«

»

Print this نوشته

نقدی بر دو «شعرترجمه» / مصطفی نصیری

آنچه مرقوم شد، مقدمه‌ای بود برای پرداختن به نقد دو شعر بسیار معروف یعنی قصیده دریایی نزار قبانی و قصیده پایان پله نازک الملائکه که در کتاب «شعر معاصرعرب» تحقیق و ترجمه استاد محترم جناب آقای شفیعی کدکنی چاپ «انتشارات سخن» ارائه گردیده است. در ابتدا ضمن تاکید برمکانت استاد محترم اعلام می‌دارم هدف این نقد نه ادعای نام و نه ذکر منقصت کسی است بلکه صرفا توجه دادن به دانشجویان رشته عربی است تا تلاش نمایند خود را بیشتر با زبان امروزین عربی و نمادهای ادبی آن آشنا سازند. مولف محترم در این کتاب که در برخی دانشگاها در مقطع تحصیلات تکمیلی تدریس می‌گردد، پس از بحث جریان‌های کلی و نمادها و صور شعری مستعمل در شعر معاصر عرب، به مناسبت بحث از شعرای معاصر، نمونه‌هایی از شعرهای آنان را نیز ترجمه کرده‌اند. توجه در ترجمه‌های ارائه شده نشان می‌دهد که دقت لازم در ترجمه اشعار بعمل نیامده و این موضوع می‌تواند باعث سردرگمی دانشجویان گردد.

‌ ‌

shermaser

نقدی بر دو «شعرترجمه»

مصطفی نصیری

۲۳/۲/۱۳۸۹

مقدمه:

ترجمه شعر بویژه شعرهای انتزاعی نوین، وادی پرخطری است که کمتر کسی جرأت گام زدن در آن را دارد، زیرا، واژگان بکار رفته در این اشعار، از یک‌سو از ترتیب و چیدمان معمول تبعیت نمی‌کند و لذا یافتن ارتباط دستوری بین کلمات قدری دشوار است و از سوی دیگر در اینگونه اشعار، در بیشتر مواقع، واژگان دارای مفاهیم انتزاعی هستند و هر واژه پیش از آنکه معرف معنای وضعی خود باشد، در خدمت تصویر ذهنی و انتزاعی است که شاعر در صدد آفرینش آن می‌باشد، به زبان دیگر، ترجمه شعر تنها معادل یابی واژگان نیست بلکه انتقال یا ترجمه فضای حسی و تصویر ذهنی است که شاعرآنرا آفریده است و صد البته موفق شدن به چنین امری صرفا با تسلط به معانی وضعی واژگان زبان مبدأ بدست نمی‌آید و این امر بیش از تسلط به معنی واژگان، نیازمند عجین شدن مترجم با فضای فرهنگی و تنفسی و شیوه تفکر و خصوصیات روحی و روانی حاکم بر مردم زبان مبدأ است .

متاسفانه شناخت نسلی ازعربی‌دانان و مترجمین ما از زبان عربی، همان شناخت قدیم حوزوی یا مکتب‌خانه‌ای است که با عربی مدرن امروزین متفاوت می‌باشد. کسانی که عربی را به شیوه قدیم آموخته‌اند براحتی می‌توانند کتاب‌های عربی قدیمی که عمدتا در حوزه علوم عقلی و نقلی و ادبی قدیم است را بخوانند و شرح دهند ولی به ندرت می‌توانند حتی یک متن خبری ساده امروزین را بفهمند.

آنچه مرقوم شد، مقدمه‌ای بود برای پرداختن به نقد دو شعر بسیار معروف یعنی قصیده دریایی نزار قبانی و قصیده پایان پله نازک الملائکه که در کتاب «شعر معاصرعرب» تحقیق و ترجمه استاد محترم جناب آقای شفیعی کدکنی چاپ «انتشارات سخن» ارائه گردیده است. در ابتدا ضمن تاکید برمکانت استاد محترم اعلام می‌دارم هدف این نقد نه ادعای نام و نه ذکر منقصت کسی است بلکه صرفا توجه دادن به دانشجویان رشته عربی است تا تلاش نمایند خود را بیشتر با زبان امروزین عربی و نمادهای ادبی آن آشنا سازند. مولف محترم در این کتاب که در برخی دانشگاها در مقطع تحصیلات تکمیلی تدریس می‌گردد، پس از بحث جریان‌های کلی و نمادها و صور شعری مستعمل در شعر معاصر عرب، به مناسبت بحث از شعرای معاصر، نمونه‌هایی از شعرهای آنان را نیز ترجمه کرده‌اند. توجه در ترجمه‌های ارائه شده نشان می‌دهد که دقت لازم در ترجمه اشعار بعمل نیامده و این موضوع می‌تواند باعث سردرگمی دانشجویان گردد. در این مقاله، ترجمه ارائه شده از دو قصیده پیش‌گفته، به عنوان نمونه انتخاب و مورد نقد قرار گرفته است. شیوه کار بدین‌گونه است که ابتدا اصل کلمات شعر به همراه ترجمه آقای کدکنی را ارائه و سپس به صورت بند بند، ازجنبه‌های گوناگون مورد نقادی قرار داده‌ام و پس از آن، ترجمه پیشنهادی خود را برای هربند جهت مقایسه بیشتر اهل تتبع آورده‌ام .

