دانشگاه ایرانی در گذر عمر خود، بیآنکه به بلوغ برسد تنها فربه شده است. اگر میشنویم که اساتیدی از موضع دانشگاه، نمایندگانی از موضع مجلس شورا و حتی هیات رئیسه آن و استانداران و فرماندارانی از دولت، امکانات و تریبونهای در اختیار خود را در جهت نفرت پراکنی قومی و تضعیف زبان ملی بهکار میگیرند، نتیجه بیگانگی دانشگاه تقلیدی ـ از حیث روش و موضوع ـ با امر ملی است.
صلیب بهدوشان/ بهمناسبت هفتادو چهارمین سال میلاد دکتر جواد طباطبایی
روزنامه سازندگی مورخ ۱۳۷۹/۹/۲۲ با اندکی ویرایش
مصطفی نصیری
عبارت بسیار معروفی با روایتهای متعدد از «دعبل خزایی» نقل شده است که او پیوسته میگفته؛ «بیش از ۵۰ سال است که چوبه دارم را برگُرده خود میکشم، مگر کسی را بیابم که بر آن بهدارم کند». بیتردید مضمونی که شاعر خزایی آن را در حصار واژگان کشیده است، در باره بزرگان زیادی صدق میکند که تسلیم مناسبات و مُدهای رایج زمانه نشده و همچون تکه سنگی، سکوت و سکون برکههای در حال تعفّن را آشفته کردهاند. دکتر جواد طباطبایی از جمله آن صلیبکشانی است که از سال ۱۳۴۷ که از دانشکده حقوق فارغالتحصیل شده، تا امروز که فروغ از شمعهای هفتاد و سومین سالگی عمر پر فراز و نشیب میگیرد تا خورشید سال هفتاد و چهار عمرشان طلوع کند، بالغ بر ۵۰ سال است که آن «خشبه» یا چوبهدار را بر دوش خود میکشد تا کی و کجا و بهدست چه کسی «سر آن دار بلند» شود. صلیبکشانی همچون دکتر طباطبایی اگر مثل برخی مبارزان سیاسی ـ ایدهئولوژیکیِ بهدنبال قدرت، سلول و دستبند و پابند را تجربه نکردهاند، اما عمری را با درد سوزندۀ پینهزخمهای آن خشبه آگاهی زیستهاند. هرگاه زانوهایشان زیر آن بار گران لرزیده و گامهایشان از راه بازمانده، لختی بر آن خشبه تکیه کرده و هرگاه که پلکهایشان بر روی هم افتاده، بر روی آن خشبه آرمیدهاند. روزی در خلال بحثی به ایشان گفتم که میخواستم بیتی از مولانا را حجّت بیاورم ولی میدانم که از مولوی خوشتان نمیآید. در جوابم گفت؛ این حرف را نگو! من از مولوی بازی در اندیشیدن سیاسی خوشم نمیآید، وگرنه شبی نیست که چشم برهم نهم و بهعنوان یک ایرانی که مولانا را بهترکان عثمانی وانهادهایم، خودم را در موضع ملامت او ننشانم و از زبان او برای خود نخوانم که؛
رو سر بنه بهبالین تنها مرا رها کن
ترک من خرابِ شبگرد مبتلا کن
کسانیکه تحولات مربوط به نظریه ایرانشهری و سوانح احوال نظریهپرداز آن را دنبال کردهاند، متوجه شدهاند که در این دو دهه، چرخش معنیداری در منتقدان (و دقیقتر مخالفان) این نظریه رخ داده است. «مخالفْمنتقدان» نسل اول دکتر طباطبایی، عمدتا کسانی بودند که همانند خود او ـ البته با کمی تقدّم و تأخّر ـ در بیرون دانشگاه قرار گرفته بودند. در این راستا میتوان به نامهایی مثل سروش، ملکیان، آرامش دوستدار، داریوش آشوری و برخی افراد کم اهمیتتر دیگر اشاره کرد. اما نسلِ دومِ مخالفمنتقدان، بیشتر کسانی (از/ در) درون دانشگاههای ایران و مناسبات ایدهئولوژیکی آن قرار دارند. واقعیت این است که «مخالفمنتقدان» نسل اول، این پایه از حزم برخوردار بودند که جانب احتیاط را نگاه داشته و در نقد