«

»

Print this نوشته

روح فرهنگ ایرانشهرانه / تاملی در باب تزهای سیدجواد طباطبایی در باره ایران / مصطفی نصیری

‌  ‌می‌دانیم که ایران‌زمین تاکنون چندین بار از بیرون و درون فروپاشیده و سقوط کرده است. باز می‌دانیم امری که در همه این وقایع، ایران را از حذف شدن از نقشه جهانی مانع شده، فرهنگی ایرانشهرانه و «ملی» بوده است که هم‌چون «روح» واحدی در کالبد همه ایرانیان حلول کرده و از آنان «ایرانیانی» ساخته بود که در نظریه دکتر طباطبایی، همان معنا و مضمون «ملت» در مفهوم جدید را دارد. این روح، هرچند به‌تعبیر برخی از پژوهشگرانْ همچون «خارایی» بوده است که گزندهای بی‌شمار روزگار، هرچند او را کمی از مسقرگاه خود غلتانده و بدین‌ترتیب پیکر آن را خراشیده است، اما این خارا هرگز نشکسته و نپاشیده است، با این حال این وظیفه ماست که همواره مراقب تکیه‌گاه خود باشیم.

‌  ‌

Nasiri kodak

روح فرهنگ ایرانشهرانه

تاملی در باب تزهای سیدجواد طباطبایی در باره ایران

مهرنامه شماره ۵۰، ص ۱۹۰

مصطفی نصیری

‌  ‌

«ایران» در نظرگاه دکتر طباطبایی، موضوع «قدیم و جدید» با همه وجوه فلسفی آن است، زیرا فلسفه دوران جدید، چیزی جز رسیدن به آگاهی دوران جدید در ربط دیالکتیکی آن با آگاهی دوران قدیم، و التیام دوپارگی روح در میانه این دو حد نهایی نیست. نام «ایران» را در نگاه و آثار طباطبایی، باید همواره در داخل گیومه پنداشت و دید و خواند، زیرا این نام، بیش از آن‌که نامی ساده بر یک کشور معمولی عضو سازمان ملل متحد باشد، نامی بر یک نظریه پیچیده فلسفی و آبستن مضامینی ویژه و تاریخی می‌باشد که پدیدارشناسی سیر تطوّر آن، چیزی جز شرح مصایب دوپارگی روح ایرانی نیست، امری که باید مهم‌ترین موضوع هر فلسفه و فیلسوف ایرانی باشد، اما با همه ضرورت آن، متاسفانه تاکنون به‌تاخیر افتاده است. درک گستره و ژرفای مفهوم ایران در نظریه دکتر طباطبایی درواقع همان اهمیتی را دارد که درک مفهوم «روح» در فلسفه هگل دارد. بدون چنین درکی از ایران که عناوین برخی از آن‌ها تحت عنوان «تزهایی» برای ایران در آخرین ویراست یکی از مجلدات تاملی در باره ایران آمده است، درک نظام فکری و «اغراض» دکتر طباطبایی ممکن نخواهد شد، همچنان‌که روشنفکران ایرانی‌که مشغولیت ذهنی‌اش از مناسبت قدرت فراتر نمی‌رود، آن را به ایدئولوژی‌هایی از نوع ناسیونالیسم و ذات‌گرایی و ملی‌گرایی و باستان‌گرایی و …. فروکاسته است.

‌‌  ‌  ‌

  • ·         نام ایران در آثار طباطبایی

«ایران» از یکسو موضوعی کهن است، زیرا ایران یک «کشور» بود، قبل از آن‌که مفاهیم پایه‌ای یک واقعیت سیاسی به‌نام کشور، مثل دو مفهوم «دولت/ ملت» امکان ظهور و تبیین علمی یافته باشند، به‌بیان دیگر، ایران بسیار جلوتر از آن‌که مفاهیمی مثل «دولت» و «ملت» امروزی شکل بگیرد، چنین مضمون‌هایی را در خود داشت. درواقع نام ایران در آثار دکتر طباطبایی، به‌منزله نظریه دولت ـ ملت بر مبنای فهم خاصی از مناسبات سیاسی قدیم است که در «شهر» محقق شده است. البته «شهر»ی که نه «پولیس» یونانی و نه «مدینه» اسلامی(۱) است. اما ایران قدیم به‌عنوان یک نظریه ـ که ناحیه‌هایی از جدید نیز در برهه‌هایی از قدیم آن قابل شناسایی است ـ در بزنگاه یا بزنگاه‌های تاریخی ‌که این کشور عملا در دوران جدید خود وارد شده است، بدلیل تصلب بیش از حد و سترونی نظام سنت، از باروری و «وضع» مضامین روزآمد متناسب با «موضع» دوران جدید باز مانده، و درنتیجه علوم جدید در ایران، یا به‌بیان دقیق‌تر «علوم جدید ایرانی»، در صورت تکوین، موضوعی جز «ایران» و رسالتی جز جبران این عقب افتادگی نخواهد داشت، زیرا هنوز هیچ تبیینی نظری از مفهوم ایران، به‌عنوان «وحدتی» برآمده از «وحدت در کثرت» و ربط تاریخی آن با کشورهایی که در دوران جدید در قلمرو ایران قدیم سربرآورده‌اند، ارایه نشده است. اگر در قدیمِ ایران، دیالکتیک ایرانی صورتی متوحد از رابطه نیروهای درون ایران بود، اما صورت معقول ایران امروزی، هیأتی حاصل از دیالکتیک نیروهای درون ایران سیاسی ـ در عین دیالکتیک آن با مناسبات جاری در قلمرو ایران فرهنگی و سپس جهان است. و این عاملی است که وضعیت پیچیده دیالکتیک وحدت در کثرت را پیچیده‌تر می‌کند. به‌عبارت دیگر، صورت معقول روح واحد ایرانی نمی‌تواند بدون امکان برقرارکردن تآلفی با نیروهای ساکن در قلمرو ایران فرهنگی تصور شود(۲).