‌ ‌

الف: شعردریایی –  نزار قبانی:

بند اول شعر و ترجمه استاد کدکنی و نقد آن:

 

فی مرفأ عینیک الأزرق

أمطارٌ من ضوءٍ مسموعْ

و شموسٌ دائخةٌ….و قلوعْ

ترسم رحلتها للمطلقْ

در بندر چشم‌های کبود تو

باران‌هایی از نور، شنیدنی است

و خورشیدهای ستمگر….و بادبانهایی

که کوچ بسوی مطلق را ترسیم می‌کند

فی مرفأ عینیک الأزرق: در ترجمه ارائه شده از این پاره که شاه‌بیت شعرهم می‌باشد، غلط‌های ساده دستوری و اشتباه‌های واضح ادبی غیرقابل تصور رخ داده است. مترجم محترم واژه الأزرق را، صفت برای چشم درنظر گرفته و ترکیب (چشم‌های کبود تو) را به عنوان ترجمه آن آورده است. حال آنکه با اندکی توجه درمی‌یابیم که الأزرق  صفت مرفأ می‌باشد زیرا در زبان عربی صفت از جهات متعدد، از جمله جنسیت وعدد از موصوف تبعیت می‌کند. واژه عینین مثنی و مونث می‌باشد ولی الأزرق مفرد و مذکر است، لذا ایجاد رابطه صفت و موصوفی بین آن دو امکان‌پذیر نیست. اصل جمله شاعر به زبان معیار (فی المرفأ الأزرق لعینیک) است. مترجم واژه مرفأ را بندر ترجمه  کرده‌اند که از نظر معنای تحت‌اللفظی صحیح است ولی از منظر نمادشناسی ادبی، مناسب به‌نظر نمی‌رسد، زیرا این کلمه در شعر نوین عربی، نماد آوارگی و جلای وطن عاشق عرب است که از مسیر دریا صورت می‌گیرد، در شعر فارسی بیشتر از نماد ساحل و دریا استفاده می‌شود. بنابراین ترجمه آن به ساحل بهتر می‌باشد و بالاخره این‌که الأزرق به معنی کبود ترجمه شده که رنگی متمایل به سیاهی است، حال آنکه، معادل نیلی یا نیلگون برای الأزرق، به عنوان صفت برای ساحل و دریا و حتی بندر صحیح‌تر می‌باشد، حتی اگر به فرض محال بپذیریم که الأزرق به معنی کبود و صفت برای چشم می‌باشد در اینصورت چشم‌کبود معنای خوب و زیبایی در ذائقه ادبی فارسی زبانان ندارد. در مجموع معادل (در ساحل نیلگون چشمانت ) برای پاره اول شعر پیشنهاد می‌گردد.

أمطار من ضوء مسموع: ترجمه ارائه شده از این پاره هم خالی از غلط‌های دستوری نیست. مترجم مسموع را به عنوان خبربرای أمطار فرض کرده و ترجمه (باران‌هایی از نور، شنیدنی است) را ارائه داده، حال آن‌که أمطار به عنوان جمع مکسّر، در حکم مونث مفرد است و مسموع (مذکر) نمی‌تواند خبر آن باشد، بی هیچ شکی مسموع صفت ضوء است، بنابراین ترجمه صحیح این پاره(باران‌هایی است از گونه نورِ شنیدنی) می‌باشد، آوردن مسموع به عنوان صفت برای ضوء و هر دو متعلق به یک خبرمحذوف (أمطار موجوده من ضوء مسموع) هم بر درخشش و هم به ترنم باران اشاره دارد.

وشموس دائخة….وقلوع: دراین پاره دائخة به ستمگر ترجمه شده که صحیح نیست زیرا دائخه، اسم فاعل از ریشه (دوخ) به معانی (ذلّ، قَهَرَ، أصابه الدوار) است و بهترین معادل برای آن باتوجه به سایرعناصر تصویری این تابلو، سرگشته می‌باشد که تداعی کننده آوارگی است و در زبان روزمره عربی هم رجل دائخ به معنی مرد گیج و گول و سرگشته می‌باشد .

ترسم رحلتها للمطلق: و بالاخره این‌که در این پاره مطلق همان مطلق ترجمه شده در حالیکه سفر به سوی مطلق، کنایه از بی‌مقصدی و سفر به ناکجاآباد می‌باشد که از عناصر اصلی آواره‌گی است. در مجموع ترجمه زیر برای این بند زیبا پیشنهاد می‌گردد:

درساحل نیلگون چشمانت

باران‌هایی است از گونه نورِ شنیدنی

و خورشیدهایی سرگردان… و بادبان‌هایی  که

سفر به ناکجاآباد را ترسیم می‌کنند.

‌ ‌ 

بند دوم شعر و ترجمه استاد کدکنی و نقد آن:

‌ ‌

فی مرفأ عینیک الأزرق

شباکٌ  بحریٌ  مفتوحْ

و طیورٌ فی الابعادِ تلوحْ

تبحثُ عن جزرٍ لم تخلقْ

‌ ‌

در بندر چشم‌های کبود تو

پنجره‌هایی دریایی گشوده‌ای است

و پرندگانی که در آفاق دور در پروازند

به جستجوی جزیره‌هایی که آفریده نشده

‌ ‌

فی مرفأ عینیک الأزرق: همه اغلاط و اشتباه‌هایی  که در نقد این پاره گذشت عینا تکرار شده است.

شباکٌ  بحریٌ  مفتوحْ: مترجم دراین پاره واژه مفتوح را به عنوان صفت دوم برای شباک فرض کرده که هرچند بلحاظ دستوری قابل توجیه است اما به لحاظ معنای ادبی باعنایت به اینکه پاره‌های سوم و چهارم قصیده منتهی به دو فعل لازم و مجهول (تلوح، لم تخلق) هستند لذا بهتر است مفتوح را خبربرای شباک بحری درنظر گرفته و از آن معنای اسم مفعولی ارائه بدهیم. هرچند کلمه شباک مفرد می‌باشد ولی ارائه معنای جمع از آن، همانگونه که مترجم آورده‌اند زیباتر است، بنابراین معنای محصل این پاره (پنجره‌هایی است که روبه دریا باز می‌شوند) است. در مجموع معادل زیر برای این بند پیشنهاد می‌گردد :

در ساحل نیلگون چشمانت

پنجره‌هایی است که رو به دریا باز می‌شوند

و پرنده‌گانی در آن دورها

در جستجوی جزایری که آفریده نشده.

