نمیدانم چطور برخی فرهنگشناسان و انسانشناسان توجه ندارند که زبان و فرهنگ فارسی، از گذشتههای بسیار دور، زبان و فرهنگ قومی به این نام نیست بلکه این زبان و فرهنگ، برآیند و «وحدت در کثرت» همه زبانهای ایران بزرگ فرهنگی است. و از قضا، از سده پنجم و ششم هجری به بعد، خود ترکزبانان بیشترین همافزایی را در حفظ و نگهداری این «وحدت در کثرت» داشتند، که سیاستنامه خواجهنظامالملک نمونه ارجمند و ارزشمند آنهاست.
***
یک ملت، یک فرهنگ
مصطفی نصیری
در روزهای گذشته سایت خبری فرارو «fararu.com/fa/news/252840» مقالهای را از آقای ناصر فکوهی، که ظاهراً صاحب کرسی انسانشناسی ـ فرهنگشناسی در دانشگاه تهران است، منتشر کرد که در آن به دانشمندان این دیار نسبت «هرزهنگاری» داده شده است. این نسبت علاوه بر اینکه توهینی در حق مخاطبین منظور و غیرمنظور مقاله میباشد، بهنوعی آماج قراردادن پایههای اخلاقی جامعه نیز بود که امیدوارم شاهد تکرار چنین مواردی در فضای عمومی جامعه نباشیم. ذهن هرشخصی بهمثابه «حریم خصوصی» اوست و بهتبع آن هرشخصی مجاز است در لایههای ذهنی خود با «تصور»اتی روا و ناروا «ور» برود، اما بیرون ریختن چنین تصوراتی که در فرهنگ و اخلاق اسلامی، حتی اشتغال ذهنی نیز با آنها نهی شده است، بیشباهت به این نیست که شخصی با لباس خواب تننما در فضای عمومی حاضر شود.
اما بعد، همه کسانی که برای ایران خواب آشفته دیدهاند، بلااستثناء در مقابل یک واقعیت بیچاره و مستأصل شدهاند و آن چیزی نیست جز «روح ایرانی» که همه اقوام ایرانی را بههم پیوند زده و از تکثر آنها ملتی واحد ساخته است؛ پیوندی که، به دلایلی که مجال ورود در تفصیل آن در این نوشته نیست، امروز نحیف و نحیفتر شده است، ولی بهخلاف نحیفی امروز، هرچه به عقبتر میرویم آن را هرچه تناورتر و پویاتر مییابیم. هرچند، پیوندهایی را که این روح میان ایرانیان بسته، و «خودآگاهی» تاریخی که از «امر ایرانی» بهعنوان یک «دولت – ملت» در مقابل هر «انیران»ی و «توران»ی شکل گرفته، آنچنان مستحکم بوده است که تاکنون تمامی هجمهها برای گسیختن همیشگی آن ناکام و نافرجام مانده است، بااینحال ذکر این نکته را ضروری میدانم که «دولت» ایرانی، باز بهدلایلی که مجال ورود در آن نیست، مشمول بیشترین سهم از نحیفی مذکور شده است، طوری که با کمال تاسف میتوانیم آن را در برهههایی و در مواردی مثل آنچهکه در سایت فرارو منتشر شده است، غایب صحنه بنامیم که نویسندهای اقتدار آن را بیمحابا نادیده بگیرد و علناً شعارهایی همسو با نیّات «پان»ها بر دیوار آن بنویسد.
روح «دولت ایرانی» واقعیتی تاریخی است و هر دولتی در ایران، زمانی میتواند همچون کالبدی برای روح تاریخی «دولت ایرانی» باشد که بتواند مرزهای امنیتی خود را تا مرزهای ایران فرهنگی گسترش بدهد، زیرا وقایعی از نوع تخریب آثار باستانی عراق توسط خلافت اسلامی داعش و تخریب آثار و مظاهر فرهنگی ایرانی که امروزه در کشورکی بنام «جمهوری آذربایجان» قرار گرفته توسط دولت مذکور، حمله مستقیم به ایران فرهنگی تلقی میشود.
