هفده دی روزی بود (در ١٣١۴/۱۹۳۶) که زنان ایرانی بطور رسمی و به دستور دولت از پوشیدن روی خود در بیرون خانه منع شدند. نام رسمی آن رویداد کشف حجاب بود، اما بسیار بیش از برافتادن پرده از روی زنان معنی میداد. بخش هوادار پادشاهی پهلوی، که در بیشتر هفت، هشت دهه گذشته در اکثریت بوده است، هفده دی را روز آزادی زنان شمرد. مخالفان آن پادشاهی که با تنگ کردن چشمانداز تاریخی خود، از سرتاسر آن دوران با سه برچسب استبداد و فساد و وابستگی میگذرند، یا اصلا هفده دی را مانند بسا دگرگشتهای تاریخی و ملتساز آن دوران ندیده میگیرند، و یا کشف حجاب را جلوه دیگری از استبداد رضاشاهی میشمرند.
پیشبرد آنچه در ۱۷ دی آغاز شد
داریوش همایون
این روزها با هفده دی همزمان شده است. هفده دی روزی بود (در ١٣١۴/۱۹۳۶) که زنان ایرانی بطور رسمی و به دستور دولت از پوشیدن روی خود در بیرون خانه منع شدند. نام رسمی آن رویداد کشف حجاب بود، اما بسیار بیش از برافتادن پرده از روی زنان معنی میداد. بخش هوادار پادشاهی پهلوی، که در بیشتر هفت، هشت دهه گذشته در اکثریت بوده است، هفده دی را روز آزادی زنان شمرد. مخالفان آن پادشاهی که با تنگ کردن چشمانداز تاریخی خود، از سرتاسر آن دوران با سه برچسب استبداد و فساد و وابستگی میگذرند، یا اصلا هفده دی را مانند بسا دگرگشتهای تاریخی و ملتساز آن دوران ندیده میگیرند، و یا کشف حجاب را جلوه دیگری از استبداد رضاشاهی میشمرند.
برگرفتن اجباری حجاب بیتردید با آزادی زنان فاصله بسیار داشت و برابری زن و مرد را به دنبال نیاورد. چهل و چند سال پس از آن، انقلاب اسلامی با توده زن آزاد شده ایرانی روبرو نشد. برعکس صفهای انبوه زنان چادرپوش که از دانشگاهها و ادارات و موسسات و خانههای طبقات گوناگون اجتماعی میآمدند تظاهرات بنیادگرایان اسلامی را میلیونی میکردند. با اینهمه نمیتوان اهمیت آن اصلاح بزرگ اجتماعی، و اصلاحاتی را که پس از آن آمد، در جنبش آزادی و برابری زنان ایران که هنوز ادامه دارد نادیده گرفت. هر چه پس از آن شد و خواهد شد از همان روز آغاز گردید که زنان شهرها و روستاها، با جامههائی که بر تنشان زار میزد و کلاههای خندهآوری که سالها در گوشه صندوقخانهها خاک خورد، در مراسمی که برپا شده بود درکنار مردان شرکت جستند.
(سخنی که رضاشاه در آن زمان به یکی از نزدیکانش گفت دشواری نزدیک به غیرممکن آن تصمیم دلاورانه را میرساند. منبع این گفتاورد فراموشم شده است و شاید از خوانندگان کسی به لطف، آن را به یادم بیاورد. رضاشاه از دردی که دیدن چهرههای بی پرده همسران و دخترانش در جمع کشیده بود گفت. اما ”خود” او به عنوان یک ”خودکامه اصلاحگر روشنرای” بر مرد سنتی متعصب ”ناموس پرستی” که او بود چیره شد و گامی برداشت که امروز غیرممکن است مهابت آن را احساس کنیم).
در کنار انقلاب آموزش همگانی دهه ۱۹۳۰ /۱۳۲۰، برگرفتن حجاب، و اصلاحات ارضی سال ۴١-١٣۴٠ / ۱۹۶۲ را به آسانی میتوان بزرگترین انقلابات اجتماعی تاریخ ایران شمرد، زیرا جامعه مردسالار بیسواد فئودالی را در بنیاد آن زیر و رو کردند. زن ایرانی که چنان با انسان درجه دوم بودن خویش و امتیازات حقوقی مردانه خوکرده بود که خود برای شوهرش همسری جوانتر دست بالا میکرد؛ و حتا نامش پس از شوهر کردن فراموش میشد (شوهران باسوادتر نام دیگری بر ملک تازه خود مینهادند؛ شوهران معمولی او را منزل و عیال و مادر فرزند نرینه، و نه هرگز فرزند مادینه، میخواندند) آغاز کرد خود را به عنوان انسان و نه زن بیابد. زنان در گروههای هرچه بزرگتر به آموزش و کار روی آوردند و با مردان به عنوان آدمهائی دیگر و چون خودشان برخورد یافتند.