‌ ‌  ‌ ‌

  • ·         ایران به مثابه نقطه شقاق طباطبایی با روشنفکران

درست این‌جاست که شقاق و شکاف میان دکتر طباطبایی و همه روشنفکران و حتی بقیه اندیشمندان آغاز شده و زاویه می‌گیرد، زیرا اولا نگاه دکتر طباطبایی به ایران به‌خلاف روشنفکران از طریق یک نظریه علمی است. حسن و مزیت یک نظریه بر الهامات و شهودات موردی و مقطعی در این است که امکان می‌دهد؛ تحولات در کلی‌ترین حالت و در ارتباط پیوسته با سایر عناصر سنجیده و معنی پیدا کند. ثانیا؛ بر اساس فهمی که دکتر طباطبایی از شکل‌گیری و سیر تحول اندیشه و علوم جدید در غرب به‌هم رسانده است، علوم جدید را در ذات خود به‌شدت متاثر از خودآگاهی غربی می‌بیند، بنابراین معتقد است که به‌راحتی و بدون حساب و کتاب، نمی‌توان اصول و مفاهیم علوم جدید غربی را در باره مسائل ایران و مواد تاریخی آن به‌کار گرفت. نتیجه این‌که؛ مدعیات دکتر طباطبایی در باره ایران در عین این‌که بدلیل نظامند بودن، تآلفی با ساحت درونی ایران دارد، مزید بر آن، در نسبتی نیز با مناسبات جهانی قرار می‌گیرد.

‌‌  ‌  ‌

  • ·         عدم درک دقیقه و مسئله ایران از سوی روشنفکران

اما نگاهی به آثار اندیشمندان و روشنفکران جدید ایران نشان می‌دهد که آن‌ها چنین تفطنی در باره رابطه مفهوم ایران و ماهیت علوم جدید غربی ندارند، و بویژه مواضعی‌که در مواجهه متخاصمانه با دکتر طباطبایی ابراز کرده‌اند، آشکارا نشان می‌دهد که آنان اصولا از درک این «دقیقه» ناتوان هستند. چه‌بسا به همین دلیل است که هیچ یک از نظریه‌هایی که این جماعت تاکنون در باره ایران ارایه داده‌اند، هیچکدام ره به‌جایی نبرده‌ است، زیرا آن‌ها اصلا به مضمون ایران و ماهیت غامض و پیچیده «وحدتِ وحدت در کثرت» ایرانی و وحدت تالیفی آن با کسانی که به‌لحاظ سابقه تاریخی فرهنگی ایرانی هستند، توجه پیدا نکرده‌اند. به‌عنوان مثال آقای ملکیان در کسوت نظریه‌پرداز «عقلانیت و معنویت» اصولا منکر وجود قلمروی تاریخی به‌نام ایران شده است و بدین‌سان معلوم نیست که نظریه‌اش را برای کدام ملت ـ گروهی که خود را در تمایز با بقیه تصور می‌کنند ـ ارایه می‌دهد!! هر نوع نگاه محدود و تک‌بعدی به ایران، با هر یک از عینک‌های کبودِ عرفانی و معنوی و دینی و جامعه‌شناختی و…. تاکنون محتوم به‌شکست بوده است زیرا هیچ‌گونه تطابقی با ماهیت پیچیده «ایران و ایرانی» و فرهنگ چند وجهی آن نداشته‌اند، فرهنگی که توانسته است ضربات چندین فرهنگ بدوی را را تحمل و سپس آن‌ها را پردازش نماید.

‌‌  ‌  ‌

  • ·         نگاه فلسفی طباطبایی و پیوند ایران سیاسی و ایران فرهنگی

تردیدی نمی‌توان داشت؛ آن‌چه‌که تاکنون توانسته است وجوهی از ماهیت غامض و هزارتوی ایران سیاسی و ایران فرهنگی را در ربط‌شان به‌همدیگر در وعاء جهانی توضیح بدهد، نگاه فلسفی دکتر طباطبایی است که ایران را در کلی‌ترین صورت خود که درواقع صورتی دیالکتیکی از دو ایران سیاسی و فرهنگی در غربال جهانی و در مقاطع مختلف می‌باشد، برنهاده است. برای نشان دادن نتایج ناشی از تفاوت نگاه دکتر طباطبایی و دیگران به ایران، اشاره به مورد حافظ از باب تقریب به ذهن جالب است. حافظ تاکنون گرفتار تحلیل‌ها و تفسیرهای دامنه‌دار و گاه متعارضی ـ مثل دو تفسیر متعارض شاملو و مطهری، و به‌صورت کلی حافظ کلامی و متشرع و حافظ قران، با حافظ رند و نظر باز و … ـ بوده است. دکتر طباطبایی نشان داد که شعر حافظ مرحله‌ای از تطور آگاهی ملی ایرانیان است که حماسه ملی و معنوی ایرانیان ـ با همه وجوه و ابعاد آن ـ به قلمرو غزل فارسی انتقال پیدا کرده، و بدین‌سان از تطاول باد خزان مغولی مصون نگاه می‌ماند، هرچند طرحی‌که حافظ درافکنده بود، به‌چنان خاطره خوشی تبدیل شد که بیرون آمدن از سکرات آن خود یک «مسئله» شده است. این‌گونه است که حافظ در اندیشه و نظریه طباطبایی به راوی و «لسان‌الغیب» وجدان نگون‌بخت ایرانی تبدیل می‌شود که روایت‌گر همه حماسه‌ها و عذاب‌های ایرانی، اعم از عرفانی و دینی و … و وجوه تعارض آن‌هاست. بیت‌هایی و مصرع‌هایی مثل «زین آتش نهفته که در سینه من است/ خورشید شعله‌ای است که در آسمان گرفت» یا «در اندرون من خسته دل ندانم کیست/ که من خموشم و او در فغان و در غوغاست» یا «ز تند باد حوادث نمی‌توان دیدن/ در این چمن که گلی بوده است یا سمنی» و ده‌ها شاهد دیگر، به ابیات کلیدی و راهنما تبدیل می‌شوند که حافظ نقشه رسیدن به گنج‌خانه ایرانشهری را در آن‌ها تعبیه کرده است.

