پیشگفتار
هزاره دوم بر ایرانی چشم گشود که از شب تیره فرمانروائی عرب بر بامداد سه سده زرین ایران و رنسانس کوچکی که تا اروپا رسید بیدار میشد. هزاره سوم، ایران را در کارزاری هر روزه با روایت دیگری از همان شب تیره مییابد. مانند هزار سال پیش باز همان نشانههای ناهمساز نومیدی تا خوشبینی، روشنبینی نو یافته تا تاریکاندیشی دیرپای از سراسر جامعه میرسد. هزار سال پیش، آنها که روشنائی را در پایان تونل میدیدند حق داشتند. امروز نیز ما حق داریم اگر با کسانی از روشنان جامعه، که ایران را بیشتر کشوری از دست شده و در سیاهچاله black hole نیهیلیسم افتاده، میشمرند همراهی نکنیم ــ هر چند به خوبی میتوانیم آنان را بفهمیم و همدردشان باشیم. هر کوشش نمایندگان جامعه مدنی ایران در هر جا ما را در نگه داشتن امید حتا بر ضد امید، و برطرف کردن بد فهمیهائی که ملت ما را به این کژراههها انداخت دلگرمتر میسازد.
رسالههائی که در این کتاب گرد آمدهاند با چنین روحیهای نوشته شدهاند؛ با نگاهی به موقعیت تازهای که خود را در آن مییابیم و جهان آیندهای که پیش چشمان ما ساخته میشود؛ و نگاه آخری (امید است دیگر لازم نباشد) به گذشتهای که دیگر نمیباید گذاشت دست و پای ملت ما را ببندد. این بس نیست که ما نیمه پر لیوان را ببینیم. میباید آن نیمه خالی را هم پر کنیم.
در گفتارهای بخش اول پارهای رویدادها که باز شناسی آنها میتواند به تحولات سودمند آینده کمک کند آمده است. بخش دوم به جنبش مشروطه میپردازد که دلمشغولی عمده من است و همچنان نشان میدهد که بررسی یک سلسله رویدادهای گذشته دور چه اندازه به آینده ما ربط دارد. بخش سوم به نکتههائی برای نوسازندگی پارهای رویکردها و نهادهای سنتی اشاره دارد و بخش چهارم چالش روحیهها و باورهائی است که در کام بسیار کسان مزه تلخی به جا خواهد نهاد. بخش پنجم را دو رساله بلندتر فراگرفته است که به مسئله حیاتی سازگار کردن اسلام با عرفیگرائی، و نه عکس آن که رویه صد ساله ما بوده است؛ و نیز دگرگونیهای تازه در فرایند دمکراسی میپردازد.
یک سالی پیش از این در نوشته کوتاهی زیر عنوان ”معجزهای که ممکن است” به آنچه به نظرم اصل مسئله در برخورد ما با موقعیت ناشادمان است پرداختهام که آوردنش در پیشگفتار این کتاب بیمناسبت نخواهد بود:
ما اگر در بیرون صلای خوشبینی و امیدواری در میدهیم دستی از دور بر آتش نداریم. خوشبینی و امیدواری ما تنها بر مقایسههای تاریخی فراوان استوار نیست ــ بدتر از ما نیز به رهائی و رستگاری رسیدهاند ــ و یک پایه فلسفی نیز دارد که شاید نخستینبار غزالی با نظریه ممکن شمردن معجزه بیان داشت. برای جلوگیری از هر بدفهمی میباید افزود که غزالی شیعه آخوندی نبود و معجزهای که در نظر داشت در مقوله برآوردن حاجت با زیارت و دعا و سفره انداختن و باز کردن سرکتاب و، اکنون، فرستادن ایمیل به چاههای زنانه و مردانه نمیگنجید. ما در اینجا با تعبیر آزاد نظریه او میتوانیم پاسخی برای مسئله خود بیابیم. آیا کار ایران به جائی نرسیده است که مگر معجزهای روی دهد؟
معجزه پدیدهای است که به سبب ناممکن بودن دگرگونی عناصری که آن را میسازند دست به آن نمیتوان زد و همان است که هست. غزالی میگفت که عناصری که هر موقعیتی را میسازند ناگزیر از دگرگونی هستند، و هنگامی که دگرگونی در آن عناصر پیدا شود معجزه روی میدهد. ما میدانیم که دگرگونی در ذات اشیاء و امور، و تنها واقعیت تغییر ناپذیر است. در رمان پلنگ که مشهورترین رمان ادبیات مدرن ایتالیاست، ”لامپه دوزا” جملهای بسیار پر مغز در این معنی آورده است: برای آنکه پدیدهها همان که هســتند بمانند میباید آنها را تغییر داد. اگر آنها را به حال خود بگذاریم چیز دیگری
میشوند.
