مبتنی کردن عملی به عمل دیگری، ما را از توجه به ماهیت افکار و عمل خویش باز و از بررسی ریشهای فرهنگ خود دور داشته و خالی از تأثیر بیدارکننده است. در دایرهٔ بسته این نوع روش بحث میتوان تا ابد پا برجا ماند و انگشت اتهام را همواره به سوی دیگری نشانه رفت و از نگاه کردن به خود پرهیز داشت. طبیعیست نیروهای حقمدار گریزان از اصل پذیرش مسئولیت از چنین روش «گفتوگویی» به غایت استقبال میکنند. طبعاً استقبال نیکفر از پاسخ به نوشتة گنجی از آن روست که این زبان و این گونه رویکرد به مسئله را بهتر میفهمد.
با آشنا سخن آشنا بگو!
گفتوگوی اکبر گنجی و محمدرضا نیکفر
فرخنده مدرس
در ادامه بحث فرایافتِ «دگراندیشی» که آقای محمدرضا نیکفر از آن در سخنرانی خود (حقیقت و مرگ؛ به یاد اعدامشدگان دهه ۱۳۶۰)۱ به عنوان «حقیقت» اعدامشدگان آن دهه یاد کرده بود، آقای اکبر گنجی در نوشتهٔ خویش (جمهوری اسلامی: «رژیم کشتار»؟)۲ مناقشهای بر آن سخنان وارد نمود که نه تنها کمکی به گشایش گره موضوع و پیام اصلی آن سخنرانی ننمود بلکه در تکرار همان ادعای فاقد توضیح و مبنا به یاری آقای نیکفر آمد و روزنهای برای گریز از تنگنایی که نیکفر خود را در آن گرفتار کرده بود، گشود. تنگنای دادن نسبتِ ناروشنِ دگراندیشی به شرکتکنندگان و حامیان انقلاب اسلامی که بلافاصله و بدون فرصتی برای بازبینی در تجربه انقلابی که در راه آن جانفشانی کرده بودند، بدون کسب شناخت و اندیشیدن به معنای عمل پیشین و بنیانهای فکری که غلطک «تغییر» ایران را به حرکت درآورده بود، بار دیگر در برابر رژیم انقلابی و نظام برآمده از آن برخاستند؛ باز هم به نیت «نه تنها تغییر ایران بل جهان» به همان روش و با همان کیفیت.
ما پیش از این، در نوشته خود (دگراندیشی در منطقِ کهنه محمدرضا نیکفر)۳ در نقد آن سخنان و اعتراض به کاربرد نابجای فرایافت دگراندیشی، بر سه نکته اساسی تکیه کردیم که از نظرگاه مسئولیت، عدالت و حق، علاوه بر گشودن دریچه دیگری بر آن اعدامها همچنین دربحث و دریافت درست از فرایافتها و مفاهیمی که برای بررسی تجربهها و رویدادهای دهههای گذشته کشورمان وارد بحث سیاسی میکنیم اهمیت فراوانی دارند؛ بهویژه در جایی که این مفاهیم در خدمت پایهگزاری بنای فکری و فرهنگی تازه قرار گرفته و میتوانند مانع تکرار افکار و رفتار گذشته شوند.
نخستین تکیه بر اصل مسئولیت قدرت حکومتی بود، از جمله در بکارگیری اسباب سرکوب و قهر. در آن نوشته گفته شد؛ آن عمل معین یعنی قتل عام زندانیان و تمامی اعدامهای دیگرِ پیش و پس از آن و اساساً کشتن انسانهای بیدفاع و در بند، چه یک تن چه هزاران تن، چه در یک شب و چه طی دههها، چه با طبع خشن آیتالله خمینی و چه زیر درجهای از «رحمانیت» آیتالله خامنهای، جنایتیست که مسئولیت آن باید پذیرفته شود. بار مسئولیت آن جنایتها و بیعدالتیها و وظیفه روشن ساختن حقایقی که رفته است بر گرده حاکمان دیروز و امروز و فردای نظام جمهوری اسلامیست. علاوه بر این تکیه کردیم که مسئولیت فرایافتی است ارزشی که باید در فرهنگ سیاسی، اجتماعی و زندگی فردی جایگاه شایسته خود را بیابد. نیروهای مخالف نیز، مستقل از ماهیت افکار و سیاستهای رژیمهای وقت، به سهم و به نوع خود مسئول افکار و عمل خویشند و نمیتوانند در لحظه فرارسیدن و آشکار شدن پیامدهای مخرب برخاسته از افکار، تصمیمها و عمل، مسئولیت آن را نپذیرند و انگشت اتهام را دائم به سوی دیگری نشانه روند.
