زبان فارسی، فقط یک زبان نیست بلکه روح و جان ملتی ۲۵۰۰ ساله است که ایستاده و از پس دهها حوادث، همچنان بر جا مانده است. خوب است بدین نکته توجه دهیم که ایران طی ۱۳۰۰ سال اخیر، حتی یک نظریهپرداز خلافت ندارد. در حالیکه در سایر نقاط جهان اسلام متفکران اخوان، سلفیها و طالبان را میبینیم که همگی در پی احیای خلافتاند، اما ایرانیان همواره در پی یک شاه آرمانی بودهاند که محور اندیشه ایرانشهری محسوب میشده است. به تعبیر حافظ، همه سموم آمدند و رفتند اما یاسمن بر جای خود با قیست».
معنا و مقام اندیشیدن در جامعه امروز
آغازگر بحث این نشست دکتر قدیر نصری، عضو هیات علمی علوم سیاسی از دانشگاه خوارزمی بود که مقدمه خود را به تعریف اندیشیدن و اندیشه سیاسی اختصاص داد. به گفته وی اندیشیدن به هستیشناسی (آنچه برای شناخت برگزیدهایم) و معرفتشناسی (حدود و صلاحیت فهم ما از آن چیز) را نمیتوان اندیشه سیاسی نامید. اندیشه سیاسی هنگامی رخ میدهد که به غایت نظم سیاسی، حدود حق حاکمیت، موضوع حق اعتراض و به تبع آنها به مفاهیمی مانند آزادی، امنیت، رفاه و کرامت و مسئولیت انسان پرداخته شود. بر این اساس، اندیشه سیاسی، شکل دهنده تصمیم سیاسی است و تصمیم منهای تامل فکری، مخاطرهای است بس عظیم!. به گفته دکتر نصری، تصمیم مبتنی بر اندیشه صائب میتواند حیات انسانها را بارور کند و بالعکس، یک تصمیم سیاسی شتابزده میتواند هزاران هزار انسان را مایوس و ناامید کند. بنابراین اندیشیدن برای سیاست ورزی، اهمیتی حیاتی دارد.
نکته مهم دیگری که دکتر نصری بدان تصریح نمود این بود که «تصمیم سیاسی و کار اندیشهای مانند کار دندانپزشکی نیست که نهایتاً دندانی یا دندانهای را ترمیم میکند. این حرفه البته در جای خود ضرورت دارد ولی به هر حال مقدمهای است برای بهتر زیستن! پس از آنکه این مقدمات ضروری (مانند دندان سالم و….) مهیا شدند، تازه اندیشیدن و هنر و تبحر سیاست ورزی آغاز میشود. اهمیت چنین حرفهای و چنین دانشی وقتی خوب و عمیق مشخص میشود که به یک نکته دیگر توجه کنیم و آن اینکه انسانها فقط یک بار متولد میشوند و عمر مانند تیری که از کمان میرود، به سرعت سپری میشود و در این فراگرد، ما حق نداریم این یگانه حق اساسی را تباه و کوتاه کنیم. تصمیم سیاسی درست و مبتنی بر اندیشیدن، میتواند این عمر به سرعت در حال عبور را بارور سازد و تصمیم سیاسی بیگانه از اندیشه هم میتواند این یک عمر را سیاه و تباه کند. با این وصف اندیشیدن هم ظریف است و هم حیاتی! چون با حیات انسانهای پرشماری سروکار دارد. بنابراین، علم سیاست و تصمیم سیاسی، اهمیت والایی در حیات انسانها داشته و تاریخ و اکنون آن را باید جدی گرفت. کوشش، اثر و نظر دکتر سید جواد طباطبایی هم، بر اساس چنین نگاهی و در چنین فضایی مهم و جدی است.»
دکتر نصری در انتهای سخن خود پرسشهایی را مطرح و از دکتر طباطبایی درخواست کرد توضیحی در باب آنها طرح کند. نصری ابتدا از «دلایل ارجاع مکرر و پی در پی به بعضی از منابع»، سوال کرد و در ادامه از طباطبایی سوال نمود که «آیا اکنون پس از قریب به نیم قرن تفحص در اندیشه سیاسی، آیا فکر نمیکنید بعضی دیدگاههای شما اشتباه بوده و نیاز به بازنگری دارد؟!»
