گذار از ژرفای عقب ماندگی به زندگی انسان امروزی
دکتر حسن منصور
مهر ۱۳۸۳
ــ از بد روزگار نخستین رودرروئیهای ما با جهان پیشرفته با تجربههایی نه چندان موفق و خاطرات تاریخی نه چندان خوشایند همراه بوده است. قرارداد ۱۹۱۹ نمونهای از این تجربههاست. از سوی بسیاری از مورخین ما این قرارداد «استعماری» خوانده شده، اما انگلیسیها از آن بهعنوان قرارداد «تحتالحمایگی» ایران یادکردهاند. هرچند از نظر معنا، میان دومفهوم «تحتالحمایگی» و «استعماری» اختلاف اساسی وجود دارد، با وجود این بهنظر میرسد؛ شرایط حاکم برکشورهای مستعمره همچون حلقة مشترکی ایندو مفهوم را بهم مربوط و یکی را مولد دیگری میساختند.
اگر ایران در وضعیتی غیر از آنچه که در قرن هفدهم تا آغاز قرن بیستم برآن حاکم بود، بسر میبرد و از حداقلی از توان مالی، نظامی و ثبات سیاسی برخوردار و برای حفظ امنیت مرزها و یکپارچگی کشور بینیاز از حمایت دیگری میبود، آیا اساساً انگلیس (یا هر کشور صاحب قدرت و ثروت دیگری) در صدد تحمیل شرایط خود بدان برمیآمد؟
دکترمنصور ـ نگرانی شما بجاست. ایران از سده شانزدهم راه گم کرده است. علیرغم اینکه بنیانگذاری پادشاهی صفویه و بویژه دوران حکومت شاهعباس با استقرار دولت متمرکز همزمان است لیکن تمسک به تشیع بعنوان دین رسمی و برانگیزاندن تعصبات مذهبی ـ فرقهای از یکسو زمینهساز جنگهای میان ایران و عثمانی است که با استراتژی قدرتهای اروپائی همخوانی دارد و از سوی دیگر، آغازی است برای خواب زمستانی مردم ایران، در دورانی که تمدنی نوپا و پرتوان در اروپا پا گرفته و در سراسر جهان بال میگستراند. جنگهای ایران و عثمانی، گسترش امپراتوری عثمانی در بلاد فرنگ را متوقف میکند و قوای هر دو کشور قدرتمند منطقه را تحلیل میبرد و در معرض انهدام میگذارد. و در درون جهل برانگیختهای که به قدرت دولتی متمرکز تکیه دارد آنچنان قوای حیاتی مردم را میپوشاند که حتی فصل کوتاه نادری ـ که خود از ندانم کاریها پیراسته نبود ـ نتوانست رمقی تازه در آن بدمد. و سرانجام، دوران قاجاریه، دوران هذیان تاریخی ایران است در شرایطی که امپراتوری انگلیس و روسیه تزاری دنیا را میان خود قسمت میکنند. دورانی که با جنگهای ایران و روس آغاز یافته و به عقد معاهدههای گلستان و ترکمانچای انجامیده و دنباله ناصری، مظفری آن تا انقلاب مشروطه، داستان پرتب و تاب رقابت این دو قدرت بزرگ است که در نهایت ایران را به واقعیت درماندگی و شکستخوردگی خود واقف میکند.
قرارداد ۱۹۱۹ ـ معروف به قرارداد وثوقالدوله ـ اوجگیری منطقی قراردادهای زیرین است: قرارداد رویتر در ۲۵ ژوئیه ۱۸۷۲ برای مدت ۷۰ سال امضاء شده بود ولی رسمیت نیافت؛ قرارداد ویلیامناکس دارسی در ۲۸ ماه مه ۱۹۰۱ که برای مدت ۶۰ سال امضا شده بود؛ قرارداد ۱۹۰۷ که ایران را به سه منطقه تقسیم کرده، شمال را به روسها، جنوب و جنوب شرقی را به انگلیسها اختصاص میداد و مرکز را بعنوان منطقه حائل میشناخت؛ قرارداد دوم میان روس و انگلیس که در سال ۱۹۱۵ مناطق نفتخیز جنوب ایران را با واگذاری امتیازاتی در قسطنطنیه به روسها، در انحصار خود میگرفت. تفاوت عمدة قرارداد ۱۹۱۹ با قرارداد ۱۹۰۷ در آن بود که دیگر روسیه تزاری وجود نداشت و روسیه بلشویک با مشکلات درونی دستوپنجه نرم میکرد بنابراین امپراتوری انگلیس در ایران بلامنازع بود. این قرارداد، اعم از اینکه به حیث شکل، استعماری (Colonial) نیست و به تحتالحمایگی (Protectorat) نزدیکتر است، بلحاظ مضمون، منابع و مقدرات مردم و کشور را در ید اختیار انگلیس میگذارد.
