«

»

Print this نوشته

بذل «آگاهیِ» اقتصادی در «سیاست‌نامه» / فرخنده مدرّس

وارد شدن به بحث در بارۀ موضوعات و امور مختلف زندگی اجتماعی انسان، از دیدگاه دینی و با استناد به ارزش‌ها، نمادها و نهادهای آن، چه از موضع مخالف یا موافق، پای لنگی دارد و به معنای «تسلیم شدن به ادعای اهل دیانت» یا دینمداران باطنی و ظاهری‌ست که گویا همه چیز، حداقل برای ما ایرانیان، با دین اسلام آغاز شده است.

yN50K

بذل «آگاهیِ» اقتصادی در «سیاست‌نامه»

فرخنده مدرّس

‌‍

گٌلِ «استراتژی سیاسی» قوچانی، روزنامه‌نگار سیاسی ـ حزبی که «سیاست‌نامه» را بلندگوی تبلیغ و ترویج خود یافته، به سبزۀ افاضات «اقتصادی» آقای ماشین‌چیان نیز آراسته شد. با افزودن بخش «اقتصاد سیاسی» به شماره‌های ۴ و ۵ این نشریه، محمد ماشین‌چیان به عنوان مسئول این بخش، به جمع گردانندگان پیوسته و میدان خالی بذل «آگاهی» اقتصادی را در اختیارگرفته تا «نظم اقتصاد بازار»ی را تبلیغ و ترغیب کند که منشأ آنرا در «تجارت آزاد» و مبدع را در «حجاز و مکه و مدینه» می‌یابد.

ماشین‌چیان فصل «اقتصاد سیاسی» «سیاست‌نامه» را با عنایت به کتابی از یک نویسندۀ غربی به نام «بندیکت کلر»، تحت عنوان «صدر اسلام و زایش سرمایه‌داری» ـ آغاز می‌کند که در آن «کلر» پیامبر اسلام را «بنیانگزارنظام سرمایه‌داری» دانسته و مقام سخنان وی را با آدام اسمیت می‌سنجد. ماشین‌چیان با جلب توجۀ خوانندگان به ترجمۀ این کتاب، توسط خود و یکی از همکارانش، قسمت نخست آن ترجمه را در «سیاست‌نامه» با عنوان «تقدم مدینه بر ونیز» آورده است. و پیش از آن، مقالۀ خود، بر گرد همان کتاب، با تیتر «بورژوازی در حجاز» را درج و در آن مقاله روایت‌هایی در باره نطفه‌بندی «نظام بورژوایی در صدر اسلام»، پیدایش «نظم اجتماعی و اقتصادی شکوفا» در منطقه حجاز و در مکه و مدینه ارائه نموده و پدیداری آن «نظم شکوفا» را به آزادی تجارت، عدم وابستگی قیمت کالاهای تجاری به زحمت انسان، مشقات کار و هزینه‌های تولید نسبت داده و بستر طبیعی پیدایش و دوام آن «رونق و شکوفایی»، تا قرن‌ها و از «خراسان تا اندلس»، را نیز غیبت یک نظام مقتدر سیاسی دانسته و پایه‌گیری آن را به دلیل دور بودنش از «نظام مقتدر شاهنشاهی ساسانی» می‌داند. در ادامۀ این دو نوشته، انتشار متن مصاحبه‌ای با دکتر موسی غنی‌نژاد و همچنین بخشی از کتاب تازۀ این استاد علم اقتصاد سیاسی،  در همین فصل سیاست‌نامه، نشان می‌دهد که زیر پوشش دفاع از «نظم بازار» و «تجارت آزاد» در ایران، سیاست‌نامه به مکان تجمعی برای مخالفان «ایدۀ دولت» و طرفداران حذفِ نظم قانونی و نسق سیاسی از «حاشیۀ» تجارت و مدافعان نشاندن نظم برخاسته از فعالیت اقتصادی، آن هم از نوع «تجارت آزاد»، به جای هر نظم و ترتیب دیگری، بدل شده است. و برای چنین محفلی «صدر اسلام» نیز بهترین و پایدارترین «الگو» است؛ پارادایم اسلامی «فراتر از سوسیالیسم و لیبرالیسم»!