هشت سدهای پس از غزالی یک جامعهشناس امریکائی نظریه ”نقطه جابجائی” tipping point را پیش آورده است که مکانیسم دگرگونیهای معجزآسا را باز میگوید. او این فرایند را به انفجار یک بیماری واگیردار مانند میکند: افراد انسانی مانند ویروس عمل میکنند. ویروسها پراکندهاند و بسیار میشوند. زمانی که شمار ویروسها به اندازهای که میباید برسد انفجار واگیردار روی میدهد. نمونههای چنین فرایندی را ما در زندگانی روزانه هم میبینیم. ناگهان یک عادت اجتماعی، یک باور عمومی جایش را به دیگری میدهد ولی در واقع ناگهان نیست؛ جابجائی به نقطه خود رسیده است.
ما ”سبکباران ساحلها” آن گونه هم که میپندارند از سر آسانگیری نیست که آینده بی جمهوری اسلامی را به روشنی میبینیم و برای رسیدن به آن میکوشیم. برای نومید شدن از آینده ایران چنانکه در بالا دیدیم میباید به پارهای درخشانترین ذهنها بیاعتنا ماند. نومید شدن از مردم ایران تنها در یک صورت ممکن است ــ اینکه مردم ما نتوانند دگرگون شوند. ما میپذیریم که در حال حاضر مردم ایران بر روی هم در بهترین صورت خود نیستند. هرچه هم به دیده خطا پوش بر احوال بسیاری از هم میهنان بنگریم آنان را نمونه شهروندان مسئول و مردمان روشنبین نمیبینیم. گناه آنچه بر ایران میرود همه به گردن خامنهایها و احمدی نژادها نیست و مانندهای وزیر پیشین کشور، را در هر جا به فراوانی میتوان یافت.
اما یک ملت تنها معتادان و روسپیان و میلیونهای زیر خط فقر و نامهنگاران چاه نیست. یک ملت، تنها، نسل حاضر آن نیز نیست، به ویژه ملتی که قطار تاریخش به درازای سه هزار سال است؛ و غنا و پیچیدگی آن تاریخ، دامنه و حجم کارهائی که در آن سه هزاره شده است، کمر هر ملتی را خم میکند و سرش را پیوسته بالا میگیرد. این تاریخ یک عنصر زنده همیشه حاضر است و دستکم اهمیتی به اندازه بزرگترین جمعیت معتاد در جهان دارد.
ایران چیزی بیش از آن تودهای است که اینهمه از کاستیهایش میگویند؛ و آن توده ظرفیتی بسیار بیش از موقعیت تاسفآور کنونیش دارد. قطار دراز آهنگ تاریخ شگرف ایران این مردم را آگاهانه و نیاگاه در خود میکشد و از آنها مردمان دیگری بدر میآورد. ما در اینجا از صدها هزارانی نمیگوئیم که سرکشانه در چالش هر روزه رژیماند؛ روزنامهنگارانی که زیر تهدید همیشگی توقیف پیوسته از سر میگیرند؛ دانشجویان و کارگران و زنانی که زندان و بیکاری و محرومیت از تحصیل را به چیزی نمیشمرند؛ نویسندگان و روشنفکرانی که سانسور خفه کننده هم نمیتواند صدای آنها را ببرد. ایرانی نمیتواند خود را از سرمشقهای بزرگ گذشتهاش جدا کند. در ژرفای سیاهچالهای که افتاده نگاهش به ستارگانی است که آسمانهای دوردست را نیز روشن کردهاند.
“گفتاوردی از امرسون زبان حال ما نیز هست: برای من (ما) همه چیز توضیح پذیر و عملی است. من (ما) شکست خوردهام (ایم) ولی در پیروزی زاده شدهام (ایم.)”
معجزهای که روی خواهد داد در همین مردم است، در شما مردم. مردم! شما از آنچه هستید بهترید.
د.ه.
ژنو
(این پیشگفتار در فوریه ۲۰۰۹ و پیش از جنبش شگرف سبز نوشته شد. بهتر دیدم که آن را، یادآور اینکه هیچگاه نمیباید امید را از دل کند، بیتغییر بیاورم.)