وضع و توضیح «ایران» بهعنوان یک مفهوم نظریِ پیچیده در حیثهای مورد اشاره، نیازمند «علم» جدیدی است که تاسیس آن، قدرمتیَقّن از دو سده پیشتر، به تاخیر افتاده است. تاسیس فلسفه ایران و تدوین نظریه خروج از وضعیت و شرایط امتناع اندیشیدن، ضروریترین و تنها علم ممکن برای ماست. و این، همۀ آنچیزی است که این قلم میتواند از اصرار دکتر طباطبایی بر طرح ایران بهعنوان یک «مشکل فلسفی» بفهمد. زیرا حل یک «مشکل»، تنها با «علمی» ممکن میشود که برای حل آن مشکلخاص تاسیس میشود.
علم ایران
تا آنجا که این قلم از مجموع مباحث دکتر طباطبایی در باره ایران و طرح آن بهعنوان یک «مشکل فلسفی» میتواند بفهمد، این است که «وضع» ایران بهعنوان «موضوع» ذوحدینی «سیاسیفرهنگی» برای تأمل نظری در «موضع» دوگانه و پیچیدۀ «درونِ بیرونِ» ساختار «امتخلافت» در دوران قدیم، همچون افقیْ یا مقدمهای برای «وضع» دوباره همان «موضوع» ذوحدینی در «موضع» پیچیدهترِ «در آستانه» دوران جدید است. درواقع «مشکل ایران» همینجایی ظاهر میشود که «حیثهای» دوگانه مورد اشاره را، از یکسو، نه با استناد به «نظام سنت قدمایی» میتوان وضع کرد و توضیح داد، زیراکه این نظام دیرگاهی است به تصلب غیرقابل رفع گرفتار آمده، و در نتیجه؛ ناحیهای از آن باقی نمانده است که به ابزارهایی ایدهئولوژیکیْ در خدمتِ پیکارهای سیاسیِ طیفی از نیروهای متخاصم تنزل نیافته باشد. و از سویدیگر، چنین وضعها و ایضاحهایی را، نه با قیاسی از نظام مفاهیم و دستگاه مقولات علوم جدید غربی میتوان انجام داد که این نظام نیز بهمثابه «نظام سنت جدید»، در میدان مغناطیسی متفاوتی از میدان مغناطیسی مواد تاریخی و تاریخ اندیشه ما ممکن شده است. بنابراین ابزارهای مفهومی تجدد غربی، پیوند چندان وثیقی با پدیدارهای خارج از فضای فلسفی محل تکوین و تاسیس خود پیدا نمیکند. بههمین دلیل است که ناحیههای این نظام سنت نیز، به ابزاری ایدئولوژیکیْ در دستان طیف دیگری از نیروهای متخاصم تبدیل شده است.
اما متاسفانه مشکل ایرانْ وجه دیگری نیز دارد که پیچیدگی آن را مضاعف و مشدّد میکند و آنْ ماهیت دوگانه و تألیفی مفهوم تاریخی «ایران» است. ایران امروز تنها کشوری با مرزهای مشخص و نقشه خاص، همانند اکثریت کشورهای جهان نیست، بلکه چنانچه گذشت، ایران در (سیر/ صیر) تاریخی خود همواره مفهومی «سیاسیفرهنگی» بوده است که گاهی مرزهای این دو حوزه باهم منطبق بوده، و گاهی هم رابطه این دو وجه از هستی ایران، به اصطلاح منطقی، «عموموخصوص» بوده است، که البته پرواضح است که هرکدام از این «حدّ»ها الزامات خاص خود را دارد. پس وضع ایران بهمثابه «موضوع»ی فلسفی با ماهیت تألیفی: سیاسیفرهنگی در موقعیت و موضعِ ذوحدینی درونبیرون نسبت به دوگانه مضاعفِ «خلافتامت/ دولتملت»، امری نیست که از عهده «ایدهئولوژیهای جامعهشناسانه» که به طریقۀ و مذهب مختارِ اندیشیدن بلاموضوع روشنفکرانه تبدیل شده استْ برآید، آنهم در بحبوبه گرد ـ و ـ غبار پیکارهای بیامانی که «تا پای جان» در زمین سوخته ایدهئولوژیها در جریان است. درواقع ایران بهمثابه یک پدیدار ذوحدینیِ «سیاسیفرهنگی» در موضع ذوحدینیِ «درونبیرون»، از یکسو در نسبتی با دوگانه «خلافتسلطنت» وضع میشود که وضعیت«قدیم» آن است، و از سوی دیگر، در نسبتی با «دولتملت» وضع میشود که وضعیت «جدید» آن میباشد.
وضع و توضیح «ایران» بهعنوان یک مفهوم نظریِ پیچیده در حیثهای مورد اشاره، نیازمند «علم» جدیدی است که تاسیس آن، قدرمتیَقّن از دو سده پیشتر، به تاخیر افتاده است. تاسیس فلسفه ایران و تدوین نظریه خروج از وضعیت و شرایط امتناع اندیشیدن، ضروریترین و تنها علم ممکن برای ماست. و این، همۀ آنچیزی است که این قلم میتواند از اصرار دکتر طباطبایی بر طرح ایران بهعنوان یک «مشکل فلسفی» بفهمد. زیرا حل یک «مشکل»، تنها با «علمی» ممکن میشود که برای حل آن مشکلخاص تاسیس میشود. درواقع هر جامعهایْ معرفت و «شناسی» خاص خود را دارد. اینگونه نیست که یک علم «جامعهشناسی» برای شناختن همه جامعههای بشری وجود داشته باشد، یا کفایت کند. بهعبارت دیگر، علمْ جایی تکوین مییابد که قبلا مشکلی بروز یافته و لاینحل باقی مانده باشد، و مهمتر اینکه نسبت به آن مشکل مورد نظر، آگاهی وجود داشته باشد.
https://www.facebook.com/mostafa.nasiri.378?fref=pb&hc_location=friends_ta