‌ ‌  ‌ ‌

  • ·         نگون‌بختی وجدان ایرانی و آگاهی از دوپارگی‌ها و تعارض‌ها

باری؛ نگون‌بختی وجدان ایرانی، عبارت از آگاهی از همه دوپارگی‌ها و تعارض‌های متعددی است که تعارض میان عرب و عجم و ایران و توران در صورت کلی، و صورت‌های ویژه‌تر بعدی مثل تعارض میان نظریه سیاسی خلافت اهل سنت و نظریه سلطنت ایرانی و… صورت‌های تاریخی از نگون‌بختی وجدان ایرانی است که تاکنون ـ جز در مقاطعی موقت ـ التیامی نیافته است. آگاهی از تعارض و «زخم‌های» آن، تا زمانی‌که با سوق یافتن به خودآگاهی التیام نیابد، پیوسته نگون‌بختی وجدان را در پی خواهد داشت و همچون «خوره» آن را در خلوت و «انزوا» خواهد «تراشید» و فرسود. یکی از نتایج مترتب بر نگون‌بختی وجدان که در تاریخ ما خود را آشکارا نشان داده، پدیده «گسست میان نظر و عمل» است.

‌‌  ‌  ‌

  • ·         نظریه طباطبایی و تصلب صورت‌های اندیشیدن ایرانی

به‌موجب نظریه دکتر طباطبایی؛ صورت‌های اندیشیدن ایرانی اعم از شریعت‌نامه‌نویسی و سیاست‌نامه‌نویسی، و فلسفه سیاسی که اصالت یونانی داشت، هر یک در روند تاریخی خود به‌نوعی دچار تصلب شد. ایران زمانی در آستانه مناسبات جهانی قرار گرفت که صورت اندیشیدن فلسفی در جهان اهمیتی یافته و درواقع به تنها و مهم‌ترین صورت اندیشیدن تبدیل شده بود، و این در حالی است که در ایران، نه‌تنها اندیشه فلسفی، بلکه صورت‌های دیگر اندیشیدن نیز در تصلب کاملی فرو رفته بود، طوری‌که «نظام سنت قدمایی» از طرح هرگونه پرسشی عاجز بود. طبیعی است که در فقدان صورت‌های اندیشیدن، «آن‌چه در عمل در ایران اتفاق» می‌افتاد، نمی‌توانست «بازتابی در قلمرو نظر پیدا نکند»(۳). در نتیجه‌ی تاخیرِ تاریخیِ بحث‌هاییِ از نوعِ بحث‌های نظری ـ و استراتژیکی ـ آقای دکتر طباطبایی در باره ایران است که اصالت ملی افرادی مثل فارابی و ابن‌سینا و مولوی و گنجوی و … مورد ادعایی کشورهایی قرار می‌گیرد که بیش‌تر از چند دهه از «کشور» شدن قراردادی آن‌ها نمی‌گذرد. موقعیت وجدان و روح ایرانی میان نظر و عمل در اکثر اوقات، موقعیت نگون‌بختی بوده است، یعنی عمل یا اعمالی را انجام داده‌اند که مبانی نظری آن‌ها را نمی‌دانستند و یا نمی‌توانستند به آن مبانی ملتزم باشند، و بالعکس.

‌‌  ‌  ‌

  • ·         پژوهش طباطبایی و گسست میان نظر و عمل در اخلاق

یکی از موردهای بسیار جالب گسست میان نظر و عملْ در حوزه اخلاق است. عمل ایرانیان در حوزه مسکرات مبتنی بر حرمت فقهی آن‌ها است، اما خواجه نصیرالدین طوسی، مهم‌ترین نظریه‌پرداز اخلاقی ـ اسلامی، در کتاب اخلاق ناصری، در پیروی از نظام اخلاق یونانی، فصلی مستوفا در آداب مجلس شراب ـ در مجلس بزرگان ـ نوشته است. مزید بر آن حتی فقهای ما در عین صدور فتوای حرمت مشروبات، با استناد به ذایقه عرفانی، بهترین وصّاف آن بوده و هستند. باز از دیگر مصادیق گسست میان نظر و عمل که شاید آن را بتوان یکی از علل اصلی شکست ایرانیان در جنگ چالدران دانست، گسست میان نظریه «الحرب خدعة» و عمل به آداب «فتوت» است. پیروزی در حربْ یک اصل است و نتیجه شیرین پیروزی اجازه نمی‌دهد که کسی سردار فاتح را به دلیل «فریفتن» دشمنْ تقبیح و توبیخ اخلاقی کند، اما گسست میان اندیشه «الحرب خدعة» و مرام عملی «فتوت» باعث شد که شاه/عارف صفوی به لحاظ فردی نتواند خود را از مرام فتوت و جوانمردی‌‌ رها سازد و به این ترتیب بود که نتیجه جنگ چالدران در گسست میان الحرب خدعة که سنت مأثور (نظر) بود و «عمل» فردی سردار ایرانی، رقم خورد.

