کوچ یک ایل، طایفه، عشیره و قبیله و ….، و سکونت آن در جایی، عملی همجهت و همسو بهحساب میآید. چنین «سکونت و نزول»ی هرچند عملی جمعی است، اما عملی با ماهیت «واحد» میباشد، «وحدتی» که ناشی از «کثرت» نیست. اما تساکن و تنازل زمانی رخ میدهد که یک طایفه از جایی و طایفه دیگری از جای دیگری کوچ کرده، و هر «دو» بخواهند در یکجا ـ که نام آن مدینه خواهد بود ـ باهم فرود آمده و باهم سکونت بگزینند. تنها در اینصورت است که تساکن و تنازل بوجود خواهد آمد، و صورتی از عمران که «بدوی» است بهصورتی دیگر که «مدنی» است، تبدیل خواهد شد.
«مقدمه»ای در جامعهشناسی
مصطفی نصیری
۱ ــ مسئله خیلی ساده است، اگر کسانی مدعی هستند که در علوم انسانی، بویژه در «اندیشه سیاسی و جامعهشناسی»، نهتنها گرفتار تصلب و زوال نیستیم، که علیال«دوام» قلههای «اندیشه» را نیز یکی پس از دیگری فتح کردهایم و میکنیم، کافی است که برای راستیآزمایی مدعای آنان، وضعیت رجوع به اصل متن یا متنهای اساسی مربوط به آن علم، یا تعداد تفسیرها و ترجمههاییکه از متنهای مورد نظر انجام شده، را مورد بررسی قرار بدهیم، زیرا میدانیم که متنهای پایهای، این خصوصیت را دارند که همواره متناسب با «زمانه»، فهم جدیدی از آنها بوجود میآید که تفسیر یا ترجمههای روزآمد را ناگزیر میسازد.
۲ ــ دکتر سیدجواد طباطبایی بالغ بر سه دهه است که علوم انسانی بویژه رشتههای مربوط به اندیشههای «سیاسی و اجتماعی» در دانشگاهها و «پژوهشگاه»های ایران را ایدئولوژیکی خوانده، یا بهبیانی دیگر، آنها را معطوف به قدرت و در سایه آن دیده است که بهجای بررسیهای «نظری» در باره «جامعه»، یا «اجتهاد در مبانی» این علوم با توجه به شرایط تاریخی خود، عملا به تقلید از «مدهای زمانه» بسنده کردهاند. همچنین از نظر دکتر طباطبایی، مشکل اصلی علوم مذکور در این است که فاقد «پرابلم» در سطح کلان و ملی هستند، امری که بهنوبه خود نتیجه فقدان خودآگاهی ملی و اشباع از هیجان «خودآگاهی کاذب جهانوطنی» است. اینک پس از حدود ۳ دهه از طرح انتقادات دکتر طباطبایی، گروهی از استادان جامعهشناسی در دانشگاهها و پژوهشکدههای متعدد، تاکنون سه جلسه در نقد سه کتاب اساسی دکتر طباطبایی، شامل؛ کتاب «ابنخلدون» و علوم اجتماعی، کتاب «خواجهنظامالملک» و گفتار در تداوم فرهنگی ایران، و کتاب زوال اندیشه سیاسی در ایران، برگزار کرده است. اگر این سه جلسه را پیامی از سوی جامعهشناسی ایران تلقی کنیم که میخواهد در برابر نقدهای آقای دکتر طباطبایی از خود اعاده حیثیت نماید، که چنین فرضی البته دور از ذهن نیست، در اینصورت، هرچند اصل جلسه نقادی را باید به فال نیک گرفت، اما با دقت در شخصیت و صیت علمی کسانی که در این کار شرکت کردند، (بهجز یکی ـ دو نفر) قانع میشویم که آنچه برای چنین مواجههایی تدارک دیدهاند، نه تقریبا، که تحقیقا، «هیچ» است. بویژه گرداننده این جلسات که فعّالی فناتیک در حوزه مطالبهسازی قومی است. اینک وقت آن است که بدون هیچگونه پیشداوری در باره اعتبار علمی هر یک از «سخنرانان» این سه «پنل» کمدستزن، توان علمی جامعهشناسی ایران را با نظر به معیاری که در بند یک آوردیم، مورد سنجش قرار بدهیم.