مستقیم مفاد نظریه ایرانشهری وارد نشدند تا مبادا عدم ورودشان در اطوار تاریخ خرد ایرانی و ناوقوفیشان در ظرایف مبانی فلسفی اندیشه جدید و تحولات تاریخی آن هویدا شود. آنها با تکرار طوطیوار اتهام «سرقت»ی بودن برخی مفاهیم نظریه، و نیز مستمسک قرار دادن «خشونت کلامی و تندی زبانی» نظریهپرداز، فرصت و امکان نقد علمی نظریه را به نقد اخلاق خصوصی نظریهپرداز فروکاستند. اما نسل دوم «مخالفمنتقدان» که البته «روشنفکر ـ استاد» نیز تشریف دارند، ضمن تکرار مدعیات پلیمیک اسلاف خود، سلسله «دورهمی»هایی را در نقد برخی مفاد و محتوای نظریه ایرانشهری برگزار کردند تا به تعبیر و زعمشان، نظریه ایرانشهری را در «خوانش» خود گرفته و برخی آثار ایدهئولوژیکی مترتب بر آن را «مفهومینه» کنند. اما چیزیکه از این دورهمیهای بیمخاطب منتشر شد، گواهی بر عدم وقوفشان در نظریه ایرانشهری بود. دقیقا به قیاس از فیل مولانا در اتاق تاریک، در حالیکه از نظر یکی ایرانشهری نظریه محافظهکاری است که حفظ وضع موجود را وجهه همت خود قرار داده است، از نظر دیگری، نظریهای لیبرالی و احیانا نولیبرالی میباشد که لاجرم در صدد است بدیل نظریه ولایت فقیه شود. از نظر سومی نظریهای دولتگراست، اما به تشخیص چهارمی نظریهای فاشیستی است و قس علیهذا.
اگرچه تفاوتهای چشمگیری در میان این دو نسل «مخالفمنتقد» قابل مشاهده است، و با تاکید بر این نکته که در نسل دوم و میان نامهایی مثل ارمکی و اباذری و میریمینق و فکوهی و حاتم قادری و زیباکلام و …، نامی درخور نسل اول نمیبینیم، با اینحال یک شباهت بزرگ و اساسی میان این دو نسل وجود دارد و آن اینکه؛ مواجهه هر دو با نظریه و نظریهپرداز ایرانشهری از موضعی در مناسبات قدرت ترتیب یافته است. نسل اول ـ قدرمتیقّن بیشتر آنها ـ این نظریه را به چشم یک رقیب و بدیلی ایدهئولوژیکی، آنهم در شرایط نابههنگامیکه آنها درگیر جنگی پنهانی برای نیل به مقام شامخ «ایدهئولوگ اصلاحات» بودند، میدیدند و ارزیابی میکردند، بنابراین بیم آن میداشتند که نظریه ایرانشهری مرجعیت ایدهئولوژیکی آنها را در میان نیروهای سیاسی یادشده، از کفشان برباید، و رقابت پنهانیشان، «سالبه به انتفاع موضوع»۱ شود. از سوی دیگر، عزیمتگاه نسل دوم نیز برای قطّاعالطریقی نظریه ایرانشهری، بهشرحی که خواهد آمد، از هزارتوی مناسبات قدرت سیاسی سرچشمه میگیرد، با این قید که نسل دوم «مخافمنتقدان استادروشنفکر» ایرانی، فاصلهگذاری کوچکی را در حفظ موضع سیاسی از نسل اول ایجاد کرده و بهخلاف آنها که اینک در موضع «اپوزیسیونی» سیر عوالم میکنند، اینان بهاقتضای الزاماتی که برای همگان قابل درک میباشد، رُل «اپوزیسیون ـ پوزیسیون» را همزمان ایفاء میکنند. از یکسو نظریه ایرانشهری را متهم به ایدهئولوژی سازی برای دولت موجود میکنند، اما از سوی دیگر، خود مزد بگیر همان دولت بوده و برای نیل به مناصب حکومتی بالاتر، کرنشهایی میکنند که «مپرس». ظاهرا کسانیکه نظریه ایرانشهری را متهم به ایدهئولوژی سازی برای دولت میکنند، نمیدانند که جز در دولتی که از مواهب آن برخوردارند، در دولتی دیگر کرسی خالی برای آنان وجود ندارد.