‌ ‌ 

بند سوم شعر و ترجمه استاد کدکنی و نقد آن:

‌ ‌

فی مرفأ عینیک الأزرق

یتساقط ُ ثلجٌ فی تموزْ

و مراکبُ حبلی بالفیروزْ

أغرقت البحرَ ولمْ تغرقْ

‌ ‌

در بندر چشم‌های کبودتو

برف، در تموز می‌بارد

و زورق‌هایی آکنده از فیروزه

دریا را در خویش غرقه ساخته اما

خود غرقه نگشته

‌ ‌

فی مرفأ عینیک الأزرق: باز تکرار همه اغلاط  و اشتباه‌های پیش‌گفته

یتساقط ُ ثلجٌ فی تموزْ: مترجم محترم ثلج را به صورت معرفه (برف) ترجمه کرده‌اند حال آنکه این واژه هم همانند سایرعناصر موجود در این تابلو نکره است (برفی می‌بارد) و هم‌چنین تموز را ترجمه نکرده‌اند که بهتر است از معادل تابستان که نماد گرماست استفاده شود، لذا معادل صحیح این پاره (برفی درتابستان می‌بارد) است .

و مراکبُ حبلی بالفیروزْ: حبلی اصالتا به معنی آبستن است و می‌توان آن را برحسب اقتضاء به معنی آکنده هم گرفت ولی در اینجا همان آبستن اقتضای بیشتری دارد زیرا زورق آکنده از فیروزه، نشانه بی‌ارزشی فیروزه است اما زورق آبستن فیروزه نشانه پوشیدگی و باارزشی است که وصف حال هر گوهری می‌باشد. مقصود شاعر این است که در ساحل چشم‌های محبوب، زورق‌هایی آبستن فیروزه وجود دارد. در هر حال معادل این بند به شرح زیر پیشنهاد می‌گردد:

 

در ساحل نیلگون چشمانت

برفی در تابستان می‌بارد

و زورق‌هایی  آبستن فیروزه که

دریا را درخود غرق ساخته

اما خود غرق نگشته

‌ ‌ 

بند چهارم شعر و ترجمه استاد کدکنی و نقد آن:

 ‌ ‌

فی مرفأ عینیک الأزرق

أر کضُ کالطفل علی‌الصخرِ

أستنشقُ رائحة البحرِ

و أعودُ کعصفور مُرهَقْ

‌ ‌

در بندر چشم‌های کبود تو

چونان طفلی برصخره‌ها می‌دوم

بوی دریا را استشمام می‌کنم

و هم‌چون گنجشکی بالغ برمی‌گردم

‌ ‌

 فی مرفأ عینیک الأزرق: اغلاط و اشتباهات این پاره هم‌چنان ادامه دارد

وأعودُ کعصفور مُرهَقْ: باز در ترجمه این پاره اشتباه فاحشی صورت گرفته است. مرهق به معنی خسته می‌باشد که وصف حال هر پرنده‌ای پس از پرواز و هر طفلی پس از بازی است و ظاهرا مترجم آنرا را با مراهق به معنی بالغ اشتباه گرفته‌اند. برای این بند معادل زیر پیشنهاد می‌گردد :

در ساحل نیلگون چشمانت

چون طفلی بر صخره‌ها می‌دوم

بوی دریا را استشمام می‌کنم

و چون گنجشکی خسته باز می‌گردم .

‌ ‌

بند پنجم  شعر و ترجمه استاد کدکنی و نقد آن:

 

فی مرفأ عینیک الأزرق

أحلمُ بالبحر والإبحارْ

وأصیدُ ملایین الأقمارْ

وعقودَ اللؤلؤ والزنبقْ

‌ ‌

در بندر چشم‌های کبود تو

رویای دریا و دریاها را می‌بینم

و میلیون‌ها ماه را صید می‌کنم

و رشته‌های مروارید و زنبق را

‌ ‌

فی مرفأ عینیک الأزرق: باز تکرار اشتباه‌های گذشته، لازم به یادآوری است که غرض از تاکید بر نقد این پاره این است که اشتباه‌های مربوط به آن غیرقابل تصور می‌باشد.

أحلمُ بالبحروالإبحارْ: مترجم محترم ظاهرا الإبحار را جمع بحر فرض کرده و آن را (دریاها) ترجمه کرده‌اند، حال آنکه البحر سه جمع شناخته شده دارد که عبارت از (أبحر، بحور و بحار) می‌باشد. الإبحار مصدر باب إفعال و به معنی دریانوردی است .

