از هنگامی که انتشار آیندگان در خارج از کشور مطرح شد، برآن بودیم که سرگذشت دورهای را که روزنامه در ایران چاپ میشد با خوانندگان در میان بگذاریم. بخش نخست این «تاریخچه» را بیشتر خواندید. چندی پیش فرصتی دست داد تا با یکی از اعضاء شورای سردبیری آیندگان در دوران انقلاب و پس از آن به گفتگو بنشینیم…. پارههایی از گفتگوی طولانی با او را در زیر میخوانید.
انقلاب، «آیندگان» را تحمل نکرد
آیندگان / سال ۱۳ / شماره ۷ / پنجشنبه ۲۰ تا ۲۷ اردیبهشت ۱۳۶۹
گفتگو با یک عضو «شورای سردبیری» آیندگان
بهروز صوراسرافیل
از هنگامی که انتشار آیندگان در خارج از کشور مطرح شد، برآن بودیم که سرگذشت دورهای را که روزنامه در ایران چاپ میشد با خوانندگان در میان بگذاریم. بخش نخست این «تاریخچه» را بیشتر خواندید. چندی پیش فرصتی دست داد تا با یکی از اعضاء شورای سردبیری آیندگان در دوران انقلاب و پس از آن به گفتگو بنشینیم. او اطلاعات در خور توجهی از دوران تلاطمهای انقلابی و دوران کوتاه عمر و مبارزه آیندگان با فاشیسم مذهبی جمهوری اسلامی داد و داستان شنیدنی آیندگانی را که آخوندها تعطیل کردند بازگفت. پارههایی از گفتگوی طولانی با او را در زیر میخوانید.
ـــــــــــــــــــــــ
س: نحستین تأثیرهای انقلاب، کی در آیندگان رخنه کرد و احساس شد؟
ج: موقعی که نمایندگان مجلس مثل بنیاحمد و پزشکپور شروع به انتقاد از اوضاع مملکت کردند. یادم میآید در یک جلسه عمومی هیأت تحریریه، بحث داغی درگرفت در مورد اینکه آیا سخنان اینها در مجلس، باید در آیندگان چاپ شود یا نه. عدهای مخالف چاپ حرفهای نمایندگان مخالف بودند. گروهی دیگر طرفدار چاپ سخنان آنها در مجلس بودند و استدلال میکردند که مخالف مملکت معنی ندارد. اینها مخالف رژیم هستند و این نباید باعث عدم انتشار عقایدشان بشود… بعد، ماجرای اعتصاب تمام مطبوعات، در زمان نخست وزیری شریف امامی پیش آمد. در آن موقع هم باز اعتصاب موافقان و مخالفانی داشت. اما موافقان، مصممتر شده بودند. یادم میآید یکی از آنها میگفت اگر این روزنامه اعتصاب نکند، من یک پیت نفت میآورم و خودم را همین جا آتش میزنم. همین شخص را خمینی بعد از انقلاب به زندان انداخت!
س: آیا عدة مخالفان اعتصاب زیاد بود؟
ج: بله، عده زیادی بودند. تمام بخش اقتصادی روزنامه مخالف اعتصاب بود. دیگرانی هم بودند که الان درست یادم نیست. اما جناح دیگری هم بود که میگفت باید همراه دیگر مطبوعات اعتصاب کرد و انتشار آیندگان در حال اعتصاب عمومی مطبوعات معنی ندارد. بهرحال، اعتصاب همه روزنامهها را به تعطیل کشید. سرانجام نمایندگان سندیکای روزنامهنویسان و خبرنگاران رفتند. با شریف امامی مذاکره و توافق کردند و قرار شد اعتصاب تمام شود. ولی ما در آیندگان مسائل خودمان را داشتیم. عدهای از ما از اعتصاب عمومی استفاده کردند و گفتند حتی پس از توافق عمومی با دولت، ما باید به اعتصاب ادامه بدهیم تا وقتی که هیأت تحریریه روزنامه تصفیه شود. زیرا ما همکاران زیادی داشتیم که اصولا ضد انقلاب بودند و ما میگفتیم که در فضایی که بوجود آمده، اصلا نمیشود با آنها کار کرد.
