آقای یدالله موقن، از مترجمین پرکار و شناخته شده است که در حوزه فلسفه به ترجمه مشغول است. اخیرا مقالهای از ایشان در صفحه فیسبوکشان خواندم که به نوعی نقد آقای طباطبایی بود، اما نکته غریب این نقد در این است که کانون آن، نه نقدی بر گفتهها و نوشتهها، بلکه نقدی بر نگفتهها و ننوشتههای طباطبایی است.
تداوم در گسست
مصطفی نصیری
آقای یدالله موقن، از مترجمین پرکار و شناخته شده است که در حوزه فلسفه به ترجمه مشغول است. اخیرا مقالهای از ایشان در صفحه فیسبوکشان خواندم که به نوعی نقد آقای طباطبایی بود، اما نکته غریب این نقد در این است که کانون آن، نه نقدی بر گفتهها و نوشتهها، بلکه نقدی بر نگفتهها و ننوشتههای طباطبایی است. آقای موقن از معدود منتقدینی است که مدعی است منقود خود یعنی طباطبایی را جدی میداند و جدی میگیرد، و البته نقدهای جدی نیز ـ بهزعم خود ـ بر منقودشان وارد میداند، اما توجه در نقد مورد اشاره از طباطبایی، جدیتی را نشان نمیدهد. باری با این امید که آستانه تحمل ایشان تاب نقد متقابل را داشته باشد، و در مقابل توهمی که به طباطبایی نسبت میدهد، خود گرفتار آن نباشد، باید گفت ایشان در این نقدنامه فقط مشت خود را باز کرده است. او پس از ذکر یکی ـ دو جمله از طباطبایی که در آنها کلمه «سنت» بهکار رفته است، مدعی شدهاند که وی سنت را تعریف نکرده و آن را به امان خدا رها کرده است. موقن برای اثبات مدعای خود به این فراز از کتاب ابنخلدون استناد کرده است:
«در شرایط امتناع اندیشه و تصلب سنت، تنها با نقادی از سنت میتوان به طور جدی با سنت روبرو شد و گرنه، نمیتوان سنت را با امکانات خود سنت مورد پرسش قرار داد. سنتی که توان طرح پرسش و لاجرم، تجدید نظر در مبانی خود را از دست داده باشد، نمیتواند شالودهای استوار برای تذکر و تجدید آن فراهم آورده و به دست دهد و بنابراین در نهایت، هرگونه کوشش برای تجدید نظر در مبانی، در محدوده آن، در عمل محتوم به شکست خواهد بود. با توجه به چنین دریافتی از طرح پرسش از ماهیت سنت، در دوره اسلامی متأخر بود که اندیشه تجدد را به عنوان تکیه گاهی در بیرون سنت، اما برای طرح پرسشی در ماهیت سنت پیش کشیدیم».
موقن پس از آوردن فقره فوقالذکر مدعی شده است که نوشتههای طباطبایی در باره سنت و تجدد و غیره، «شعارگونه» است. و تنها دلیلی هم که برای شعارگونه بودن آنها ارایه داده، این است که «ماهیت سنت» را تعریف نکردهاند. گویی که «وجوه افتراق» یک متن علمی از یک متن شعاری، تنها در ارایه و عدم ارایه تعریف شرحالاسمی و منطقی است. وی نوشتهاند:
«جملهها و عبارتهای بالا در صفحههای دیگر کتاب نیز، و تقریبا شعارگونه، به کرات آمدهاند. ولی مؤلف این مفاهیم را تعریف نکردهاند، نه ماهیت سنت تعریف شده و نه اندیشه تجدد».
