«

»

Print this نوشته

طبیعت و معجزه در فرهنگی شکست‌خورده

طبیعت و معجزه در فرهنگی شکست‌خورده

  • حسین مهری ـ جناب آقای داریوش همایون درود بر شما در اروپا

همایون ـ درود بر شما

  • حسین مهری ـ آقای همایون، نوشتار تحلیلی تازه شما را خواندم زیر عنوان «طبیعت و معجزه در فرهنگی شکست‌خورده» که در بخشی از مقدمه این نوشته می‌خوانیم که: زمین‌لرزه در بسیاری نقاط جهان روی می‌دهد و ‏ایران روی خط زلزله است. فلات ایران پیوسته از جنوب زیر فشاری است که آن را به چنین ارتفاعی از سطح دریا رسانده است و البرز و الوند را به ما داده است. ما با زمین‌لرزه بسر می‌‏بریم و هر از چند سال آن را تجربه می‌کنیم. ژاپن در خاور دور و کالیفرنیا در باختر دور همین حال و روز را دارند؛ مانند ما قربانی طبیعت ناسازگارند. تا اینجا گناه هیچ‌کس نیست. طبیعت، به معنی جهان آفرینش، از هر ملاحظه عاری است و کمترین تصوری از خوب و بد ما ندارد و مهربانی و عدالت نمی‌شناسد. نه ناله و مویه ما را می‌شنود، نه از نفرین و دشنام ما باخبر می‌شود، نه به نذر و نیاز‌ها و دخیل‌ها و قربانی‌های ما اعتنا می‌کند. قوانین آهنین آن در کارند و از روی آرزو‌ها و زندگی‌های ما می‌گذرند. ‏ جناب همایون با این مقدمه فکر می‌کنم شما می‌خواهید بپردازید به یک فرهنگ دیرین سال ایرانی.

همایون ـ بهانه‌ای بود این زلزله در‌‌ همان مسئله فرهنگی که می‌فرمایید. ما به هر حال قربانی یک فرهنگی هستیم که این را در پوشش مذهب پیچیده‌ایم و مذهب را هم در پوشش فولکلور در واقع پیچیده‌ایم. فولکلور را هم من در کارکرد خیال‌بافی عوامانه در یک قلمرو معین ـ حالا‌ گاه تاریخ است‌ گاه افسانه است‌ گاه مذهب است‌ گاه سیاست ـ سیاست ما هم فولکوریک است. در این فولکلور پیچیدیم و امروز زمان آن است که حقیقتاً بپردازیم به قلب این مسئله، این پوشش‌ها را بازکنیم، خودمان آن پوشش‌ها را بشناسیم و برسیم به آن نقطه‌نظر فرهنگی که مسئول همه نابسامانی‌های ماست. خب درست است که فرایند بسیار دردناکی است و به بسیاری کسان گران خواهد آمد و دل‌های نازک بسیاری را خواهد شکست و به ایمان‌های رخنه‌ناپذیر کسانی ممکن است شکستی وارد بکند، ولی این‌ها مسائل فرعی است. اصل مسئله این است که ملت ما رویارو با این آزمایش بزرگ تاریخی که ۲۵ سال از آن می‌گذرد به‌جایی رسیده است که نگاه سرتاسری عمیقی بیاندازد به‌وجود خودش و به‌وجود تاریخی خودش، به زندگی خودش، و ببیند خلاصه کجای کارش اشکال دارد.

