کرده را در آن خواهید یافت. این اطلاعات در پایان کتاب در بخش یادداشتها گرد آمده و بر غنای کتاب افزوده است اما متاسفانه کتاب چندان شتابزده به چاپ سپرده شده که مولف یا ناشر وقت نکردهاند توجه کنند که یادداشتهای فرضاً جلد دوم که در پایان فصل مربوط به علیاصغر حکمت آمده، سرفصل خود را که همان “یادداشتها” باشد پیدا کند. بلکه نام علیاصغر حکمت همچنان تا به آخر یادداشتها ادامه یافته و خواننده را گیج و گم میکند. این شتابزدگی در جلدهای دیگر نیز به چشم میخورد.

همچنین کتاب به صورت روشمندی تالیف نشده تا حجم مطالب بر اساس اهمیت هر شخصیت یا احساس نیاز بیشتر به معرفی یک شخصیت تنظیم شود، بلکه مولف بسته به میزان اطلاعاتی که در مطبوعات درباره هر شخصیت به دست آورده، حجم فصل مربوطه را کم و زیاد کرده است. از این رو مثلا در جلد اول خواننده با پنج شخصیت مواجه است که عبارتند از محمد قزوینی، محمد علی فروغی، سیدحسن تقیزاده، علیاکبر دهخدا و احمد بهمنیار. در حالی که در جلد دوم به چهار شخصیت، در جلد سوم به سه شخصیت، در جلد چهارم و پنجم و هفتم به دو شخصیت و جلد ششم تنها به یک نویسنده ( صادق هدایت ) میپردازد.

در واقع تعداد افراد معرفی شده در هر جلد به ترتیب جلدها کم و مطالب مربوط به آنها زیاد شده و بیشترین مطالب به هدایت اختصاص یافته است. در صورتی که صادق هدایت به خاطر مطرح بودنش (۱) در طول سالهای اخیر، آنقدر نیاز به معرفی نداشته که فرض کنیم صادق رضازادهشفق که دیگر تقریباً نامی از او در میان نیست.

زیرنویس

۱ – صادق هدایت با وجود سانسور و جلوگیری از چاپ آثارش در طول سالهای پس از انقلاب، از جمله کسانی است که جامعه ایرانی به آنها توجه ویژه نشان داده است. شاید پس از حافظ هیچ کسی را نتوان سراغ کرد که درباره او به اندازه صادق هدایت بحث شده باشد. مطبوعات ایران در تمام طول سالهای پس از ۱۳۶۵ از نام و یاد صادق هدایت سرشار بودهاند و عجیب آنکه آثارش تا همین اواخر ممنوعیت انتشار داشته و برخی از آنها هنوز دارد.