‌‌  ‌  ‌

  • ·         امتناع بحث نطری در غیاب موضعی در خودآگاهی ملی

گفتیم که بحث نظری، بدون داشتن موضعی در خودآگاهی (قومی/ ملی) امکان ندارد و روشنفکرانی که بدون چنین موضعی ادعای بحث نظری می‌کنند، درواقع در جهل مرکب به‌سر می‌برند. ادعای بحث در باره ایران و به‌تبع آن عمل سیاسی در این قلمرو در فقدان موضعی نظرورزانه در خودآگاهی ملی، وضعیتی را پیش آورده است که دکتر طباطبایی آن را «گسست میان نظر و عمل» نامیده است. این بحث در عین‌حال که خود یکی از نتایج مترتب بر بحث کلی «وجدان نگون‌بخت» هگلی یا به تعبیری برگرفته از شاهنامه فردوسی، «گسسته‌خردی» است، به‌نوبه خود منجر به آن نیز می‌شود، و در هر حال، از نتایج زوال اندیشه و انحطاط به‌شمار می‌آید. ادبیات ما که در زوال و فقدان اندیشه تاریخی، تاریخ را در کام خود بلعیده و به تنها امکان اندیشیدن یا به تعبیر دقیق‌تر، «تتبّع» در آمده، سرشار از صورت‌های گسست است.

‌‌  ‌  ‌

  • ·         طرح یکی از مصادیق شگفت‌انگیز گسسته‌خردی در ایران معاصر

گمان می‌کنم آن‌چه‌که گذشت، برای طرح یکی از مصادیق شگفت‌انگیز گسسته‌خردی‌‌که هم‌اینک در کشور در جریان است، کفایت می‌کند و آن تشکیل فراکسیون ترکی در مجلس قانون‌گذاری کشور است! مدت مدیدی بود که عده‌ای با منشأ خارجی، به‌جدّ پیگیر تدریس زبان ترکی[آذری(۴)] بودند. درست پس از دایر شدن رشته زبان و ادبیات ترکی آذری، به‌یکباره فراکسیونی با عنوان و ماهیت «ترکی» با هدف ـ العهدة علیهم ـ پیگیری امور عمرانی مناطق ترک‌زبان‌نشین در مجلس اعلام موجودیت کرد، و در حالی‌که اعتراض‌های شدیدی به‌خاطر اعلام منابع درسی غیر ایرانی برای رشته تازه تاسیس شده و مهم‌تر از آن تشکیل فراکسیونی با ماهیت قومی در جریان بود، به‌یکباره رییس این فراکسیون به‌خلاف هدفی که برای تشکیل این فراکسیون اعلام شده بود، یک روزنامه را به‌خاطر انتشار ابیاتی از شاهنامه فردوسی در توبیخ ترکان، مورد هجمه قرار داد، تا آیتی بر «قسم حضرت عباس» و «دم خروس» باشد. و بالاخره این‌که برخی رسانه‌های اینترنتی؛ از جمله سایتی به‌نام «آذربایجان» و «آسمونی»، با اغتنام فرصت و شلوغی پیش آمده و همنوا و هماهنگ با مطبوعات دو کشور ترکیه و جمهوری آذربایجان، سخنان رییس فراکسیون ترکی را با عنوان «توهین به‌ملت ترک» تحت پوشش قرار دادند! تا بدین‌ترتیب نمونه‌ای جالب از گسسته‌خردی، خود را نشان بدهد. این گسسته‌خردی زمانی تکمیل‌تر می‌شود که جناحی هم بخواهد از این پیشامد برای بستن روزنامه جناح سیاسی مقابل خود بهره‌برداری کند تا بدین‌وسیله مهری نیز بر مشروعیت «ملت ترک» بخورد!!!

آیا تشکیل فراکسیون قومی در کشوری که برای اولین بار در تاریخ دنیا از قوم‌گرایی عبور کرده، بویژه در دورانی که همه اقوام با استفاده از ناسیونالیزم وارداتی سعی دارند خود را یک ملت نشان بدهند، نمونه بارزی از نگون‌بختی وجدان و گسسته‌خردی نیست؟