وقتی ما سخن از سکولاریزم (عرفی‌گرایی) می‌گوییم، که امروز همه می‌گویند حتی مذهبی‌ها هم می‌گویند، باید تا پایانش برویم. ما مانند همیشه مطلبی را می‌گوییم ولی حاضر نیستیم تا پایانش برویم. تا پایان عرفی‌گرایی رفتن تنها به این معنا نیست که ما سیاست و حکومت را از مذهب جدا بکنیم. یعنی مذهب را از ابزار خشونت عاری بکنیم چون می‌دانید که حکومت می‌تواند یا حق اعمال خشونت دارد. تنها حکومت است که می‌تواند اعمال خشونت بکند. این تعریف حکومت است و مذهب را باید به‌کلی از این قلمرو بیرون کشید، اجازه دست یافتن به ابزار قدرت به او نداد، و این سیاست است که اجازه دست یافتن مذهب به اسباب را می‌دهد و باید از قلمرو سیاست بیرون کشید تا گذارش اصلاً به حکومت نیافتد. ولی این‌یک گوشه کار است. یک‌گوشه کار سکولاریسم و عرفی‌گرایی است. گوشه دیگرش این است که خب ما می‌گوییم که جای مذهب در وجدان انسان است. مذهب امر خصوصی است. بسیار خوب، وقتی مذهب امر خصوصی است و مربوط به فرد انسانی است آن‌وقت تابع حقوق فرد انسانی می‌شود. یکی از این حقوق آزادی اندیشه است. پس ما باید بتوانیم درباره مذهب، فرهنگ مذهب آزادانه بیاندیشیم. این نقطه شروع این مقاله است. پشت ذهن من یک چنین استدلالی قرار داشت که ما حالا بیاییم به‌عنوان یک فرد انسانی، صاحب حق، آزادانه درباره این فرهنگی که در پوشش مذهب پوشیده شده است و این مذهبی که در پوشش فولکلور پیچیده شده است بیاندیشیم. مشکل ما از اینجاست که دید ما تعیین‌کننده سرنوشت ما بوده است. نگرش ما به مسائل راه و روش و سرنوشت ما را تعیین کرده است. از اینجا وقتی شروع بکنیم، آن‌وقت می‌رسیم به اینکه مشیت و تعبیری که از مشیت الهی داریم چه اثری بخشیده است در تاریخ ما و در زندگی فرد فردِ ما. به نظر من این جایی است که سخت باید رویش ما بایستیم و مطالعه بکنیم و تکلیفش را روشن بکنیم و تکلیف خودمان را روشن بکنیم. نگرش ما به مشیت است که تعیین‌کننده همه‌چیز ماست. از اینجا وقتی شروع بکنیم آن‌وقت به یک کشف خیلی پیش پا افتاده ولی بسیار بسیار پرمعنا می‌رسیم. ایرانی و مسلمان به‌ویژه شیعی، خداوند را در موقعیتی قرار می‌دهد که نه‌تنها آفریننده جهان هستی است بلکه، اداره‌کننده جهان هستی است، بلکه اداره‌کننده هر لحظه جهان هستی است. یعنی خداوند نیرویی است که در هر لحظه، در هر رویداد، در وجود هر کس، در تصمیم هر کس حضور دارد. این برداشتی است که ما از خداوند می‌کنیم. برای اینکه خداوند را فقط آفریننده جهان نمی‌شناسیم. سنت اسلام آفریننده را ضمناً مدیر و تصمیم‌گیرنده همیشگی و همه‌جانبه قلمداد می‌کند. اما اسلام می‌دانیم از مسیحیت و آئین یهودیت بسیار مایه گرفته است و در قرآن پر است از اشارات به کتاب‌های مقدس مسیحیان و یهودیان. اینجا یک تفاوت فوق‌العاده مهمی می‌بینیم که تعیین‌کننده نگرش ما و تفاوت نگرش ما با مسئله مشیت دارد. و آن این است که به‌موجب آن اسطوره مذهبی آفرینش و به قول صادق هدایت افسانه آفرینش، خداوند جهان هستی را در شش روز آفرید به ترتیب، و روز هفتم به استراحت پرداخت. البته استراحت دیگری هم وجود دارد و به قول Jacques Prévert شاعر فرانسوی، می‌پرسد که خداوند پیش از آفرینش جهان هستی چه می‌کرد؟ حالا، آن استراحت قبلی را در نظر نمی‌گیریم، ولی این استراحت روز هفتم همان‌طور که گفتم بسیار بسیار پرمعنی است. جهان هستی در آن شش روز چنان آفریده شد و بکار افتاد که مانند ساعتی که کوکش بکنند و این کوک ابدی است، دیگر این به حرکت خودش ادامه داد و لازم نبود که خداوند هر لحظه در کار این ماشین مداخله بکند. اگر خداوند یک روز توانست استراحت بکند و این جهان هستی به گردش‌اش ادامه داد تا ابد می‌توانست استراحت بکند و کرد برای اینکه دیگر این اسطوره مذهبی نمی‌گوید که خداوند روز هشتم دوباره برگشت و شروع کرد به مداخله در جهان هستی‌ای که آفریده بود. این روز هفتم در نگرش مذهبی ما غایب است و ما از آنجا دوباره باید شروع بکنیم. ما باید قائل به این باشیم که یک روز هفتم استراحتی وجود داشته است. البته پیشرفت‌های علمی خارق‌العاده‌ای که به‌ویژه در این دویست سیصد سال اخیر، به‌ویژه در سده بیستم روی داد ما را آماده‌تر می‌کند برای پذیرفتن چنین نگرشی. برای اینکه ما امروز می‌دانیم که هر ریگ و هر دانه شنی در همه کره زمین، بابت هر یک‌دانه شن میلیون‌ها ستاره در جهان هستی است. ستاره مثل خورشید. ما یک ستاره داریم یک اختر داریم. و میلیون‌ها ستاره برای هر یک‌دانه شنی که به روی زمین بتوان یافت شما تصور پهنه جهان هستی را می‌توانید بکنید. یعنی می‌شود تا حدودی به ابعاد اندازه نگرفتنی‌اش پی برد. آن‌وقت چنین هستی‌ای که آفریده‌شده است و دارد حرکت می‌کند این دیگر با مشیتی که هر لحظه تغییر کند، امروز یک‌جور عمل بکند فردا جور دیگر عمل بکند جور درنمی‌آید. ما نگرش‌مان به مشیت به این صورت است که منطق مکانیکی که برای گرداندن یک چنین دستگاه آفرینش لازم است از محاسبات و تصور ما و از نگرشی که به جهان داریم بیرون است. ما فکر می‌کنیم که اگر سر من درد گرفته است خدا خواسته است و شما اگر دیگر سرتان درد نمی‌کند خدا خواسته است و شما باید هر لحظه شکرگزار باشید که خدا سر شما را درد نمی‌آورد و سردرد شما را خوب کرده است و من هر لحظه باید به درگاه خدا دعا و ناله و زاری بکنم که سردرد مرا خوب بکند. این ترتیب رفتار با خداوند شایسته آفریننده جهان هستی‌ای که بر چنین دستگاه اندازه نگرفتنی، نامحدود به معنی واقعی، زمان بیکران و مکان بیکران، که البته انیشتین نشان داد که زمان و مکان یکی است و اصطلاح جایگاه بکار برد، پس متوجه می‌شویم که این مشیت هوس‌کارانه که به خداوند نسبت می‌دهیم که یک روز یک پیرمرد ۹۰ ساله زیر آوار زنده می‌ماند، یک جوان بیست‌ساله ورزشکار زنده نمی‌ماند می‌گوییم این را خدا خواست و آن را خدا نخواست، حالا به چه دلیل باید خدا بخواهد که آن جوان بیست‌ساله وضعش بد‌تر از آن پیرمرد ۹۰ ساله باشد، این فقط در ذهن ما وجود دارد. خدا اصلاً کاری به این کار‌ها ندارد. این خلاصه نقطه آغاز من بود در این بحثی که شروع کردم. یک شعری که آورده‌ام از قول حافظ که خیلی شعر پرمعنایی است، می‌گوید:

