«

»

Print this نوشته

کسروی و تاریخ‌نگاری انتقادی

کسروی و تاریخ‌نگاری انتقادی

 ‌

دکترحسن منصور

مرداد ۱۳۸۴

 ‌

ــ ذهن فعال و دید دقیقِ سیداحمد کسروی تبریزی را به جامعه از نوجوانی او می‌توان نشان داد و پی گرفت. چه عاملی سبب شد تا کسروی که در آغاز جنبش مشروطه نوجوانی بیش نبود با وجود مخالفت خانواده به هواداری از مشروطه برخیزد؟

 ‌

دکتر منصور ـ احمد کسروی از یک خانواده روحانی و بازاری برخاسته است: پدر بزرگ وی امام جماعت مسجد هکماوار تبریز است و پدر او به کسب و کار می‌پردازد. خود او نیز تحصیلات اولیه را تا ملائی و نشستن بجای پدر بزرگ در مکتب‌خانه‌ها طی می‌کند و پس از فوت پدربزرگ، پیش‌نماز مسجد هکماوار می‌شود. گرایش اولیه او به اندیشه مشروطیت، بیش از آنکه ثمرة آگاهی او از مشروطیت باشد ناشی از واکنش اوست به عقب‌ماندگی و استبداد. او پیش از آنکه با اندیشه‌های مشروطیت آشنائی پیدا کند، تبلور و تجسد پس‌ماندگی را در دو نهاد کهن روحانیت و بازار سنتی تجربه کرده و دریافته است. ترک مقام پیش‌نمازی مسجد هکماوار و روی آوردن به مدرسه آمریکائی تبریز، خود از این گریز نشان دارد. او که مکتب‌خانه و درس حوزوی را بدقت خوانده است وقتی به ارزیابی خود می‌نشیند ثمرة این دوره را «دانش‌زیانمند» و یا «دانش بیهوده» می‌نامد و برآنست که فرسودن ذهن با این آموخته‌ها به تباهی شخصیت (به ناتوانی خرد و روان) می‌انجامد.

 ‌

ــ کسروی همانند دیگر مردان بزرگ، خودساخته بود. با وجود دشواری زندگی و فراهم نبودن تحصیل و آموزش در آن دوران، بخودآموزی همت گماشت و زبان‌های انگلیسی، ارمنی و اسپرانتو را آموخت. اندک زبان عربی را نیز که در مکتب آموخته بود با مطالعه روزنامه‌های چاپ لبنان تقویت کرد. در جوانی مدتی را در قفقاز بسر برد و کم و بیش با اندیشه‌های روشنفکران و آزادیخواهان آن دیار آشنا گشت. چه زمینه ذهنی در او بود که مانع از گرایش او بسوی جریان‌های سیاسی چپ که در آنزمان در قفقاز فعالیت شدید داشتند، شد؟ اصولاً‌ تأثیر کدامیک از این دریچه‌ها (مطبوعات لبنان یا جو سیاسی قفقاز) بر او بیشتر بود؟

 ‌

دکتر منصور ـ کسروی به شش زبان تسلط دارد؛ فارسی، ترکی، عربی، اسپرانتو، انگلیسی و پهلوی را خوب می‌داند. وی با ارمنی و سانسکریت هم آشناست. بعلاوه به چند نیم‌زبان و لهجه نیز مسلط است: گیلک و مازندرانی را می‌شناسد به لهجه‌هائی از ترکی و عربی نیز آشناست. شادروان کهنموئی که از قرآنیان بنام تبریز و از منتقدان بزرگوار کسروی بود، روزی به صاحب این قلم گفت؛ من وقتی از قلم کسروی خواندم که «من، تازی را چنان بنویسم که فارسی را» با خود گفتم کسروی برای نخستین‌بار گزافه‌گوئی کرده است چون باور کردنی نمی‌دانستم که کسی در ایران عربی را با چنان تبحری بنویسد که کسروی فارسی را می‌نوشت. لیکن وقتی کتاب «التشیع و الشیعه» را بخامه کسروی خواندم باورم شد و در شگفت شدم. دانستنی است که کسروی زباندانی را سودمند می‌داند ولی زبان‌شناسی را که یکی از زمینه‌های تخصصی خود اوست جزو «دانش‌های بیهوده» می‌شمارد!