‌‌  ‌  ‌

  • ·         مصائب تشکیل فراکسیون ترک زبان در مجلس شورای اسلامی

اولین نکته‌ای که باید توجه داشت باشیم، این است که نباید اجازه بدهیم وقایع مسلّم تاریخی و ربط آن‌ها با شاهنامه فردوسی در گرد ـ و ـ غبار این‌گونه اعتراض‌های غرض‌آلود دچار تحریف بشود. شاهنامه فردوسی همان‌طورکه «آتا تورک» در گفتگو با محمدعلی فروغی تاکید کرده است، سند ششدانگ ملیت ایرانی است، چیزی که او با حسرت فراوان اعتراف می‌کند که برای تشکیل «ملت تورک» باید آن را «جعل» کند(۵). چه سندی معتبرتر از این اعتراف می‌توان برای مجعول بودن «ملت ترک» در ترکیه ارایه داد؟ می‌دانیم که مهم‌ترین اقدام آتاترک در جعل تاریخ برای ملت جعلی ترک، تغییر رسم‌الخط بود تا نسل‌های آتی نتوانند با تاریخ و گذشته فرهنگی خود، مواجهه از نوع نزدیک داشته باشند، زیرا همه ملت‌هایی که در عصر حاضر پیرامون ایران شکل گرفته‌اند، در گذشته‌ای نه‌چندان دور، در درون ایران فرهنگی و در دل فرهنگ ایرانشهری بودند، و حتی امروز نیز هستند. ما «ملت ترک» در ترکیه کنونی را از این‌حیث یک «جعل معیوب» می‌دانیم که جغرافیای ترکیه کنونی متعلق به کسان دیگری نیز بود و هست که در درون ملت ادعایی ترک جایی نداشتند و هنوز هم ندارند. با این‌حال ملت بودن یا نبودن ترک‌زبانان ترکیه مسئله ما نیست و ما کشور ترکیه را به‌عنوان یک کشور قراردادیِ مورد حمایت سازمان ملل متحد و بدون توجه به مسائل درونی آن به‌رسمیت می‌شناسیم، اما عکس‌العمل‌هایی‌که از ترکیه به یک موضوع داخلی در ایران شاهد بودیم و همسان‌سازی‌های آن‌ها میان ترک‌زبانان ایرانی و ترک‌زبانان ترکیه‌ای به‌عنوان ملت مشترک ترک، و سکوت اعضاء فراکسیون نامتعارف ترکی در برابر این وقایع، قابل گذشت و اغماض نیست. این نکته را از این جهت مورد اشاره قرار دادم که اعضاء این فراکسیون بدانند که وضعیت آرایش نیروها در جغرافیای سیاسی این منطقه، به‌لحاظ تاریخی بسیار پیچیده‌تر از آن است که بخواهند سیاسی‌کارانه از دروازه گشاد بازی‌های سیاسی‌ وارد آن شوند. این‌بار؛ قرار دادن ابیاتی از شاهنامه فردوسی به‌عنوان بهانه‌ای برای طرح چندین باره یک غرض سیاسی نخ‌نما شده، می‌تواند به آن‌جا بیانجامد که خواندن و نوشتن ابیات مورد اشاره در هر حالی و وضعیتی، به‌منزله توهین قومی تلقی شود.

جای بسی تاسف است که حضور کسانی را در این فراکسون شاهد باشیم که به‌اعتبار «ملت ایران»، افتخار «وزارت» را، که تجربه‌ای ایرانشهرانه در میراث عام بشری است، به‌نام خود کرده‌اند، اما تا این‌ حد از هویت و مسلّمات تاریخی خود ناآگاه‌اند که نمی‌دانند که از نژاد ترک نیستند! هم‌چنین نمی‌دانند؛ امیدی که برخی مدافعین «خلق‌های زحمت‌کش» برای تشکیل فراکسیون «تورکی» بسته‌اند، برای پیگیری امور عمرانی مناطق ترک‌زبان‌نشین نیست، بلکه اهداف پیدا و پنهان دیگری هم در کار خواهد بود، همچنان‌که دیدیم مطالبه حق «تدریس زبان ترکی» پوششی و مقدمه‌ای برای مطالبه حق «تدریس به زبان ترکی» بود! آیا بهتر این نبود ـ و نیست ـ که این نمایندگان به‌جای پیروی کردن از حساسیت‌های تصنعی و مجعول قومی که سَر رشته آن، همواره در دستان ناپیدایی در خارج بوده، سعی می‌کردند به‌سهم خود واقعیت‌های مسلّم قلمروی‌ را که افتخار وزارت و نمایندگی آن را یافته‌اند، با موکلان خود در میان بگذارند؟ آیا کسانی در حد وزیر و نماینده مجلس نمی‌دانند که در ایران، «نژاد ترک» وجود ندارد بلکه تنها «زبان ترکی» وجود دارد؟ ایجاد چنین تعارض‌های تصنعی مثل تعارض تاریخی «ایرانی ـ تورانی»، نتیجه‌ای جز ایجاد تعارض درونی در وحدت روح ایرانی و دامن زدن به مراتب نگون‌بختی وجدان ایرانی نیست. مگر غیر از این است که سابقه حضور ترکان در ایران به سده پنجم هجری برمی‌گردد،که البته آن‌هم در پی توطئه‌های خلیفگان عباسی برای تضعیف سلطنت‌های مستقل ایرانی بود که سر تسلیم در برابر خلیفگان فرود نمی‌آوردند.(۶)

مزید استحضار اعضاء محترم فراکسیون ترکی عرض می‌کنیم که ابن‌ندیم نیز در قرن چهارم در کتاب معروف خود «الفهرست»(۷) به نقل از ابن‌مقفع زبان‌های ایرانی را پنج زبان برشمرده است که در میان آن‌ها نامی از «ترکی» نیست! و باز جهت استحضار مزیدتر؛ عرض و اعلان می‌کنیم که «ترک» به‌مثابه یک نژاد همواره در ادبیات ما به‌عنوان یک شخص «خون‌ریز ـ غارتگر و خارجی» قلمداد شده است؟ احتمالا خواندن حافظ هم که می‌گوید «یا رب این بچه‌ی ترکان چه دلیرند به خون» نیز توهین قومی تلقی خواهد شد؟! اینان حداقل از مضمون ترک در شعر شهریار نباید ـ و نمی‌توانند ـ تغافل کنند و ندانند که همو با زیبایی تمام بر تمایز میان نژاد و زبان ترکی مهر تایید زده است:

دل و جانی‌که در بردم من از ترکان قفقازی / به‌شوخی می‌برند از من سیه‌چشمان شیرازی

یا

بیژن‌تر از آنم که به‌چاهم کنی ای ترک / خونم بفشان کیست سیاووش‌تر از من

یا

خون دل ریخته ترک‌نگهی، کو رستم / تا ز توران طلب خون سیاووش کنیم

به‌نظر می‌رسد که با ادامه این روند، حتی خواندن شعرهای شهریار هم توهین قومی تلقی خواهد شد. تاریخ ایران در دوره اسلامی به‌لحاظ تعاقب وقایع تا حدودی روشن است و شکی نیست که زبان ترکی از سده پنجم به بعد در غرب ایران رواج پیدا کرده است. هیچ سندی محکم‌تر از این برای ترک‌نشین نبودن سرزمین وسیع و تاریخی آذربایجان نیست که نام «آذربایجان» فارسی است. همین امر باعث شده است که اخیرا کسانی هم در کنار نام مجعول «خلیج ع ر ب ی»، نام مجعول «آزربایجان» را در مکاتبات استفاده کنند! و متاسفانه سراغ نداریم که کسی از اعضاء فراکسیون ترکی، همسو با پیگیری امور عمرانی مناطق ترک‌زبان‌نشین، اعتراضی به این موضوع کرده باشند. جای بسی تاسف دارد که کسانی در ایران، آن‌هم در مناصب بالای حاکمیتی، در مسیری افتاده‌اند که آتاترک برای جعل تاریخ باز کرد. ما منکر آن نیستیم که ممکن است بخش اندکی از مهاجرین ترک‌ (نژاد) در ایران بزرگ ماندگار شده باشند، همچنان‌که بخشی از ارامنه نیز به‌خلاف این‌که سکونت‌گاه تاریخی آنان در شمال رود ارس بود، در جنوب رود ارس سکنی گزیده‌ بودند، ولی این جماعت در حدی نبوده‌اند که مدعی شویم نژاد ساکنان اصلی و ایرانی «آذربایجان» را تغییر داده‌اند. وضعیت و موقعیت زبان ترکی در ایران مثل وضعیت زبان فرانسوی در کشورهای آفریقایی مستعمره فرانسه است که امروزه فرانسوی زبان هستند یا این‌که این زبان در بخش‌هایی از آن کشورها رواج دارد، اما هیچ بنی‌بشری مدعی نیست که آن‌ها از حیث نژادی نیز فرانسوی هستند، هرچند استبعادی نیست که برخی نیز می‌توانند دارای نژاد فرانسوی باشند. ما از اعضاء این فراکسیون انتظار داریم که شجاعت و شهامت داشته باشند و قبل از انحلال اعلام کنند که ترکی در ایران فقط یک زبان است که از سده پنجم هجری به بعد وارد این کشور شده است، و بنابراین هرگونه توهینی به زبان ترکی ـ به‌فرض محال توهین ـ هرگز به‌معنای توهین به نژادی نیست که اصلا در ایران نیست.

اعضاء فراکسیون ترکی خوب است بدانند که همه کتاب‌های زیادی که زبان مردم آذربایجان را در سده‌های اولیه اسلامی توصیف کرده‌اند، از جمله رساله روحی انارجانی، هیچ‌کدام اشاره‌ای به رواج زبان ترکی در شهر تبریز نکرده‌اند و اولین اشاره‌ها به رواج ترکی در تبریز مربوط به فاصله میان قرن هشتم تا یازدهم هجری است(۸). وحدت زبانی در ایران تا زمان صفویه وجود داشت و تنها در این دوره بود که این وحدت ـ البته به‌قیمت وحدت سرزمینی و مذهبی ایران ـ از دست رفت. زبان غالب در منطقه آذربایجان تا زمان قدرت گرفتن صفویان در ایران، در تمام منابع، زبان ایرانی (از فروعات زبان پهلوی) ذکر شده است که استمرار فرهنگ ایرانی در این منطقه بعد از رواج زبان ترکی، مؤید این واقعیت تاریخی است. به‌عبارت دیگر، علاوه بر این‌که «ترکی» در ایران یک نژاد نیست، حتی یک فرهنگ هم نیست و ما در ادامه سرّ این نکته را متذکر خواهیم شد.