 فرشته‌ای که وکیل است بر خزائن باد‌             ‌چه غم خورد که بمیرد چراغ پیرزنی

‏حافظ با حساسیت شاعرانه‌اش تمام مطلب را بیان کرده است. ما از طبیعتی که احاطه‌مان کرده است و خود ما جزوش هستیم، به‌هیچ‌وجه انتظار عواطف انسانی‌مان را ـ عواطف نه اینکه فقط چیزهای خوب را در برداشته باشد، کینه و نفرت و حسادت و… همه این‌ها جز عواطف است ـ نباید به طبیعت تسرّی و تعمیم بدهیم. عواطف انسانی در زندگی بشری نقش اصلی را دارد. ولی جهان هستی از عاطفه، از دوستی و دشمنی و ملاحظه اخلاقی و دلسوزی بیرون است. تلاشی که مذهبیان و پاره‌ای از بهترین شاعرانشان در این سال‌ها و قرن‌ها کردند برای اینکه به احکام اجتناب‌ناپذیر طبیعی جنبه اخلاقی بدهند و خداوند را بابت چیزهایی بستایند که اصلاً اعتنائی به آن‌ها ندارد، این به گمراهی‌های بزرگ انجامیده است. مثلاً وقتی سعدی در ستایش خداوند می‌گوید: از سر بخشندگی و بنده‌نوازی مرغ هوا را نصیب ماهی دریا، که به به چه خدایی است که نمی‌گذارد مرغ هوا گرسنه بماند و ماهی دریا را که هیچ ربطی به مرغ هوا ندارد نصیب او می‌کند، نمی‌تواند یک گام آن‌طرف‌تر ببیند که تکلیف آن ماهی دریا در این معادله چیست. آیا آن ماهی دریا هم مشمول بخشندگی و بنده‌نوازی شده است؟

ملاحظه می‌کنید، این نگرش انسانی به اموری که اصلاً از حدود انسان بیرونند و ربطی به انسان ندارند، واِلا به‌اندازه انسان کوچک می‌شدند. سعدی این بهترین استعدادهای ما، که حقیقتاً یکی از قله‌های ملت ایران است، به این پراکنده‌گویی‌ها، به این تناقض‌گویی‌ها وامی‌دارد و مایه چه بسا گمراهی‌ها می‌شود. پس ما دائماً یا باید شکر بگذاریم یا باید استغاثه بکنیم، یا باید دعا بکنیم یا باید شکرگزاری بکنیم. در نتیجه به هیچ جایی نمی‌رسیم چنانچه نرسیده‌ایم. ما یک هزار سال و هشتصد سالی وقت‌مان صرف همین شد. گدایی کردن خوبی‌ها و شکر گذاشتن برای چیزهای بسیار مسلمی که نصیب ما شده بود. از اصل قضیه غافل ماندیم.