شاید از یک جهت بتوان موقن را در طرح این ادعا مصیب دانست زیرا طباطبایی به تعریف «شرحالاسم» ی واژه «سنت» نپرداخته و برای خوانندگانش «راحهالحلقوم» تدارک ندیده است. نویسندگان قدیمی، معمولا موضوع نوشته خود را در آغاز تعریف شرحالاسمی کرده و سپس به توصیف، تحلیل و تفسیر آن میپرداختند. این شیوه مدت مدیدی است که ورافتاده و نویسندگان جدید، بهجای «تعریف» مستقیم موضوع مورد نظر در اول نوشته، سعی میکنند «مضمون» را بیان و تبیین کنند تا خواننده خود به تعریف برسد. من از این جهت موقن را با «اما و اگر» مصیب دانستم، که چهبسا به پیروی از «نظام سنت قدمایی»، مرادشان از فقدان تعریف سنت در آثار طباطبایی، عبارت از تعریف شرحالاسمی یا تعریف منطق صوری است که با تحولی که فلسفه از «رئالیسم» به «ایدئالیسم» پیدا کرده، و «روش» بهجای آنکه مقدمهای بر «مضمون» باشد با آن درآمیخته و جزوی «گسستناپذیر» از آن شده است، دیگر کسی سراغ آنها نمیرود. عذر موقن اگر از این جهت خاص که منظور کردیم موجه باشد، اما نقد و انتقاد بر موقن از این جهت وارد است که طباطبایی نخوانده، در نقد او خطر کرده است. اگر طباطبایی در مقام نقد جریان اندیشه در ایران و نوشتن تاریخ آن، چارهای از اظهارنظر و حتی «تسویهحساب» با هر کتابی در این زمینه ندارد، اما موقن در مقام یک مترجم چنین اجباری نداشت تا اینگونه بیگدار به آب بزند.
موقن پس از ادعاء اهمال از تعریف سنت، سعی کرده این نقیصه را با مراجعه به آنچه که آنها را «آثار تخصصی معتبر» نامیده، جبران نماید، و دقیقاً اینجاست که مشتاش باز شده و معلوم میشود پی به منظور طباطبایی از «سنت» نبرده و طباطبایی را متهم به ننوشتن چیزی کرده است که دلیلی بر نوشتن آن نداشت. وی مینویسد:
نگارنده میکوشد برای مفاهیمی که ایشان تعریف نکرده بهکار بردهاند تعریفی در آثار تخصصی معتبر بیابد. پرسش «ماهیت سنت» را شاید بتوان به این سوال برگرداند که جامعه سنتی چه خصوصیاتی دارد.
از نوشته موقن بهروشنی پیداست که وی اصطلاح «سنت» را در نوشتههای طباطبایی، «جامعه سنتی» فهمیده، فهمی که طباطبایی آنها را ایدئولوژیهای «جامعهشناسانه» مینامد و بیهوده تلاش کرده تا نقیصه او را با ارجاعی به «هالپیک» و غیره ـ که با مراجعه به پانوشتها معلوم میشود که مراد از آثار تخصصی معتبر، مساوی با آثاری است که ترجمه خودش است ـ جبران نماید. موقن پس از ذکر خصوصیات جامعه سنتی، البته به نقل از همان آثار تخصصی معتبر، و نشان دادن بالغ بر یازده فرق جامعه سنتی با جامعه صنعتی و مدرن، به اینجا منتهی شده است که طباطبایی علاوه بر جامعه سنتی، جامعه «مدرن» و پایه اصلی آن یعنی «عقلانیت» (و البته درستتر آن «عقلایی») را هم تعریف نکرده است، و باز او مجبور است با مراجعه به آثار تخصصی معتبر، این نقیصه را نیز جبران کند! واقعا اینکه کسی بخواهد چنین مفاهیمی را در یک مقاله کوتاه روشن سازد، آنهم در جامعهای مثل ایران که مفاهیم تاریخی روشن و مدون ندارد، به شوخی بیشتر میماند. برای اینکه کمترین تردیدی نماند که فهم موقن از «نظام سنت قدمایی» طباطبایی مساوی با «جامعه سنتی» است، فقره زیر را نیز از منظر میگذرانیم که میگوید:
«هم چنان که گفتیم در دوره مدرن، عقلانیت پایه علوم و اساس تجدید سازمان اجتماع قرار گرفته است. یعنی ستون مدرنیته «خرد» و «عقلانیت» است. ولی متاسفانه آقای طباطبایی «عقلانیت» را نیز تعریف نکردهاند. اگر جامعه سنتی، غیر عقلانی خوانده میشود و جامعه مدرن ادعا میکند که عقلانی است وجوه افتراق این دو چیست؟»
با تاکید بر «عقلایی» به جای «عقلانی»، همینجا لازم است بمناسبت به این نکته بدیع اشاره کنم که مترجمین، بویژه مترجمینی که در یک موضوع خاص یا آثار خاص، به ترجمه میپردازند، معمولا بعد از مدتی احساس میکنند که در آن موضوع صاحب نظر شدهاند. اینکه کسی در ترجمه آثار مثلا هگل و هایدگر و نیچه مهارت حاصل کند، دلیلی نمیشود که همانند آنها، فیلسوفی هم بکند. در همین فیسبوک با کسی آشنا شدیم که از رهگذر ترجمه یک کتاب از اشتراوس، اشتراوسوار در همه چیز اظهار نظر میکند.