و اما برخورد کسروی با اندیشه‌های چپ و سوسیال‌دموکراسی، برخورد بی‌واسطه نیست. مثلا، من هیچ قرینه‌ای بدست نیاورده‌ام که کسروی اصل آثار فلاسفه بزرگ سده‌های هفدهم تا نوزدهم نظیر توماس‌ هابس، جان لاک، یا سیسموندی و پرودن و یا مارکس و حتی لنین را خوانده باشد. آشنائی وی با این اندیشه‌ها بواسطه آثار آخوندزاده و سلطانزاده و بعد‌ها دکتر ارانی و جریان چپ ایرانی است. جدل کسروی با دکتر ارانی در کتاب «در پیرامون روان» و گفتار او درباره لنین در کتاب «در پیرامون انقلاب» نشان از آن دارد که کسروی خود را از مراجعه به امهات اندیشه‌هائی که کسان نامبرده خود را نماینده آن معرفی می‌کنند، بی‌نیاز می‌داند. این عیب کسروی را، حسن بزرگ او که اندیشیدن و انتقادی اندیشیدن است جبران می‌کند و به سائقه این اندیشیدن است که وی مشروطه را «بهترین شکل حکومت» می‌یابد.

 ‌

ــ آثار احمد کسروی در باره انقلاب مشروطه تا امروز هنوز از بهترین منابع مهم تاریخ این رویداد بزرگ محسوب می‌شود. حساب این امر را باید بپای حضور مستقیم خود وی و نظارت دقیق بر جریان حوادث انقلاب مشروطه گذاشت، که به‌ آثار وی خصلت «تاریخ دست اول» می‌بخشد، یا اینکه آنرا باید بپای تاریخ‌نگاری غیرایدئولوژیک و امانتدارانة وی در نقل رویداد‌ها نوشت؟

 ‌

دکتر منصور ـ برخی از مشخصه‌های کسروی، او را بصورت منحصر بفرد در می‌آورد و از این جمله است انتقادی اندیشیدن و پذیرفتن نتایجی که از این نوع اندیشیدن بدست می‌آیند؛ بی‌تکلف سخن گفتن، و باور اصولی به‌ اینکه زبان باید وسیله ابراز معنا باشد و معنی هم باید سودمند باشد والا نباید بیهوده سخن گفت و قلم فرسود. خود او در این باب می‌گوید «زبان باید در میانه نهناید» یعنی خود زبان نباید حایل معنی شود پس باید بدور از تکلف و لفاظی گفت و نوشت. سوم اینکه، کسروی معمولا پیش از داوری در باره اشخاص و حوادث، «اجتهاد» می‌کند و حاضر نیست یافته‌های خود را بخاطر خوشایند و بدآیند‌ها عوض کند. بنابراین در روایت آنچه که دیده و شنیده، بیرحمانه صادق است. یکی از اعضای با هماد آزادگان ـ حزب کسروی ـ که شاهد نگارش تاریخ مشروطیت ایران بوده است به من تعریف کرد که وقتی این تاریخ را در دست نگارش داشت، بسیاری از کسان، به او مراجعه می‌کردند تا بنحوی داوری کسروی در باره برخی شخصیت‌های نزدیک به خود را تحت‌تاثیر قرار دهند و کسروی تا متوجه غرض‌ورزی این کسان می‌شد چهره درهم می‌کشید و می‌گفت «ما را به آموزگار نیازی نیست» و عذر آنان را می‌خواست. این حقیقت پژوهی پروسواس کسروی موجب شده است که تاریخ‌نگاری او از صلابت و استواری برخوردار باشد و هنوز پس از گذشت بیش از نیم‌ قرن، نمونه وقایع‌نگاری شرافتمندانه شمرده شود.