باری ماشین‌چیان در آغاز مقاله خود می‌نویسد:

«چنان که از عنوان کتاب برمی‌آید مدعای کلر بر این است که نخستین جلوۀ آن نظام اقتصادی و اجتماعی را ـ که به باور من به غلط ـ سرمایه‌داری نام گرفته می‌توان در صدر اسلام و در حجاز ذیل فرمان پیامبر به وضوح مشاهده کرد…. بر کلر واضح و مبرهن است که بین آن رونق اقتصادی و شکوفایی علمی که در عصر طلایی تمدن اسلامی در پهنۀ سرزمین‌های اسلامی ـ از خراسان تا اندولس ـ سربرآورد، و آن بذر اقتصاد بازار که پیامبر اسلام در مدینه کاشت، یک رابطۀ وثیق وجود دارد.»

و در شرح تاریخی این «رابطۀ وثیق» نویسندۀ «بورژوازی در حجاز» به «نهضتی که پیامبر اسلام در نظم اقتصادی و اجتماعی درافکند» استناد جسته و «بستر تحقق آن را به نقش‌آفرینی نیاکان و آباء و اجداد پدری» وی نسبت داده و می‌نویسد که جد تاجر پیامبر با «بستن یک پیمان‌نامۀ تجاری به نام ایلاف با قبایل بادیه نشین» آنان را، به شرط تأمین امنیت کاروان‌های حامل بار تجاری، در سود فروش آن محموله‌ها در بازار شام و مکه و یمن شریک کرد. و «پیامبر، پس از ظهور»، در خدمت استحکام و «حفاظت اخلاقی و فرهنگی» آن «نظم بازارِ» پدید آمده، بدست آباء و اجداد خویش، «سوره‌ای از سوره‌های قران را به همان نام ایلاف» اختصاص می‌دهد.

بدین ترتیب و از روایت فوق و تعبیر و تفسیرهای تاریخی آن، خواننده علاوه بر آشنایی با «نهضت بورژوایی پیامبر» همچنین به روش و چگونگی انباشتن «قران» با سوره‌هایی پی‌ می‌برد که، نه از راه وحی بر پیامبر اسلام، بلکه از انگیزه‌های مادی ـ طبقاتی برخاسته و از منطقی مبتی بر نفع تجاری تبعیت کرده و متکی بر شمّ نبوغ‌آمیز اقتصادی محمد به عنوان تاجری با «عقل سرد معاش» بوده و کتاب «آسمانی» مسلمانان نیز، منطقاً، به سطح قانون تجارت اسلامی نزول می‌نماید!