خیلی جالب است که در گفتگوهایی که ما اعتصابیون با همدیگر داشتیم، یکی از همکاران ما سوابق انقلابی و مبارزاتی بسیار طولانی (و بیش از همه ما) داشت. مدام توصیه میکرد که یکباره به سیم آخر نزنیم. او میگفت شروع کردن هر ماجرایی آسان است، اما بعد جمع و جور کردن و اداره آن دشوار میشود. اما فضا داغتر از آن شده بود که کسی حتی ریش سفیدی او را به رسمیت بشناسد. در این میان ما بلافاصله رفتیم با چاپخانه صحبت کردیم. با کارگران و مسئولان آن. اندکی بعد، مسئول چاپخانه به ساختمان تحریریه آمد. گفت: حالا که شما نمیخواهید کار کنید، ما هم کار نمیکنیم. چاپخانه خوابید. اعتصاب به سود ما چرخید. متنی هم امضاء کردیم که تا هیأت تحریریه تصفیه نشود کار را ادامه نمیدهیم. این متن را عدهای هم که اصلا عضو تحریریه نبودند، و ناگهان وارد دار و دسته ما شده بودند امضاء کردند. در نتیجه عده ما خیلی زیادتر شد! من مامور شدم که با جناح ضداعتصاب مذاکره کنم. مذاکراتمان به شکست انجامید. کار به سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات کشید. سندیکا به سود ما نظر داد و گفت که آنها باید روزنامه را ترک کنند و ما ادارهاش کنیم. بنابراین ما آماده شدیم که روزنامه را دوباره چاپ کنیم.
س: پول برای انتشار روزنامه میخواستید از کجا بیاورید؟
ج: بخش آگهیها قول داده بود که پول مورد نیاز را تهیه کند. در حسابداری روزنامه نیز کسانی بودند که راه میانه را گرفته بودند و منتظر بودند ببینند چه جناحی پیش میبرد. با این حال سیر رویدادها، به سود انقلابیون بود. خلاصه، آیندگان درآمد. اولین مقاله را هم دو سه نفری نوشتیم که چه میخواهیم. حد آزادی را هم قانون اساسی قرار دادیم. گفتیم در چارچوب قانون اساسی میخواهیم حرکت کنیم. نه کمتر، نه بیشتر. این آغاز ماجرا بود.
س: اما بالاخره مدیر روزنامه و از نظر حقوقی داریوش همایون بود. با او چه میخواستید بکنید؟
ج: بله. مساله امتیاز آیندگان برای ما مشکلی شده بود. مشکلی که تا زمان دولت بازرگان ادامه یافت. شورای سردبیری ما را مامور کرد که برویم با داریوش همایون مذاکره کنیم. هیأت کوچکی بودیم. البته ماموریت ما مخفیانه بود و قرار بود بقیه اعضاء روزنامه از آن باخبر نشوند، برای اینکه در آن صورت به ما اتهام «هم از توبره و هم از آخور خوردن» میزدند. و تهمت ضدانقلابی بود. بهرحال، روزی با قرار قبلی به منزل اقای همایون رفتیم تا برای تعیین تکلیف امتیاز روزنامه و اینکه صاحب روزنامه بالاخره چه کسی باید باشد صحبت کردیم. همه ما برای آقای همایون احترام قائل بودیم. آقای همایون پس از شنیده صحبتهای ما، گفت به نظر او همه این کارها قابل فهم است. ولی افزود: شما بد کردید که کارگران را وارد این ماجرا کردید، چون آنها را نمیشود کنترل کرد. ما گفتیم اصلا قصد کنترل کسی را نداریم، چه کارگران چاپخانه را، چه کس دیگر را. بهرحال مذاکره به شکست کامل انجامید. روزنامه در همان وضع نامشخص حقوقی درآمد.