تأکید دیگر، از دیدگاه حقوق انسانی و برابر یکایک قربانیان در آن حقوق، بیاعتنا به نوع تفکر و وابستگیهای سیاسی اعدامشدگان در تمامی طول عمر نظام اسلامی بود که بر پایه آن، تنگنای نگرشی نیکفر و بیعدالتی نهفته در دیدگاه وی در دفاع از «خودیهای انقلابی» و آغاز تاریخ ظلم از اعدامهای دهه شصت به بعد ـ در اصل ارتکاب همان روشی که به گنجی نسبت میدهد ـ را نشان دادیم و در ادامه گفتیم که پافشاری بر لغو مجازات اعدام و تأکید بر خواست التزام عملی و قانونی به حقوق بشر نیز از این تجربههای تلخ، اما بیدارکننده، عبور کرده و از این نظرگاه است که کشتن هر انسان در بند و بیدفاع و یا شکنجه و شکستن روان و پایمال کردن کرامت و حرمت انسانی، عملی جنایتکارانه و ناقض حقوق قربانیان محسوب میشود.
تکیه سوم بر ضرورت تفکیک میان فرایافت حق دگراندیشی و مضمون اندیشهها بود؛ ضرورت دفاع از حق دگراندیشی به عنوان یک فرایافت کلی و ارزشی، اما حساسیت و کنجکاوی برخاسته از مسئولیت در برابر اندیشههای معین که خود را بر بستر جامعه میگسترانند و در صورت بسته ماندن زبانهای نقد، به هر ملاحظهای از جمله به نام مبارزه با رژیم استبدادی و ارتجاعی یا هر صفت دیگری، خطر غلبه گفتمانی داشته و عمل اجتماعی زیر نفوذ خود را به مسیری که نباید، هدایت میکنند و نتایج عملی را که نباید، همراه خواهند داشت.
تجربهها، چه در رژیم گذشته و چه رژیم اسلامی، نشان میدهند؛ جوسازی «مبارزان» و آفریدن ترس از متهم شدن به دفاع از رژیمها یا وادادن و سازش در مبارزه، که وحشت انزوا در «صف مبارزین» و تنها ماندن را به همراه دارند، در قیاس با سانسور و استبداد حاکمان، در بستن زبانها و نشنیده ماندن صداهای تردید و پرسش، پرنفوذتر و تأثیرگذارتر بوده است. امروز با نگاه به زبانهای باز و عقلهای مستقل پرسشگر جای امید بسیاریست که تابوی جوسازی «مبارزاتی» شکسته باشد و در پرتو بلوغ و قوه داوری نسل تازه سیاسی دیگر نتوان هر پرسش، تردید و نقد خلاف میل را همچون آقای نیکفر به نام «همپوشی» با رژیم و یا استناد به «گسستهای زندگینامهای» به سکوت وادار کرد. از دید نسل امروز سرآمدی ایران آقای گنجی یا هر کس دیگری، حتا اگر در موضع دفاع از کلیت نظام ایستاده و یا با جناحهایی از آن همدلی داشته باشد، برای سخن گفتن و ابراز نظر در بارهٔ رخدادها و وقایع تاریخی به سابقه مبارزاتی مورد تأیید یا اجازهنامه «مبارزین» پا برجا بر افکار گذشته خود که ظاهراً از فقدان «گسست» از سوابق فکری و سیاسی و رویکردی خویش، بسیار مشعوف و سربلندند، نیاز ندارند.