اگر از فراز و فرود و نحیفی امروزی و دیروزی «دولت ایرانی» بگذریم، روح «ملت ایرانی» همچنان پویا و تناور بوده و هست و بههمین دلیل باید تاکید کنیم که اگر شرذمه قلیلهای که فرصت اغتشاش چند پانترک (منهای افرادی که تماشاچی هستند) در اعتراض به برنامه «فتیله» را مغتنم شمرده و با برقراری نسبتی میان آن چه که بهعنوان فرهنگ ایرانی شناخته میشود از یکسو، و ایدئولوژی با منشأ خارجی «شوونیسم فارسی» که ورد زبان پانترکهاست ازسویدیگر، پنداشتهاند که میتوانند پفی بر فتیله «فرهنگ ایرانی» بدمند، بدون آنکه ریششان بسوزد، حتی به اندازه آن استاد بیسواد دانشگاه باکو نیز از پدیده کهن و تاریخی «ملت ایرانی» و تناوردگی تاریخی آن شناخت ندارند. شاید بتوان برای ملغمۀ بیسوادی و بیشعوری تاریخی استاد دانشگاه باکو که حتی شماره شناسنامه و کارت «ملی»اش نیز روسی است، و نیز ایدئولوژی ایرانستیزی او، عذری درعقدههای هویتی جست، اما همنوایی استاد محترم دانشگاه ما در ایران با او، فکاهه تلخ روزگار است. بیمناسبت نیست که آیتی از بیسوادی و بیشعوری استاد دانشگاه باکو را اینجا مستند کنیم که استاد محترم دانشگاه ما در دفاع از سواد و شعور او، به اساتید دانشمند ایرانی نسبت «هرزهنگاری» داده است (از اینکه بهناچار باید اینکلمه زشت را تکرار کنم معذورم). بارها در شوخیهای خودمانی شنیدیم و یا گفتیم که حضرت آدم ابوالبشر نیز ترک بوده است. شاید باور نفرمایید که استاد بیسواد دانشگاه باکو مجبور شده است برای تاریخی کردن عقبه بیتاریخ خود، چنین یاوهای را در کتاب تاریخ جمهوری آذربایجان گنجانده و نوشته است؛ «چهار میلیون سال پیش از پدیدار شدن نخستین میمونهای دو پا در آفریقا، انسانهایی مانند میمون در بخشهایی از سرزمین امروزی آذربایجان میزیسته و پایهگذار تمدن بودهاند»!! و این درحالی است که همه انسانشناسان آغاز انسان را از آفریقا دانستهاند. (همه را بهخواندن نقد خواندنی تاریخ آذربایجان نوشته دکتر محمد امینی در لینک «http://iranchehr.com/?p=6628» دعوت میکنم).
کوتاه سخن اینکه ما یک ملت هستیم و یک ملت خواهیم ماند، هرگز نمیتوان با دستاویزهایی مثل برنامه فتیله که هدفی جز خنداندن بچهها ندارد، بهتمایزهای قومی دامن زد و آنها را برجسته کرد، زیرا همه تمایزهای قومی بهعنوان «کثرات ایرانی» در وحدتی بهنام «ملت ایرانی» که زبان فارسی، زبان ملی آن است، به یک «روح» تبدیل شدهاند. بیگمان کسانی از عوام را که در ایران از «ملت ترک» و ملت بلوچ و ملت… نام میبرند، میتوان بهحساب این گذاشت که معنای «ملت» در علوم جدید را نمیدانند، اما از اساتید مهمترین دانشگاه کشور نمیتوان پذیرفت که بهتمایزسازی فرهنگی (فرهنگ در معنایی که خواهد آمد) در ایران همت گمارند.
از آن جا که مخاطب این نوشته، انسانشناس ـ فرهنگشناسی است که او را «پدر» علم انسانشناسی در ایران نیز تبلیغ میکنند، بنابراین بحث را با ذکر واقعیتی در باره رابطه فرهنگ و زبان آغاز میکنم.