باری، اگر کسی طباطبایی را خوانده باشد، خواهد دید که وی نه از «جامعه سنتی» سخن بهمیان آورده، و نه آن را، بهخلاف جامعه مدرن، غیرعقلانی توصیف کرده است. تقلیل «نظام سنت قدمایی» طباطبایی به «جامعه سنتی»، یا تقلیل «بحران خردورزی» به «غیرعقلانی» از کسی که از باب «مادح خورشید مداح خود است» خود را ناقد جدی نظریهپردازی جدی قلمداد میکند، اصلا پذیرفتنی نیست. از آنجا که طباطبایی بمناسبت دیگری منظورشان از «سنت» را برای موقن توضیح دادند، من در معنی سنت در نظریه طباطبایی ورود نمیکنم و فقط برای کسانی که آن مصاحبه را نخواندهاند فرازی از آن را نقل میکنم که ایشان با اشارهای به نقد موقن گفتهاند:
«سنت آن گونه که آن را مىفهمم; یعنى مجموعه اندیشه نظرى. البته من از سنت، نوع پوشش و مانند اینها را در نظر ندارم. چون سنت به این معناى جامعهشناختى هم وجود دارد. پس وقتى از سنت سخن مىگوییم، مراد مجموعه تولید مفاهیم و نظامهاى نظرى است. منظور آن نظام اندیشگى است که ما از طریق آن دنیا را مىفهمیم. در واقع، ما از طریق مفاهیم با دنیاى خود ارتباط برقرار مىکنیم; این نظام مفاهیم را مىگوییم سنت».
لزوماً هر «سنت»ی به معنی «جامعه سنتی» نیست زیرا شکی نیست که جامعه آمریکا، جامعهای مدرن است، ولی در همین جامعه مدرن نیز «نظام سنت» به معنایی که طباطبایی منظور کرده است در جاهایی از آن وجود دارد و حتی حاکم است. تطبیق مفاهیمی که در جای دیگر و متاثر از شرایط دیگر تکوین یافتهاند به وضعیت جامعههای دیگر، خالی از اینگونه مشکلات نخواهد بود. ما نمیتوانیم در طرح مشکلات و مسایل خودمان، عینا به نظریه هیچ نظریهپردازی استناد کنیم زیرا هیچ نظریهپردازی برای کل جهان نظریه نمیدهد. هر فیلسوفی، حتی افلاطون و ارسطو و هگل، فیلسوفان جامعه و فرهنگ خودشان هستند اما از آنجا که نظریه خود را به کلیترین صورت ممکن ارایه دادهاند، بنابراین با در نظر گرفتن برخی شرایط، در جاهای دیگر هم قابل استفاده میشوند.