 ‌

ــ کسروی در سال‌های پس از سوم اسفند ۱۲۹۹ از برنامه‌های رضاخان سردارسپه و بعداً رضاشاه حمایت کرد. سردارسپه و رئیس دولت وقت در دوره حکمرانی خزعل در خوزستان، کسروی را به ریاست عدلیه این منطقه ایران منصوب نمود. کسروی همانگونه که پیشتر در آذربایجان با اقدامات شیخ‌محمد خیابانی به‌ مخالفت برخاسته بود، با خزعل هم به مقابله برخاست. اما علیرغم این پیشینة شغلی و سابقه حمایت و همرائی، رضاشاه برای ایجاد دادگستری نوین علی‌اکبر داور را برگزید. سبب عدم گزینش کسروی چه بود، نداشتن تحصیلات عالی و ناآشنائی با نظام قضائی اروپائی یا انتقادهای تند وی از روحانیت و عقایدشان. چه در آستانه چنین کار بزرگی یعنی بهم‌ریختن بنیاد نهاد کهنه عدلیه بعنوان یکی از پایگاه‌های سنتی روحانیت انتخاب کسروی به این مقام می‌توانست موجب دمیدن به آتش تحریک و مخالفت بیشتر این قشر گردد؟

 ‌

دکتر منصور ـ کسروی رضاخان و سپس رضاشاه را راه گذار ایران از پس‌افتادگی به دوران تجدد می‌شناسد. وی بار‌ها از اقداماتی نظیر دائر کردن سرشماری، شناسنامه، مدارس جدید، دادگستری‌نو، ایجاد دانشگاه، برچیدن ملوک‌الطوایفی، آزادی زنان و دیگر اقدامات عمرانی رضاشاه پشتیبانی کرده است. با وجود این، استقلال فکری کسروی مانع از آنست پشتیبانی خود را بدور از نقد و بدون قید و شرط انجام دهد. وی در نوشته‌هائی چون «افسران ما»، «در پیرامون دادگستری»، «در پیرامون ادبیات»، «در پیرامون شعر و شاعری» نشان داده است که به برخی جریان‌ها و شخصیت‌های پیرامون رضاشاه خوشبین نیست و آنان را جزو «کمپانی خیانت» می‌شناسد. با کمال شگفتی، یکی از همین شخصیت‌ها، داور، بیانگذار دادگستری مدرن است. وی بار‌ها در باره داور و هژیر و فروغی و حکمت به تندی داوری کرده و آنان را مامور تخریب اقدامات اصلاحی رضاشاه شناسانده است. انتقاد کسروی، تنها به اطرافیان رضاشاه محدود نمی‌شود. در مورد زمین‌های قزوین، که کسروی پرونده آن‌ها را به جریان انداخت و به محکومیت رضاشاه حکم داد و پیش از ابراز حکم، اجرائیات را بهمراه خود به قزوین برد و اسناد مالکیت را بنام روستائیان صادر کرد و پس از بازگشت از اجرای حکم، به علنی کردن آن پرداخت، خود رضاشاه مورد انتقاد مستقیم کسروی است و می‌گوید اگر رضاشاه خواستار اجرای قانون در کشور است، باید اجرای آنرا از خود آغاز کند. در واقع اعزام کسروی به خوزستان که به درگیری وی با شیخ‌خزعل می‌انجامد، اگر بخشی بخاطر استواری کسروی و عزم راسخ اوست، بخش دیگرش بخاطر دور کردن او از مدعی‌العمومی و حرفة وکالت دادگستری است. ولی همین بخش از ماموریت کسروی، جدا از انگیزه‌های اعزام او، خود فصل درخشانی از تاریخ زندگانی اوست. وی در این مدت قریب به دوسال، هم به ایرانی ماندن خوزستان کوشید و با خزعل انگلیسی درافتاد، هم در صدد اجرای قانون و تقویت نهاد دادگستری برآمد، و هم کتاب تاریخ پانصدساله خوزستان را ترجمه کرد.

دوری کسروی از دادگستری مدرن، زیان جبران‌ناپذیری به دادگستری مدرن است. معروف است وقتی دادگستری حکم انتظار خدمت کسروی را به او می‌فرستد که آقای کسروی شما از این پس منتظر خدمت می‌شوید در ذیل حکم می‌نویسد «از این پس خدمت منتظر کسروی باشد».