چشمۀ دیگری از چگونگی «حدوث وحی»، که برخلاف تصور مسلمانان، چندان هم بی‌ربط به میل و اراده و حسابگری شخصی و خانوادگی خودِ پیامبر و بی‌ارتباط با خواست آگاهانه وی نبوده است، در «نقل روایتی» از سوی کلر آمده؛ «روایتی» در بارۀ قحطی در مدینه و بالا رفتن قیمت ارزاق و فشار جماعت مؤمنین بر پیامبر برای دخالت در پایین آوردن قیمت‌ها و تسهیل شرایط بر مردمان قحطی زده است. این «روایت» نیز پیش از هر چیز شرحی‌ست از روش «رسول خدا» در کسبِ «وحی» و طلب مبتنی بر تصمیم آن، و نشان می‌دهد که پیامبر اسلام بسته به نیاز و گاه زیر فشار، خود به دریافت «وحی» جِدّ و جهدی می‌نموده است. و در آن مورد خاص یعنی «تعیین قیمت ارزاق در شرایط قحطی» و زیر فشار پیروان، وی تصمیم می‌گیرد با خدا به خلوت ‌رود، تا شاید «یک پیام وحی» از جانب خدا برسد. که البته نمی‌رسد. بنا بر آن روایت، پس از ناکام ماندن در «دریافت وحی»، پیامبر مداخله در تعیین قیمت، ارزاق را غیرمجاز اعلام و این سخن «تاریخی» را بر زبان می‌راند که «قیمت‌ها دست خداست. خودش آنها را بالا می‌برد و پایین می‌آورد.» یعنی خدای متعال انسان را در شأن و مقامی نمی‌شمارد که بر قیمت‌ها مظنه‌ای وارد کند. البته، به نقل از آن روایت، چون خدا در این باره سکوت کرده بود، پس سکوت او را مسلمانان، به «اعتماد» و «اعتبار» سخن محمد، که البته به نظر ماشین‌چیان، برخاسته از شمّ تجاری و نبوغ در تشخیص خطر و «ریسک اقتصادی» متوجه سرمایۀ همسر و اقوام تاجر بوده است، به حساب رضایت خدا  گرفتند. بندیکت کلر نیز هزاره‌ای بعد «تعبیر درخشانی» از آن روایت و سخنان ارائه می‌کند: «مبنی بر این که تعبیر “دست خدا”ی پیامبر هم‌ارز تعبیر “دست نامرئی” آدام اسمیت است.» ماشین‌چیان نیز، در تأیید، آن را از «آموزه‌های نبوغ‌آمیز پیامبر اسلام» دانسته و نتیجه‌گیری می‌کند که بر اساس آموزۀ پیامبر: «حاشیۀ سود تابعی از قیمت‌های متغیری است که به دست نامرئی خدا بالا و پایین می‌شود.» و میزان سود تجاری یا به قول وی «حاشیۀ سود اقتصادی»، برخلاف «یهودیت، و به تبع آن در مسیحیت ـ که ـ یک نسبت ثابت از هزینۀ تولید است» در اسلام محمدی «قیمت‌ها» با «هزینه‌های تولید» و کار و دشوارهای مربوط بدان هیچ ربط و نسبتی ندارد و از آنها بالکل آزاد است.

ما البته از کمالات و درجات علمی ماشین‌چنان در حوزۀ علم اقتصاد و از اهمیت و اعتبار کتاب منتشر شدۀ کلر در سال ۲۰۱۴ بی‌اطلاعیم، و خود را نیز به هیچ روی وارد در علم اقتصاد یا عالِم تاریخ این علم و شرایط تکوین و مراحل تکاملی آن در جوامع گوناگون نمی‌دانیم، اما تا این حد می‌دانیم که؛ آن محقق و مفسر تاریخ، اگر روندی از یک نظم اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را در جایی از تاریخ جهان و در جامعه‌ای یا فرهنگی می‌یابد، باید بتواند سیر بعدی آن پدیدار را نیز نشان داده و منطق تحولاتش را نیز نمایانده و به طور منظم، منسجم و مستدل و مستند تبیین نماید، تا سخنش به جد گرفته شده و اعتبار یابد. به عنوان نمونه، در این بحث خاص، کلر و مدافعان ایرانی وی، می‌بایستی نشان دهند؛ آن نطفه‌های «نظم محمدی» چرا و چگونه در «جهان اسلام» چنین به ابتذال کشیده است؟