گفتیم که منظور ما از بازطرح دوباره این نکته، توجه دادن به معنی سنت نیست بلکه آنچه تاکنون آورده شد مقدمهای برای طرح ادعای دیگر موقن است که در همین نقدنامه آمده است. ایشان در بخش دیگری از نقدش نوشتهاند:
«توهم دیگری که آقای طباطبایی دچار آنند این است که تصور میکنند همه فرهنگها از لحاظ شناخت فلسفی و علمی در یک سطح قرار دارند یا همه اقوام ساخت ذهنی مشابهی دارند….. آقای طباطبایی ایران پرست است و ایران پرستی او موجب شده است که نسبت به تاریخ گذشته ایران دچار توهم شود و در ارزیابی اهمیت و جایگاه اندیشه فلسفی در فرهنگ ایران غلو کند. ایشان تاریخ فرهنگ ایران را نه آنگونه که بوده است بلکه آن گونه که آرزو دارند میباید بوده باشد درک میکنند و به خاطر همین ذهن گرایی، بسیاری از ادعاهایی که درباره اندیشه سیاسی «ایرانشهری» کردهاند مورد تردید جدی قرار میگیرد. ایشان از سویی مدعیاند که در ایران اواخر قرن بیستم- به رغم همه گونه ارتباط فرهنگی که با غرب برقرار است و کتابخانههایی که در کشور موجود است و استادانی که تحصیلکرده دانشگاههای غرب اند- تاریخ اندیشه، تاریخ عدمی است؛ و از سوی دیگر مدعی میشوند که در ایران قدیم اندیشه سیاسی «ایرانشهری» وجود داشته است».
گفتیم که موقن در جای دیگری گفتهاند که طباطبایی را جدی میگیرند و در همین نقد نیز موارد قابل توجهی را از ایشان نقل کرده است، اما معلوم نیست که حضرت ایشان چگونه کسی را از یکسو جدی میداند ولی از سوی دیگر نسبت «توهم» به او میدهد. اینهم، به تعبیر ماکیاوللی، از هنرمندی دانشمندان و دانایان روزگار ماست که در دیگ آنها همه چیز میجوشد، بگذاریم و بگذریم.
گفتیم که هیچ اندیشمندی نیست که پایش بر موضعی از این کره خاکی نباشد، حتی در طرح نظریه الهیاتی، بنابراین هر اندیشمندی باید در جایی بایستد و با خود تعیین تکلیف نماید. «اتخاذ موضع» مهمترین اقدامی است که هر اندیشمندی برای اینکه بتواند به اندیشهاش سویه اینجهانی بدهد گریزی از آن ندارد. کسانی که بدون اتخاذ موضعی در کشورشان ایرانْ برای ایران نظریه میدهند، یا مانند ملکیان ایران را انکار میکنند و یا مانند موقن با علم به اینکه همه ملتها از «ساخت ذهنی مشابهی» برخوردار نیستند با اینحال، عین ذهنیت ملتی دیگر را برای ملت خود ترجمه و تجویز میکنند؟؟ البته ناگفته نماند که ایستادن بر موضعی یا اتخاذ موضع کردن در باره ایران به عنوان یک مسئله و بهتر از آن به عنوان یک پرابلم، مستلزمشناختی فلسفی از «سنت» در معنای مورد نظر طباطبایی است. «متوهم» کسی خواهد بود که چنین امر سترگی را سهل و آسان شمرده، و بدون توجه به خیلی چیزها، از جمله درک درست نظام سنت قدمایی و تعیین نسبتی با آن، در باره ایران نظریهپردازی از نوع «جامعه موقتی و کلنگی» و غیره بکند. هالپیک که سهل است، با فراگرفتن همه سنت فلسفی غرب نیز نمیتوان در باره ایران به