وأصیدُ ملایین الأقمارْ: ملایین جمع میلیون است و ترجمه ارائه شده هرچند از جهت ترجمه تحت‌اللفظی صحیح است ولی در ادبیات فارسی برای افاده کثرت عددی بیشتر از واژه هزاران استفاده می‌شود. و اما ترجمه پیشنهادی برای این بند :

درساحل نیلگون چشمانت

رویای دریا و دریانوردی می‌بینم

و هزاران ماه را صید می‌کنم

و رشته‌های مروارید و زنبق را

‌‌ ‌ ‌

بند ششم شعر و ترجمه استاد کدکنی و نقد آن:

 ‌ ‌‌ ‌

فی مرفأ عینیک الأزرق

تتکلم فی اللیل الأحجارْ

فی دفتر عینیک المغلقْ

مَنْ خبّأ آلاف الأشعارْ

‌‌ ‌ ‌

در بندر چشم‌های کبود تو

سنگ‌ها، در شب، سخن می‌گویند

در دفتر چشم‌های رازدار تو

کیست که هزاران ترانه نهفته است؟

‌ ‌

فی مرفأ عینیک الأزرق: تکرار اغلاط و اشتباه‌های سابق‌الذکر

فی دفتر عینیک الأزرق: در ترجمه این پاره هم عینا اغلاط مربوط به ترجمه (فی مرفأ عینیک الأزرق) تکرارشده است. مترجم محترم اولا به اشتباه المغلق (بسته) را به (رازدار) برگردانده‌اند، ثانیا آنرا صفت برای عینین فرض گرفته‌اند، حال آنکه موصوف عینین، مونث و مثنی است ولی صفت المغلق مفرد و مذکر می‌باشد. واقعیت این است که المغلق صفت برای دفتر می‌باشد. ترجمه پیشنهادی برای این بند به شرح زیر است:

 در ساحل نیلگون چشمانت

سنگ‌ها در شب سخن می‌گویند

در دفتر بسته‌ی چشمان تو

چه کسی هزاران شعر نهفت؟

 ‌ ‌

  بند هفتم شعر و ترجمه استاد کدکنی و نقد آن:

 ‌ ‌

لو أنی …لوأنی …بَحّارْ

لوأحَدٌ یمنحنی زورقْ…

أرسیتُ قلوعی کلَّ مساءْ

فی مرفأ عینیک الأزرق

‌ ‌

ای کاش من ای کاش من دریانوردی بودم

یا کسی بود که زورقی به من می‌داد

تا هرشب بادبان خویش را برافرازم

در بندر چشم‌های کبود تو

‌ ‌

لو أنی …لوأنی …بَحّارْ: مترجم محترم لورا به معنی لیت (کاش) گرفته‌اند که لزومی ندارد، لو به همان معنی شرطی (اگر) است که (أرسیت ) جواب آن می‌باشد.

أرسیتُ قلوعی کلَّ مساءْ: رستِ السفینه، یعنی کشتی لنگر انداخت و توقف کرد و المرسی به معنی لنگرگاه است. علاوه برآن، واژه مساء قرینه خوبی است که نشان می‌دهد منظور شاعر از أرسیت قلوعی، (لنگرمی‌انداختم، یا بادبان‌ها را پایین می‌آوردم) می‌باشد نه (برافرازم) زیرا شب زمان آغاز سفر نیست بلکه زمان پایان سفر است.

فی مرفأ عینیک الأزرق: و برای هفتمین مرتبه تکرار اغلاط فاحش سابق الذکر. و اما ترجمه پیشنهادی برای آخرین بند:

‌ ‌

اگر من دریانوردی بودم

و یا کسی زورقی به من می‌داد

هرشب

در ساحل نیلگون چشمانت

لنگر می‌انداختم

‌ ‌ 

نتایج:

 ‌ ‌

همانطور که ملاحظه شد ترجمه حاضر دارای کاستی‌هایی فراوانی است که به دو بخش قابل تقسیم است، بخش اول کاستی‌های مربوط به مفاهیم شعر است که بدان اشاره شد اما بخش دوم مربوط به کم توجهی به ساختار زبان مبدأ است که این امر به اشتباهات فاحش در ترجمه انجامیده است امید.

‌ ‌

ب: شعرپایان پله – نازالملایکه:

 ‌ ‌

بند اول شعر و ترجمه آقای کدکنی و نقد آن:

 

مرتْ أیامٌ منطفئاتْ

لمْ نلتق، لمْ یجمعناحتی طیف سرابْ

وأناوحدی، أقتات بوقع خطی الظلماتْ

 خلف زجاج النافذة الفظة، خلف البابْ

وأناوحدی .

‌ ‌

روزهای فرومرده بگذشت

یکدیگر را ندیدیم، حتی، در سرابی زرویای دور

تیره و تار و تنها، در این‌جا، زیر گام ظلامی ازینسان

پشت این در، پشت این پنجره، پشت شیشه

‌ ‌

مرتْ أیامٌ منطفئاتْ: ایام نکره است اما مترجم محترم آنرا معرفه ترجمه کرده‌اند. شاید این نکته در نگاه اول بی‌اهمیت جلوه کند اما این‌گونه نیست و تفاوت بسیار ژرفی در معرفه و نکره بودن آن وجود دارد که نمی‌توان از آن چشم‌پوشی کرد. در معنی معرفه (روزهای …بگذشت) که مدنظر مترجم می‌باشد این نکته بدست آید که روزهای بد گذشت و تمام شد و دیگر آن روزها ادامه ندارد و شاعر در مقام خبر دادن از آن چه گذشته می‌باشد ولی در معنای نکره که مد نظر شاعر است، این نکته وجود دارد که روزهای بدی گذشته و هنوزهم ادامه دارد و شاعر در مقام توصیف آن چه گذشته می‌باشد. منطفئات، اسم فاعل جمع از إنطفاء به معنی خاموشی و سردی است و اگر در مورد انسان بکار رود لاجرم به معنی مردن می‌باشد. شاعر این صفت را برای ایام آورده و بعدا خواهیم دید که شاعر ایام را صریحا به بارده (سرد) هم متصف کرده که نشان می‌دهد مرادش، روزهای فرومرده نیست و بنابراین ترجمه ارائه شده از مطلع شعرصحیح نمی‌باشد. پیشنهاد ما (روزهای سردی گذشت) می‌باشد.