 ‌

ــ داور به توصیه تیمورتاش، کسروی را به منصب مدعی‌العمومی یا دادستانی تهران برگزید. روش کسروی مورد پسند دستگاه نبود و بعد از زمانی کوتاه او را به شهرستان‌ها فرستادند. کسروی پس از چندی از دادگستری کناره گرفت و به وکالت دادگستری روی آورد. مدتی بعد تیمورتاش به کسروی پیشنهاد می‌کند، عضو «حزب ایران نو» شود و به منظور مبارزه با آخوند‌ها، دادستانی اصفهان را برعهده گیرد. کسروی از قبول این پیشنهاد سرباز می‌زند. زمانی را نیز به تدریس تاریخ در دانشگاه تهران و دانشکده افسری گذراند و چون واگذاری عنوان استادی را مشروط به عدول از پاره‌ای نظراتش در باره شعر و شاعری نمودند، سرباز زد و از دانشگاه کناره گرفت.

علیرغم اختلاف نظر در برنامه‌های اصلاحی دولت و ناکافی دانستن آن‌ها و علیرغم کناره‌گیری‌های مکرر از مقام‌های دولتی و ترک دستگاه حکومتی به قهر و اعتراض، اما کسروی هیچگاه بعنوان مخالف حکومت رضاشاهی شناخته نشد. چرا؟

 ‌

دکتر منصور ـ این‌ها همه شواهدی بر اندیشه‌ورزی انتقادی کسروی است. او که در مجموع با اصلاحات رضاشاه سرموافق دارد حاضر نمی‌شود از معایب آن نادیده بگذرد. تمرکز قدرت را در مرحله الغای خان‌خانی سودمند می‌داند ولی با فسادی که لاجرم تالی استبداد است سر موافقت ندارد؛ برآنست که عدلیه نوین باید جای نظام بدوی قضاوت ملایان را بگیرد ولی با اقتباس سرسری قانون‌های اروپائی موافق نیست؛ دانشگاه مدرن را ضروری می‌داند ولی برآنست که فرهنگ جدید باید از صافی نقد فرهنگ سنتی بگذرد و هم از آن نقد بروید و تناور شود. وقتی کرسی استادی را مشروط می‌کنند که او از نظراتش در باب حافظ و سعدی و مولوی و نظامی و دیگر نمایندگان شعر و ادب سنتی برگردد می‌گوید هنوز از نظر‌هایش برنگشته است و اگر چنین کند خواهد نوشت و بدینسان از کرسی استادی درمی‌گذرد. امروز می‌توان با این یا آن نظر کسروی موافق نبود ولی نمی‌توان اصل اندیشیدن انتقادی را که جوهر تعریف کننده عنصر «روشنفکر» است کم بها داد.

ــ در جریان محاکمه «گروه ۵۳ نفر» کسروی دفاع از پرونده گروه ارانی را بر عهده گرفت. همچنین پس از شهریور ۱۳۲۰ وکیل سرپاس مختاری رئیس شهربانی پیشین گشت. چتر حمایت حقوقی که او بر متهمان پرونده سیاسی کشید، براستی که تحسین برانگیز است و نشان از سخنوری و تسلط بیمانندش بر قوانین جاری کشور. دفاعیات او در این دو دادگاه نشانگر آن است که کسروی در اجرای حق و عدالت و دفاع از حقوق موکلین‌اش نه دست خود را با بند علائق سیاسی شخصی می‌بست و نه در بند اعتقادات سیاسی آنان اسیر می‌شد. ریشه این «وکیل‌الرعایائی» کسروی در چه بود؟