اما پاسخ به بند آخر پرسش شما، نیازمند حدس و گمان است. انگلیس در ایران هم منافع تجاری و مالی داشت؛ هم منافع سیاسی و استراتژیک. میتوان تصور کرد که اگر ایران به مقدرات خود حاکم میبود، دولت انگلیس از طریق همکاری با آن در صدد تامین مصالح استراتژیک خود ـ نظیر جلوگیری از گسترش بلشویسم ـ برآید. ولی در یک کشور در حال احتضار راهی جز اداره آن برای خود نمیدید.
ــ در بسیاری از کتب تاریخی بهویژه آنها که بهکودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و برآمدن رضاشاه پرداختهاند، بحث قرارداد ۱۹۱۹ جایگاه ویژهای داشته و دربارة تأثیرات و پیامدهای سیاسی آن تا کنون سخن بسیار رفته است. اما برعکس از قرارداد ۱۹۰۷ که در اصل پیشپردة قرارداد فوق بود، صحبت بسیار مختصر و گذراست. چرا تا کنون بهقرارداد ۱۹۰۷ کمتر پرداخته شده است؟ و این قرارداد (۱۹۰۷) تحت چه شرایطی بهایران تحمیل شد؟ و چرا روسیه و انگلیس بدون دخالت و نظرخواهی ایران بهانعقاد چنین عهدنامهای دست زدند؟
دکترمنصور ـ عهدنامه سن پترزبورگ (۱۹۰۷) میان روس و انگلیس منعقد میشود و مضمون آن تقسیم ایران است به دو منطقه نفوذ: مطابق این عهدنامه، منطقه واقع در جنوب خطی که از قصرشیرین آغاز شده و از اصفهان و یزد و کاخک تا مرز روسیه با افغانستان میرسد به منطقه نفوذ انگلیس تعلق دارد و منطقه شمال خطی که از مرز افغانستان و روسیه آغاز شده و از راه گزیک، بیرجند، کرمان تا بندرعباس میرسد به منطقه نفوذ روسیه تعلق دارد. در میان این دو منطقه، منطقه حایلی هم باقی میماند که مانع تلاقی منافع دو قدرت باشد. این عهدنامه، بدون اطلاع ایران امضا میشود و نشان دهنده حضیض قدرت و زبونی دولت ایران است. دو دولت توافق میکنند که در بیرون از منطقه نفوذ خود امتیاز خط آهن، بانک، تلگراف، جاده و ترانسپورت طلب نکنند و این کار را هم بنام «حفظ تمامیت و استقلال ایران» انجام میدهند. قرار میشود که درآمدهای ناشی از گمرکات ایران باستثنای گمرکات «فارسستان» و خلیجفارس، وثیقه بازپرداخت اصل و فرع وامهای دولت اعلیحضرت به روسیه باشد در نزد «بانک تنزیل و دیون ایران»؛ و کلیه درآمدهای گمرکات فارسستان و خلیج فارس و نیز درآمد شیلات خزر، و پست و تلگراف صرف بازپرداخت اصل و فرع دیون اعلیحضرت باشد به بانک شاهی ایران. اما قرارداد ۱۹۱۹ ـ قرارداد وثوقالدوله ـ دوسال پس از اتفاق انقلاب سوسیالیستی بلشویکها در روسیه میان امپراتوری انگلیس و دولت در حال احتضار ایران قاجاری امضا میشود. وقوع انقلاب در روسیه، موجب شده است که سه ماه پس از اکتبر ۱۹۱۷ یعنی در ژانویه ۱۹۱۸ قوای اشغالگر روس از ایران فراخوانده شود و روسیه شوروی میدان را برای انگلیس خالی گذاشته است. کشور ایران دچار نابسامانی