آیا پیروزی ترامپ در پیش بردن سیاستهای ناسیونالیستیاش که بر مرز باریکی از «راسیسم» پیش میرود، و از قضا به فضای ضد مهاجران در برخی کشورهای اروپایی دامن زده است، و همچنین سیاستهای اقتصادی وی که مبتنی بر کاهش مالیات جهت انتقال تولید به داخل کشور است ـ با هر هزینهای که باشد ـ بهمنزله غلبه سویه سرمایهداری بر حیثهای دیگر، از جمله حیث اخلاقی جامعه مدنی نخواهد بود؟ و متقابلا شکست ترامپ، آیا پیروزی بزرگ همه «نیروهای» ضد ملی و ضد مدرن را به ارمغان نخواهد آورد؟ آیا هر دو نتیجه به یک اندازه زیانبار نیست؟
ترامپ؛ سوژه یا ایگو
محمد نصیری
«Subject» و «Ego» دو تعریف؛ (فلسفی/ سایکولوژی) از انسان جدید هستند. «سوژه» تعبیر فلسفی از انسان جدید دارای اراده آزاد و صاحب همه حقوق است. درواقع آزادی به معنی رفع حواجز و موانع بیرونی نیست بلکه به این معنی است که «سوژه» از حیث درون به آزادی رسیده، بهطوریکه اینک میتواند موانعی را که مانع عبور او از خیلی از «دگم»ها و اعتقادات پیشینی میشد، زیر پا بگذارد. بهبیان بهتر، آزادی «حیث درونی» انسان شده است. اما «ایگو» تعریفی روانشناسانه از همان انسان جدید است که همه چیز را در پیرامون «من» قرار میدهد. این «من» درواقع چیزی جز اشباع امیال نیست.
یکی از ایرادات اساسی هگل بر انقلاب فرانسه و مبانی فلسفی آن، انتزاعی شدن مضمون «سوژه» بود. بهنظر او، نظریههای لیبرالیستی (نظریه قرارداد اجتماعی جان لاک و نظریه اراده عمومی روسو) با تهی کردن «سوژه» از حیثهای متعدد خود، آن را بهمناسبات قراردادی صرف با غایت مادی فرو کاسته بود. درواقع ضعف این نظریهها، آنجایی بود که هیچ معیاری نداشتند تا میان «میل» مفرط اراده عموم (که در اکثر مواقع دنبالهرو یک اراده انتزاعی بود) به تحقق و اشباع منافع مادی فردی از یکسو، و عقلانیت معطوف به مصالح عام از سوی دیگر، فاصلهگذاری بکنند. بهبیان دیگر، سوژه فعال در انقلاب فرانسه، چیزی فراتر از «ایگو» نبود. درواقع تحت تاثیر نظریههای لیبرالیستی یاد شده در انقلاب فرانسه، انسانی پای به عرصه اجتماع گذاشته بود که عملا بهراحتی انجام یک قرارداد صوری، «نظام»ی را بهوجود میآورد، و راحتر از آن، نظام تاسیس شده را برمیانداخت!! چنین انسانی هیچ تفاوتی با غولی که از شیشه آزاد شده باشد نداشت، و اینگونه بود که انقلاب فرانسه دورهای طولانی موسوم به دوره وحشت و ترور را پشت سر گذاشت که در آن ارادههای آزاد مثل «روبسپیر» به راحتی بریدن کلم، سر انسانها را با گیوتین قطع میکردند. درواقع تفاوت اساسی نظریه سیاسی هگلی با نظریههای یاد شده در این است که در نظریه هگل، «سوژه» غایتی است که در «دولت» حاصل خواهد شد، یعنی صورتی بسیط از آن در سیر خود در دولت بهمراتب بالاتر میرسد. بنابراین تصور «سوژه» قبل از نظام یا جامعه مدنی و دولت مدرن، نتیجهای جز هرج و مرج و ترور و وحشت نخواهد داشت. اینکه «سوژه»ها جایی قرارداد اجتماعی میکنند، آیا به این معنی نیست که «سوژه» قبل از تشکیل «نظام» وجود داشته و قرارداد ما چیزی جز «تحصیل حاصل» نبوده است؟ و آیا «سوژه» قبل از اجتماع، همان «انسان گرگ انسان» موجود در «وضع طبیعی» نیست که فارغ از هر قانونی و اخلاقی، به انجام هرکاری مختار بود؟
حال که در میدان مغناطیسی انقلاب فرانسه هستیم، این را هم اضافه کنیم که «روبسپیر» و «ناپلئون» درواقع همان دو «ایگو/ سوژه» هستند که یکی با اراده آزاد و البته «انتزاعی» ـ و با گفتن اینکه «دولت یعنی من» ـ به دوره ترور و وحشت اوجی بخشید و دیگری ابَر سوژهای بهسان«جانجهان» بود که امواج توفنده انقلاب را به اقیانوس با ثبات «Code» برگرداند.