ــ کسروی، آرمانگرائی است که شغل وکالت و نویسندگی را، نه بعنوان شغل و بخاطر تأمین معاش، بلکه بعنوان رسالت برگزیده است. او وقتی در جریان محاکمه می‌فهمد که موکل او حق بجانب نیست، از وکالت وی کناره می‌گیرد؛ وقتی در مقام دادستانی می‌بیند در یکسو دربار قدرت‌ورز رضاشاه و در سوی دیگر روستائیان بی‌پناه قزوین قرار دارند و او در معرض «نفس اژد‌ها» است بجای آنکه از این موقع برای جلب نظر رضاشاه بهره‌ بگیرد یکسره بدنبال آنچه که حقیقت می‌داند می‌رود و حکم بر محکومیت رضاشاه صادر می‌کند و خود نیز به اجرای آن حکم می‌پردازد؛ وقتی محاکمه ۵۳ نفر احضار می‌شود و شمشیر داموکلس قانون ۱۳۱۰ بر سر آنان در نوسان است و حکم محکمه بر ارادة رضاشاه دائر است، کسروی وکالت ۵۳ نفر را می‌پذیرد و از آنان آن دفاعیات معروف را انجام می‌دهد. سراسر این محاکمه و آن دفاعیات، سرشار است از علم و احترام به قانون، اصل برائت و جلوگیری کردن از قربانی شدن جوانانی که بقول کسروی «حزب باز نکرده بلکه حزب‌بازی کرده بودند». کسروی از جمله شخصیت‌هایی است که تاریخ قضائی ایران به وجود آنان فخر خواهد فروخت و بی‌جهت نیست که خود با وقوف بر این معنی، اندک مدتی پیش از ترورش، خود را با سقراط و مسیح مقایسه می‌کند.

 ‌

ــ آقای ناصر پاکدامن در کتاب پژوهشی خود بنام «قتل کسروی» ضمن آنکه کسروی را «عنصری سنت شکن، بی‌هراس و پرتلاش» می‌نامد، می‌نویسد: «باید پذیرفت که کسروی با آنچه می‌نوشت و می‌گفت و می‌کرد در آنزمان به «شخصیت مزاحم و تحمل ناپذیری» بدل شده بود… افراط و تفریط‌های کسروی به انزوای فرهنگی و سیاسی وی یاری می‌رساند. با «اروپائی‌گری» مخالفت می‌کرد… به نقد دینی دست می‌زد… در نقد ادبی سخنانی می‌گفت که نه نوآوران ادب و هنر را خوش می‌آمد و نه دشمنان رمان و شعر و نویسندگی و شاعری را. آنچه در زمینه سیاست هم می‌گفت و می‌کرد بر این خصلت یگانگی و انزواطلبی وی گواه دیگری است. به این نحو بود که وی در سال‌های «آزادی» پس از شهریور بیست، به «شخصیت تحمل‌ناپذیری» بدل شده بود که عیش بسیاری از آزادی‌طلبان را منغص می‌کرد.»

 شما که تحقیقاتی در مورد کسروی و حضور و نقش اجتماعی وی داشته‌اید این تنهائی و یک تنه با همه کس درافتادن را چگونه تعبیر می‌کنید؟