مزمن است؛ بودجهای وجود ندارد و دولت دست بهدهان زندگی میکند. دولت هرماه معادل ۲۵۰۰۰۰ تومان کسری دارد و آنرا از محل «عطایای» انگلیس و دیون بانکی تامین میکند. حدود یکسال پس از امضای این قرارداد، دولت امپراتوری، تحتالحمایگی Mesopotamia را نیز دریافت میکند و بقول لردکورزن وزیر خارجه وقت بریتانیا دیگر نمیتواند میان مرزهای هند و بلوچستان از یکسو و منطقه Mesopotamia از سوی دیگر به قبول هرج و مرج مالی، سوءمدیریت و دسایس دشمن تن در دهد. همزمان، در ایران، پلیس جنوب نیز با یونیفورم و سلاح انگلیس و با هزینه امپراتوری تشکیل شده و رهبران ایلات و عشایر نیز به خدمت گرفته شدهاند. در این دوران، منافع اقتصادی و مالی انگلیس در ایران در دو شرکت بانک شاهی ایران و نفت انگلیس و پارس (Anglo – Persian) تبلور مییابد. دیون ایران به انگلیس در سال ۱۹۲۴ به مبلغ ۴۵۴۹۲۰۰ لیره بالغ شده بود. بنابراین قرارداد ۱۹۱۹ ضمن اینکه ادامه قراردادهای سابق از جمله عهدنامه ۱۹۰۷ است در عین حال ثمره تغییر وضعیت استراتژیک منطقه نیز هست. این قرارداد در شرایطی امضا شد که قرارداد ۱۹۰۷ از سوی دولت بلشویکی باطل اعلام شده بود.
ــ تفاوتهای اساسی میان دوقرارداد ۱۹۰۷ و ۱۹۱۹ چه بود و از نظر عملی هریک چهپیامدهایی برای مسائلی نظیر استقلال، یکپارچگی حاکمیت ملی و تمامیت ارضی کشور بدنبال داشت؟
دکترمنصور ـ در قرارداد یا عهدنامه ۱۹۰۷ انگلیس و روسیه دو شریک و رقیب، ایران را میان خود تقسیم کردند ولی در قرارداد ۱۹۱۹ امپراتوری انگلیس ایران را بعنوان حلقه واسط میان هندوستان و ترکیه و عراق کنونی، ضمیمه خود کرده است. از سوی دیگر، با تبدیل روسیه تزاری به کشور انقلاب سوسیالیستی بلشویکها، روسیه دیگر متحد امپراتوری نیست بلکه بصورت دشمن استراتژیک آن درآمده است. منافع تجاری انگلیس در ایران به سده هفدهم و فعالیتهای شرکت هندشرقی برمیگردد. لیکن بریتانیا از دهه ۱۸۵۰ در ایران نمایندگی سیاسی دارد. ژنرال کنسول انگلیس در سال ۱۸۷۸ در بوشهر در سال ۱۸۹۱ در اصفهان، در سال ۱۸۸۹ در مشهد و سپس در شهرهای اهواز، کرمان، کرمانشاه، خرمشهر، رشت، سیستان و شیراز فعال بود. هرکدام از این کنسولگریها دارای یک بخش اطلاعاتی بودند و به ستاد مرکزی ارتش هند (از سال ۱۸۷۸) گزارش میدادند. درسالهای ۱۳ ـ ۱۹۱۲ در جریان بازسازی ارتش هند، سرویس اطلاعاتی M03 حاوی چهاربخش تشکیل شد که یکی از آنها ویژه ایران و پنجمی مختص عملیات محرمانه بود. مراکز تهران، کرمانشاه، رشت و شیراز به لندن گزارش میدادند و اطلاعات از آنجا به «اداره هند» میرفت. ولی اهواز، کرمان، مشهد و سیستان اطلاعات را مستقیماً به دولت هند میفرستادند و از دهلی به «اداره هند» و وزارت خارجه در لندن گزارش میشد.