س: پس به این ترتیب، امواج دیگر انقلاب هم آیندگان را در خود گرفت؟
ج: بله. بلافاصله اشخاص عجیب و غریبی که ما اصلا نمیدانستیم کیستند و از کجا آمدهاند، به عنوان نویسنده و همکار وارد روزنامه شدند و بدون اینکه کسی از آنها دعوت کرده باشد به کار پرداختند. اول مجانی، ولی بعد، خوب، بالاخره یک پولی هم میگرفتند. واقعا نیروهای فعال و زحمتکشان وحشتناکی بودند. موجوداتی پرشور و پراشتیاق، با سطح متوسط فرهنگی، و عموما چپ. یک نفر حزبالهی هم در هیأت تحریریه آیندگان وجود نداشت. ولی مستخدمان و پیشخدمتهای روزنامه، کاملا تحت اختیار خمینی بودند. این البته بعد از به قدرت رسیدن خمینی بود.
س: وقتی خمینی بازگشت و انقلاب «به ثمر رسد» در آیندگان چه گذشت؟
ج: آیندگان اساس کار خود را گذاشت بر اینکه به خمینی «امام» نگوید. امام، بیامام. معنی ندارد. ما گفتیم یک امام که غایب است، بقیه هم که درگذشتهاند! در نتیجه همچنان آیتالله یا آیتالله العظمی مینوشتیم. بعد هم که آیندگان کاملا جهتگیری ضدمثلث «بیق» (بنیصدر، یزدی، قطبزاده) پیدا کرد. البته دقیقا نمیدانم چرا، ولی بهرحال اینها آدمهای منفوری بودند.
… روزی که خمینی فرمان نخستوزیری بازرگان را داد، یکی از اعضاء شورای سردبیری رفت که از مراسم خبر تهیه کند. وقتی برگشت گفت: عجیب است، این بابا (خمینی) غرور عجیب و وحشتناکی دارد. به بقیه آدمها چنان نگاه میکند که انگار یک مشت حشره هستند… بهرحال، ما همه تلاش خودمان را گذاشتیم روی اینکه از اصول دمکراتیک دفاع کنیم. در این میان، من و یکی دیگر از دوستان هم به عضویت شورای سردبیری درآمدیم. اما دیگر در درون آیندگان آشوب مطلق بود. و مهمتر از آشوب درونی، آشوب بیرونی. روزی نبود که ۵ تا ۱۰ هزار نفر نیایند جلوی اداره روزنامه، و «مرگ بر آیندگان» فریاد نزنند. ما با صداقت کامل بارها این آدمها را دعوت میکردیم بالا که با آنها صحبت کنیم. جوانهای ۲۵ ساله یا ۳۰ ساله. از شدت هیجان میلرزیدند، و میگفتند شما چرا میخواهید انقلاب را نابود کنید؟ هرچه میگفتیم آقا، آخر مگر تو دیوانهای. ما چرا میخواهیم انقلاب را نابود کنیم. آخر چطور؟ همهشان میگفتند نخیر، شما میخواهید این انقلاب را نابود کنید.
س: اینها مذهبی بودند؟
ج: واقعا مذهبی به آن شکل هم نبودند. ملی مذهبی بودند. یعنی جدا حزبالهی نبودند. مساله حزب توده واقعا در این ماجرا اهمیت اساسی داشت. به خاطر اینکه چپ، بلافاصله با حزب توده یکی گرفته میشد. این آدمها میآمدند، ساعتها توی اتاق مینشستیم و حرف میزدیم، وقت ما در این راه هدر میرفت که توضیح دهیم نمیخواهیم انقلاب را نابود کنیم. مخالفان ما میگفتند همانطور که حزب توده باعث ۲۸ مرداد شد، شما هم میخواهید همان کار را بکنید. این روزها کسی خمینی را واقعا امام نمیدانست. حتی سخنرانیهایش را در آن موقع ببینید، فرق اساسی دارد با سخنرانیهای بعدیش. او بعدا امام شد. در آن روزها اصلا به خودش مطمئن نبود.