آثار و افکار سید جواد طباطبایی: روایتی و تاملی
دکتر سید جواد طباطبایی، به عنوان یکی از استادان پرکار و صاحب سبک در پرداخت فلسفی ماجراهای سیاسی، طی دو دهه اخیر هزاران صفحه متن نگاشته و صاحب «نظریه انحطاط ایرانی» است. او طی حدود ده اثر، این ایده را طرح و پیگیری کرده است که دنیای ایران زمین، از قرن سوم و چهارم هجری به بعد، اندیشه و فلسفه سیاسی را ترک گفته و حملات مغولان و گرایشهای صوفیانه، مجالی به بروز و ظهور اندیشه ایرانشهری نداده است. این دیدگاه سید جواد طباطبایی مورد انتقاد نویسندگان متعددی قرار گرفته است. اما، اعضای گروه روندهای فکری این مهم را به صورت تخصصی و فارغ از سوگیریهای غیر علمی مورد بحث و فحص قرار داده و به نتایج قابل توجهی رسیدند.
آقای مهدی روز خوش که پایان نامه فوق لیسانس خود در دانشگاه خوارزمی تهران را با تمرکز بر آثار و افکار سید جواد طباطبایی نگاشته و کار درخشانی را به دفاع سپرده است، پس از روایت ایده مرکزی طباطبایی، تاملات انتقادی خود بر آرای دکتر طباطبایی را چنین گزارش نمود:
۱ـ «نخستین سؤالی که مهم و اساسی مینماید این است اصطلاح «اندیشه سیاسی ایرانشهری» است که به کرات در آثار دکتر طباطبایی آمده و به نظر میرسد ایشان آن را مفروض گرفتهاند در حالیکه مضمون و قراین آن روشن نیست! آنچه ما در سیاستنامههای دوره ساسانی که به دوره اسلامی منتقل میشوند میبینیم بحث درباره خصوصیات فردی شخص حاکم است نه مناسبات سیاسی به معنای دقیق کلمه، سیاست در این آثار، تمشیت امور است و البته گاهی هم تنبیه و مجازات، همان طور که مستحضرید اندیشه سیاسی از زمانی موضوعیت پیدا میکند که بحث از رأس هرم قدرت سیاسی (قبله عالم) به ضوابط و نهادهای اعمال قدرت منتقل میشود و مسئله قانون به عنوان امری انتزاعی که از هر شخصی استقلال دارد به میان میآید. خود حضرتعالی گفتهاید که شاه آرمانی در کانون اندیشه سیاسی ایرانشهری قرار داشته و دگرگونیهای سیاسی و حوادث تاریخی با توجه به تحولات شاهی آرمانی قابل توضیح بوده است. اما به اعتقاد شما، به دنبال یورش مغولان روایتی از تصوف عامیانه جانشین اندیشه سیاسی ایرانشهری شد و با تبدیل آن به الگو و نظام گفتاری مسلط اندیشه در ایران، همه عناصر و مفردات اندیشه ایرانی با توجه به منطق آن مورد تفسیر قرار گرفت و در نتیجه اندیشه سیاسی ایرانشهری جنبههای آرمانی خود را از دست داد و تبدیل به نظریه سلطنت مطلقه شد. امری که بویژه با ادغام نظریه سلطنت مطلقه در ترکیب تشیع- تصوف- سلطنت در دوره صفوی تثبیت و دریافت عرفانی اندیشه سیاسی ایرانشهری نیز یکسره در خدمت سلطنت مطلقه درآمد و نظریه سلطنت مطلقه جانشین اندیشه سیاسی ایرانشهری شد. در حالی که برخلاف نظر شما در اندیشه ایرانشهری، چون شاه دارای فرّه ایزدی و برگزیده خداست قانون متحرک محسوب میشود و از آغاز هم همین بوده بنابراین «اندیشه سیاسی» نامیدن آن به استدلال اساسی تری نیاز ندارد؟