دکتر منصور ـ کار دکتر ناصر پاکدامن در باره قتل کسروی اثر ارزنده‌ای است. دکتر پاکدامن، طبق شیوه معمول خویش با وسواس تمام فاکت‌های موجود را مورد کندوکاو قرار داده و تصویر جامعی بر مبنای آن‌ها پدید آورده است. اینهم درست است که کسروی در مراحل پایانی زندگی، تقریبا از همه جریان‌های فکری نقدی کرده و ناگزیر از آن‌ها فاصله گرفته بود. ولی این وضع، خود پروسه‌ای است که بر مبادی نظری کسروی استوار است و بدون وارد شدن و تحلیل آن مبادی دشوار است بدانیم که کجا افراط و کجا تفریط انجام گرفته است. این ایراد در زمان حیات کسروی نیز بار‌ها بر او گرفته شده و مصلحت‌اندیشان، وی را به حفظ اعتدال و پرهیز از افراط و تفریط فراخوانده‌اند ولی پاسخ کسروی در برابر آنان بنظر من پاسخ استواری است. شاید حضور یک جریان دیالوگ اجتماعی می‌توانست برخی نظرات کسروی را تغییر دهد ولی فقدان چنین جریانی، کسروی را بصورت تنها مرد میدان درآورده بود و او را در یافته‌های خود دلیر‌تر می‌کرد. او در بسیاری از زمینه‌ها نظراتی ابراز کرده و از اصحاب‌نظر پاسخ طلبیده است ولی پاسخ نگرفتن، او را بر اندیشه خود راسخ‌تر کرده است. شما نمونه جدل‌آمیز «در پاسخ بدخواهان» را بگیرید که پاسخ مورد مطالبه او با چوب و چماق و تکفیر فرود آمد و یا حتی در مورد نظریه پولی کسروی در کتاب «کار و پیشه و پول»، که من مطمئنم اگر یک اقتصاددان وارد پاسخ او را می‌داد وی بدون تردید می‌پذیرفت و نظر خود را تغییر می‌داد. نمونه این رفتار را بروایت شادروان دکتر محسن هشترودی داریم که می‌گوید در شب «کتابسوزان» بر کسروی و جمع او وارد شدم. دیدم در میان کتاب‌های «بیهوده و زیانمند» رمان‌هایی نیز هست که کسروی شرحی در باب هرکدام می‌داد و بعد آنرا به آتش می‌انداختند. گفتم این رمان را چرا می‌سوزانید؟ گفت چون بیهوده‌گوئی است. توضیح دادم این رمان، کاری را که شما درباره تاریخ‌نگاری انجام می‌دهید و وقایع را ثبت و ضبط می‌کنید، با تاکید بر نقش و تجربه برخی قهرمانان انجام می‌دهد و در واقع خود از شیوه‌های ثبت، ضبط و پرورش حقیقت است. استاد هشترودی می‌گوید کسروی تأملی کرد و گفت «ما، این را ندانسته بودیم». این بگفت و آن کتاب‌ها را از میان کتاب‌های «بیهوده و زیانمند» بیرون کشید! باین ترتیب، مسئله اساسی، غیبت یک جریان نیرومند دیالوگ اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است که تنها بر بستر یک دموکراسی می‌تواند حضور داشته باشد.

 ‌

ــ کسروی یکسال پیش از قتلش کتابی با عنوان «دادگاه» منتشر نمود و در آن شماری از سیاستمداران ایران را «کمپانی خیانت» نامید. در میان کسانی که نام برده است به نام‌های محمدعلی فروغی، علی‌اصغر حکمت و سیدحسن تقی‌زاده هم برمی‌خوریم. در کتاب «سرنوشت ایران چه خواهد بود؟» کسروی می‌گوید: «از روزی که رضاشاه از کار افتاد و فروغی نخست‌وزیر گردید راه این ارتجاع گشوده گردید.»

اتهام «گشودن راه» به روی ارتجاع به چهره‌های صاحب نامی در عرصه علم، سیاست و اندیشه، که بعضاً سال‌های بسیاری را در راه تحقق اندیشه‌ها و آرمان‌های ترقی‌خواهانه کوشیده و هر یک همچون کسروی منشاء خدمات ارزنده فرهنگی، فکری به کشورمان بوده‌اند، بی‌تردید نمی‌توانسته پای چندانی در واقعیت داشته باشد. شاید بتوان آنرا با مخالفت‌های تند کسروی با برخی از برنامه‌ها و سیاست‌های دولت‌های پس از رضاشاه توجیه نمود. اما کشته شدن کسروی بدست بنیادگرایان اسلامی و به‌تحریک روحانیت و برخورد سرسری دولت به این قتل و بدنبال آن قتل‌های بعدی (هژیر نخست‌وزیر و وزیر دربار و حسنعلی منصور نخست‌وزیر) بدست‌‌ همان محرکین و‌‌ همان قاتلان، آیا نشانه نوعی تعدیل، مدارا و حتی دلجوئی حکومت از روحانیتی نبود که از اقدامات اصلاحی دوره رضاشاهی زخم‌های عمیق برتن داشتند؟ آیا همین مدارا و سازش با مخالفین اندیشه‌ها و اصلاحات ترقی‌خواهانه نبود که موجب تلخکامی و خشم کسروی می‌شد؟