عنوان یک پرابلم، بدون درک درستی از نظام سنت آن، اتخاذ موضع کرد. برای دانستن ایران، قبل از هالپیک و هرکس دیگر، اول باید بنیادهای فرهنگی آن را خواند و احیانا ترجمه کرد. بیشک ترجمه ذهنیتهای ملتهای دیگر، برای ملتی که بر «سنت» دیگری میتند، سنتی که حتی تصوری از آن نداریم و هنوز منابع اصلی و اساسی آن را چاپ انتقادی نکردهایم، جز تشویش ذهنی و توهم دانش، نتیجهای ندارد. گفتن اینکه بسیاری از مواردی که طباطبایی در باره اندیشه سیاسی ایرانشهری گفته است مورد تردید جدی قرار دارد، تردیدی در آنها ایحاد نخواهد کرد. نظریه طباطبایی در باره عناصر فرهنگ ایرانشهری زمانی مورد تردید و «ابطال» واقع خواهد شد که بتوانیم شواهد مشاهدتی پرشمار، بهحدی که اقناع ایجاد کند، جمعآوری، و آنها را در قالب یک نظریه منسجم و روشمند ساماندهی کنیم. وگرنه مقالهای در حد نازل مقاله موقن، ناخنک زدنی بیش نخواهد بود. اگر حمل بر تندی و توهین نشود، باید گفت موقن دقیقاً گرفتار آن مرضی است که روشنفکران درگیر مشروطه گرفتار آن بودند، و آن؛ اخذ و ترجمه برخی مفاهیم و مصطلحات غربی، بدون توجه به سیرتحول آن مفاهیم در موطن خود، و تطبیق (در معنای عربی) آنها به مواد فرهنگی یا همان «سنت» خود، بدون اینکه تصور درستی از تعریف و سیر تاریخی آن سنت داشته باشند. من نمیدانم موقن «ایرانپرستی» را با چه بارمعنایی اراده کردهاند، ولی اگر منظورشان ایراندوستی و توجه به سرنوشت و جایگاه کشور و میراث مادی و معنوی آن باشد، این دقیقاً یکی از مزیتهای طباطبایی در مقایسه با همه کسانی است که به نوعی سعی کردهاند، «ایرانشناسی» بکنند. فرق طباطبایی با سایر ایرانشناسان، از جمله موقن، در این است که موقن سعی کرده از طریق ترجمه، برخی از سویههای مفاهیم غربی را بدون توجه به وضعیت سنت فرهنگی و نظام اندیشگی که در آن میزید، به فارسی برگرداند. اما طباطبایی کسی است که در آثار خود، بویژه تاریخ اندیشه سیاسی جدید که دفتر سوم آن اخیراً منتشر شد، سعی کرده است بسترهای شکلگیری مفاهیم غربی را نشان بدهد تا انتقال آنها به زبان فارسی، و تطبیق آن با مواد فرهنگی این دیار به تشویش ذهنی و «لغزش» نیانجامد.
موقن در حالی «بسیاری از ادعاهایی که درباره اندیشه سیاسی ایرانشهری» شده را، آنهم بدون اشاره حتی به یک مصداق، «مورد تردید جدی قرار» میدهد که به شهادت همین نقدنامهاشان، دریافتی از معنی ایرانشهری، به عنوان «سنتی در اندیشیدن» یا نوع اندیشیدن ایرانی، که بارها خود را بازتولید کرده است، ندارد، و اصولا در شرایطی که برخی از منابع مهم اندیشه ایرانشهری هنوز ترجمه نشدهاند، نمیتواند تصوری از وجود آنها داشته باشد. بهرحال چون این بحث برای موقن «عدمی» است بنابراین وی این فرصت را دارد یکی از ادعاهای طباطبایی در باره اندیشه سیاسی ایرانشهری را با ارجاع به مستندات تاریخی مورد مناقشه قرار بدهد.