  • حسین مهری ـ آقای همایون، نوشتید: از آنجا که ایمان و توسل به مشیّت، نسبت مستقیم با ندانستن دارد مسلمانان هر چه در نادانی فرورفتند بیشتر عادت کردند همه‌چیز را از خداوند و پیامبر او، و در میان ‏شیعیان، تا کوچک‌ترین امامزاده مجهول، بخواهند. و نتیجه گرفته‌اید که: مدرسه‌ها دژهای نادانی ماندند و با گذاشتن عنوان علما بر آخوند‌ها اصلاً جایی برای علم نگذاشتند. ‏

همایون ـ بله، وقتی انسان دروازه جستجو و بررسی را بر خودش بست، یعنی هر گردش دقیقه‌ای را روی صفحه ساعت به اداره خداوند نسبت داد، هر چه پیش آمد را از او دانست، اگر بد بود شکر، اگر خوب بود شکر، خدایا به داده و نداده‌ات شکر، این یعنی استعفا و در واقع کناره‌گیری از زندگی. وقتی انسان به این عادت کرد، ناگزیر هر روز بیشتر پابند و وابسته می‌شود به آن مشیّت خداوندی برای اینکه اختیار را از خودش سلب کرده است. منتها خداوند در دسترس نیست. انسان روی عادت و نیاز شروع می‌کند جانشین‌هایی یا نایب‌هایی برای خداوند برای اینکه دستش به او نمی‌رسد. فلان روستای دورافتاده که یکجایی است، در واقع یک گوری است، یک کسی خواب می‌بیند و این گور تبدیل به امامزاده می‌شود و مردم به او متوسل می‌شوند چون مردم نیاز دارند به توسل. پیشاپیش مسئله را برای خودشان حل کرده‌اند که آن‌ها هیچ‌کاره‌اند و هیچ مداخله‌ای ندارند و آن زندگی‌ای که دارند می‌کنند همینی است که هست و فقط خداوند است که خواسته است آن‌ها این‌طوری زندگی کنند و ممکن است بخواهد جور دیگری زندگی کنند و هر روز هم گرفتاری دارند و این را باید خداوند حل بکند برایشان، دست به خداوند نمی‌رسد می‌روند سراغ آن امامزاده. یکجا امامزاده نیست، درختی است، دخیل به درخت می‌بندند و این‌طوری می‌شود که یک ملتی خودش را از خِرَد و اخلاق عاری می‌کند. از اخلاق هم عاری می‌شود برای اینکه انسان وقتی مسئول هیچ کارش نیست و همه‌چیز به گردن خداوند است، و تقرب و نزدیکی به خداوند هم راه‌هایی دارد که آخوند به او معرفی می‌کند خب طبعاً به خودش اجازه همه کار می‌دهد چون آخوند گفته است که بابت هر کاری که می‌کنی ـ البته کشیش‌ها هم قبلاً این کار را می‌کردند ـ یک‌راهی برای جبران وجود دارد. یکی از نزدیک‌ترین راه‌هایش این است که پول به من بدهی ولی خب اگر پول نداشت می‌توانی گریه بکنی، می‌توانی به سر و سینه خودت بزنی. می‌توانی به زیارت امامزاده بروی یا جاهای بالا‌تر بروی. و در نتیجه انسان عبادت را تبدیل می‌کند به‌وسیله گناه کردن. یک‌چیز غریبی است، کارکرد این فولکلور مذهبی روی روان و زندگی روزانه ایرانی اصلاً باورنکردنی است که عبادت را که یک جنبه تقدس و بالا‌تر از انسانی دارد، عبادت باید انسان را بالا‌تر ببرد، عبادت می‌شود وسیله‌ای در خدمت گناه کردن. من آنچه بتوانم مال مردم را می‌خوردم و زور می‌گویم و گناه می‌کنم و با رد مظالم (یعنی پولی را به آخوندی دادن، با زیارت رفتن، با گریستن، و بقول خمینی وانمود کردن به گریستن) آمرزیده می‌شود. نتیجه‌اش همین جامعه ایرانی است که سراپا همیشه فاصله‌های صد‌ها کیلومتری با ملاحظات اخلاقی از یک‌سو و مداخله خِرَد در امور روزانه و امور عمومی از سوی دیگر داشته است. این‌همه به دلیل آن نگرشی است که ما به مشیّت داریم، همه‌چیز را از خدا خواستن و از ناحیه خدا دیدن، و چون دست به خدا نمی‌رسد دیگران را جانشین او کردن و به دنبال آن دیگران افتادن، و همین‌طور سرپایین آمدن تا آن آخوند بی‌سواد دِه، نتیجه‌اش این می‌شود که بالاخره یک روزی یک آخوند بی‌سوادی می‌آید و سرنوشت کشوری را در دست می‌گیرد.

  • حسین مهری ـ جناب همایون، نوشتید که سپردن خود به اراده خداوند حق هر کسی است ولی کیست که بتواند اراده خداوند را بداند. از کجا معلوم که اراده خداوند در یک موقعیت معین بر چه قرار دارد.