 ‌

دکتر منصور ـ کسروی بعنوان ناظری ژرف‌کاو و تاریخ‌نگاری حقیقت‌پژوه، در برابر «چیستان‌هایی» قرار می‌گیرد که پاسخی بر آن‌ها نمی‌یابد. نمونه ارائه کنم: رضاشاه هنگام پرده‌برداری از مجسمه خود در ارتباط با مدح شاعری که عدالت رضاشاه را با عدالت کسری‌ انوشیروان مقایسه کرده و ارجح دانسته بود رو به نخست‌وزیر خود ذکاءالملک فروغی کرده و نظر وی را جویا می‌شود. فروغی می‌گوید راست می‌گوید قربان، عدالت شما بر عدالت انوشیروان برتری دارد! و رضاشاه می‌گوید «البته که چنین است چون اگر انوشیروان با وزیری چون بزرگمهر عدالت می‌کرد، من با ….‌ای مثل تو عدالت می‌کنم»! کسروی از خود می‌پرسد اگر رضاشاه واقعا فروغی را اینچنین می‌داند پس چرا او را در نخست‌وزیری حفظ می‌کند! او وقتی مجموعه این داستان‌ها را با اقدامات فروغی در بازگردانیدن ملایان به رادیوی تهران و اجازه دادن تبلیغ چادر و چاقچور پس از سقوط رضاشاه کنار هم می‌نهد به «کمپانی خیانت» که در هر شرایطی سرکار هستند و پنبه اصلاحات را می‌زنند می‌رسد و در این ردیف از ده‌ نفری نام می‌برد. وی در مورد سیدحسن تقی‌زاده می‌گوید که «اگر این مرد زبان بگشاید پاسخ بسیاری از چیستان‌های تاریخ ایران داده خواهد شد». قتل کسروی، با شکست اصلاحات رضاشاه، با سربرآوردن مجدد روحانیت رقم خورده و با مماشات دولتیان در برابر جریان‌هائی که در برابر اندیشه به حربه تکفیر و قتل متوسل می‌شوند ارتباط دارد. اگر وجود قضات شرافتمندی چون کسروی مایه مباهات تاریخ قضائی ایران باشد بی‌تردید قتل کسروی آنهم در صحن دادسرا، و بویژه لوث کردن آن در فردای جنایت یکی از صفحات تیره تاریخ قضائی ایران بشمار می‌رود که بنوبه خود زمینه قتل حسنعلی منصور، سینما رکس و انقلاب اسلامی را فراهم می‌آورد.

ــ در بررسی آراء و نظرات کسروی همواره و در همه عرصه‌ها نمی‌توان وی را به قطع و یقین نماینده و مدافع افکار مدرن دانست. بعنوان نمونه از نظرات وی در مورد آزادی‌های زنان و نقش اجتماعی آنان بعنوان پیشتاز اندیشه‌های مدرن نمی‌توان یاد کرد. دیدگاه‌های کسروی در مورد زنان در برابر افکار منورالفکرانی چون فتحعلی آخوندزاده در صدر مشروطه یعنی چندین دهه پیش از زمانه وی بشدت رنگ‌باخته و بسیار محافظه‌کارانه می‌نمایاند. علت این ناهمخوانی در نظام اندیشگی کسروی را چگونه می‌توان توضیح داد؟

دکتر منصور ـ این پرسش دوباره ما را به طرح مبادی نظری کسروی برمی‌گرداند که لاجرم در این مختصر نمی‌گنجد. کسروی از یکسو برخاسته از سنت دینی است و این خلجان او را در هیچ برهه‌ای‌‌ رها نمی‌کند. از سوی دیگر اندیشه‌ورزی موشکاف و انتقادگر است. آگاهی او با فلسفه مدرن سده‌های هفدهم تا نوزدهم، اجمالی و دست دوم است؛ تمدن مدرن را از نمودهای آن ـ که در دوره او ناسیونالیسم آلمان جنبه عمدة‌ آنست ـ می‌شناسد و از سازوکار درونی این نظام مدرن ناآگاه است. او «دانش‌های اروپائی» را ارج می‌نهد ولی مبادی ‌نظری این دانش‌ها را نمی‌شناسد. حمله او به فلسفه و رمان، جدل او در مقوله روان و خرد، همه جلوه‌هایی از این ناآگاهی است. از سوی دیگر، چون سرشار از دین‌اندیشی است حتی در اوج انتقاد از ادیان و مذاهب نیز نمی‌تواند از فکر پدید آوردن یک بنیاد مقدس «ورجاوند بنیاد» انصراف کند. استدلال‌های او در باره «گوهر خرد و روان» بیش از آنکه یافته‌های استدلالی شمرده شوند باید مصلحت‌گرائی تلقی شوند زیرا کسروی وجود این پدیده‌ها را برای نو ـ دینی خود لازم می‌شمارد و زیاد در پروای استدلالی بودن آن‌ها نیست. موضع کسروی در باره زنان (خواهران و دختران ما)، موضعی «خردگرایانه» و «زاهدانه» است و نمی‌تواند عین موضع دنیای مدرن باشد که تن و اندیشه هر فرد را از هر گونه تعرض مصون و محفوظ می‌‌خواهد.