بهخلاف این گروه از فرهنگشناسان که تلاش دارند هرگونه اشاره بهزبان ترکی را بیحرمتی به فرهنگ ترکی قلمداد کنند، باید بگویم که هیچگاه میان یک «زبان» و «فرهنگ» رابطه «ضرورت» وجود ندارد.
یعنی اینگونه نیست که هر زبانی بالضروره یک فرهنگ نیز است. این درست است که هر فرهنگی به زبانی بیان شده و میشود، اما عکس آن درست نیست که هر زبانی نیز، زبانی فرهنگی باشد، البته اگر معنای فرهنگ را بدانیم. فرهنگ عبارت از «نوعی اندیشیدن» است که خود را در مظاهر متعدد تمدنی محقق میکند. تفاوت یک ایرانی با هرکس دیگر، تنها در «نوع اندیشیدن» او با آن دیگری است، نه در نوع لباس و غذا و برخی رسومات و خرافات. فرهنگشناسانی که فرهنگ را بهنوع لباس پوشیدن و غذا خوردن و اجرای برخی مراسمات و رسومات خاص تنزل میدهند، در واقع با چنین کاری برخی مظاهر کم اهمیت فرهنگی را جای فرهنگ در معنای کلان آن مینشانند.
چنانچه اشاره شد، فرهنگ در معنای کلان خود، عبارت از «نوع اندیشیدن» است که منجر به بروزات خاصی میشود. برای اینکه مدعای خود را مستند کرده باشم به معنی «علم عمران» ابنخلدون ارجاع میدهم. همهکسانیکه اثر سترگ ابنخلدون را بهزبانهای صاحب تمدن، از جمله زبانهای اروپایی، ترجمه کردهاند، در مقابل «علم عمران» ابنخلدون، معادل «علم فرهنگ» یا «بیلدونگ» را گذاشتهاند که هر دو بهمضمونِ نوعی اندیشیدن است. با تکیه بر چنین معنای تمدنی از فرهنگ، بهجرأت میگوییم که کسی نمیتواند اظهار نظر (مثبت یا منفی) در باره زبان ترکی را مساوی با اظهار نظر در باره فرهنگ ترکی بهحساب آورد، زیرا ترکی در ایران، فقط و فقط یک زبان است و هرگز به یک فرهنگ در معنای «نوعی اندیشیدن»، و در تمایز آن با فرهنگ فارسی تبدیل نشده است. تمایز و تشخص فرهنگی دادن به اختلاف زبانها و لهجههای ایرانی و قرار دادن آنها در مقابل فرهنگ ایرانی، از مصادیق همان خوابهای آشفتهای است که هیچگاه تعبیر نشد و امیدواریم که هیچگاه نیز نشود. انگیزه اینگونه تحلیلها را اگر به فرهنگنشناسی اساتید فرهنگ حمل نکنیم، لاجرم باید بهحساب نیت ناپاک زیر سوال بردن جایگاه ملی زبان و فرهنگ فارسی بگذاریم.
گفتیم که ایران از روزگاران کهن، یک «ملت» بوده و تاریخ آن محل تکوین آگاهی و خودآگاهی ایرانی است. طبیعی است که تکوین ملت، بویژه در دنیای قدیم، خود نتیجه تکوین فرهنگ و انتخاب زبانی واحد بهعنوان زبان «ملی» در یک پروسه طبیعی است. انتخاب زبان فارسی بهعنوان زبان «ملی» ملت ایران را نمیتوان بهحساب «شوونیسم فارسی» گذاشت زیرا این تکوین تاریخی، زمانی در ایران رخ داده است که از زبان ترکی در ایران اثری نبوده است. ترکی به این جهت در ایران یک فرهنگ متمایز نیست، که چنانکه خواهیم دید، عین فرهنگ فارسی است.