آقای ماشین‌چیان و شرکاء، به نظر می‌رسد، همچون سَلَفِ خود «دیر به وعده‌گاه تاریخ رسیده‌اند.» دیریست که چنین برخوردهای نرمخویانه برخاسته از ادب فرهنگی و دیپلماتیک غربیان، و مشوقانه بودن زبان روشنفکرانشان در توجه دادن ما به «آنچه خود داشته‌ایم» ـ حداقل در مورد ما ایرانیان ـ دیگر نمی‌تواند و نباید پرده‌پوش نگاه‌مان به وضعیت و واقعیت خود، که در آتش این ابتذال می‌سوزیم، بشود. اگر روشنفکران غربی، به هر دلیل و انگیزه‌ای گاه در برابر «ما» پا از گلیم «عزت» و «احترام» بیرون نمی‌گذارند، این خودِ ما هستیم که وظیفه داریم و باید بدانیم که «علل تاریخی ابتذال و انحطاط» نظام‌های حاکم اعم از سیاسی و اقتصادی بر احوال امروزمان چه بوده است؟ بنابراین کسانی که بر این نوع ادعاهای نمایندگان فرهنگ غرب می‌آویزند، از جمله مسئول اقتصاد سیاسی «سیاست‌نامه»، باید توضیح دهند، مردمانی با آن همه «تقدم فضل آگاهی» و «پیشگامی اقتصادی»، چرا چنین بر فلاکت و بی‌نوایی‌شان هر روز افزوده و دهان‌شان بازتر و دست‌شان درازتر شده است؟ و روشن نمایند؛ آن مسلمانان سرزمین‌های عرب ـ اسلامی در حجاز و مکه و مدینه، که توانستند در نهایت، بر «نظم و نسق ضد تجاری شاهنشاهی ساسانی» فائق آیند، چرا از دل تاریخ «پیروزمند» خود و با آن همه امتیاز «اقتصادی» و برتری نظم و درک «علمی»، قدرت فکری متکی بر باور دینی و سنت پیامبری «نابغه»، به جایی نرسیدند؟ البته کوبیدن بر سر ایرانیان، از همان زمانِ دوران ساسانی، هیچ معمایی را حل نمی‌کند و پاسخی به این پرسش‌ها نمی‌دهد. اما شگفت‌آور است که تاجر مسلکان و «روشنفکران» آویخته به دین، به رغم این همه «پیروزی» بر ساسانیان و سرنگون کردن نظام شاهنشاهی و کسب این همه «امتیاز»، هنوز از کینه‌توزی نسبت به تاریخ گذشتۀ ایران قبل از اسلام و قبل از حکومت اسلامی دست‌بردار نیستند! چنان که رئیس بخش اقتصاد سیاسی «سیاست‌نامه» می‌گوید: «ایرانیان ساسانی» نه «تجارت آزاد» سرشان می‌شد و نه از «مواهب تجارت خارجی» بویی برده بودند و نه از عالَم «ابزارهای پیچیده تجاری» و «اعداد و حسابداری مالی» خبری داشتند. و در این غفلت و جهالت و با «انسداد تجاری خود ساخته بذر سرنگونی خود را کاشتند.»  ماشین‌چیان در ادامۀ این افاضات در تبیین «منطق شکستِ امپراتوری ساسانی» از عرب‌های اسلامی، در توصیف کمالات تجاری و خدمات علمی ـ اقتصادی  قبیلۀ پیامبر می‌نویسد:

«به هر روی، پیش از پیامبر اسلام ذیل رهبری نیاکان ایشان…… که همگی بازرگان و دیپلمات تجاری و سرمایه‌گذار خطرپذیر … بودند، مکه تبدیل به مرکز تجارت شد، و به اقتضاء حجم عظیم تجارت پیچیده‌ترین ابزارهای تجاری ـ شامل اعداد عربی، حسابداری مالی، چهارچوب قرارداد “مضاربه” برای تجمیع سرمایه، تقسیم سود و توزیع ریسک ـ در وجود آمد.»

نخستین پرسش منطقی از این عبارت‌ها و روایت‌ها، همانگونه که آوردیم، این است که چرا و چگونه آن «نظم اقتصادی ـ اجتماعی» که با سخنان نبوغ‌آمیز پیامبر در قرآن و سنت «مقدس» وی پشتوانۀ «اخلاقی و فرهنگ و دینی» یافته بود و با آن همه «بنیادهای استوار شده» بر علم، اعم از دانش مبتنی بر عدد و حساب و کتاب و ضرب و تقسیم و فن دیپلماسی تجارت داخلی و خارجی، امروز به چنین ابتذالی کشیده شده که از دل آن جز سلفی‌گری و وهابی‌اندیشی غارتگر و تروریست پرور و شیعی‌گری مبتذل و تکدی‌آور، اقتصاد دلالی برنخاسته؟ و از آن همه «سنت‌های محمدی» جز غارتگری و حیف و میل و نابودی آنچه از جان و مال آدمی به چنگ درمی‌آید، آن هم به نام جهاد، و با مدرن‌ترین سلاح‌های خریداری شده از سوی اسلامگرایان دست در پول نفت، و جز خرید و فروش زنان به عنوان برده در بازارهای کشورهای عرب ـ مسلمان و تجاوزات دسته‌جمعی ریش‌درازان لباده پوش، به این زنان شوربخت و بی‌دفاع، به عنوان اسیران حربی، چیز دیگری باقی نمانده است؟