لمْ یجمعناحتی طیف سرابْ: طیف به معنی خیال است که بالفعل بهره‌ای از واقعیت ندارد و اضافه آن به سراب که اوهم بهره‌ای از واقعیت ندارد نشانگر پوچ در پوچی است. ترجمه مترجم محترم (رویایی زسرابی…) به دلیل این که امکان برداشت معنای صفت و موصوفی (رویایی از جنس سراب یا رویایی سرابگون) را هم دارد، نارسا و کژتاب است. بنابراین معادل (هم‌دیگر را ندیدیم، حتی در خیال سرابی) بهتر بوده و امکان کژتابی ندارد .

وأناوحدی، أقتات بوقع خطی الظلماتْ:  معنی «وانا وحدی» خیلی ساده و روشن است یعنی: (و من تنها) و معادل‌هایی همچون (تیره و تار) از آن مستفاد نمی‌گردد. أقتات، فعل متکلم وحده از ریشه قوت (رمق گرفتن) است و اتفاقا تنها فعل تفسیر کننده کلمات بعدی می‌باشد که در ترجمه آقای کدکنی از آن چشم پوشی شده است. نکته‌ای که در خصوص اختلاف معنایی حاصل از ترجمه معرفه یا نکره کلمه أیام ذکر شد این جا مصداق پیدا می‌کند زیرا شاعر، با آوردن فعل أقتات به صورت مضارع، نشان داده که روزهای سرد، همچنان ادامه دارد. وقع هم که یکی از کلمات کلیدی شعرمی‌باشد به معنی ضربه یا آهنگ خوردن چیزی به چیزی (مثل خوردن گام به زمین) است که در ترجمه ارائه شده معادلی برای آن دیده نمی‌شود. بنابراین معادل این قسمت از شعر(و من تنها، از ضرباهنگ گام‌های ظلمت، رمق می‌گیرم) پیشنهاد می گردد .

خلف زجاج النافذه الفظه:  در ترجمه این بخش از شعر هم علاوه برتفکیک نامناسب کلمات، از ترجمه واژه کلیدی الفظه، غفلت شده است. الفظه به معنی سنگدل و آب شکنبه شتر است که بیابان‌گردها آنرا در بیابان از فرط تشنگی می‌نوشیدند تا زنده بمانند. صفت قرار دادن این کلمه برای النافذه (پنجره) صرفا برای تفسیر فعل أقتات است که البته قابل ترجمه به فارسی نیست. منظور شاعر این است قوت و تغذیه از گام‌های ظلمت در ایام سرد برای زنده ماندن مانند زنده ماندن از شکنبه شتراست. در مجموع ترجمه زیر پیشنهاد می‌گردد:

 

روزهای سردی گذشت

همدیگر را ندیدیم ، حتی درخیال سرابی

و من تنها

پشت شیشه این پنجره سنگدل

پشت این در

 از ضرباهنگ گام‌های ظلمت

 رمق می‌گیرم

آری من تنها .

 ‌ ‌

بند دوم شعر وت رجمه آقای کدکنی و نقد آن:

 ‌ ‌

مرت ایامْ

باردةً تزحفُ ساحبة ضَجَری المرتابْ

و أنا أصغی وأعدُّ دقائقها القلقاتْ

هل مرَّ بنا زمنٌ؟ أم خُضنا اللازمنا؟

روزها رفت

روزهایی همه سرد و خاموش، پر زتردید و خالی زخورشید

لحظه‌هایی که من گوش خود را می‌سپردم به گام دقایق

لحظه‌های سراسر تپش را می‌شمردم

آه می‌پرسم از تو اکنون

 بر من و تو زمان را گذر بود؟ یا که در بی‌زمان غرقه بود

در فراخا و ژرفای اوهام؟

‌ ‌

مرت ایامْ:  همان گونه که گذشت ترجمه آن به صورت نکره، درست و بهتر است.

باردهً تزحفُ ساحبة ضَجَری المرتابْ:  بارده به معنی سرد و به اصطلاح فنی حال برای أیام می‌باشد و تزحف هم به معنی خزیدن و حرکت کند و صفت برای أیام است. ساحبه از ریشه السحب و به معنی کشیدن (مثل کشیدن چیزی بر روی زمین) و حال برای تزحف است. الضجر به معنی دلتنگی و دلواپسی و تشویش است و بالاخره المرتاب به معنی تردیدآمیز می‌باشد. منظور شاعر این است که روزهای سپری شده، در حالی گذشت که سرد و خاموش بود و دلتنگی پر زتردید او را هم با حرکت کند خود می‌کشیدند. همان گونه که ملاحظه می‌گردد؛ اولا در شعر معادلی برای (خالی از خورشید) یافت نمی‌شود. ثانیا، در ترجمه آقای کدکنی، معادلی برای(تزحف ساحبه) مشاهده نمی‌گردد و باتوجه به این نکته می‌توان گفت که ترجمه ارائه شده ارتباط وثیقی با اصل شعر ندارد. با اعتراف به سختی و پیچیدگی ترجمه این بخش از شعر معادل؛ (روزهایی بگذشت، روزهایی سرد و کند آهنگ، که تشویش پرتردید مرا باخود می‌کشد) پیشنهاد می‌گردد.

وأنا أصغی وأعدُّ دقائقها القلقاتْ:  در ترجمه این پاره هم معادل (پرتپش) زاید براصل می‌باشد که احتیاجی به آن نیست.