جالب این‌که؛ وقتی سلجوقیان قدرت سیاسی را در ایران به دست گرفتند، بدلیل عدم رواج ترکی در ایران، مجبور شدند اساسنامه حکومتی خود، یا همان «سیاستنامه» خواجه‌نظام‌الملک را به‌زبان فارسی بنویسند که امروزه شاهکاری بی‌نظیر در ادب و فرهنگ و سیاست ایرانشهری است. طبیعی است که زبان ترکی در اوایل ورود به ایران، نه زبان علم و فرهنگ بود و نه در میان مردم رواج داشت. کاش اعضای فراکسیون ترکی برای لحظه‌ای درنگ می‌کردند که چرا در زبان ترکی که به آن سخن می‌گویند؛ در کنار کلماتی که به‌معیشت طبیعی آن‌ها برمی‌گردد، همان کلماتی که در شعر معروف زهتابی(۹) آمده است، هیچ کلمۀ دال بر زندگی معنوی مثل علم و فرهنگ و اخلاق و عدالت و تمدن و سیاست و حکومت و وزارت و…. در این زبان بالاصاله تولید نشده است؟ دلیل این وضعیت خیلی روشن است. آن‌هایی که نژاد ترک داشتند، قبل از ورود به ایران، اصلا تمدنی نداشتند تا مجبور شوند چنین مضامینی و مفاهیمی را تولید کنند. و ایرانیان آذری هم که گویشور زبان ترکی شدند، با عنایت به وجود پیشینی مفاهیم فارسی که در ذاکره و طبع آنان سرشته شده بود، نیازی به جعل مفاهیم ترکی نیافتند و بنابراین همان مفاهیم فارسی ـ عربی خود را در این زبان نیز حفظ کردند. بنابراین با توضیحی که گذشت، که البته توضیح واضحات بود، کوچکترین تردیدی نمی‌ماند که مضمون ابیات شاهنامه متوجه ترکان‌زبانان ایرانی نیست و نمی‌تواند بوده باشد، حتی متوجه ترک‌زبانان ترکیه‌ و جمهوری آذربایجان هم نیست که سابقه و صبغه نه‌چندان دور آن‌ها نیز، ایرانشهرانه است. این را از این جهت پیشاپیش تذکر دادم که فردا اگر علیه شاهنامه فردوسی اعتراض راه انداختند، بدانید زمانی‌که فردوسی آن مضامین را در قرن چهارم هجری بازآفرینی می‌کرد، هیچ ترک‌نژادی را ایرانی نمی‌دانستند، حتی سلجوقیان ترک حاکم در ایران هم، به‌عنوان افراد ایرانی به‌حساب نمی‌آمدند، هرچند به‌چوب فرهنگ ایرانی تا حدودی رام شده بودند. این مشکل باید برای همیشه در ایران حل شود که میان زبان و نژاد فرق بسیار است و توهین (بفرض توهین) به اولی به‌منزله توهین به دومی تلقی نمی‌شود زیرا دومی در ایران امری عدمی است.

واویلای اصلی جایی است که عده‌ای با سوء استفاده از فضا و پوششی که فراکسیون ترکی درست کرده است، از ترکیه پرچم «ملت ترک» برای ترک‌زبانان ایران برافرازند و هیچ یک از اعضای فراکسیون ترکی هم اصلا به روی مبارک نیاورند که چه چیزی در حال اتفاق است! «ملت ترک» به‌لحاظ تاریخی و سیاسی در ایران هیچ معنایی ندارد، و چنین وضعیتی حتی در کشورهای «ترکیه» و «جمهوری آذربایجان» نیز تحقق خارجی ندارد. ادعای «ملت ترک» با فرض اطلاع از معنای سیاسی «ملت»، طمع خامی است که همه نمایندگان، بویژه نمایندگان ترک‌زبان در خلال چند هفته گذشته صراحتا باید آن را محکوم می‌کردند. تک‌تک نمایندگان به‌موجب قانون اساسی، پس از تصویب اعتبارنامه و ادای سوگند، نمایندگان ملت ایران هستند، بنابراین نمی‌توانند در هیچ فراکسیون قومی شرکت کنند. اصولا تشکیل هرنوع فراکسیونی بر اساس تمایزات نژادی و زبانی و شاخص‌هایی از این نوع، امری منافی با وحدت ملی و روح واحد ایرانی است. برای پرهیز از چنین تمایزات مغایر با وحدت ملی است که حتی تشکّل نمایندگان یک استان نیز تحت عنوان «مجمع نمایندگان استان …» شناخته می‌شود، و نه فراکسیون، زیرا فراکسیون واحدی برای تحت پوشش قرار دادن افرادی است که اندیشه یا اعتقاد مشترکی را اصل می‌دانند.