همایون ـ این قلب مسئله است. اروپائی‌ها از قرن دوازدهم شروع کردند که، خب درست است همه‌چیز به مشیّت خداوندی است. ولی خداوند روز هفتم را رفت و استراحت کرد و جهان را گذاشت به آن صورتی که خودش ساخته بود بگردد و کار خودش را بکند. پس این جهان یک اصول و قانون‌هایی بر آن حکومت می‌کند و ما باید این قانون‌ها و اصول را بشناسیم برای اینکه از این راه است که به اراده خداوندی و به قدرت خداوندی پی می‌بریم. طبیعی است، خداوند آمده است جهان را آفریده است، جهان را به‌موجب اصول و قوانین آفریده است که مثل ساعت کار می‌کنند، به ما هم هوش داده است و عقل داده است، و ما وظیفه‌داریم که این هوش و عقل را بکار ببریم که این قوانین را بشناسیم. خود خداوند را که نمی‌توانیم بشناسیم، خداوند را در این قوانین و اصولش می‌شناسیم. از قرن یازدهم، این کشیش‌های مسیحی شروع کردند (ملاحظه بفرمائید کشیش‌های مسیحی نه دانشمندان، آن موقع دانشمندی نبود، دانشمندان همین مذهبی‌ها بودند و این‌ها سواد داشتند و می‌توانستند کتاب بخوانند) از صومعه‌ها به مطالعه و بررسی و اختراعات و اکتشافات و آثار باارزش… البته قبلاً حقیقتاً باید بگویم که گوستاو در قرن پنجم، حق بزرگی به گردن مسیحیت دارد هم در متوقف کردنش هم در گشودن درهای پیشرفت بر او از اینجا شروع شد، ولی به هر حال از قرن دوازدهم است که می‌بینیم که این رنسانس کوچک در اروپا روی می‌دهد و متوقف می‌شود در قرن ۱۳ و ۱۴ و دوباره از قرن ۱۵ شروع می‌شود از اینجا شروع شد که گفتند که انسان می‌تواند و باید به این قوانین پی ببرد. وقتی شروع کردند به مطالعه درباره قوانین و اصولی که خداوند جهان هستی را بر اساس آن‌ها به راه انداخته بود، آن‌وقت این پیشرفت‌های علمی فوق‌العاده که ۵۰۰ سال است پیاپی و پشت سر هم با یک شتاب فزاینده پیش می‌رود روی داد. امروز ما پاره‌ای از خدا‌شناسان درجه‌یک را در بزرگ‌ترین دانشمندان فیزیک می‌بینیم. اینشتین به خداوند اعتقاد داشت منتها به خداوندی که این جهان هستی بی‌پایان را با این نظم آفریده و اداره می‌کند. یعنی خداوند او با خداوند فلان ایرانی معمولی که نشسته است آن بالا و نگران این است که آن ایرانی معمولی حالا این معامله‌ای که می‌کند درش ۵ درصد سود ببرد یا ده درصد، ببینید چقدر تفاوت دارد. آن خداوند در آن معنا به انسان عقل و هوش داده است و قابلیت یادگرفتن و آن انسان می‌رود و تلاش می‌کند و حساب می‌کند و ۵ درصد و ۱۰ درصد سود را می‌برد و از میان آن بیل گیت‌ها درمی‌آیند که یک روزی ۸۰ میلیارد دلار می‌ارزید. حالا البته کمتر می‌ارزد. بیل گیت ننشسته است ببیند خدا چه می‌خواهد. اصلاً خدا کاری به کار بیل گیت ندارد. خدایی که چنین جهان هستی را آفریده است، کاری به خوب و بد بیل گیت ندارد. خداوند اسباب به‌وجود آمدن بیل گیت را فراهم آورده است و بیل گیت آمده است به این صحنه جهان و دارد بازی می‌کند و یکی از مؤثر‌ترین آدم‌های تاریخ جهان شده است. و هر روز هم نه نذر می‌کند، نه شمع روشن می‌کند، نه سفره می‌اندازد، نه شکر کسی را می‌گوید، نه التماس می‌کند،… کاری به این کار‌ها ندارد. این جهانی که بیل گیت درش زندگی می‌کند آزاد است از این ملاحظاتی که بر زندگی روزانه ایرانی معمولی حاکم است و سرنوشت بیل گیت آن است و سرنوشت ایرانی معمولی این. ما اگر یک روزی این مسئله را برای خودمان روشن بکنیم که خداوند اصلاً اعتنائی به ما ندارد. ما در مرکز جهان هستی نیستیم که خداوند جهان هستی وقتش را صرف این بکند که من این کار را بکنم یا آن کار را بکنم یا این سرنوشت برای من باشد یا آن سرنوشت، یا در این معامله این گیر من بیاید یا آن بیماری به من دست بدهد یا ندهد. این نهایتِ هم نادانی ماست هم خودبزرگ‌بینی ما که خیال می‌کنیم که تمام معطلند که ببیند حالا ما وضعمان چه می‌شود. اصلاً هیچ‌کس در دنیا به ما اعتناء ندارد جز خود ما. آن فرشته‌ای که وکیل است در خزائن باد اصلاً ککش نمی‌گزد که چراغ صد‌ها پیرزن خاموش بشود، بمیرد یا نمیرد. یک‌وقتی در جهان، ۶۵ میلیون سال پیش، سراسر کره زمین و دریا‌ها پر بود از جانداران هیولاوشی که من اسکلت یکی از دایناسور‌ها را در فرودگاه شیکاگو دیدم ـ سقف فرودگاه‌ها خب خیلی بلند است ـ و این استخوان‌بندی این دایناسور تمام ارتفاع این دیوار را گرفته بود و از این‌ها میلیون‌ها عدد در کره زمین می‌چرخیدند و در دریا‌ها هیولاهایی بودند که نهنگ‌های امروز در مقابلشان مثل ماهی حوض بودند. و این‌ها از بین رفتند در ظرف مدت بسیار کوتاهی و کک کسی در این جهان هستی نگزید. حالا فلان کس سرش درد گرفته است یا بچه‌اش مریض شده است و ائمه اطهار و پیغمبر و خدا و… همه باید به دادش برسند؟ اصلاً این معنی ندارد و امکان ندارد. خداوندی که هر لحظه تریلیون تریلیون تصمیم بخواهد بگیرد راجع به این و آن و تصمیم‌ها را دیدیم عموماً ضد و نقیض است، برای اینکه یکجا به کسی یک‌چیزی می‌رسد ولی در جایی هزار چیز از دست می‌رود، ببینید چه اندازه بدبختی همین الآن در جهان وجود دارد. امشب در خبر‌ها می‌شنیدم فقط راجع به کودکانی که در افریقا (غیر از کودکان خیابانی خودمان در تهران و شهرستان‌ها) قربانی هزار جور بلا می‌شوند، بلای طبیعی و بلای انسانی، اصلاً چگونه می‌توان توجیه کرد و به خداوندی نسبت داد که عادل است و رحیم است و….؟ و با یک شانه بالا انداختن که لابد یک حکمتی در راه است که نمی‌شود پاسخ این چیز‌ها را داد. پاسخ اصلی این است که خیر خداوند اصلاً کاری به این کار‌ها ندارد این‌ها مربوط به خود انسان است. انسان است که باید جلوی این بدبختی‌ها را بگیرد. اصلاً نگذارد این بدبختی‌ها به‌وجود بیاید. و یا وقتی به‌وجود آمد آن‌ها را درمان بکند. دست از سر خدا و ائمه برداریم و خودمان مسائل‌مان را حل بکنیم چنانکه اروپائی‌ها و غربی‌ها کردند و به اینجا رسیدند. آن‌ها هم همین‌طور مثل ما بودند. آن‌ها هم صد‌ها سال همین فکرهای احمقانه را کردند و در بدبختی فرورفتند و در جنایت دست‌وپا زدند و چقدر همدیگر را بی‌خود و بی‌جهت کشتند و با بیماری‌ها از بین رفتند و میلیون میلیون قربانی طاعون دادند تا سرانجام فهمیدند که خیر این‌ها هیچ منطق خداوندی ندارد و این‌ها مربوط به انسان است و درست شد و دیگر این اتفاق‌ها نمی‌افتاد. زلزله هم که روی می‌دهد از لوس‌آنجلس شما دو نفر کشته می‌شوند هر چند ساختمان‌هایی ممکن است خراب بشوند، در بم ۵۰ هزار نفر کشته می‌شوند.