۲ـ بحث نوزایش که شما به اقتفای نویسندگان غربی در باره سدههای ۳تا۶ هجری مطرح کردهاید آیا در مناسبات اجتماعی و سیاسی هم خود را نشان میدهد یا خیر؟ اگر نیست دلیل شکاف نظر و عمل چیست؟ آیا این بر نمیگردد به اینکه اساس و قوام مدینه اسلامی به خلاف polisیونانی نه به فلسفه بلکه به شریعت بوده است چنانکه فقه در تمدن اسلامی مبنا و اساس مناسبات و تعاملات اجتماعی بوده است و به نوعی نقش «حکمت عملی» را ایفا میکرده است بنابراین چه بسا که پژوهش در فراز و فرودهای الهیات و تفکر دینی بهتر بتواند تاریخ ایران را از منظر اندیشه توضیح دهد و مبنایی درونمان (از درون) برای «طرحی از نظریه انحطاط» قرار گیرد تا تحلیل سیر نزولی اندیشه فلسفی و سیاسی، بویژه با التفات به این نکته که دکتر طباطبایی نتایجی را که از تحولات حوزه اندیشه میگیرد به تمدن ایرانی ـ اسلامی تعمیم میدهد البته آقای دکتر این کار را تا حدودی در آثار خود انجام دادهاند و سیطره تفسیر شرعی از شریعت به عنوان یگانه درک از دیانت متعاقب حمله مغول را از دلایل انحطاط دانستهاند اما به صورت استطرادی و مجمل.
۳ـ نکته سوم اینکه، آقای دکتر در آثار خود بارها به مسئله سنت پرداخته و بویژه مسئله نقد سنت از مجرای اندیشه جدید را طرح کردهاند که ابهام زیادی دارد این با تحولی که در سنت مسیحی صورت گرفته در تعارض است چرا که در غرب تحول از درون سنت بدون هیچ طرح پیش ساخته و غایت عملی صورت گرفته است. تامس آکوئیناس و ویلیام اکام سنت را از سکوی تجدد نقد نکردهاند اما ما با سنت مواجهایم و چه بسا که نقد سنت الزاماً ما را به مقصد مورد نظر نرساند، مسئله دیگر آنکه آیا این به آن معنا خواهد بود که سایر لایههای سنت (ایران باستان، اسلام و فلسفه یونان) در تجدد مستحیل خواهند شد؟
۴ـ یکی ازعواملی که آقای دکتر به عنوان زمینه سازهای انحطاط نام بردهاند مسئله عرفان و بیاعتنایی به دنیاست اما در تاریخ غرب پروتستانتیزم جز این نبود یعنی مروج بازگشت به زهد مسیحایی و پرهیز از آلودگی به دنیا بود اما به ضد خود تبدیل شد و منشأ تحولات اساسی در جهت بسط تجدد و بویژه مناسبات سرمایه دارانه گشت که وبرآن را شرح داده است چرا یک اندیشه در جایی باعث انحطاط میشود و در جای دیگر باعث تحول به سوی دنیای جدید؟»
پس از مهدی روز خوش، سلمان صادقیزاده هم با تحسین بانیان و حامیان این نشست با شکوه، رجوع به آرای دکتر طباطبایی را قرینهای بر موثر بودن آن لحاظ نمود و خاطر نشان ساخت که استاد طباطبایی به رغم کوششهای سترگ، مواردی را مبهم و قابل تامل باقی نهاده است که از جمله آنها میتوان به بندهای زیر اشاره نمود:
۱. «جناب استاد! با توجه به اینکه اندیشه سیاسی مستقیما به چرایی و چگونگی تولید و توزیع قدرت میپردازد و از این رو که اندیشه سیاسی و به تبع آن نظریه سیاسی مفاهیمی به ویژه انضمامیاند، آیا میتوان اندیشههای فارابی، ابن سینا، شیخ شهاب الدین سهروردی و متفکرانی از این دست را که بن مایه اندیشهآنها بیش و پیش از هر چیز فلسفه سیاسی و عمدتا کلامی است، اندیشه سیاسی به شمار آورد؟ آیا ما اساسا تا این حد در تاریخ خود اندیشه سیاسی داشتهایم؟