از امروز چشم برداریم و از «صدر اسلام» بپرسیم که آن «شکوفایی علمی و اقتصادی و اجتماعی» و «نظم اخلاقی و فرهنگی» را چه شد که، به دو دهه پس از رحلت پیامبر هم نکشید و به سرعت در منجلاب بدویت عربی ـ اسلامی فرورفت؟ در این باره ما توجه خوانندگان را به نوشتۀ تحقیقی و مستدل مصطفی نصیری ـــ «اولین نطفه‌های خودآگاهی ایرانی ـ سیری در مضامین اولین سروده‌های ایرانیان به زبان عربی» ـــ که در همین شمارۀ «سیاست‌نامه» آمده است جلب می‌کنیم، و بیاری روشنگری‌های وی، «اعتبار» سخنان متصدی بخش «اقتصاد سیاسی» این نشریه را می‌سنجیم.

اما پیش از آوردن بخش‌هایی از نوشتۀ نصیری، باید سپاس بی‌کران خود را از ایشان اعلام داریم؛ از این رو که با تحقیقات مستند خویش که اساساً  مبتنی بر متون و آثار کهن اندیشمندان عرب مسلمان و برخاسته از ادبیات دوره‌های آغازین سلطۀ اسلام است، بر «دوقرن» نخست و تاریک «اسلام آوردن» ایرانیان پرتوی افکنده‌، تا ما بدانیم و تا حدی بتوانیم تصور کنیم که «ما» تحت کدام شرایط و وضعیت «اسلام» آوردیم. علاوه براین، نصیری در تفسیرهای موجز خود، در آن نوشته، ما را به دریافتی از تفاوت فرهنگ «فی‌البداهه» و لاجرم چنگ انداختن به حاصل مشقت دیگران از یک سو و فرهنگ تن دادن به «کار» سخت از سوی دیگر، نائل ساخته و با بسط آن دو نوع فرهنگِ از بنیان متضاد، از حوزۀ سرایش شعر تا میدان تعقل و سیاست و کشورداری و معیشت و اقتصاد و تولید، موجب حظ ما از آن آگاهی‌ها شده است.

سپاس از مصطفی نصیری که در تحقیقات خود دشواریِ «وارد شدن از درِ تنگِ تعقلِ» برخاسته از فلسفه‌اندیشی یونانی و دانش حکومت‌داری ایرانی» را در برابر سهولتِ «از دروازه درآمدنِ» برخاسته از تخیل عربی قرار داده و با استناد به دیدگاه‌های «…جاحظ که برخی نویسندگان عربی امروزی، تلاش دارند تا چهره یک فیلسوف علوم اجتماعی و اخلاق از او ترسیم کنند» می‌نویسد: ‌

«از نظر جاحظ دانش حکومت‌داری و سیاست، و نیز فلسفه و منطق، مستلزم به کار انداختن قوای دِماغی می‌باشد که از نظر وی، چنین امری توأم با سختی و مشقت است…ایرانیان و یونانیان به این دلیل به‌مشقت کار سخت تن درمی‌دهند، که از عهده کار آسان برنمی‌آیند! یا به‌تعبیر دیگر، به این دلیل از «درِ تنگ» تعقّل وارد شده‌اند که «دروازه گشاد» تخیّل بر روی آنان بسته است… در باور جاحظ که نشان‌گر باور عربان است، اموری که انجام آن‌ها همراه با هیچ مشقتی نیست ـ یا همان امور برخاسته از قوه تخیّل ـ بر اموری که انجام آن‌ها همراه با مشقت است ـ یا امور مبتنی بر قوه تعقّل ـ ازین حیث برتری دارد که دومی انسان را به مشقت می‌اندازد….. ‌به‌موجب چنین اعتقادی، وقتی شخصی می‌تواند راحت‌ترین کار را انجام دهد، نیازی به انجام سخت‌ترین کار نخواهد داشت»