۳ ــ هیچ تردیدی نیست که مهمترین متنی که در جهان اسلام در حوزه جامعهشناسی به رشته تحریر درآمده، کتاب «مقدمه ابنخلدون» میباشد که دارای اعتبار جهانی است. ابنخلدون در این کتاب، خود را اولین «مستنبط» کننده علمی بهنام «عمران»، و بهتعبیر گروهی، «بنیانگذار علم جامعهشناسی» معرفی کرده است. برخی براساس این «متن» که برای سدههایی در جهان اسلام ناشناس بود، ابنخلدون را بنیادگذار علم «جامعهشناسی» میدانند، و گروهی نیز چنین دیدگاهی ندارند. اما هر دو گروه کوچکترین تردیدی ندارند که «مقدمه» ابنخلدون، مهمترین «متن» در تاریخ «علمالاجتماع» در جهان اسلام، و یکی از متنهای اساسی در تاریخ تحول این علم بهشمار میآید. چنین دیدگاهی ایجاب میکند که «ابنخلدونشناسی» در دپارتمانهای جامعهشناسی در دانشگاهها و «پژوهشکده»های ایرانی، از جایگاه ویژهای برخوردار باشد. پس بیتردید، میتوان مطمئن شد که وضعیت «مطالعات خلدونی»، مهمترین معیار و شاخص برای ارزیابی سیر تحول و موقعیت فعلی «علم جامعهشناسی» در ایران خواهد بود.
حال؛ پرسشی که پیش میآید این است که این «متن پایهای» تاکنون چندین بار در ایران ترجمه و یا تفسیر شده است؟ بهعبارت دیگر، جامعهشناسی ایران تا چه حدی توانسته است به این کتاب نزدیک شود و با آن ارتباط مستقیم و یا غیرمستقیم برقرار کند؟
۵ ــ در پاسخ بهپرسش پیشین، اطمینان داریم که مقدمه ابنخلدون تنها یکبار توسط مرحوم گنابادی، و آنهم در سال ۱۳۳۶ ترجمه شده است. طبیعی است که ترجمه مرحوم گنابادی بهلحاظ ادبی و حتی اصول ترجمه، همواره مورد ستایش بوده است، اما با اینحال، تردیدی نیست که اساس فهم او از «مقدمه»، یا بهتعبیری که از دکتر طباطبایی بهیاد داریم، از «بزنگاه»های کتاب «مقدمه»، متناسب با سنت یا «منطق گفتاری» غالب در دهه ترجمه کتاب است. گمان نمیکنم کسی در این واقعیت که «فهم نظری» یا همان، «پارادایم فکری» در ایران بیست تا چهل، با ایران هشتاد تا نود یکی نیست، بخواهد مناقشهای بکند. دورهای که کتاب مقدمه توسط محمد پروینگنابادیِ عضو رسمی حزب توده ترجمه و منتشر شد، دوره جدال گفتاری میان نیروهای متخالف در گیرودار سنت و مدرنیته، و دوره خلأ ناشی از غلبه یک منطق گفتاری در حوزه فکر است. پس فهم و ترجمه مرحوم گنابادی از «مقدمه» ابنخلدون، نمیتواند متاثر از شرایط کلی زمان ترجمه، و همچنین ایدئولوژی سیاسی خاص او نباشد.
نکته دیگر، سرعت شتابان تحولات در ساحت اندیشه در این نیم سدهای است که از زمان ترجمه کتاب میگذرد. شتاب تحولات در هیچ یک از کشورهای اسلامی در نیمسده اخیر، به اندازه ایران نیست، و همین امر دلیلی است تا بگوییم؛ ترجمه مرحوم گنابادی از مقدمه، همانقدر میتواند معتبر باشد که فهم و ترجمه مرحوم فروغی از «سیر حکمت در اروپا». بنابراین همه باید این واقعیت را بپذیریم که فهم «استاد جامعهشناسی» ما در موقعیت سال ۱۳۹۶ ایران، به صدها دلیلِ بینیاز از مناقشه و فارغ از هرگونه داوری ارزشگذارانه، بالضروره نمیتواند در سطح فهم مرحوم گنابادی از این متن در سال ۱۳۳۶ مانده باشد!!