۲. در صورت آنکه فرض را هم بر این بگیریم که اندیشه سیاسی در تارخ فکر ما جاری و ساری بوده است، آیا میتوان اندیشه سیاسی در ایران را همچون اندیشه سیاسی در غرب با تحولات کلان سیاسی و اجتماعی در پیوند دید؟ برای نمونه ما در غرب شاهد این مسئله هستیم که اندیشه سیاسی از ساحت بسیار بالایی برخوردار بوده و مبدأ و مبدع بسیاری از تغییرات است. مثلا ما جان لاک را پیامبر انقلاب انگلستان و روسو را پیامبر انقلاب فرانسه میدانیم. در حالی که اندیشه سیاسی در ایران نه تنها تأثیر به سزایی نداشته بلکه بیشتر رویهای تجملی داشته است تا جایی که هرگاه سخن از مسائل مهم پیش آمده، اندیشه سیاسی دامن برچیده و محفل را به دیگران واگذار نموده یا اساسا به بیرون پرتاب شده است. از این روست که میبینیم اندیشه سیاسی نه در پیوند با عوام بلکه در پیوند با خواص رشد یافته است. اگر اینگونه باشد چطور میشود انحطاط ایرانیان را بر بستر فکر سیاسی تحلیل کرد؟
۳. شما از رویکردی هگلی به اندیشههای سیاسی در ایران نگریستهاید و شاید بتوان نقطه مقابل مفهوم روح در دیالکتیک هگل را، مفهوم اندیشه در آثار شما دانست. با این وجود در اندیشه هگل فرایند ایجابی- سلبی تز و آنتی تز و سنتز را باید در کنار سه فرایند از خودبیگانگی، خود یابی و بازگشت به خویشتن فهمید. فرایندهایی که در امتداد آنها روح خود را تولید، توجیه و تصحیح میکند. لذا در پدیدارشناسی روح هگل آنتی تز موجودی نیست که تز را سراسر حذف نماید. به بیان دیگر رابطه میان تز و آنتی تز رابطهای ایجابی- سلبی است و نه سلبی صرف. یعنی آنتی تز نه با حذف تز بلکه با لقاح با آن – که در یک زمان هم ایجابی است و هم سلبی – موجودیتی جدید را میسازد. اما ما میبینیم که در آثار شما رابطه سنت و تجدد رابطهای سلبی است و گویا تجدد پا بر جای خالی سنت میگذارد و نه پا بر دوش آن. این تفاوت را چگونه توجیه میکنید؟
۴. در آثار شما سخن از نقد و جرح سنت از سکوی تجدد رفته است که البته معقول و منطقی میباشد. در این راستا شما تصوف و عرفان را به عنوان عوامل انحطاط در ایران برمی شمارید. اما تجربه غرب حاکی از آن است که تجدد بر خاک سنت روییده است. مثلا اگر گفته ماکس وبر را مبنی بر اینکه پروتستانیسم خالق مدرنیته بوده بپذیریم، آنگاه با توجه به پدیده پروتستانیسم به نتایج متفاوتی خواهیم رسید. این مذهب خود متشکل از چهار زیر مجموعه اصلی یعنی کالونیسم، متدیسم، باپتیسم و پیتیسم بوده است که همگی از مکاتب ریاضت کشی رو ح بوده و صبغهای عرفانی و متصوفانه داشتهاند. در غرب این نحلهها نه تنها از سر راه تجدد بر نداشته شدند، بلکه خود راه عبور تجدد گردیدند. حال چگونه میتوان با در نظر گرفتن این تجربه تجدد را بر مبنای حذف کامل سنت توجیه کرد؟
۵. شما در بخشهایی از کتاب زوال اندیشه سیاسی در ایران، تصوف و حمله مغولان را به عنوان دلایل شامگاه اندیشه سیاسی در ایران برشمردهاید، آیا این دلایل خود معلول مسائل اجتماعی دیگر نبودهاند؟
۶. ما در طرح مباحث مدرنیته و تجدد بیش از آنکه از دکانستراکسیون سخنی به میان آوریم مبنای کار را بر کانستراکسیون قرار میدهیم، حال چگونه میتوان دکانستراکسیون را که مفهومی پست مدرن است بتوان راه حلی برای ورود به تجدد برشمرد؟»
مشکلهٔ ایران