اندک اندک آن دگرگشت اصلی در ارزشهای اجتماعی، که تا کامل نشود برابری زن و مرد نخواهد آمد، شکل گرفت ــ نگرش به زن نه به عنوان ناموس مرد بلکه به عنوان همتراز و شریک او. در جامعه سنتی ارزش برتر در رابطه زن و مردی ”ناموس” بود که معنایش در ادبیات تکبر است (گوید خاقانیا اینهمه ناموس چیست؟) و با نام و ننگ به آسانی در میآمیزد. زن یک مایه ننگ بالقوه بود و ”شرف” مرد به رفتارش با زن بستگی داشت و هرچه آن رفتار یک سویهتر و خشونتآمیزتر، ناموس، محفوظتر و شرف، بیشتر. مردمی که در زندگی شخصی و ملی میتوانستند تن به بیشترین پستیها بدهند، همواره بالاترین خرسندی و جبران روانشناسی خود را داشتند که همسر و خواهر و دختر و مادر و هر چه خویشاوند مادینه دیگر خویش را در پستوها نگهداشتهاند و احیانا کشتهاند. آدمکشی ناموسی به ویژه چنان کار قهرمانانهای میبود که هر ننگ شخصی و ملی را از یادها میبرد و اصلا نمیگذاشت احساس شود. در فرهنگ اسلامی، ناموس برترین ارزش اخلاقی شد و سراسر مذهب را زیر سایه خود گرفت. در حکومت اسلامی، آخوندهای فرمانروا از اسلام بیش از همه به نگهداری ظواهر ناموسی دلخوشند؛ هر چه اسلامی دیگر را در حکومت آماده بودهاند فدای قدرت کنند.
برگرفتن حجاب، پس از بیست سی سالی بازایستادن چرخ اصلاحات، با یک سلسله قانونگزاریها در حقوق زنان و کودکان دنبال شد (این بسیار پر معنی است و برابری زنان را امری ضروریتر میسازد که حقوق کودکان با زنان میآید و نه مردان). دادن حق رای، محدود کردن حق مردان در چند زنی و طلاق و نگهداری کودکان گامهای بلندی در برطرف کردن تبعیض قانونی بود که نظام سیاسی بیتردید به سوی آن میرفت. گشوده شدن روزافزون مشاغل اداری و سیاسی بر روی زنان (غیراسلامیترینش قضاوت) که دستاورد کشف حجاب و انقلاب آموزش همگانی بود این روند را تندتر میکرد.
ولی خصلت آمرانه این اصلاحات، چنانکه همه اصلاحات دیگر، بهایی را بر جامعه و نظام سیاسی تحمیل کرد که در واکنش واپسگرایانه روشنفکران و زنان ــ بهرهبرندگان اصلی اصلاحات دوره پهلوی ــ در انقلاب اسلامی پدیدار شد. انکار اصلاحات، با رادیکال شدن سیاست، تا انکار ضرورت اصلاحات کشید. در موضوع آزادی زنان نخست استدلال کردند ــ و همچنان تا سالها پس از انقلاب ــ که وقتی مردان آزادی نداشتند چه آزادی برای زنان؟ کسانی که در بافتاری contextدیگر به نادرست ”ستم مضاعف” از زبانشان نمیافتاد در اینجا از آزادی نداشتن مضاعف بیخبری مینمودند .آنگاه تب بازگشت به ارزشهای اصیل و ریشههای اسلامی چنان پیکر بیمار جامعه سیاسی را گرفت که جنبش بازگشت به چادر براه افتاد. زنان میوههای یک پیکار بیش از نیم قرن را که با همه آمرانه بودن، خودشان در آن سهمی نه چندان اندک داشتند، به آسانی در پای آخوندهای واپسگرا ریختند. واکنش، ناگزیر میبود، ولی آیا حتما بایست واپسگرایانه هم باشد؟
از همان فردای انقلاب زنان به خود آمدند و دریافتند که با خود چه کردهاند. پیکار تلخ آنان بیست و دو ساله جمهوری اسلامی را فرو گرفته است و سهم بسیار در خوردن حکومت اسلامی از درون جامعه داشته است. برابری زنان اکنون یک عنصر اصلی گفتمان سیاسی جامعه، و پیکار همه سویه با جهانبینی و سیاست آخوندی است. دیگر اصلاحات آمرانه درکار نخواهد بود. برعکس، مانند همه فرایند توسعه همه سویه، اصلاحات دارد از پائین به بالا تحمیل میشود. زنان ایران در ذهن خودشان دارند به آزادی میرسند که ژرفتر و کارسازتر از هر پیشرفت آمرانهای است. اما بی آن پیشرفتها نمیشد به اینجاها رسید.
درمسئله آزادی یا برابری زنان (این دو را بجای هم میتوان بکار برد) نگرش محافظهکارانه و پیشرو هست. همین تفاوت را در برخورد با همه مسئله تجدد ــ به معنی امروزی یا روزآمد up to date کردن فرهنگ و جامعه ــ داریم. صد سال پیش، این روزآمد کردن، معنی پیش آمدن با جهان صد سال پیش را میداد؛ اکنون معنای پیش آمدن با جهان امروز را میدهد. محافظهکاران که به سلاح نسبیگرائی نیز دست یافتهاند برابری را در چهارچوب فرهنگ جامعههای مورد نظر (در واقع قدرت سیاسی موجود) میخواهند. به نظر آنان دامنه خواستها میباید عملا به درجه آمادگی حکومتها مشروط شود (آنها برای بهتر جلوه دادن خود، اصطلاحات جامعه و فرهنگ را بکار میگیرند).
چنین رهیافتی approach برابری زنان را از پایه نظریش بیبهره میسازد و امتیاز بیش از اندازه به قدرت سیاسی میدهد. اگر ”فرهنگ” جامعه چند زنی را اجازه میدهد و میباید با آن کنار آمد، اصل برابری بی معنی میشود. بحث این نیست که یک شبه نمیتوان رفتارهای کهنه و ارزشهای سنتی را دگرگون ساخت. کسی چنین ادعائی ندارد. ولی پذیرفتن اعتبار آن رفتارها و سنتها به هر بهانه، بیپایه کردن همه پیکار آزادی زن است. نگرش پیشرو بر آن است که در خواستن میباید تا آنجا رفت که اصول ــ انسانگرائی، حقوق بشر، تجددخواهی ــ اجازه میدهد. ولی در اجرا میتوان موقتا به پیشرفت مرحله به مرحله تن در داد.