هل مرَّ بنا زمنٌ؟ أم خُضنا اللازمنا؟:  دراین پاره هم برای (آه از تو می‌پرسم، در فراخا و ژرفای اوهام) معادلی در اصل شعر وجود ندارد. ترجمه پیشنهادی ما برای این بند به شرح زیراست:

روزهایی بگذشت

 روزهایی سرد و کند آهنگ

 که تشویش پرتردید مرا باخود می‌کشد

و من گوش می‌سپارم

و دقایق بی‌قرارش را می‌شمارم

آیا بر من  و تو زمانی بگذشت؟

یا ما در بی‌زمانی فرو رفته‌ایم؟

 ‌ ‌

بند سوم شعر و ترجمه آقای کدکنی و نقد آن:

 

مرت ایامْ

أیامٌ تُثقلها أشواقی. أین أنا؟

مازلتُ أُحدّقُ فی السُلّمْ

والسلم یبدأ لکنْ أینَ نهایته؟

یبدأ فی قلبی حیث التیه وظلمته

یبدأ.أین البابُ المبهمُ

بابُ السلمْ‌؟

‌ ‌

روزهایی گرانبار از شوق. من کجایم‌؟

همچنان خیره در نردبان، آه !

نردبانی که آغاز گشته لیک پایان آن ناپیداست

نردبانی که آغاز می‌گردد از دلم‌، از دل تیرگی‌ها

لیک آن در که می‌جویم آن را نیست پیدا

مرت ایام:  مترجم محترم این باردرمطلع شعر ایام را به درستی نکره ترجمه کرده‌اند

مازلتُ أُحدّقُ فی السُلّمْ: درفارسی برای السلم دو معادل وجود دارد، نردبان و پله، اگر به اول شعر برگردیم، می‌بینیم که شاعر، از حبس خود در پشت پنجره سنگدل خبر داد. شاعر در ادامه، بدنبال راهی برای رهایی از چنبره سرگشتگی زمان سرد و تاریک، پای در پله‌ای هزار تو می‌گذارد که راه خروجی ندارد، لذا انتخاب معادل پله برای السلم باتوجه به توصیف‌های شاعر از محل حبس (خانه) مناسب‌تراست. بقیه ترجمه با اندکی اغماض قابل پذیرش می‌باشد و البته بهتر بود مترجم محترم چیدمان کلمات شاعر و تکرارهای آن را در ترجمه مراعات می‌کرد. به هر حال ما ترجمه زیر را پیشنهاد می‌کنیم تاخوانندگان خود به مقایسه بپردازند:

 ‌ ‌

روزهایی بگذشت

روزهایی  گرانبار از شوق

 من کجایم؟

همچنان خیره برپله می نگرم  

پله آغاز می‌شود

 اما پایانش کجاست؟

پله در برهوت و تاریکی دلم آغاز می‌شود

پله آغاز می‌شود، کجاست آن در ناپیدا؟ راه خروج پله

‌ ‌ 

بند چهارم شعر و ترجمه آقای کدکنی و نقد آن:

 ‌ ‌

مرت أیامْ

لمْ نلتق، أنت هناک وراءَ مدی الاحلام

فی أفق حفَّ به المجهولْ

وأنا امشی، وأری، وأنامْ

أستنفدُ أیامی وأجرُّ غدی المعسولْ

فیفرُّ الی الماضی المفقودْ

أیامی تأکلها الآهات متی ستعودْ؟

مرّت أیامٌ لمْ تتذکرْ أنَّ هناکْ

فی زاویةٍ من قلبک حباً مهجورا

عضّت فی قدمیه الاشواکْ

حبا یتضرّعُ مذعورا

هَبْه النورا

 ‌ ‌

روزگاری ازین سان گذر کرد

خالی از گفتگوها و دیدار

تو، در آن سوی احلام و رویا

من روان جستجوگر، به هرسوی

گاه درخواب، گاه بیدار

پشت‌سر می‌نهم روزها را، تا بجویم

چهر فردای شیرین خود را

لیک، فردا گریزان سوی دور

سوی بگذشته پار و پیرار

آه کی باز می گردد، ای دوست

عمر بگذشته و آن آرزوهایم؟

روزها رفت و یادی نکردی

زآن چه درگوشه قلب تو بود

کودک عشقی از یاد رفته

خارهایش به پاها خلیده

می‌کند شکوه از بیقراری

پرتوی‌، از نگاهی‌، بَر و بخش

لمْ نلتق،أنت هناک وراءَ مدی الاحلام:  برای (خالی از گفتگو) معادلی درمتن وجود ندارد و صرفا برداشت مترجم است و متقابلا از تاکید شاعر بر دوری (آن سوی رویاها) صرف‌نظر شده است. برای نزدیکی بیشتر به مقصود شاعر(همدیگر را ندیدیم، تو آن جا ، آن سوی رویاها) پیشنهاد می‌گردد.

فی أفق حفَّ به المجهولْ:  متاسفانه از ترجمه این پاره بسیار زیبا و ژرف، غفلت شده است. شاعر برای هرچه دورتر نشان دادن فاصله خود با محبوب، (آن سوی رویاها) را دریک افق گم شده درمجهول تصویر کرده است. (در افقی ناپیدا).

 أستنفدُ أیامی:  إستنفد الشیء یعنی أفناه، پس، أستنفد ایامی یعنی اینکه روزگارم را نابود و تباه می‌کنم و معنی مورد نظر شاعربا معادل مترجم (پشت سرنهادن عمر) که می‌تواند بیانگر گذشت طبیعی عمرهم باشد متفاوت است .

وأجرّ غدی المعسول:  به لحاظ معنای تحت‌اللفظی، پیش کشیدن فردای شیرین است. منظور شاعر این است که مجبور بوده برای جایگزینی روزگار نابود شده، عمر آینده‌اش را پیش بکشد و مستهلک نماید و لذا با این کار موجب کاستن ازعمر آینده‌اش می‌شده است. بنابراین معادل (روزگارم را نابود می‌کنم و از آینده شیرینم می‌کاهم) برای این پاره مناسب‌تر است.