  • حسین مهری ـ آقای همایون، نوشته‌اید که: آمد مگسی پدید و ناپیدا شد. خدا را این‌گونه مسئول بدبختی و نامرادی و بی‌عدالتی شناختن به سود خداپرستان هم نیست. ذهن سرسری می‌تواند خود را راضی کند که این حکمت خداوندی است ولی همه ذهن‌ها سرسری نیستند. کسی با خدا‌شناسی ایرانی اگر بخواهد و با آن آسوده باشد اشکالی ندارد ولی با خدا‌شناسی نیز می‌توان پیشرفته و واپس‌مانده بود.

همایون ـ این آمد مگسی پدید و ناپیدا شد را خیام گفته است باز برای اینکه سوزنی بزند به این خود مرکزبینی انسان‌ها. که خیال می‌کنند تمام کائنات برگرد وجود آن‌ها می‌گردد و این‌ها فقط باید وسیله‌ای و راهی پیدا بکنند به آن اراده کائنات و آن اراده را به سود خودشان برگردانند. همین، حقیقتاً، وقتی می‌آییم و می‌رویم هیچ‌کس جز خدا و آن‌هایی که با او تماس دارند خبردار نمی‌شود. در عالم هستی که اصلاً انگار نه انگار. ولی شما از تریلیون تریلیون ستاره که هر کدام منظومه‌ای در گردشان هست فکر می‌کُنید که در بسیاری از این‌ها موجوداتی مسلماً شبیه انسان زندگی می‌کنند حالا من یک نفر در گوشه‌ای در دنیا اصلاً چه اهمیتی دارم که باید حالا با یک سفره‌ای که پهن می‌کُنم تمام منطق جهان را به هم بریزم و تمام روال کار را به هم بریزم که به میل من بگردد؟! یک کار بی‌ربطی بکنم و انتظار نتیجه خوب ازش داشته باشم؟! یک اشتباهی بکنم و این اشتباه به سودم تمام بشود؟! یا مریض بشوم و بدون اینکه بروم پیش پزشکی خوب بشوم؟! این دید خودمحوری و تمام جهان هستی بر گرد من، در عین حال ‌‌نهایت عجز و ناتوانی من که هیچ‌چیز هستم و من هیچ‌کاره‌ام و فقط خدا باید به دادم برسد، خدا این‌جور خواست، خدا آن‌جور خواست، این دو هم که اصلاً جور درنمی‌آید ولی خب ذهن ما می‌پذیرد. هم من مرکز عالم هستی‌ام و می‌توانم این عالم هستی را با یک گریه کردنی و سفره انداختنی و سر و سینه زدنی به میل خودم بگردانم و هم من هیچ‌چیز نیستم، پر کاهی بر مسیر باد، مشیّت الهی هر جور خواست، بروم ببینم مشیّت الهی هر جور خواست عمل کنم.