نمایندگان محترم ترک‌زبان، بوبژه نمایندگان استان‌های آذربایجان شرقی و اردبیل، اگر سال‌های طولانی اعتراض و پیگیری مردم اردبیل برای جدایی از استان آذربایجان شرقی، و شعار مطایبه‌آمیز آنان مبنی بر این‌که «راه قدس از تبریز می‌گذرد» را فراموش نکرده‌اند، بفرمایند سرّ این وصل‌خواهی پس از آن فصل‌جویی چیست؟ اگر غرض پیگیری امور عمرانی مناطق ترک‌زبان‌نشین باشد که اصلا یکی بودید. انتظار نداشته باشید که کسی گول ظاهر «پیگیری امور عمرانی مناطق ترک‌زبان‌نشین» را بخورد. در مورد «آموزش زبان مادری» دیدید که پس از محقق شدن این امر، که معتقدم در درازمدت باعث کم شدن نقش ترک‌زبانان در ادب فارسی و کم‌رنگ شدن نقش آنان در عرصه‌های ملی خواهد شد، بلافاصه خواسته «آموزش به زبان مادری» را ساز کردند. نگاهی به اصل پانزده قانون اساسی که مستمسک اولیه پان‌ترک‌ها بود، نشان می‌دهد که مطالبات آنان حدیقفی نخواهد داشت. در اصل پانزدهم «استفاده از زبان‌های محلی و قومی در مطبوعات و رسانه‌های گروهی و تدریس ادبیات آن‌ها در مدارس در کنار زبان فارسی آزاد» دانسته شده است. این اصل قانون اساسی، بدون هیچ ابهامی تدریس زبان و ادبیات زبان‌های محلی و قومی را تنها در کنار ادبیات زبان فارسی آزاد دانسته است، نه تدریس به زبان‌های محلی که مدعای پان‌ترک‌ها و مغایر با صدر اصل مورد اشاره است. از سوی دیگر متاسفانه وزارت علوم در طراحی واحدهای درسی برای رشته آموزش زبان ترکی آذری، خبط بزرگی را مرتکب شده است و بدون توجه به تمایز روشن زبان ترکی با نژاد ترکی، منابعی را برای این رشته معرفی کرده است، مثل «دده قورقود» و «کوراوغلو» که متعلق به نژاد ترک بوده و به‌عنوان منابعی برای ادبیات ترکی آذری به‌حساب نمی‌آیند و اصولا هیچ ربطی با «آذربایجان» پیدا نمی‌کنند. با اشاره به این‌که افسانه‌ دده‌قورقود افسانه‌ای است که نیای اعلای ترکان را پروردۀ یک گرگ خاکستری می‌داند و حماسه کوراوغلو نیز شورش ترکان علیه حاکم ارمن است، تاکید می‌کنیم که ادبیات زبان ترکی آذری به‌عنوان یک زبان محلی در ایران، همه سروده‌ها و نوشته‌هایی است که در حوزه ایران سیاسی امروز و حوزه ایران فرهنگی دیروز تولید شده است. افسانه‌های کوراوغلو و دده‌قورقود متعلق به نژاد ترک است که گفتیم ایران خانه آن‌ها نیست. امیدواریم وزارت علوم هرچه زودتر این اشتباه خود را جبران نماید، و با گنجاندن افسانه‌های دون شأن انسانی، مثل افسانه نامبرده که هیچ ارزشی در فرهنگ عام بشری ندارد، به‌عنوان ماده درسی، موجبات گسسته‌خردی آحادی از افراد جامعه ایرانی نشود که وحدت روحی آنان، سرچشمه اولین تمدن بشری است. دانش آموزان و دانشجویان ایرانی که می‌بایست رشته زبان و ادبیات ترکی آذری را در کنار فارسی بخوانند، از یکسو بر اساس افسانه‌های فارسی، خود را در ارتباط با افسانه‌های ارزشمندی مثل افسانه سیمرغ و آرش کمانگیر خواهند دید، و از سوی دیگر باید افسانه‌هایی مثل «دده قورقود» را بخوانند که هیچ ارتباطی با افسانه‌های پیشین ندارد. چنین تضادهایی در روح و روان انسان جدید، منجر به فروپاشی روحی و عقلی می‌شود، امری که تحت عنوان «وجدان نگون‌بخت» و یا به‌تعبیر شاهنامه‌ای دکتر طباطبایی، «گسسته‌خردی» از امهات فلسفه جدید است.

پایان سخن؛ می‌دانیم که ایران‌زمین تاکنون چندین بار از بیرون و درون فروپاشیده و سقوط کرده است. باز می‌دانیم امری که در همه این وقایع، ایران را از حذف شدن از نقشه جهانی مانع شده، فرهنگی ایرانشهرانه و «ملی» بوده است که هم‌چون «روح» واحدی در کالبد همه ایرانیان حلول کرده و از آنان «ایرانیانی» ساخته بود که در نظریه دکتر طباطبایی، همان معنا و مضمون «ملت» در مفهوم جدید را دارد. این روح، هرچند به‌تعبیر برخی از پژوهشگرانْ همچون «خارایی» بوده است که گزندهای بی‌شمار روزگار، هرچند او را کمی از مسقرگاه خود غلتانده و بدین‌ترتیب پیکر آن را خراشیده است، اما این خارا هرگز نشکسته و نپاشیده است، با این حال این وظیفه ماست که همواره مراقب تکیه‌گاه خود باشیم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ ـ منظورم از مدینه اسلامی این‌جا، مضمون این مفهوم در نظام اندیشه ابن‌خلدون ـ و نه فارابی ـ است.

۲ ـ به‌عنوان نمونه، سیمای جمهوری اسلامی ایران در شب بیست و پنجم آبان تصاویری از زائران کربلا جمهوری آذربایجان پخش کرد که در خلال آن یک بانوی آذری با شور و شعف فراوان، احساس خود از حضور در ایران (شهر اردبیل) را این‌گونه بیان کرد که؛ «ایران روح من است ـ ایران منیم جانیمدور». طبعا جمله‌ای را که این بانوی آذری بیان کرد، ناخودآگاه بر زبان او جاری شده است وگرنه با توجه به سیاست‌های ضد ایرانی علییف‌ها و مخاطرات مترتب بر تمایلات ایرانشهرانه در جایی‌که پان‌ها ترکتازی می‌کنند، نمی‌توانست چنین جمله‌ای را به‌صورت «اندیشیده» بر زبان بیاورد.

۳ ـ تأملی درباره‌ی ایران، جلد نخست، ص ۵۹

۴ ـ آذری را این‌جا از آن جهت داخل کروشه آوردم که پان‌ترک‌ها به چنین واقعیت تاریخی اعتقاد ندارند.

۵ ـ مقالات فروغی، چاپ سوم، انتشارات توس، ج اول، ص ۱۹٫

۶ ـ رک: رسالة ابن‌فضلان، تحقیق الدکتور سامی الدّهان، ص ۷۳ // تاریخ مغول، عباس اقبال، تهران، امیرکبیر ١٣۶۴، ص ٩٨// تاریخ جهانگشای جوینی، عطا ملک جوینی، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، بریل، ١٩١۶، ج ٢، ص ١٢۰

۷ ـ المجلد الاول، دارالمعرفة ـ بیروت، ص ۱۹

۸ ـ رک مدخل تبریز در دانش‌نامه جهان اسلام، ج ۶، ص ۳۱۸، بنیاد دایره‌المعارف اسلامی

۹ ـ سو دییبدور منه اولده آنام آب کی یوخ ….

‌ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نقل از صفحه:  https://www.facebook.com/mostafa.nasiri.378?hc_ref=NEWSFEED&fref=nf