فیفرُّ الی الماضی المفقودْ:  بهترین معادل با توجه به فضای این شعربرای الماضی المفقود، گذشته از دست رفته و گم شده است نه گذشته دور. برای این پاره هم معادل (آینده‌ای که می‌گریزد درگذشته‌ی از دست رفته‌ام) پیشنهاد می‌گردد.

أیامی تأکلها الآهات متی ستعودْ؟:  ظاهرا این بخش از ترجمه (آه کی باز می‌گردد، ای دوست، عمر بگذشته و آن آرزوهایم؟) معادل این بخش بسیار زیبا از شعراست که بازگو کننده زیبایی و معنای عمیق مورد نظر شاعر نیست، لذا معادل (روزگارم که می‌بلعدش کام افسوس، کی برمی‌گردد؟) برای این بخش پیشنهاد می‌گردد.

فی زاویةٍ من قلبک حباً مهجورا:  معنی این بخش هم کاملا روشن و واضح می‌باشد (که در گوشه‌ای از قلبت، عشق گم  شده‌ای است) و ترکیب (کودکِ عشقی ) بی‌معنی است.

عضّت فی قدمیه الاشواکْ:  ضمیر موجود در قدمیه به عشق مهجور بازمی‌گردد و ترجمه صحیح این پاره (خارها در قدم این عشق مهجور خلیده) می‌باشد و ترجمه استاد محترم (خارهایش به پاها خلیده) از نظر ارجاع ضمیر دچار تعقید است زیرا احتمال دارد خواننده نا آشنا به زبان عربی ضمیر را از ظن خود به عشق یا هر مرجع دیگرارجاع دهد و در مقام ترجمه باید سعی شود تا خواننده از مقصود شاعر دور نشود.

 حبا یتضرّعُ مذعورا:  معادل (می‌کند شکوه از بیقراری) نوعی برداشت آزاد از این پاره است و به لحاظ معنایی با هیچ یک از واژ گان مورد نظر شاعر تطابق ندارد و معادل (عشقی  که بیمناکانه می‌نالد) مناسب‌تراست.

هَبه النورا:  شاعر کلمه النور را معرفه آورده تا نشان دهد این عشق درگذشته و قبل از دوران سردی و خاموشی، فروغ داشته است لذا ترجمه آن به صورت نکره (پرتوی، از نگاهی، بَروبخش) به دور از منظور شاعر می‌باشد و (فروغش را به آن باز بخش) زیباتر و مناسب‌تر است. در مجموع ترجمه زیر برای این بند پیشنهاد می‌گردد:

‌ ‌

روزهایی گذشت

که همدیگر را ندیدیم

 تو آن جا، آن سوی رویاها، در افقی ناپیدا

و من راه می‌روم و می‌نگرم و می‌خوابم

و این گونه، روزگارم را تباه می‌کنم و از آینده شیرینم می‌کاهم

آینده‌ای که می‌گریزد در گذشته از دست رفته‌ام.

کی بر می‌گردد، روزگارم که می‌بلعدش کام افسوس؟.

روزهایی گذشت و تو به خاطر نیاوردی که

درگوشه‌ای از قلبت، عشق گم  شده‌ای است

که خارها در پایش خلیده

وبیمناکانه می‌نالد.

فروغش را به آن، باز بخش

 ‌ ‌

 بند پنجم شعر و ترجمه آقای کدکنی و نقد آن:

 

عُدْ. بعضَ لقاءْ

یمنحُنا أجنحة نجتاز اللیل بها

فهناک فضاءْ

خلف الغابات الملتفّات، هناک بحورْ

لا حد لها ترغی و تمورْ

أمواجٌ من زَبَد الأحلام تقلّبها

أیدٍ من نورْ

‌ ‌

آه! برگرد، تا مگر با پروبال دیدار

زین شب تیره گون ره سپاریم

هست آنجا فراخای عشقی

و آنسوی بیشه‌های همیشه، هست دریا

موج خیز و کف‌آلود و عاشق

موج‌هایی که دستانی از نور- نورخورشید و نورستاره -

می‌کند زیر و روشان هماره

‌ ‌

عُدْ….. اللیل بها:  ترجمه ارائه شده توسط مترجم محترم از این بند، صرف‌نظر از زوائدی مثل (آه و تیره‌گون)، زیبا  دقیق و رسا است.

فهناک فضاءْ:  شاعرفضاء را نکره آورده و اضافه کردن آن به عشق آنچنان که مترجم محترم انجام داده، آنرا به صورت معرفه در آورده است فلذا ترجمه این پاره به (آنجا فضای فراخی است) درست‌تر می‌باشد.

خلف الغابات الملتفّات، هناک بحورْ:  الغابات الملتفات به معنی جنگل انبوه است که مترجم محترم آنرا به بیشه‌های همیشه، ترجمه کرده‌اند که درست نیست. جنگل انبوه، نشانه سختی راه می‌باشد که تنزل آن به بیشه، به مقصود شاعر ضربه می‌زند. حتی اگر بیشه به عنوان معادلی برای الغابات بنا بر توجیهاتی پذیرفته شود، پذیرفتن همیشه به عنوان معادلی برای الملتفات به هیچ عنوان ممکن نیست.

بحور، اولا نکره و ثانیا جمع است لذا ترجمه آن به دریا (مفرد و معرفه) صحیح نیست. معادل: (پشت آن جنگل‌های انبوه، دریاهایی است) برای این بخش از شعر پیشنهاد می‌گردد.