هیچیک از زبانهای تاریخی ایرانی و یا زبانهای موجود در ایران را، نمیتوان در تمایز و تقابل با زبان فارسی در نظر گرفت زیرا آنها پایههای زبان فارسیاند. البته من از این مطلب نمیخواهم نتیجه بگیرم که زبان ترکی بماهو زبان، زبان ناقصی است زیرا خودم بهعنوان یکترک زبان، هر روز از آن استفاده میکنم؛ بلکه منظورم این استکه ترکزبانان ایران همواره به فارسی اندیشیدهاند و بنابراین «نوعی اندیشیدن» ترکی در ایران وجود ندارد.
شاید یک تبریزی با یک کردستانی به دو زبان سخن بگویند اما بدون کوچکترین تردیدی، هیچگونه اختلاف و تمایز فرهنگی میان آنها نیست. زبان ترکی وهکذا همه زبانهای دیگر در مقام اندیشیدن، تعابیر فرهنگی خود را از زبان فارسی وام گرفته و میگیرند. شما اگر به اشعار ترکی شاعرانی مثل واحد تبریزی، فضولی و شهریار و…. مراجعه کنید، این نکته را به وضوح میبینید که تمام تصاویر شعری آنها در اکثر موارد عینا همان تعابیر و صور فارسی و در موارد معدود نیز ترجمه تعابیر فارسی است.
اجازه میخواهم یک مثال جالب ارایه بدهم. یکی از همین ترکزبانان که مدعی علوم اولین و آخرین بود، شعری بهزبان ترکی دارد که در نزد پانترکها تقدیس میشود. او در آن شعر معروف میگوید؛ روز اول مادرم بهجای آب، بهمن «سو» یاد داد، بهجای نان «چورک»، بهجای خواب «یوخو»، بهجای نمکدان «دوزدان»، بهجای اختر «اولدوز»، بهجای یخ «بوز» و…. یادم داد. تمام کلماتی که این مدعی آورده همگی ـ بدون حتی یک استثناء ـ کلماتی از همین سنخ هستند، و برای نمونه نگفتهاند که مادرشان بهجای فرهنگ و علم و دانش و اخلاق و انسانیت و تمدن و توسعه و اصلاح و اجتماع و تاریخ و شهروند و ملی و ملت و دولت و…، کدام کلمات ترکی رایادش داده است.
این واقعیت به این دلیل است که نظام اندیشگی ترکزبانان ایران، فارسی است، بنابراین انسانشناس ـ فرهنگشناس ایرانی ما هرگز حق ندارد از تعابیری مثل «فارسیگرایی شوونیستی» یا «شوونیسم فارسی» استفاده کند که ورد زبان پانترکهاست. چطور میتوان در ایران از شوونیسم فارسی صحبت کرد در حالیکه روز «فرهنگ و ادب» در تقویم رسمی ایران، روز بزرگداشت شهریار ترکزبان است.
نمیدانم چطور برخی فرهنگشناسان و انسانشناسان توجه ندارند که زبان و فرهنگ فارسی، از گذشتههای بسیار دور، زبان و فرهنگ قومی به این نام نیست بلکه این زبان و فرهنگ، برآیند و «وحدت در کثرت» همه زبانهای ایران بزرگ فرهنگی است. و از قضا، از سده پنجم و ششم هجری به بعد، خود ترکزبانان بیشترین همافزایی را در حفظ و نگهداری این «وحدت در کثرت» داشتند، که سیاستنامه خواجهنظامالملک نمونه ارجمند و ارزشمند آنهاست.
حتی ترکان سلجوقی، این اندازه از عقلانیت بهرهمند بودند که در دوره خلافت خود، ادعای سیادت فرهنگ و زبان ترکی نداشته باشند، چنانکه دیدیم خواجه نظام الملک سیاستنامه حکومتی سلجوقیان را بر پایه مفاهیم ایرانشهری و به زبان فارسی نگاشت و بهیادگار گذاشت، زیرا آنها این اندازه میفهمیدند که حاکمیت بر ایران تنها از مجرای سازوکاری فرهنگی میسر است که آن را فرهنگ ایرانشهری نامیدهاند، حتی عربهای مسلمان نیز این واقعیت را بهرسمیت شناختند و آن را پذیرفتند.