و اما نوشته آقای گنجی وارد کردن مغلطهای بود در بحث، زیرا توجه را از موضوع اصلی منحرف کرده و خود نیز خواسته یا ناخواسته توجهی به اصل بحثی که مطرح شده ندارد و همان منطق نیکفر را دنبال میکند و حتا معنای «فاکتهائی» را که برمیشمارد، درنمییابد. موضوع اصلی در سخنان نیکفر ، دادن نسبت دگراندیشی به گروههای انقلابی بود که بلافاصله پس از به ثمر رساندن انقلاب و در مدت کوتاهی پس از آن؛ بدون فرصتی برای بازنگری و شناخت و تأمل در همان اندیشهها، به مخالفت با رژیم برآمده از انقلاب برخاستند. پرسش اصلی از آقای نیکفر ـ مدعی «دگراندیشی» ـ این بود که نیروهای انقلابی «دگراندیش» با کدام دستگاه و مبانی فکری وارد میدان تلاش برای به ثمر رساندن آن انقلاب شدند؟ و بعد با کدام فکر «دیگری» بلافاصله؛ در فقدان فرصت به دلیل مشغولیتهای انقلابی و بدور از بازبینی در افکار گذشته و نتایجی که به بارآورده بودند، به مخالفت برخاستند؟ پرسش این بود که آیا میتوان «مخالفت» را به تنهایی مبنا و مثبِت دگراندیشی قرار داد؟ آیا «مبارزان دگراندیش» ملزم به روشن ساختن مبانی فکری خود نیستند؟ آیا به این پرسشها پس از آن ادعا میتوان بیاعتنا ماند؟ آیا پاسخ و روشنگری در باره پرسش بغایت مهم از معنا، ماهیت و مبانی فکری انقلابی که با پشتوانه مردمی و حمایت قاطع و انکارناپذیر روشنفکران و سرآمدان فرهنگی سیاسی صورت گرفت، شأن اعتباری ندارد؟ یا آیا میتوان تنها با استناد به کارنامه رژیم برخاسته از انقلاب و با چنگ انداختن به چند شعار، از جمله شعار «حزب فقط حزبالله» از آن عبور کرد؟ اگر چنین باشد؛ پس تکلیف فریادهای دیگر و شعارهایی نظیر «تنها ره رهایی ره سرخ فدایی» چه میشود؟ آیا اساساً این گونه استنادات سطحی پاسخ شایستهای به آن پرسش ژرف تاریخی و پرشأن است؟ آیا میتوان وزن سنگین آن انقلاب و بهای عظیمی که کشور و ملت ایران بابت آن تجربه تاریخی پرداخت، با چند شعار سبکسرانه و سطحی معادل قرار داد؟ نه! ما چنین روشهایی را شایسته جامعه سرآمدی امروز ایران نمیدانیم. این گونه نمیتوان بحث کرد.
شاهد در برابر شاهد و ادله بر دلایل بسیار است. خشونت فکری و فرهنگی حریف را هم تنها نمیتوان با اثبات اینکه نخستین گلوله از لوله تفنگ کدام صف بیرون آمد به اثبات رساند و حقمدارانه گردنفرازی کرد. در برابر این تاریخ دراز خونین همه ما سرافکندهایم. در چاه ویل سند در برابر سند، دلیل در برابر دلیل، عدد در برابر رقم و زدن اتهام متقابل و جعل تاریخ و سپس با تحمیل روایت دلخواه خویش بدان، راه به جایی نمیبریم، که همواره روش روشنفکری ما بوده و بارها آن را پس از هر شکست در رخدادهای مهم تاریخی، از ناکامی انقلاب مشروطه گرفته تا کودتای ۲۸ مرداد و انقلاب اسلامی و حوادث پس از آن، هر بار به بهای پایینتر رفتن در ضعف اخلاقی و فرهنگ سیاسی جامعه ایرانی، آزموده است. پاسخ به پرسش ماهیت انقلاب و روشنگری در باره حلقههای پیوند مبانی فکری انقلابیون در این پاسخهای سطحی نمیگنجند، همت والای دیگری میطلبد و در گرو تدوین ایدئولوژیهای انقلاب ایران است. طبعاً پای تدوین علمی و نظری که به میان آید، ملاحظه هیچ کس را نخواهد کرد و در قید مصلحت «مبارزین» و هیچ مصلحت سیاسی دیگری نخواهد ماند.