۶ ــ اینکه استاد جامعهشناس ایرانی، پژوهش در مهمترین متن خود را از طریق ترجمهای رفع میکند که در حدود شش دهه پیش، و در فضای مفهومی دیگری بهعمل آمده است، و هنوز نیازی به ترجمه جدیدی از این متن اساسی در خود احساس نکرده است، نمیتواند خارج از دو حال باشد.
الف: استاد جامعهشناس ایرانی در موقعیت سال ۹۶ تهران، هنوز در فضایی میاندیشد و نیازهای مفهومی خود را از ینابیعی تامین میکند که موقعیت و فضای مرحوم گنابادی در سال ۳۶ است، یعنی در این بالغ بر ۶ دهه، هیچ اتفاقی و تحولی، از جمله انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ در زیستگاه او رخ نداده است. شاید بتوان مهمترین ویژگی انقلاب سال ۵۷ را در این نکته دانست که هم اسلامی بود، و هم همه نیروهای سیاسی غیراسلامی در آن مشارکت داشتند. برای اینکه جانب احتیاط را نیز نگه داشته باشم، میتوان گفت که این انقلاب، از منظر خلأ «گفتار غالب» و در نتیجه ائتلاف گفتارهای موجود، نیز قابل تحلیل است.
ب. جامعهشناس ما، حتی اگر تفطّنی نیز به برخی تحولات پیدا کرده باشد، هنوز توان علمی برای ارایه ترجمه و تفسیری جدید از کتاب «مقدمه» را ندارد، جز آنکه بخواهیم ادعا کنیم که همه اساتید جامعهشناسی ما، ارتباط مستقیم با متن اصلی دارند.
ارایه تفسیر یا ترجمه از متنهای اساسی، امری خرد نیست تا کسی از سر تفنّن و تتبّع، به آن دست بیازد، بلکه دست زدن بهچنین ترجمههایی، تنها از موضعی سفت در خودآگاهی ممکن خواهد بود. کسانیکه جهت سیر خود را با «جهت وزش بادهای» سیاسی تنظیم میکنند، نمیتوانند چنین موضعی را اتخاذ کنند، موضعی که از نظر دکتر طباطبایی در فقدان آن، تکوین علوم جدید امری عدمی و امتناعی خواهد بود.
۷ ــ با اقرار چند باره به اهمیت ترجمه مرحوم گنابادی از «مقدمه» ابنخلدون در شرایط خود، میخواهیم با تشریح یکی از «بزنگاه»های این کتاب که ترجمه مرحوم گنابادی از آن، امروزه ترجمهای در خدمت ایدئولوژی خاصی بهحساب میآید که تاریخ آن منقضی شده است، ولی استاد جامعهشناسی ما بدون کمترین وقوفی به این نکته، هنوز به آن ارجاع میدهد، نتیجهگیری در باره توان علمی جامعهشناسی ایران در برابر دکتر طباطبایی را به داوری شما واگذارم. لازم به تاکید است که برآورد ما از توان علمی جامعهشناسی ایران، قدر متیقّن مستند به ظرفیتی است که در این سه جلسۀ نشان داده شده است، و انکار نمیکنیم که چهبسا اساتید گرانمایهای در ایران وجود دارند. بنابراین باز جانب احتیاط، و صد البته احترام را مراعا داشته و نتیجه مورد نظر این مقاله را به جامعهشناسان فعال در این جلسات محدود میکنیم.