در پرتو نوشتۀ نصیری و از مسیر این تشریح و توضیحات، ما همچنین می‌توانیم تصور کنیم که؛ چرا و چگونه «ایران اسلامی»، و زیر سایۀ فرهنگ اسلام‌زده و عربی‌مآب آن، به سرزمین غارت‌زدۀ زیر سرنیزۀ «پیروزمندان»، بدل شده و کسب ثروت‌های «بادآورده» از راه پرداختن به «تجارت آزاد» و خلاص از حاشیۀ قانون و نظم، ساده‌تر از تولید پر مشقت و مستلزم و مبتنی بر کار سخت، شده است.

بحث‌های تحقیقی نصیری، البته، بسیار مفصل‌تر از این گفتاوردها و نتیجه‌گیری‌هاست و اساساً به تلاش ایرانیان به کسبِ «خودآگاهی تاریخی» خویش و مبارزه و تلاش در بازگشت بدین «خودآگاهی» در دوره‌های گوناگون و پس از هر دورۀ شکستِ ـ ناشی از غفلت ـ برمی‌گردد. اما آنچه که به پرسش ما در بارۀ سرنوشت تاریخی آن «نظم درافکندۀ محمدی» و مبتنی بر آن همه «علم و حساب و کتاب و عدد و دیپلماسی تجاری و ریسک سرمایه‌گذاری و فرهنگ و اخلاق» ربط می‌یابد، توجه به روایتی که مصطفی نصیری در زیرنویس‌های آن نوشته، ذیل عدد ۸، آورده است، می‌تواند پرتوی بر میزان «اعتبار» ادعاهای «وثیق» ماشین‌چیان و شرکاء بی‌افکند:

«داستانی که برای تشکیل برخی دیوان‌های دولتی به‌دست خلیفه دوم ذکر کرده‌اند نیز در نوع خود جالب است. ‌از ابوهریره نقل است که گفته با پانصدهزار درهم از بحرین به نزد خلیفه رفتم. ‌خلیفه از من پرسید چه آورده‌ای و من گفتم پانصدهزار درهم. ‌خلیفه با تعجب پرسید آیا می‌فهمی چه می‌گویی؟ و من در جواب خلیفه پنج بار ـ حساب سرانگشتی ـ گفتم؛ صدهزار درهم، صدهزار درهم، صدهزار درهم، صدهزار درهم و صدهزار درهم. ‌آن‌گاه خلیفه پرسید آیا این اموال حلال است و من در جواب گفتم؛ نمی‌دانم. ‌خلیفه پس از شنیدن فورا به مسجد رفت و پس از خطبه گفت؛ ای مردم مال فراوانی رسیده است که اگر بخواهید می‌شماریم (نعد لکم عداً) و اگر خواستید کیل کیل (نکیله لکم کیلا) توزیع می‌کنیم. ‌این‌جا بود که مردی برخاست و به خلیفه گفت ایرانیان برای این‌گونه کارها نهادی به اسم دیوان دارند و . ‌. ‌. ‌. »

در آینۀ روایت فوق از ابوهریره بخوبی می‌توان تصویر روشن سطح درک خلیفه دوم مسلمانان را از «پیچیده‌ترین ابزارهای تجاری ـ شامل اعداد عربی، حسابداری مالی، چهارچوب قرارداد “مضاربه” برای تجمیع سرمایه، تقسیم سود و توزیع ریسک» مشاهده و عیار و اعتبار سخن ماشین‌چیان را در باره شکوفایی نظام اجتماعی و اقتصادی صدر اسلام سنجید.