لا حد لها ترغی و تمورْ:  اشکال ترجمه بحور به صورت مفرد(دریا) در این پاره آشکار می‌شود زیرا بحر مذکر است ولی توصیف شاعر از آن به صورت مونث (لا حد لها ترغی و تمور) می‌باشد و هم‌چنین برای عاشق هم معادلی در اصل شعر یافت نمی‌شود. علی ایحال معادل این قسمت (بیکران و کف‌آلود و متلاطم) پیشنهاد می‌گردد.

أمواجٌ…. من نورْ:  آوردن توصیف معترضه (نور خورشید و نور ستاره) صرفا تفسیر مترجم از نور است که ربطی به منظور شاعر ندارد زیرا شاعر نور را نکره آورده تا همه چیز را در هاله‌ای از شک وابهام نشان بدهد و تفسیر نور به نورخورشید به منزله معرفه کردن آن است که با مقصود شاعر همخوانی ندارد. و اما ترجمه پیشنهادی برای این بند از شعر:

برگرد، مگر دیدارت

پر و بالی باشد برای گذشتن از این شب

آنجا

 فضای فراخی است

پشت آن جنگل‌های انبوه، دریاهایی است

بیکران و کف‌آلود و متلاطم.

امواجی از کف رویاها که

زیرو رویش می‌کند دستانی از نور

‌ ‌

بند ششم شعر و ترجمه آقای کدکنی و نقد آن:

‌ ‌ 

عدْ، أم سیموتْ

صوتی فی سمعکَ خلف المنعرج الممقوتْ

وأظلّ أنا شاردةً فی قلب النسیانْ

لا شیء سوی الصمتِ الممدودْ

فوق الأحزانْ

لا شیء سوی رجْع نعسانْ

یهمس فی سمعی لیس یعودْ

لا لیس یعودْ

‌ ‌

آه برگرد

ور نه خواهی شنیدن که فردا

مرده در گوش تو نغمه من

در خمِ راهِ پرپیچ ایام

در فراخای خاموشی وغم

چیست در پیش رویم در این دم

جز صدایی که گوید به بگوشم

بازگشتی نه، و سوی دیدار نیست راهی از اینجا به فرجام

عدْ، أم سیموتْ: معنی مطلع بند آخرساده و روشن است(برگرد، وگرنه خواهد مرد)، نه تنها معادل (ورنه خواهی شنیدن که فردا) از آن برنمی‌آید بلکه صحیح هم نیست زیرا همه درد شاعر این است که معشوق ازعشق او بی خبر است و اگر برنگردد، خبر مرگش را هم نخواهد شنید.

صوتی فی سمعکَ خلف المنعرج الممقوتْ:  المنعرج به معنی خم و پیچ راه و یا راه پرخم و پیچ و الممقوت به معنی نامطبوع و دل‌آزار می‌باشد. منظور شاعر این است که اگر محبوبش بر‌نگردد، صدایش به گوش او نخواهد رسید و در راه پرپیچ و خم و دل آزار رسیدن به گوش او خواهد مرد، بنابراین معادل (صدایم در راه  پرپیچ و خم و دل‌آزار رسیدن به گوشت) برای این بخش پیشنهاد می‌گردد.

وأظلّ أنا شاردهً فی قلب النسیانْ:  در این پاره هم کلمات کلیدی شارده به معنی سرگردان و قلب النسیان به معنی قلب و مرکز فراموشی یا برهوت فراموشی مورد توجه قرار نگرفته و جمله بی سروته (درفراخای خاموشی وغم) وافی به مقصود شاعر ارزیابی نمی‌گردد، لذامعادل (و من سرگردان در برهوت فراموشی خواهم ماند) برای این بخش پیشنهاد می‌گردد.

لا شیء سوی الصمتِ الممدودْ، فوق الأحزانْ:  واژه‌گان این پاره کاملا واضح و گویا هستند و لذا صرفا به آوردن ترجمه پیشنهادی (….. چیزی جز سکوت گسترده برروی غم‌ها، برایم نیست) بسنده می‌گردد.

لا شیء سوی رجْع نعسانْ:  کلمات این پاره هم کاملا روشن است و معادل آن (چیزی جز پژواک خواب آلودی) می‌باشد که در ترجمه استاد کدکنی اثری از آن یافت نمی‌شود، در واقع مترجم محترم حدود پانزده کلمه از شعر را یعنی وأظلّ أنا شاردةً……… سوی رجْع نعسانْ را در سه کلمه (درفراخای خاموشی وغم) ترجمه کرده‌اند که خود بهترین گواه برای عدول مترجم از پای‌بندی به متن شاعر و روی آوردن به سرودن شعر مستقل می‌باشد.

یهمس فی سمعی لیس یعودْ، لا لیس یعودْ:  و بالاخره معادل خط آخر شعر هم (در گوشم زمزمه می‌کند که او بر نمی‌گردد، نه، برنمی‌گردد) می‌باشد. و اینک ترجمه آخرین بند به شرح زیر پیشنهاد می‌گردد:

برگرد

 وگرنه خواهد مرد صدایم

در پیچ و خم دل آزار راه رسیدن به گوش تو

و من در برهوت فراموشی

 سرگردان خواهم ماند

و در این برهوت

چیزی نیست، جز

سکوت گسترده بر روی غم‌ها

و پژواک خواب‌آلودی که

 زمزمه می‌کند در گوشم:

او بر نمی‌گردد

 نه، بر نمی‌گردد.

‌ ‌

نتایج:

در ترجمه این شعر، علاوه برمشکلات مربوط به انتقال مفاهیم شعر وعدم توجه به ساختار دستوری زبان مبدأ، مشکل جدیدی قابل رهگیری است و آن عدم پای‌بندی مترجم به مفاهیم شاعراست، طوریکه می‌توان گفت آنچه به عنوان ترجمه آمده، برداشت آزاد است.