اما بعدالمقدمه؛ مسئله امروز، مسئله «ترامپ» است. گروهی او را همان «جان جهان»ی میدانند که هگل در وصف ناپلئون گفته بود. درواقع او «سوپرسوژه»ای است که «دولت مدرن»، به «دستان» او «تجسد» یافته یا خواهد یافت، دولتی که با ریاست «اوباما» تاحد زیادی «خاکی» شده بود. اما دیگران پرشماری هم، او را دیوانه/ دلقک پولداری میدانند که اجیرشدۀ روح سرمایهداری نهفته در لیبرالیسم است، همانکه هگل از همداستانی آنها در کشاندن انقلاب فرانسه به ترور و وحشت، پرده برداشت.
حال پرسشهاییکه مطرح است:
۱ : آیا شیفت غلیظ ترامپ به موضوع «ملت» و «مرز»، موجبی برای تحکیم مبانی «ناسیونالیسم» خواهد بود که مظنون اصلی دو جنگ جهانی شمرده شده است ؟ یا دستمایه خوبی برای پروپاگاندای (اشتراکی/ امتی/ پست مدرنی/ و …) گرایشهای ضد «ملی» شده و بیشتر خواهد شد؟
۲ : ترامپ در همین چند روزی که از «عمل دولت» او میگذرد، شکاف بزرگی را در پیکر دولت آمریکا ایجاد کرد، شکافیکه گستره و ژرفای آن را از:
ــ اعتراضهای خیابانی دنبالهدار در خود آمریکا و دیگر کشورهای صاحب دولت،
ــ و همچنین از اعتراض بیسابقه و دستهجمعی کارکنان کاخ ریاستجمهوری به رییس جمهور جدیدالورود
ــ و نیز نقض اولین دستورالعمل اجرایی وی از سوی مقامات قضایی و سیستم اداری دادگستری،
ــ و بالاخره پیوستن یکی از جناحین اصلی کنگره به جنبش خیابانی
بهخوبی میتوان دید و تشخیص داد. آیا این شکاف، بویژه در صورت فزاینده بودن آن، دولت ترامپ را از «طراز» یک «دولت مدرن» خارج خواهد کرد؟ و بدینوسیله فرصتی برای تقویت باندها و گروهکهای ترور و وحشت فراهم خواهد آورد که متاسفانه در حال تبدیل شدن به «شبهدولت» هستند؟ یا اینکه ترامپ بزودی این شکافها را ترمیم خواهد کرد؟
۳ : ترامپ با مواضع و اقدامات خود، نیروهای خفتهای را از «شیشه کبود» آزاد کرده، و متاسفانه، وحدتی به کثرتهای آنها داده است، که «چپ»ها ــ که بعد از فروپاشی شوروی در لاک خود فرو رفته بودند ــ در حال سواری گرفتن از این نیروها هستند. در هر صورت؛ آیا پیروزی ترامپ در پیش بردن سیاستهای ناسیونالیستیاش که بر مرز باریکی از «راسیسم» پیش میرود، و از قضا به فضای ضد مهاجران در برخی کشورهای اروپایی دامن زده است، و همچنین سیاستهای اقتصادی وی که مبتنی بر کاهش مالیات جهت انتقال تولید به داخل کشور است ـ با هر هزینهای که باشد ـ بهمنزله غلبه سویه سرمایهداری بر حیثهای دیگر، از جمله حیث اخلاقی جامعه مدنی نخواهد بود؟ و متقابلا شکست ترامپ، آیا پیروزی بزرگ همه «نیروهای» ضد ملی و ضد مدرن را به ارمغان نخواهد آورد؟ آیا هر دو نتیجه به یک اندازه زیانبار نیست؟
نقل از :
https://www.facebook.com/mostafa.nasiri.378?hc_ref=NEWSFEED&fref=nf