باری، به نظر ما، باور دینی مردمان تا زمانی که در حوزۀ خصوصی بماند، نه درخور بحث است، نه مورد سرزنش و نه حتا می‌تواند مورد خطاب و پرسش قرار گیرد. اما اگر پای آن به میدان بحث عمومی کشیده شود، نه تقدسی برمی‌دارد و نه ملاحظه‌ای. علاوه بر آن، و بنا بر تجربه‌های تلخ ایرانیان در این زمینه، باید نسبت به مقاصد سیاسی که در پس سوار کردن دین بر امور اجتماعی نهفته است حساس‌تر و هوشیارتر بود. ما از همان آغاز بحث در بارۀ اندیشه سیاسی و دامنه‌ای که در این سه دهۀ گذشته یافته است، این نظر را موجه و منطقی و مبتنی بر قدرت تشخیص و مسئولیت عقل آدمی یافتیم که؛ وارد شدن به بحث در بارۀ موضوعات و امور مختلف زندگی اجتماعی انسان، از دیدگاه دینی و با استناد به ارزش‌ها، نمادها و نهادهای آن، چه از موضع مخالف یا موافق، پای لنگی دارد و به معنای «تسلیم شدن به ادعای اهل دیانت» یا دینمداران باطنی و ظاهری‌ست که گویا همه چیز، حداقل برای ما ایرانیان، با دین اسلام آغاز شده است. ما بر این باور نیستیم که «دیانت در همه چیز نقش تعیین‌کننده دارد.» یا «دیانت امری مستقل از دریافت اقوام و آدمیان از آنست.» ما، بر پایۀ آموزه‌هایی از نظرات دکتر طباطبایی، بر آنیم که «در بحث در حوزۀ اندیشۀ سیاسی» که پیوندی پر اهمیت با اندیشۀ اقتصادی دارد، «ما همواره با دریافت‌هایی از دین» طرف هستیم. نفی این آموزه‌ها و منطق درونی آن، از نظر ما، در اصل به معنای عزل عقل آدمی از مقام استقلال از دین و بیرون بردن انسان از حوزۀ مسئولیت است که لاجرم به سلب اختیار او می‌انجامد. برای ما آغازکردن از دین در امور اجتماعی بویناک است و تردید برانگیز.

 از این رو، و به رغم همۀ مخالفت‌مان با حکومت اسلامی در ایران که دین را ابزار زور و زرپرستی خود کرده و کانون اصلی قدرت و حاشیه‌های تازه به دوران رسیده و دلال و تاجر مسلک آن، در رقابتی با سلاطین، شاهزادگان و سران عربیِ همگن خویش، موجب شرم‌ و سرافکندگی ایرانیان شده است، و به رغم همۀ اینها، هرگز به چاه ویل دین‌ستیزی و اسلام ستیزی نیفتاده‌ایم. اما حقیقتاً در شگفتیم که با دین، و مورد خاص ما با دین اسلام، چه‌ها که نمی‌توان کرد و سطح بحث در بارۀ دین و دریافت از آن را به چه درجات نازلی که نمی‌توان رساند! همچنین در عجبیم که پس از تجربۀ شکست اسلامگرایان پیشین و آسیب‌های فراوان از انواع و اقسام صورت‌های رنگارنگ افکار اسلام سیاسی ـ اقتصادی هنوز چه تعداد گروه «روشنفکری ایرانی» در تلاشند که دین و نمادهای آن را ابزار تبلیغ افکار اجتماعی خود قرار دهند! ما البته امیدمان بر این بود که نویسندگان «سیاست‌نامه» در دست‌بردن به چنین ابزارهایی از خود پرهیزگاری و خودداری بیشتری نشان دهند. اما گویا عزم سردبیر این نشریه در حفظ «موقعیت» اسلام و تحمیل آن به بحث در همۀ امور ما استوارتر از این امیدهاست.