دکتر سید جواد طباطبایی در پاسخ به نقدهای مطرح شده، بحث خود را با شرح «ما کجا ایستادهایم؟»، شروع کرد. از نگاه ایشان، «ابتدا منتسکیو بود که در مواجهه با یک ایرانی در پاریس» در کجا ایستادهایم؟ «را طرح نمود و از یک ایرانی پرسید که چگونه میتوان ایرانی بود و وقتی میگوییم ایرانی هستیم، دقیقا چه منظوری داریم. طباطبایی تصریح نمود که من با موضوع ایران یا مسأله ایران کار ندارم، پروژه من مشکل یا Problem ایران است. من قصد داشتهام یک پرسش درونی مطرح کنم و به دور از تقلید و ظاهر بینی، به تفحص در درون ایران و فکر ایرانی بپردازم.
طباطبایی در بیان نسبت خود با دستگاه هگلی تصریح داشت که اتفاقاً اندیشه من به سیاق هگل، دیالکتیکی نیست بلکه استراتژیک است و فعلاً بنا ندارم بگویم که این فکر را از چه کسی گرفتهام. شاید توجه به بحث لئو اشتراوس در مبحث هنر نویسندگی و پنهان نگاری و ذکر مطالب در بین سطور، روشنگر باشد که من چه گفتهام و چه در سر داشتهام.
به باور طباطبایی، ایران یک مشکله یا Problem است که باید پایه آن را فهمید ما اینجا توضیح المسائل نداریم بلکه توضیح مشکل داریم. به تعبیر حافظ، که بخشی از حافظه ایرانیان در مشکلشناسی را تشکیل میدهد، مشکل ما مسأله نیست بلکه معماوار است آنجا که میگوید:
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو به تایید نظر حل معما میکرد
بر این اساس، ایران یک معما است و باید آن را به تایید نظر برسانیم. نباید فراموش کرد که ایران قلب فرهنگ منطقه است و این باید توضیح داده شود. بد نیست به مقام یونان در فرهنگ غرب توجه کنیم تا مقام ایران در جهان اسلام را درک کنیم. همانگونه که یونان، جهان باستان دارد و جهان جدید ندارد یعنی مجموعهای متداوم است، ایران هم مجموعهای تداوم یافته است و دیروز ایران همواره در امروز آن حضور دارد. این نکته را میتوان در سالیان پس از ورود اسلام به ایران مشاهده نمود، آنجا که ایرانیان، داشتههای دیرین خود را در درازای زمان پاس داشتند. مثلا زبان فارسی را نگهبانی کردند و عربی سخن نگفتند. این در حالی بود که مصریان به سهولت عرب شدند و ملل دیگر نیز به همین ترتیب، هویت پیشین خود را از کف دادند. به گفته طبری در قرن سوم هجری، ایرانیان از حیث تداوم و مداومت تاریخی موقعیت ممتاز بلکه ممتازترین موقعیت را دارند. این مهم را گوبینوی فرانسوی هم گفته، او ایران را به یک خارا تشبیه نموده که همواره از گزند باد و طوفان و باران مصون و برجا مانده است. بنابراین، نظریه» جامعه کلنگی «که اخیراً از جانب نویسندهای عنوان شده، قرین صحت نیست و نافی گذشته تاریخی ایران است. به خاطر همین پیشینه، اندیشه سیاسی ایرانشهری نه تنها وجود دارد بلکه بسیار هم بنیادی است، چون تداوم ایران تداوم یک اندیشه است. زبان فارسی، فقط یک زبان نیست بلکه روح و جان ملتی ۲۵۰۰ ساله است که ایستاده و از پس دهها حوادث، همچنان بر جا مانده است. خوب است بدین نکته توجه دهیم که ایران طی ۱۳۰۰ سال اخیر، حتی یک نظریهپرداز خلافت ندارد. در حالیکه در سایر نقاط جهان اسلام متفکران اخوان، سلفیها و طالبان را میبینیم که همگی در پی احیای خلافتاند، اما ایرانیان همواره در پی یک شاه آرمانی بودهاند که محور اندیشه ایرانشهری محسوب میشده است. به تعبیر حافظ، همه سموم آمدند و رفتند اما یاسمن بر جای خود با قیست».