س: خمینی و دارو دستهاش بلافاصله مهار اطلاعات و کیهان را در دست گرفتند. چطور این تلاش برای سلطه بر آیندگان انجام نگرفت؟
ج: چون در آیندگان طرفدار یا مزدور نداشتند. آخر باید مهرهای در آیندگان میداشتند تا از طریق او عمل کنند. در تحریریه آیندگان یک نفر هم «آدم خمینی» نبود. مهرههای آنها در آیندگان فقط مستخدمها بودند. یکبار ما عکس مصدق را زدیم به دیوار تالار تحریریه. فردا صبح آمدیم دیدیم عکس مصدق پائین کشیده شده، و عکس خمینی را زدهاند به جایش. بعد هم یک بابائی پیدا شد از مستخدمها، راست توی چشم ما نگاه کرد و گفت من کردهام کسی هم جرات نکرد حرفی بزند.
س: چاپخانه و کارگران چطور واکنش نشان دادند؟
ج: در چاپخانه، در میان کارگران دو جناح بود: یک جناح حزبالهی و یک جناح چپ. چپها هم واقعی بودند، یعنی هیچ «قاطی» نداشتند.
س: اینها واقعا از پیش وجود داشتند، یا با انقلاب بوجود آمدند؟
ج: نه. از اول وجود داشتند. مثلا جوانی بود در چاپخانه که درست همان شبی که ما اعتصاب دوم را علیه بخش غیرانقلابی و ضدانقلابی تحریریه کردیم، او همان شب چاپخانه را سازمان اعتصابی داد. «حاجی» که سرپرست چاپخانه بود، واقعا حاجی بود و اعتقادات مذهبی داشت. اما در چاپخانه ما، برخلاف چاپخانههای اطلاعات و کیهان، حزبالهیها در اقلیت کامل بودند. از نظر من، این میراث آیندگان و تأثیر واقعی داریوش همایون بود. روزنامه ما نوعی ادعای روشنفکری داشت. از چاپخانهاش گرفته تا بالا. همه ما این احساس را داشتیم که غیر از بقیه هستیم. و همین کمک میکرد به همبستگی ما. و به اینکه نیروی حزبالهی چاپخانه نتواند کاری از پیش ببرد.
س: پس آیندگان همچنان متفاوت ماند…
ج: بله. متفاوت و دمکراتیک.
س: این سنت دمکراتیک بیش از انقلاب هم وجود داشت؟
ج: بله. پیش از انقلاب هم آیندگان دمکراتیک بود. بعد از انقلاب، ما کاملا دمکراتیک عمل میکردیم. یادم میآید شبی بحثی داشتیم، و عدهای میگفتند که این روزنامه عامل صهیونیسم بوده. ما گفتیم واقعا یاوه میگوئید. در آن سالی که در تهران کمبود آب وجود داشت، چه کسی نوشت که چرا استخرهای شمال شهر پر از آب است؟ هیچ روزنامه دیگری ننوشت جز آیندگان، و هیچ کس دیگری ننوشت.
س: در زمینه فرهنگی هم همینطور بود…
ج: بله. در همان موقع ما عنوان مصاحبه با «ساتیا جیت رای» را زدیم که «بدون آزادی، هنر مفهوم ندارد.» هیچ روزنامه دیگری این کار را نمیکرد.