۸ ــ ابنخلدون در چندین موضع از کتاب «مقدمه»، مفهوم «عمران» را تعریف کرده است، از جمله در موضعی میگوید؛ «العمران و هو التساکن و التنازل …» که مرحوم گنابادی در ترجمه «تساکن و تنازل»، از عبارت «باهم سکونت گزیدن و فرودآمدن» استفاده کرده است که امروزه غلط و در تضاد با مبانی سیاسی دنیای مدرن قرار میگیرد. امروز با توجه به آشناییکه ما با جایگاه و اهمیت موضوع «غیر» در اندیشه سیاسی بههم رساندهایم، دیگر نمیتوان تساکن و تنازل (مصدر باب تفاعل) را، به معنی «سکونت گزیدن و فرود آمدن» جمعی فهمید که شامل «عمل همجهت» حداقل سه نفر میشود. اصولا دو باب «مفاعله و تفاعل» برای نشان دادن حالت جدالی و دیالکتیکی حداقل دو «عمل غیرهمجهت» بکار میرود، نه همجهت. با این توضیح فنی، میتوانیم گفت که برخی قبایل به شیوه کوچ زندگی میکنند که ابنخلدون آن را در «عمران بدوی» توضیح داده است. هرگز نمیتوان کوچ افراد یک ایل از ییلاق و «باهم سکونت گزیدن و فرودآمدن» آنها در قشلاق را، مصداق منظور ابنخلدون از «تساکن و تنازل» دانست، زیرا کوچ یک ایل، طایفه، عشیره و قبیله و ….، و سکونت آن در جایی، عملی همجهت و همسو بهحساب میآید. چنین «سکونت و نزول»ی هرچند عملی جمعی است، اما عملی با ماهیت «واحد» میباشد، «وحدتی» که ناشی از «کثرت» نیست. اما تساکن و تنازل زمانی رخ میدهد که یک طایفه از جایی و طایفه دیگری از جای دیگری کوچ کرده، و هر «دو» بخواهند در یکجا ـ که نام آن مدینه خواهد بود ـ باهم فرود آمده و باهم سکونت بگزینند. تنها در اینصورت است که تساکن و تنازل بوجود خواهد آمد، و صورتی از عمران که «بدوی» است بهصورتی دیگر که «مدنی» است، تبدیل خواهد شد. دلیل این امر نیز طبیعی است، زیرا در «نزول و سکونت» یک ایل، اتفاق تازهای جز تکرار سنتهای ماثور آن ایل رخ نمیدهد تا شکلگیری نظامات جدیدی را ایجاب کند، اما در تنازل و تساکن ایلهای متعدد است که تنشی که برای تعیین محل نزول و سکونت مشترک میان دو یا چند «غیر» و مناسبات لازم برای تضمین سکونت مشترک شکل میگیرد، منجر به تکوین «امر جدید و مشترک» میگردد که همان مدنیت است. بهبیان فنی، خاصیت باب مفاعله و تفاعل عربی در این است که وضعیت دو فعلی را بیان میکند که از تضارب آنها، اثری جدید حاصل خواهد شد که نتیجه مشترک تضارب یا «تفاعل» آن دو فعل متمایز و متقابل است. در واقع اهمیت «اثری» که از تفاعل دو فعل حاصل میشود، در این است که اثر مذکور، «حد مشترک» میان دو فعل متمایز را ـ در عین حفظ تمایز آنها ـ مشخص میکند. ما امروزه از طرق مختلف با این مضمون دیالکتیکی در ذات سیاست آشنا هستیم ولی چنین فهمی از «غیر» و اهمیت آن در ایجاد تعادل سیاسی، چهبسا در دوره ترجمه کتاب وجود نداشته است، و حتی بهفرض وجود، یا مورد توجه مرحوم گنابادی قرار نگرفته و یا عمدا از آن غمض عین کردهاند. اما جامعهشناس ما نمیتواند از داشتن چنین فهمی متعذّر بوده، و در غیاب آن، بهجای اینکه «جامعه ایران» را «موضوع» بررسی متدلوژیک خود قرار بدهد، به ایجاد تقابل میان ارکان و عناصر برسازنده «جامعه» بپردازد
https://www.facebook.com/mostafa.nasiri.378/posts/1019287091539534