در مورد بخش دوم کتاب ما نحن فیه، دکتر طباطبایی دقیقا به همین روش عمل کرده و نوشتهاند؛ حتی اگر این بخش از کتاب غزالی منحول باشد، باز این نکته که اخلاف همگی کتاب را از غزالی دانستهاند، خود نکتهای است که باید در نظر گرفته شود. از این نوشته صریح بهخوبی معلوم است که دکتر طباطبایی از مناقشه بر سر درستی انتساب کتاب مطلع بوده است ولی از سوی دیگر نمیتوانسته به این بخش از کتاب بدلیل منحول بودن بیتوجه بماند، زیرا این بخش از کتاب بهعنوان نوشته غزالی منشأ اثر بوده است. بهبیان دیگر، اینجا حقیقت موثر بخش دوم کتاب مقدم بر حقیقت ناب آن است.
***
تعدادی از دوستان از من خواستند تا نظرم را در باره مطلب اخیر آقای دکتر انصاری در خصوص درستی یا نادرستی انتساب بخش دوم کتاب نصیحةالملوک به غزالی و بویژه نکاتی که در باره نظرات دکتر طباطبایی طرح کردهاند بنویسم، اما اینجانب با اشاره به بیاهمیتی مطلب نامبرده عذرخواهی کردم، ولی از آنجا که هنوز برخی از دوستان همچنان چنین خواستهای را دارند، بنابراین ضمن اعتذار از دوستانی که به درخواستشان عمل نکردم، چند نکته را تقدیم میدارم.
نکته اول راجع به نحوه مواجهه با اموری است که به اصطلاح منطقی، به آنها «مشهورات» گفته میشود. بنای عقلا بر این است تا زمانیکه خلاف یک امر مشهور ثابت نشود، اصل بر استناد بر امر مشهور است. براین اساس تا زمانیکه نادرستی انتساب بخش دوم کتاب نصیحةالملوک به غزالی طی یک پژوهش روشمند نسخهشناسانه به اثبات نرسد، چیزی که آقای دکتر انصاری نشان داد توان و امکان انجام آن را ندارد، اصل بر درستی انتساب خواهد بود. در مورد بخش دوم کتاب ما نحن فیه، دکتر طباطبایی دقیقا به همین روش عمل کرده و نوشتهاند؛ حتی اگر این بخش از کتاب غزالی منحول باشد، باز این نکته که اخلاف همگی کتاب را از غزالی دانستهاند، خود نکتهای است که باید در نظر گرفته شود. از این نوشته صریح بهخوبی معلوم است که دکتر طباطبایی از مناقشه بر سر درستی انتساب کتاب مطلع بوده است ولی از سوی دیگر نمیتوانسته به این بخش از کتاب بدلیل منحول بودن بیتوجه بماند، زیرا این بخش از کتاب بهعنوان نوشته غزالی منشأ اثر بوده است. بهبیان دیگر، اینجا حقیقت موثر بخش دوم کتاب مقدم بر حقیقت ناب آن است. اما راه دیگری نیز ـ با فرض عدم تکاپوی امکانات نسخهشناسی ما برای اعلام نظر در اینباره ـ وجود دارد و آن این است که یک محقق غزالیشناسِ مسلط بر ظرایف اندیشه او، با ترسیم منحنی اندیشه غزالی، نشان بدهد که مضامین و مفاهیم وارده در بخش «مختلف فیه» در چه نسبتی معنیدار با کلان اندیشه غزالی قرار میگیرد. این هم راهی است که هیچ نسخهشناسی صلاحیت پای گذاشتن در آن را ندارد. برای اینکه نشان بدهیم از موضع نسخهشناسی نمیتوان منحنی اندیشه متفکری را ترسیم کرد، بویژه متفکر پرآثار و پرتنشی مثل غزالی که اندیشهاش همواره در وضعیت و نسبتی ـ اقبال / ادبار ـ از قدرت سیاسی بیان شده است. آقای دکتر انصاری نوشتهاند که غزالی در خصوص تکفیر روافض به سختی دیگر مفتیهای سنی نبوده است. اینجا دقیقا همان جایی است که از طریق نسخهشناسی نمیتوان دریافت که متفکر مورد نظر در این اندیشه، در چه نسبتی با قدرت مسلط قرار داشته است، زیرا تخاصم تاریخی شیعه و سنی رابطه مستقیمی با قدرت سیاسی دارد. ضمن اینکه قایل شدن به «درجهبندی» در تکفیر روافض خود نکتهای است که هیچ جایی در اندیشه ندارد. درواقع در اندیشه سنتی، میان کفر و ایمان، منطقهای بیطرف ـ نهکفر و نهایمان ـ وجود ندارد تا کسانی را بتوان در آنجا قرار داد. از منظری که فتوا و حکم کفر بر کسی صادر میشود، آن فرد آثار ناشی از حکم تکفیر، بدون هیچگونه درجهبندی، بر او جاری و مترتب میشود. البته این بحث را بهعنوان نقدی بر دکتر انصاری نمینویسم زیرا ایشان بهعنوان یک نسخهشناس توان ترسیم روشمند منحنی اندیشه غزالی را ندارد، به این دلیل که در همین نوشته، ایشان حتی یک نقل مستقیم از آثار غزالی نیاورده است.