جالب این بود که ما دمکراسی را حتی در آنجا که مطابق میلمان نبود حفظ میکردیم. خود من، بعد از اینکه وارد شورای سردبیری شدم، با عنوانی که برای خمینی بکار میبردیم مخالفت کردم و گفتم معنا ندارد که ما آیتالله العظمی بنویسیم. مگر ما مذهبی هستیم که رده تعیین کنیم چه کسی امام است و چه کسی نایب امام؟ مردم به این میگویند امام خمینی ما هم باید بنویسیم امام خمینی. این مثل «آقای فلانی» است. حالا به این میگویند، امام. اگر ما میگوئیم دمکرات هستیم، اکثر مردم به این میگویند امام، ما هم باید بگوئیم. نکته دیگری که بحث کردیم، در مورد تیتر «تظاهرات مردم علیه قطبزاده» بود. من گفتم این تیتر بیمعناست. مگر تمام مردم علیه قطبزاده تظاهرات کردهاند؟ او، هم طرفدار دارد و هم مخالف. منظورم این است که واقعا مساله اصلی برای همه ما حفظ «شأن» روزنامه بود. به همین جهت هم وقتی پسر طالقانی را دستگیر کردند و آن داستان پیش آمد، تیتر آیندگان این بود: «مذاکرات مهم خمینی ـ طالقانی». اینجا دیگر نه امام گفتیم و نه آیتالله. دو شخصیت سیاسی بودند که داشتند با هم مذاکره میکردند.
س: آیا روزنامه آن دوره تحت تأثیر احزاب چپی بود؟
ج: نه. خود من از حزب توده متنفر بورم و تردید نداشتم که اینها جاسوسند. یکی از دوستان ما در شورای سردبیری، وقتی کیانوری و دار و دسته رهبران حزب توده وارد ایران شدند، میخواست این خبر را در میان تیترهای صفحه اول بگذارد. اما اکثریت داد و فریاد راه انداختیم که این خبر اصلا اهمیتی ندارد. خود من گفتم که یک مشت جاسوس وارد مملکت شدهاند. اگر میخواهید تیتر بزنید، این است. بنابراین، خبر منتقل شد به پائین صفحه اول. ما میگفتیم اصولا خبری را که منبع داشته باشد باید چاپ کرد. مگر اینکه با اهمیت و آشکار باشد.
س: بحران «تهدید کننده» کی شروع شد؟
ج: درست میگوئید. بحران، واقعا تهدید کننده شده بود. در برابر تظاهرات که هر روز علیه ما میشد، من به شرافتم قسم میخورم که نه از زندان ترس داشتم و نه از اعدام (در آن موقع دیگر جوش آمده بودیم و شرایط طوری شده بود که به این چیزها فکر نمیکردیم). با این حال تنها وحشت من از این بود که «لینچ» بشویم. یعنی بیایند ما را تکه تکه بکنند. آن جمعیتی که ما میدیدیم واقعا وحشتناک بود و هرکاری از آن برمی آمد.
ماجرای جالب دیگر آن زمان ماجرای «فرقان» بود. یک شب، سخنگویی از طرف گروه «فرقان» به روزنامه تلفن کرد. گفت یک نفر را بفرستید از اداره روزنامه برود بیرون، زیر اتومبیل اوپل سبز رنگ شماره فلان، یک کارتون سبز رنگ هست، بدارد. باید توجه داشته باشید که در آن شرایط این کارتون میتوانست بمب باشد. جالب آنکه به محض شنیدن این پیام، بیشتر از بیست نفر داوطلب شدند که بروند آن بسته را بردارند. منظورم توصیف روحیه عمومی بود (البته من جزو داوطلبان نبودم!) بهرحال رفتند و آوردند. در کارتون مقادیری اسناد فرقان بود که سوابق روحانیون را فاش میکرد.