اما ادعای عجیبتر بعدی موقن این است که از طباطبایی انتظار دارد تاریخ فرهنگ ایران را «آنگونه که بوده است» و نه آنگونه که «آرزو دارد» بنویسد. ما ایرانیان، اگر هیچ هنری نداشته باشیم، با توجه به ذهنیت شطّاح و عرفانزدهای که داریم، در «هرمنوتیک فلسفی» کم نمیآوریم و با توجه به این خصیصه ذاتی، همینقدر میدانیم که نوشتن تاریخ «آنگونه که بوده است»، هیچ معنایی ندارد، و بهتعبیری که موقن آن را مبنای جامعه مدرن میداند، «عقلانی و عقلایی» نیست. تکرار ادعای فلسفی «… روش رئالیسم» علامه طباطبایی، در موضعی که موضع آن نیست، به تعبیر سیدجواد طباطبایی مصداق بارزی از «ایدئولوژیهای جامعهشناسانه» است. صورت عینی «آنگونه که بوده است» برابر با «آنگونه که من میگویم» بوده و این همان «ایدئولوژی» خود حق پنداری است. تنها برهانی که موقن میتواند اقامه کند تا نشان بدهد تاریخی که طباطبایی نوشته است مطابق با «آنچهکه بوده است» نیست این است که بگوید «من اینگونه تشخیص میدهم». شاید اشاره به یک مورد عینی خالی از لطف نباشد. در سمیناری که چند ماه پیش برای نقد نظریه طباطبایی در کتابخانه ملی برگزار شده بود و حاتم قادری و هاشم آقاجری آن مضحکه را به راه انداختند، آقای فیرحی مدعی شد که خواجه نظامالملک هیچ عنایتی به نظریه «شاه آرمانی» ندارد چون تنها یکی ـ دو بار این اصطلاح را بکار برده است. طباطبایی نیز همانجا گفت از طریق «سرچ کلمات» نمیتوان نظر داد، اتفاقا خواجه کتاب خود را با ارجاع به نظریه شاه آرمانی آغاز کرده است، آنجا که میگوید؛ (نقل بهمضمون: خداوند در هر عصری پادشاهی را برمیگزیند و وی را به جمیع هنرها آراسته میکند). اما چون اینجا کلمه شاه آرمانی در سرچ کامپیوتری نیامده است بنابراین دکتر فیرحی آن را ندیده است.
باری، نه تنها هیچ راهی برای شناخت تاریخ «آنگونه که بوده است» وجود ندارد، بلکه اصلا تاریخی به اسم «آنگونه که بوده» وجود ندارد. حتی اگر یک واقعه مشخص را مد نظر قرار بدهیم، باز اینکه این واقعه مشخص را در چه دوره تاریخی قرار بدهیم، نتایج متفاوتی بدست خواهد آمد. به عنوان مثال اگر «رساله فیالصحابه» ابنمقفع را تحت تاثیر شرایط کلی دوره «دو قرن سکوت بخوانیم»، در اینصورت وی «هیچ» نگفته است که جز خرافه نباشد. اما اگر همین رساله را متاثر از شرایط حاکم بر استانه «عصر زرین فرهنگ»، یا در پرتو نظریهای بخوانیم که میگوید «ایرانیان هرجا که جنگ نظامی را میبازند به جبهه فرهنگی روی میکنند»، در اینصورت همین رساله چند ده صفحهای بمنزله برنامه کاملی از اصلاحات اجتماعی و سیاسی فهمیده خواهد شد. البته در این مورد نیز این فرصت برای موقن محفوظ است تا تنها یک صفحه از تاریخ ایران را «آنگونه که بوده است» بنویسد، مثلا تنها یک صفحه در باره دلیل اصلی وقوع انقلاب اسلامی سال ۵۷ که از قضا در برابر چشمان وی اتفاق افتاده است، بنویسد، البته «آنگونه که بوده» است، نه «آنگونه که آرزوی» ایشان است. همچنین تنها یک مورد از آن مواردی را که «مورد تردید جدی» است، ارایه نماید.
پ. ن: امیدوارم کسانی که هر بار بنده حقیر را به بهانه مریدی و تندی و توهین و غیره مورد محبت قرار میدهند، این مطلب را نخوانند.
https://www.facebook.com/mostafa.nasiri.378/posts/580043995463848