ــ کسروی ناسیونالیست با خردی بود. و امروز که به نوشته‌هایش می‌پردازیم متوجه ژرفای مهر بی‌پایان او به ایران و ایرانیان می‌شویم. او میهن‌پرستی پرشور بود و همین‌طور مشروطه‌خواه دلیری که جان بر سر آرمان‌های خود گذاشت. کسروی پژوهشگر تاریخی وفادار به واقعیت‌ها بود که مهر تاریخ‌نگاری علمی را بر آثار خود کوبید. اما هیچیک از برجستگی‌های این چهره نام‌آور تاریخ معاصر روشنفکری ایران الگوی نسل‌های بعدی قرار نگرفت. شش دهة تمام روشنفکری جامعه ما از کنار آثار و اندیشه‌های کسروی بسرعت و به سکوت گذشت.

در سایه بازخوانی و بازبینی‌هایی که نسبت به تاریخ معاصر ایران از چند سال پیش آغاز شده، آیا فکر می‌کنید نقش و نام کسروی جایگاه خود را خواهد یافت؟ شما بالا‌ترین مقام اجتماعی او را در چه عرصه‌ای می‌بینید؟

 ‌

دکتر منصور ـ در مورد ناسیونالیسم، کسروی از روح زمان در سطح جهان متأثر است. ملت‌های اروپائی، رقابت در علم و فن و فرهنگ و تجارت و اقتصاد را تا حد دو جنگ جهانی فرا رویانده‌اند و اسطوره‌های قهرمانی و فداکاری گوش‌ها را پر کرده است. کسروی می‌خواهد ایران نیز کشوری یکپارچه، آباد و نیرومند باشد. از سوی دیگر، «ملت ایران» را پاشیده، شوریده و پریشان می‌بیند که بی‌خبر از آنچه در جهان می‌گذرد مشغول امامزاده‌پرستی، نبش قبر و عزاداری است.

کسروی در جدلی که با دکتر ارانی می‌کند (در پیرامون روان) معنای مهمی را عنوان می‌کند که سزاوار است مورد تأمل روشنفکران قرار گیرد: وی‌ می‌گوید مردم ایران با آنهمه جانفشانی، مشروطه بهترین شکل حکومت را برگزید ولی پس از فرو خفتن نهضت، قهرمانان مشروطه به باغشاه شدند، بزرگان مشروطه هریک در انزوائی مردند و مردم به مراسم محرم خود برگشتند. سپس می‌پرسد که آقای ارانی آیا بنظر شما. اگر بجای مشروطه، این مردم سوسیالیسم را برمی‌گزیدند، سرنوشت سوسیالیسم بهتر از سرنوشت مشروطه می‌بود! نتیجه‌ای که خود او از این بیان می‌گیرد این است که اگر اندیشه نو، از دل نقد اندیشه کهنه سر برنیاورد، استوار نخواهد شد. این معنی در یک موضع مصلحت‌اندیشانه، از فکر و عمل روشنفکران دیگر بعد از کسروی غایب بوده و در دهه ۱۳۴۰ به حد دریوزگی از عقب‌ماندگی و مجیزگوئی ارتجاع تنزل کرده است و ثمره این دریوزگی فکری، پیروزی ملایان با نام انقلاب اسلامی است.