خلاصه، در آن روز بخصوص سه مطلب اساسی در روزنامه چاپ شد. یکی در مورد طالقانی، یکی راجع به خمینی، یکی هم همین اسناد فرقان. ما اشتباه کردیم و جلوی همان مستخدم حزبالهی گفتیم که فردا، روزنامه مثل بمب خواهد ترکید. مستخدم حزبالهی به آنی ناپدید شد. فردا صبح که روزنامه درآمد، اعلامیه «امام» هم منتشر شد که «من این روزنامه را هرگز نمیخوانم». اتفاقا در آن روز یکی از مهمترین عناصر شورای سردبیری که مسئول روابط عمومی و تماس ما با دولت و رژیم بود هم به سفر رفته بود. ما بسیار وحشتزده شدیم و گفتیم مرگمان حتمی است. شب در جایی از اداره روزنامه جلسه کردیم، چه کار کنیم. یک عده میگفتند اعتنایی به اعلامیه خمینی نباید کرد. گروهی دیگر از جمله من میگفتیم، اصلا روزنامه را ببندیم، چون این اعلامیه حکم قتل ماست. بالاخره روز بعدش روزنامه را در چهار صفحه سفید، که فقط در صفحه اولش مطلبی چاپ شده بود در آوردیم. فروشش واقعا بینظیر بود. صبح، ساعت پنج، جلو روزنامه شاید پنج هزار نفر جمع شده بودند که روزنامه را بخرند. پیاده، با اتومبیل، زن و بچه…
س: چطور آن چپیهایی که مورد حمایت شما بودند، به حمایت آیندگان نیامدند؟
ج: چپیها پیشنهادش را کردند ولی ما رد کردیم. برای اینکه در آن صورت واقعا وارد جنگ تمام عیار میشدیم. «جبهه دمکراتیک ملی» متین دفتری اعلامیه داد که برای دفاع از آزادی و حمایت از روزنامه آیندگان تظاهرات میکنیم. در آن تظاهرات طرفداران ما حداکثر سی هزار نفر بودند. اما جمعیت مخالف تمام دور ما را گرفته بودند. خلاصه، آن روز قطعنامه تظاهرات را با بدبختی فراوان و در میان فحش و فصیحت خواندیم. با افراد واقعا کثافت مطلق طرف شدیم، و قال قضیه را کندیم. بالاخره با آبروه دوباره روزنامه را چاپ کردیم. اما تصمیم گرفتیم دیگر از آن تیترهای چند ستونی و اینها نزنیم. میخواستیم روزنامه و فضا را آرام کنیم. اشتباه ما این بود که خیال میکردیم مساله شکل و «فرم» است. در حالی که مطلقا چنین بنود. بهرحال، حکم نابودی ما صادر شده بود و هر ترفندی هم میزدیم فرقی نمیکرد. روزنامه جمهوری اسلامی، ناسزایی نبود که به ما نگوید. در آیندگان، ما در عین حال که معتقد بودیم دولت بازرگان اهمیتی در مملکت ندارد و در برابر آخوندها، به اصطلاح حرف مفت است، ولی میگفتیم که این دولتی است که به هر حال قانونی و وجود دارد. در نتیجه، در مقابله میان دولت و سایر ارگانهای قدرت مثل کمیته و پاسداران و غیره، جانب دولت را میگرفتیم. یادم است که آیندگان دو سه مقاله نوشت در این مورد که «مشروعیت دولت را تحکیم کنیم» آنوقت همین دولت، دولتی که برای دفاعی از مشروعیتش تلاش میکردیم، بر سر همین جریانات، تصمیم گرفت ما را از طریق امتیاز آیندگان تحت فشار بگذارد. با این بهانه که این روزنامه صاحب ندارد.
س: آیندگان چگونه تعطیل شد؟
ج: بعد از آن ماجراها، دیگر چند روزی بیش طول نکشید. البته دیگر خود من هم در اداره روزنامه نبودم. آیندگان بر سر یک ماجرای احمقانه تعطیل شد. روزنامه «فانشنال تایمز» مقالهای نوشته بود در مورد وضعیت تسلیحاتی ایران و عراق. اینکه این طرف چندتا هواپیما دارد، و آن یکی چندتا تانک و از این چیزها. روزنامه ما این را ترجمه کرد و چاپ کرد. اینها گفتند جاسوسی کردهاید و افشاء اسرار نظامی! هیچ دیگر، ریختند و بستند و چند نفری را هم گرفتند. تنها کسی را که نتوانستند بگیرند یکی از اعضاء شورای سردبیری بود که در کوی نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات زندگی میکرد. وقتی رفتند او را بگیرند، تمام ساکنان کوی رفتند روی پشت بام و «الله اکبر» گفتند و نگذاشتند او را بگیرند!