اما تا آن زمان، باید به خاطر آقای نیکفر و گنجی بیاوریم که نامها و عناوین گروههای سیاسی در آن روزگار کمتر از عناصر محتوایی و حلقههای پیوند گفتمانیشان اهمیت داشتند. از منظر مبانی آزادیخواهی و احترام به حقوق فردی و حکومت قانون برخاسته از اراده و عرف مردم و فرایافت حق در برابر مسئولیت، عدالت در برابر آزادی مارکسیست ـ لنینیستهای انقلابی ایران همانقدر مذهبی و ضد مبانی «مدرنیته» بودند که مذهبیهای انقلابی ما مارکسیست و ضد غرب و ضد نظام آزادی. اگر تاریخ مدرنیته در ایران ــ که بهتر است بجای آن از تاریخ مشروطیت در ایران نام ببریم، که نامی آشناتر و شناختهتر است ــ خوانده و فهمیده شود، آشکار خواهد شد که، تنها به عنوان یک نمونه، فرایافت و معنای نظری عرفیگرائی، به مثابه آستانه و زمینهٔ معتبر حکومت قانون و سرآغاز سیاستمداری بر مبنای عقل مستقل از دینمداری و ایدئولوژی، همانقدر در مبانی فکری مارکسیستهای ما غایب بود که مورد بیزاری نیروهای مذهبی و ملی ـ مذهبی انقلابی. شگفتآور آنکه هنوز هم میان همان نیروهایی که با تمام وجود از انقلاب ایران دفاع میکنند ـ از جمله آقایان گنجی و نیکفر ـ به رغم همه مخالفتی که باهم دارند، توافقی ناگفته وجود دارد که از پیگیری مبانی ایدئولوژیک انقلاب اسلامی و دیدن آن در آینه انقلاب مشروطه سرباز زنند، یا حداکثر انقلاب اسلامی را ادامه همان انقلاب مشروطه بنامند!
و اما اکبر گنجی، در برخورد به اعدامهای رژیم، علاوه بر انحرافی که در توجه به بحث اصلی و پرسشهای تردیدآمیز بر آن وارد میکند، با مناقشهای آماری و عددی، تقدم و تأخر تاریخی، گرفتار بودن خویش را در همان منطق کهنه نیکفر، البته از زاویهٔ دیگری نمودار میسازد و نشان میدهد که گریبان وی نیز در بندِ تنگِ انداختن مسئولیت سیاستهای سرکوبگرانه و عمل وحشیانه قتل عام زندانیان به گردن مخالفین و اقدامات گروههای مسلح گرفتار است. آنچه این دو نگرش در دو جبهه ظاهراً مخالف را به هم پیوند میدهد، غایب بودن عنصر تعمق و تأمل بر عمل و فقدان آمادگی در پذیرش مسئولیت ناشی از عمل برخاسته از افکاری است که باید به عنوان دستگاه فکری و نگرش در خود و بر پایه عناصر تشکیلدهنده آن بررسی شود. مبتنی کردن عملی به عمل دیگری، ما را از توجه به ماهیت افکار و عمل خویش باز و از بررسی ریشهای فرهنگ خود دور داشته و خالی از تأثیر بیدارکننده است. در دایرهٔ بسته این نوع روش بحث میتوان تا ابد پا برجا ماند و انگشت اتهام را همواره به سوی دیگری نشانه رفت و از نگاه کردن به خود پرهیز داشت. طبیعیست نیروهای حقمدار گریزان از اصل پذیرش مسئولیت از چنین روش «گفتوگویی» به غایت استقبال میکنند. طبعاً استقبال نیکفر از پاسخ به نوشتة گنجی از آن روست که این زبان و این گونه رویکرد به مسئله را بهتر میفهمد.