بهراستی چگونه میتوان پذیرفت که استاد فرهنگ در دانشگاه تهران، همنوا با استاد دانشگاه باکو، با تعابیری مثل «شوونیسم فارسی و ایرانی»، پایههای فرهنگی کشور را، که بهتصدیق دوست و دشمن، تنها سنگری است که ایرانیان در پناه آن، همه مهاجمان به ایران را اهل کردهاند، اینگونه آماج حمله قرار دهد؟! بهسخن طلایی آن استاد معروف بر میگردم که آدرس دادنهای نویسنده مقاله «فتیلهای که نباید شعله شود» ما را بهخانه او میرساند، و آن اینکه؛ در ایران همهچیز متولی دارد جز ایران.
نویسنده آن مقاله در بخشی از نوشته خود، به آن استاد تاخته است که او، کشورهای همسایه ایران را بدون تاریخ دانسته است، گویی که ایران را فاقد تاریخ دانسته که اینگونه خشم نویسنده را برانگیخته است. واقعیتی را که باید به این فرهنگشناس ـ انسانشناس متذکر شویم این استکه؛ از قضا حرفی که استاد ایرانی ـ آذری ما در خصوص سابقه تاریخی کشورهای پیرامون ایران زده، حرفی مستدل و مستند است که به شهادت مرحوم فروغی، حتی آتاتورک نیز به آن اذعان کرده است. کشورهایی مثل ترکیه و جمهوری آذربایجان و عراق نمیتوانند سابقه تاریخی مستقل از ایران داشته باشند، زیرا هنوز جزوی ازحوزه فرهنگی ایران و در گذشته اندکی دورتر، جزوی از جغرافیای ایران بودند.
کشوری مثل «جمهوری آذربایجان» بیبنیادتر از آن است که بتواند میراث فرهنگی ایران را به اسم خود مصادره کند، زیرا اگر نام ایرانی و فارسی «آذربایجان» از آنان سلب شود، هیچ هویتی نخواهند داشت. آذربایجان ایرانی، هویتی است که کمک کرد آنان بهرغم تغییر رسمالخط معهود، در هویت «روس» منحل نشوند، و اگر «روح و کالبد» دولت ایرانی در دهه شصت و هفتاد سده معاصر، بهتناوردگی تاریخی خود بود، شاید زخمهای ناشی از قراردادهای گلستان و ترکمانچای التیام مییافت. کسانیکه برای کشورهایی مثل جمهوری آذربایجان، و بهسخن دقیقتر، «حوکومداری ارّان» دل خوش کردهاند، بهتر است بدانند که این گونه کشورها، تنها از فرصتی طلایی که تقابل ایران با کشورهای قدرتمند جهانی در اختیارشان گذاشته است سوء استفاده میکنند.
این انسانشناس ـ فرهنگشناس محترم از نوعی ناسیونالیسم در ایران سخن گفته و آن را مولود ایدئولوژیهای ناسیونالیستی سده ۱۹ به بعد اروپایی دانسته است که موجب تشکیل دولت – ملتهای اروپایی شد. واقعیت این است که بحث «ملیت» در ایران، تاریخ روشنی، حداقل ۲۰۰۰ ساله دارد. اقوام ایرانی اولین اقوامیاند که باگذر از تعلقات قومی خود، یکزبان را به عنوان زبان «ملی» برگزیده و پس از آن همگی با یک زبان مشترک اندیشیدند. به تعبیر آن استاد فرزانه که مخاطب نویسنده مقاله «فتیلهای که نباید شعله شود» است، ملیت ایرانی در ایران بسیار جلوتر از تکوین مفهوم «ملی»، بهمعنایی که موضوع علوم جدید است، ممکن شد. شاید بتوان شکلگیری دولت – ملتهای اروپایی و استقلال آنها از امپراتوری مقدس را از مورد ایران قیاس گرفت، ولی عکس آن ممکن نیست.
نقل از: https://www.facebook.com/mostafa.nasiri.378/posts/715259978608915