نکته دوم در خصوص اتهام عجیب دکترانصاری بر دکتر طباطبایی است مبنی بر اینکه به اندازه کافی بررسی تاریخی انجام نداده و یا اینکه نظریه او به قدر کفایت به منابع تاریخی مستند نیست. این هم نکتهای است که آن را جز به طیرهگی عقل ناقل نمیتوان گرفت. اولا هر کسی آثار طباطبایی را خوانده باشد از وفور مستندات تاریخی و منابع علمی مورد استناد ایشان به حیرت میافتد. البته کسانیکه نگاهی سرسری به آثار طباطبایی انداخته باشند میتوانند این ایراد را بگیرند که مثلا چرا ایشان به حدود ۴۰۰ کتابی که در سده معاصر در باره خلافت در کشورهای عربی منتشر شده توجه نکرده است. اما کسانیکه این آثار را به دقت خوانده باشند، درمییابند که نگاه طباطبایی به سنت و تاریخ آن، از منظر و موضع تجدد و «مشکل» امروز ایران است و از آنجا که خلافت هیچگاه در تاریخ ایران مدخیلتی نداشته است بنابراین هیچ نیازی نیز به طرح اینهمه کتاب بیارتباط احساس نمیشود. ثانیاً اینکه یک نظریهپرداز بر اساس چه مقدار مستندات و منابع به درستی نظریهاش اقناع پیدا کند، راجع به خود نظریهپرداز، و نه خواننده آن نظریه است. آقای طباطبایی همانند همه فیلسوفان و نظریهپردازان، روایت خود را از سیر اندیشه در تاریخ ایران دارد. بهبیان دیگر، میان یک نظریهپرداز و پژوهشگر اسناد تاریخی فرقی عظیم وجود دارد. نظریه دکتر طباطبایی بهعنوان اولین نظریهای که راهی را در تاریخ نویسی اندیشه ایران باز کرده است، نیازمند این نیست تا خود را به سطح پژوهش اسناد تاریخی تنزل دهد بلکه این اسناد پژوهشی است که میبایست با قرار گرفتن در ذیل آن نظریه، خود را به سطح آن رفع داده و معنادار کنند. انتظار اینکه نظریهپرداز همه منابع را پژوهش کند، بهمنزله بیکاری دیگر پژوهشگران خواهد بود!!!!. واقعا نمیتوان پذیرفت که یک دکتر دانشگاهی تا این حد در ورطه روضهخوانی سقوط کرده باشد که معیار وی برای داوری در باره یک نظریه، تعداد اسناد پژوهشی باشد؟ چه خوب است ایشان با چنین معیاری در باره نوشتههای فلسفه تاریخی هگل هم داوری بکنند.
اما نکته پایانی، میدانیم که در کشور ما که مصداق یک کشور سیاست زده است، هر وقت مشکلی؛ مثل انواع اختلاس و ….، مطرح و مورد توجه افکار عموم قرار میگیرد، مسولان یاد گرفتهاند بلافاصله وعده بررسی و حل آن مشکل بدهند، ولی آنچهکه تاکنون رسم بوده این است ک مسولین محترم سعی کردهاند بجای حل مشکل پیش آمده، آن را در غبار مشکل و بحران جدید گم کنند و قس علیهذا. آقای دکتر انصاری هم در نوبت پیشین، مورد طهحسین و کتاب «مستقبل الثقافه» را بهعنوان نقضی بر ادعای دکتر طباطبایی مطرح کردند، و وقتی اینجانب و برخی دوستان دیگر نقدی بر ادعای ایشان نوشتیم، وعده دادند که بزودی بحث مفصلی را در رد ردیه ما و پشتیبانی ادعای خود خواهند نوشت که تاکنون خلف وعده کردهاند. به نظر میرسد دکتر انصاری هم از مقامات جمهوری اسلامی ایران یاد گرفتهاند که بهترین راه گم کردن ایز وعده قبلی، این است که آن را در گرد ـ و ـ غبار ادعای جدید بپوشانند.
نقل از:
https://www.facebook.com/mostafa.nasiri.378/posts/845238952277683
*****
ملاحظات حسن انصاری بر کتاب تاریخ اندیشه سیاسی در ایران اثر سید جواد طباطبایی