امکانات بایگانی رخدادهای گذشته نزد آقای گنجی و یا حافظه پرگنجایش ایشان بسیار درخور تمجید است و حسرت به دل فراموشکاران میاندازد، اما از کنار مسئله اصلی عبور کرده و این پرسش را بیپاسخ میگذارد که سلسله فاکتهای ارائه شده و ترتیب زمانی اقدامات گروههای انقلابی ـ نظامی، و مقدم بودن اقدامات مسلحانه سازمانهای قومگرا و چپهای جداییخواه و عملیات تروریستی و جنگ مسلحانه شهری سالهای شصت و یا اقدام به حمله نظامی به کشور به مزدوری و از پایگاه زمینی تجاوزگران صدامی و زیر فرمان بیگانگان، آیا توجیهی بر جنایت اعدام هزاران انسان در بند است، حتا اگر قربانیان، هواداران دربند آن گروهها بوده باشند؟ آیا ایشان درنمییابند که توجیه عمل رژیم انقلابی و شادمانی انقلابیون، به میل انتقامجویی از کارگزاران و عناصر رژیم گذشته، که گنجی هم مانند نیکفر آن قتلها را مسکوت میگذارد، یا توجیه قتلعام زندانیان به دست رژیم اسلامی به دلیل ترس از عملیات مسلحانه گروههای سیاسی ـ نظامی در مرزهای ایران و اقدامات تروریستی آنان در داخل شهرها و برای زهر چشمگرفتن یا هر انگیزه دیگری، در اصل استوارتر و بلندتر کردن دیوار بیمسئولیتی زمامداران و فرمانروایان ایران، این «قادران مطلق» اما بیکفایت است؟ بالا بردن دیوار بیمسئولیتی کسانی که خود را مالک هست و نیست ملت میپندارند، اما از قوه عقل و نگاه بلند در خدمتگزاری به حفظ امنیت و انسجام ملی بیبهرهاند؟ آیا سیاست و روشهای پر حب و بغض و سراسر آلوده به ولع حفظ قدرت و یا سراسر ستمگری زبونانه و بیعدالتی ناشی از ترسِ از دست دادن قدرت نشانة فقدان درک اقتدار مشروع و منشأ حقیقی آن نیست؟ آیا آنها اصلا رابطه میان اختیار و مسئولیت را میفهمند؟ آیا نیروئی تا به این درک نرسد شایسته فرمانرواییست؟
بارها شنیدهایم و خود نیز گفتهایم که رژیمها و مخالفینشان، بر هم تأثیرگذارند و یکدیگر را میسازند. از آقای گنجی لازم است بپرسیم؛ آیا زمان آن فرا نرسیده است که مشترکاً در این سخن نیز موشکافی بیشتری کنیم و خود را از زیر بار صِغاری که در آن نهفته است بیرون آوریم؟ البته در صحنه تصمیم و سیاست بیعقلان مستبد و عمل بیاختیار مخالفین ناآگاه و مستعدین «فریبخوردن» در بیدانشی، نمایش چنین مذلت و حقارتی را بسیار میتوان نظاره کرد. اما آیا ملت ایران راه را برای بیرون آمدن از چنین حقارتی نشان نمیدهد؟
ملت ایران و طبقه جدید سیاسی و سرآمدی آن اگر قرار بود زیر چتر توجیه آن گفته؛ عقل خود را به دست رژیم اسلامی و اختیاردارانی نظیر رهبر با «بصیرت» آن و رئیس جمهوری چون احمدینژاد و سیاستگزاران امنیتی ـ نظامی و اعلام آمادگی دایمیشان در سرکوب و به راه انداختن جنگ و خونریزی میدادند، اگر این ملت معیارهای فرقگذاری و قدرت گزینش عقلانی و اخلاقی نداشت، و در هر لغزشگاه این سالهای خطر بیدار نبود و بیاری سرآمدان تازه و تجربهآموخته خود، خوب را از بد و بد را از بدتر و بدترین را از همه اینها بجا و به موقع تشخیص نمیداد، اگر این