طباطبایی در ادامه سخنان خود تصریح نمود که از قرن سوم و چهارم هجری، روند زوال اندیشیدن در ایران نضج گرفت و به تدریج ضعیفتر گشت تا اینکه در دوران مشروطه کلاً خاموش شد. در این دوران دیگر از فردوسی و حافظ خبری نیست.
دکتر طباطبایی، با مقایسه اسلام و مسیحیت اظهار داشت که اسلام بر خلاف مسیحیت، دین رهبانیت و ترک دنیا نیست که در آن اصلاح دینی ضرورت داشته باشد. اسلام به پذیرش دنیا هم توجه دارد و سکولاریزاسیون یعنی قبول اینکه اسلام نسبت به دنیا نگاه ایجابی دارد و آن را میپذیرد. اسلام دین تعادل دنیا و آخرت است، اما روشنفکران دینی این موضوع را درست متوجه نمیشوند چون سوال را درست مطرح نمیکنند. روشنفکران دینی نتوانستهاند روی تعادل دین – دنیا در اسلام، نظریهای تاسیس کنند، حتی غزالی هم موفق به این کار نشد و نهایتاً تعبیری آن دنیایی از اسلام عرضه نمود.
توصیه دکتر طباطبایی این بود که باید فهم فلسفی ادبیات و ادب در ایران را جدی گرفت و مانند آلمانیها اشعار شاعران را فهم فلسفی کرد، سنت که در درون خود طرح پرسش میکند اهمیت دارد، باید از همین سنت طرح پرسش کرد و این نیازمند اندیشیدن مجدد از درون است البته این به معنای بومی سازی متعارف و کم مایه نیست. بومی کردن مشابه سنتز تومیستی است یعنی نشان دادن درونی چفت و بستها و نسبت مفاهیم با یکدیگر. برای بومی کردن باید از درون در نظام اندیشیدن نفوذ کرد و از کارهای سطحی گذر کرد.
دکتر طباطبایی در پایان سخن خود ضمن تاکید مجدد بر اهمیت پرسش «ما کجا ایستادهایم؟»، توصیه کرد که نسل جوان باید اندیشه بخواند، متنهای اصلی را خوب ببیند، از کارهای سطحی اجتناب ورزد و کلید یا گرانیگاه هر متن را کشف کند چون هر متنی یک ایده اصلی دارد و هدف خواندن، کشف آن کلید یا نکته اصلی است. باید با ذهنی پیراسته از ذهنیتها به سراغ آثار متفکران رفت، که البته لازمه آن آشنایی به زبانهای خارجی و آموختن دو یا سه زبان – علاوه بر انگلیسی – است تا نکته اصلی هر متن که در زرورقی پیچیده شده است، فرا چنگ آید. «
گفتنی است این نشست علمی پس از سه ساعت مباحثه به پایان رسید. دکتر طباطبایی به برخی پرسشها پاسخی مفصل داد. این تفصیل موجب تامل عمیق در وجوه بحث گردید. هر چند به ناچار بسیاری پرسشها را تحویل دکتر طباطبایی دادیم تا در مجالی دیگر به این ملاحظات طرح پاسخ کند.
نقل از: سایت انجمن علوم سیاسی ایران