همان‌طور که اول صحبت پیش آمد، ما حقیقتاً باید برویم تا آخر مطلب خلاصه. نمی‌شود بگوییم که چون ما مسلمان هستیم محکوم به این هستیم که در همه مسائل این‌قدر اشتباه بکنیم و این‌قدر انحراف پیدا بکنیم. می‌شود مسلمان‌های بهتری بود، می‌شود خدا‌شناس درستی بود، حالا همه ما اینشتین نیستیم، همه ما لازم نیست تصوری مثل اینشتین از خداوند داشته باشیم ولی این تصور فولکلوریک که خداوند در آخرش می‌شود در حدود یک امامزاده این حقیقتاً شرم‌آور است. این برای خداوند هم خوب نیست. اشاره کردم به آن شعر سعدی. اصلاً خداوند را تبدیل می‌کند به یک موجود هوس‌کار، بی‌منطق، که تکلیف هیچ‌کس با آن معلوم نیست که اصلاً معلوم نیست چکار می‌خواهد بکند، اصلاً چرا این دنیا را به‌وجود آورده، چرا من در این دنیا هستم، اینکه می‌گویند مرا آفریده است تا او را عبادت کنم اصلاً یعنی چه؟ خدا مگر نیازی به عبادت من دارد؟ نه اینکه عبادت نباید کرد، عبادت را به این معنا نباید کرد. خداوند نیازی به عبادت من ندارد. من نیاز دارم تا هر عبادتی که دلم خواست بکنم. نخواستم هم اصلاً نکنم. این اگر بخواهد در جهانی که به این سرعت دارد پیش می‌رود و تحول پیدا می‌کند باقی بماند، انسان دین‌دار ناگزیر است که با دین، یک، به‌صورت گزینشی عمل بکند برای اینکه دین‌ها به‌ویژه دین‌های ابراهیمی این‌ها یک متنی دارند و یک نکته‌هایی نوشته دارند که این‌ها لازم نیست با پیشرفت علم سازگار باشند. مال یک دوره‌ای از زندگی انسان است که این متن‌ها و این تکه‌ها به درد آن دوره‌ها می‌خورد و انسان‌ها آن را می‌پذیرفتند. ولی این دین‌ها یک پیام و مفهوم کلی دارند حالا دین‌های غیر ابراهیمی کمتر دچار این مشکلات هستند. زرتشتی‌ها یا مسیحیی‌ها در میان دین‌های ابراهیمی کمتر این مشکل را دارند. زرتشتی‌ها ندارند، بودایی‌ها ندارند، یا آن جهان‌شناسی ودایی. اصلاً جهان‌شناسی ودایی چیز خارق‌العاده‌ای است. یعنی با تازه‌ترین پیشرفت‌های فیزیک سازگار است. یعنی جهان بی‌پایانی که از بین می‌رود و نو می‌شود و همه‌چیز در این جهان به همه‌چیز مربوط است. این‌ها کاملاً امروز ثابت‌شده است. ولی دین‌های ابراهیمی این مسائل را ندارند. راه ادامه دین‌های ابراهیمی و راه آشتی دادن ایمان به مذهب و خداوند این است که ما گزینشی عمل بکنیم و ضمناً برویم تا آخرش. یعنی موضوع مشیّت را به‌کلی برای خودمان حل بکنیم. خداوند رفت روز هفتم استراحت کرد. گذاشت آفریدگانش کار خودشان را بکنند. دیگر بسته به آفریدگانش است. دیگر او مسئولیت رفتار و سرنوشت آفریدگانش را ندارد. یک میدانی را برای این‌ها فراهم کرد، این‌ها را‌‌ رها کرد توی این میدان دیگر هر کس هر کاری بتواند بکند. این واقعیت جهان است. و ما این تصوری را که از قرون‌وسطا تا کنون ادامه داده‌ایم که خودمان را بی‌اختیار می‌شناسیم و خداوند را در هر لحظه مداخله می‌دهیم در زندگی خودمان، این به زیان خودمان تمام‌شده است و به زیان خداوند تمام خواهد شد. یعنی ادامه این طرز تفکر مسلماً به سود مذهب نخواهد بود.