ملت این چنین دلبسته حفظ سرزمین و بیداری و غلیان این دلبستگی در این دهههای سیاهکاری رژیم اسلامی نبود، اگر حفظ کشور، به مثابه نگهداری مکان هستی ایرانی و بسترِ بودوباش برای این مردمان اولویت نمیداشت، آیا فکر میکنید در برهم زدن اوضاع و به آتش کشیدن هستی خود و نسلهای پس از خود و نشاندن خویش بر خاک سوخته و سیاه فلاکت و شوربختی و دست دراز بیگانگان، از سوریها و لبنانیها و عراقیها و لیبیاییها و. . . چیزی کم میآورد؟ آقای گنجی بهتر است، بجای این همه نگاه «ماکس وبری» و تلاش در نظریهپردازی در باره حکومت اسلامی، که هیچ امتیازی نداده است، مگر مطمئن از قدرت پسگرفتنش نبوده باشد و همواره آماده بستن و زدن و ممنوع کردن و دستاندازی به حقوق ملت بوده است، و بجای بکارگیری این همه حافظه رقمی و عددی و تاریخشماری ظاهری حوادث، گامی بالاتر از این «واقعیتها» اندکی هم صرف وقت و توجه به روحیات ملت ایران بکنند که تاریخاً درکی ژرف، و خردی ذاتی آفریده که از هر رژیم مستبد و هر نیروی ایلغار کوتهبینی پایدارتر بوده و ایران را حفظ کرده است.
شاید آن گفته مبنی بر وابسته کردن عمل رژیمها به مخالفین و برعکس و خلع هر دو طرف از شأن داشتن اختیار عقل، با نگاه به شرایطی از سلطه وضعیت ناآگاهی که «فریبخوردگی» مورد نظر آقای نیکفر از آن برمیخیزد، و یا همفرهنگی و خشونتگرایی حکومت و مخالفین انقلابی که هر دو بر سر «تسخیر قهرآمیز قدرت» بایکدیگر میجنگیدند، که گنجی میگوید و نیکفر عملاً آن را در پاسخ خود به گنجی تأیید میکند، و در شرایط تسلط افقهای تنگ و رویکرد محدود یگانه به سیاست به معنای کسب قدرت و حفظ آن به هر قیمت، از درجهای از اعتبار و درستی برخوردار باشد، اما در شراط تسلط آگاهی، نگاه از بلندای خرد و به کار انداختن عقل مستقل چطور؟ آیا در صورت تغییر رویکرد به سیاست، نه به عنوان ابزار جنگ قدرت، بلکه به عنوان یک «فضیلت» و یک امکان معجزهآسای بهبود حال و روز مردمان وضع به همان منوال میماند؟ در بسط و گستردن نگاه به سیاست به عنوان فضیلت و امتیاز خدمت به کشور و بهبود زندگی مادی و فرهنگی مردمان، بیتردید آن گفته رنگ خواهد باخت و ما همه در بیرنگی آن و رهایی از شائبههای بسیارش احساس آزادی عملی بیشتری خواهیم کرد و به مسئولیت خویش بیشتر و بهتر پی خواهیم برد.
ما اگر در مواضع پیشین و بحثهای امروز خود لازم دانسته و میدانیم بر افکار و اندیشههای انقلابی و فرهنگ خشونتبار صف مخالفین و روشهای نامشروع مبارزاتی گذشته ـ از جمله گذشته خویش ـ انگشت گذاشته و بگذاریم، اولاً برای بیرون آوردن خود از «شگفتزدگی» از روزگاریست که آن انقلاب بر سر ما و ایران آورد و دوم برای زدن حداقل سوزنی به پهلوی سهم خود در آن انقلاب و حوادث پس از آن، از سر انصاف است، اگر میخواهیم جوالدوزی به پهلوی حریف فرو بریم.
ـــــــــــ
۱ – http://www. akhbar-rooz. com/article. jsp?essayId=55831
2 – http://news. gooya. com/politics/archives/2013/11/170162. php