باری؛ اگر نظریه ایرانشهری در پندار نسل اول، رقیب بدموقعی برای مرجعیت ایدهئولوژیکیشان بود، آنهم در شرایطی که درگیر نزاعی پنهانی برای کسب مقام شامخ «ایدهئولوگ» اصلاحات بودند، اما نظریه ایرانشهری در پندار نسل دوم، نظریه «براندازی» مینُماید که موجودیت محل ارتزاقشان یعنی «دانشگاه» را نشانه گرفته است. لازم به توضیح است که هرچند در روند برنامه پژوهشی دکتر طباطبایی که بهصورت مکتوب در طی این چند دهه ارایه شده، تغییری رخ نداده و موضوع دانشگاه جایگاه تعیین شده خود را در این نظریه دارد، ولی این موضوع در فعالیتهای جنبی ایشان، مثل انتشار مقاله و ایراد سخنرانی و ….، مورد توجه ویژه بوده است که انتشارات مینوی خرد گزیدهای از آن مباحث را بزودی بهصورت کتاب منتشر خواهد کرد.
از نظر دکتر طباطبایی تولد دانشگاه در ایران، روند طبیعی خود را طی نکرده و در تداوم و تحول نظام سنتی تولید علم و در نسبتی با مسائل ملی صورت نگرفته است و بدتر اینکه در این مدت قریب به یک سده هم که از عمر آن میگذرد، نهتنها نتوانسته چنین نسبتی را برقرار کند، که در دهههای اخیر، با میانداری استادانی در نقش روشنفکران تختهبند مناسبات قدرت، به عاملی برای تضعیف «امر ملی» تبدیل شده است. درواقع دانشگاه ایرانی در گذر عمر خود، بیآنکه به بلوغ برسد تنها فربه شده است. اگر میشنویم که اساتیدی از موضع دانشگاه، نمایندگانی از موضع مجلس شورا و حتی هیات رئیسه آن و استانداران و فرماندارانی از دولت، امکانات و تریبونهای در اختیار خود را در جهت نفرت پراکنی قومی و تضعیف زبان ملی بهکار میگیرند، نتیجه بیگانگی دانشگاه تقلیدی ـ از حیث روش و موضوع ـ با امر ملی است. تکوین دانشگاه در غرب به دو شیوه صورت گرفته است. برخی دانشگاههای معتبر غربی، ادامه نظام سنتی تولید علم یعنی حوزههای علمیه بوده و برخی دیگر، بر بنیاد فلسفه رنسانس شکل گرفته است. «نظامیههایی» که بهدست خواجه نظام تاسیس شده بودند، در صورت استمرار، میتوانستند همانند برخی نمونههای غربی به دانشگاه تبدیل شوند. با فوت این فرصت، تنها راه تاسیس دانشگاه، تکوین فلسفهای است که دانشگاه و علوم جدید مبتنی بر آن است. دانشگاه و علوم جدید غربی از بطن فلسفههایی زاییده شده است که آن فلسفهها بهعنوان مبانی جدید، در نسبتی وثیق با نظام سنت قدمایی غربی و تحولی از آن است. تاسیس دانشگاه بدون تکوین فلسفه آن، تقلید از امری تقلیدناپذیر است.
اخیرا یک استادروحانی ایرانی کشف کرده است که تجدد غربی دارای پایههای الهیاتی بوده است که با کشفالنظیر اسلامی آنها، مشکل تجدد انسان ایرانی نیز حل خواهد شد. نیازی به توضیح نیست که اصولا چنین کشفی علیالاطلاق معنی ندارد زیرا پایههای الهیاتی پشتیبان جدید، حجاب از رخ تنها برای کسانی کنار میزند که قبلا موضعی در فهم جدید از مبانی الهیاتی اتخاذ کرده باشند. بهبیان روشنتر، کسی میتواند بهدنبال پشتوانه الهیاتی برای تجدد «ملت ایران» باشد که «امر ملی» به موضوع و موضع او تبدیل شده باشد. اگر تجدد غربی، پدیدهای ویژه غرب و غیرقابل تکرار و تاسیس در جهانهای دیگر است که است، در اینصورت علوم انسانی جدید غربی نیز علومی ویژه و مختص غرب و تکرار ناپذیر است. و اگر انسان ایرانی باید تجدد ویژه ایرانی خود را دراندازد، که باید، پس در اینصورت این انسان باید علوم جدید ایرانی خود را تاسیس کند. تجدد ایرانی منوط به تاسیس علم ایرانی و فلسفه ایرانی است و تنها دانشگاهی توان تدوین چنین فلسفهای و علمی را دارد که موضوع آن ایران بهعنوان یک دولتملت باشد.
———————————————————————
۱ – قبلا یکی از این مخالفمنتقدان در مطلبی که علیه دکتر طباطبایی منتشر کردند، عبارت معروف «سالبه به انتفاء موضوع» را به شکل مضبوط در متن نوشته بود.