  • حسین مهری ـ و سرانجام نوشتید که، اگر خداوند یکی است و همه یکسان بندگان اویند، چرا نباید ایرانی نیز فرمانروای طبیعتی باشد که آن را شاهکار آفرینش می‌شمارد. در غرب‌‌ همان خداوند، و‌‌ همان مشیّت را به‌عنوان راهنما و انگیزه برای شناخت هر چه گسترده‌تر و ژرف‌تر طبیعتی که خود جزئی از آن هستند شمرده‌اند و از یک پیشرفت به پیشرفت دیگر رسیده‌اند.

همایون ـ ما حالا در زندگی‌ای که در این کشورهای اروپایی و آمریکایی در این سال‌ها کرده‌ایم، با این فرهنگ بیشتر آشنا شده‌ایم، می‌بینیم که پیشرفت‌های علمی و مادی به‌هیچ‌وجه به نابودی دین در این سرزمین‌ها نیانجامیده است. یعنی لازم نیست که ما یک دید علمی داشته باشیم و منطق علم را جانشین منطق معجزه بکنیم و از دین بری بشویم و دور بیفتیم. می‌شود بسیار دین‌دار بود و خدا‌شناس بود و خداپرست بود ولی ضمناً رفت و قوانین طبیعت را شناخت و قوانینی که دین‌داران معتقدند که خداوند بر اساس آنان جهان را آفریده است و به راه انداخته است، و این بسیار مهم است تفاوت گذاشتن به راه انداختن جهان یا اداره کردن جهان. مسلمان می‌گوید خداوند جهان را اداره می‌کند اروپایی می‌‎گوید خداوند جهان را راه انداخته است. هر دو هم به خداوند معتقد هستند. پس هیچ منافاتی ندارد که کسانی اراده و نظرشان خودشان را داشته باشند ولی اشخاصی که دین‌دار هستند و مسلمان، به‌راحتی می‌توانند آشتی بدهند مسئولیت فردی را با پویش حقیقت. با رفتن دنبال حقیقت جهان هستی و قوانین‌اش و آزاد کردن خودشان از این خرافاتی که نگرش سطحی به دین پدید آورد در همه دین‌ها و دست یافتن به این‌همه پیشرفت‌هایی که بشریت به آن نائل شده است. اروپائی‌ها و بعد آمریکائی‌ها که البته دنباله آن‌ها هستند از اینجا شروع کردند، از اینکه خداوند را کاری به امور روزانه ما نیست. ما کوچک‌تر از آن هستیم که خداوند وقتش را صرف ما بکند. اصل قضیه این است. ما باید خودمان فکر خودمان را بکنیم منتها خداوند به ما امکانات را داده است که بهتر بشویم و پیشرفت بکنیم. و این کاری است که بشر کرده است. بشری که نوک درختان یا در ته غار‌ها زندگی می‌کرد این را که خداوند از ته غار درش نیاورد که در وسط لوس‌آنجلس و بورلی هیلز مثلاً زندگی بکند. یا از نوک درخت به طبقه پنجاهم آسمان‌خراش‌های نیویورک که استخر هم بعضی‌هایشان دارند آنجا مثلاً زندگی بکنند. نه، این را خود انسان‌ها کردند. با شناختن قوانین طبیعت. و فرد مسلمان و ایرانی شیعه از همه عقب‌مانده‌تر هم می‌تواند همین کار را بکند. گرفتاری ما نسبت به سُنّی‌ها این است که ما علاوه بر خداوند و پیغمبرش هزاران نماینده دیگر هم که بعضی‌ها قدرتشان از خود خداوند به‌هیچ‌‌وجه کمتر نیست، برای خودمان درست کرده‌ایم. در قرآن اسمی از حضرت عباس نیست ولی ایرانی اگر می‌خواهد وزنه بردارد و قهرمان جهان بشود یا ابوالفضل می‌گوید! حتی یا الله هم نمی‌گوید، حالا عرب ممکن است بگوید یا الله. نه، این قهرمان وزنه‌برداری ایران هم روی پیشانی‌اش نوشته یا ابوالفضل و هم وقتی می‌خواهد وزنه را بردارد می‌گوید یا ابوالفضل. معلوم می‌شود ابوالفضل قوی‌تر و مهم‌تر از خداوند است. این به این صورت، نتیجه‌اش این می‌شود که داریم. حالا من کاری به ابوالفضل ندارم و ابوالفضل هم مقدس است و هر چه هست، ولی ابوالفضل ربطی به وزنه‌برداری نباید داشته باشد در یک ذهن معقول منطقی. منتها برای ایرانی همه این‌ها به هم ارتباط پیدا می‌کند. می‌شود از ابوالفضل نیروی جسمی گرفت و قهرمان جهانی وزنه‌برداری هم شد. به این ترتیب اگر ما نگاه بکنیم و خلاصه یاد بگیریم از این اروپائی‌ها، آن‌هایی که دین‌دارند دینشان را حفظ می‌کنند مردم هم به‌طور کلی پیشرفت خواهند کرد. خلاصه همان‌طور که خواندید می‌شود دین‌داران پیشرفته‌ای بود و لازم نیست اصلاً دین‌دار عقب‌مانده و توسری‌خور جهان بشود.

رادیو صدای ایران ـ حسین مُهری

 ۷ آوریل ۲۰۰۴