آغاز جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ نقشه جغرافیائی و ژئوپولتیک منطقه را بهم زده بود. ایران به اشغال انگلیس و روسیه درآمده بود؛ روسیه تزاری دستخوش آماج انقلاب بلشویکی گردیده بود، امپراتوری عثمانی پاشیده بود و انگلیس در جبهههای مختلف موضع خود را از نو تعریف میکرد و قرارداد وثوقالدوله بیان این موضعگیری امپراتوری در منطقه ایران است که عملاً ایران را ضمیمه بریتانیا میکرد.
ــ علاوه بردو قرارداد فوق و در همان دوره، قرارداد دیگری موسوم به قرارداد ۱۹۲۱ میان ایران و دولت نوپای اتحاد جماهیر شوروی بسته شد. بهنظر میرسد این تنها قراردادی بود که از زمان آغاز نهضت مشروطه تا آن مقطع و شاید هم بعدها، بهنفع ایران منعقد شد. آیا دولت ایران و دیپلماسی آن در بستن این قرارداد نقش اساسی داشت یا اینکه از تصادف روزگار و تنها با توجه به وضعیت روسیه یا شوروی کسب این امتیاز برای ایران قابل توضیح است؟
دکترمنصور ـ در باره قرارداد ۱۹۲۱ میان ایران و اتحاد شوروی مطالب زیادی گفته شده که غالب به چاشنی ایدئولوژی آلودهاند و از اینرو از ارزش علمی اندکی برخوردارند. واقع امر این است که دولت نوبنیاد سوسیالیستی از یکسو گرفتار درون خود بود و میخواست نیروهای خود را روی مسائل خود متمرکز کند. از سوی دیگر مایل بود به جهان اعلام کند که سوسیالیسم، مطامع نظام تزاری را نمیپذیرد و به این ترتیب نظر مثبت مردم جهان را بسوی خود جلب کند. بعلاوه حکومت نوپای سوسیالیستی که برپایه انترناسیونالیسم پرولتری استوار میشد سازوکار دیگری را برای گسترش خود تعریف میکرد. اما، ایران ضعیف و گرفتار هیچ نقشی در پدید آمدن قرارداد ۱۹۲۱ نداشت و حتی آمادگی بهرهبرداری از فرصت پدید آمده را نیز فاقد بود.
ــ انگلیسیها با طرح قرارداد ۱۹۱۹ در عمل امتیازات و تعهدات خود ناشی از قرارداد ۱۹۰۷ را لغو نمودند و روسها نیز با انعقاد عهدنامة ۱۹۲۱ از همة امتیازات، انحصارات و اموال خود برخاسته از قرارداد ۱۹۰۷ صرفنظر نمودند. اما عاقبت کار قرارداد ۱۹۱۹ که بدلیل مقاومت شدید مردم و بخش بزرگی از رهبری سیاسی کشور هرگز اعتبار قانونی نیافت، عملاً پس از کودتای ۱۲۹۹ و استقرار حکومت مرکزی مقتدر رضاشاه متروک گردید.
عقبنشینی انگلیسیها از خواست خود مبنی برتصویب و اجرای قرارداد فوق و نقش فعال آنان در برنامهریزی و انجام کودتای سوم اسفند را برخی سندی بر «وابستگی» رضاشاه و حکومت وی بهانگلیسیها قلمداد نمودهاند. پس از بازنگریهای بسیار، انتشار اسناد و آثار جدید ادعای «وابستگی» حکومت رضاشاه بهبیگانه را بهشدت از اعتبار انداخته است. نظر شما در اینباره چیست؟
دکترمنصور ـ قرارداد وثوقالدوله در اوت ۱۹۱۹ بامضای دولت رسید ولی مجلس که پانزده ماه دچار تب و تاب آن بود از تائید آن تن زد. روسیه شوروی به مخالفت با آن برخاست. آمریکا که بدعوت مصرانه دولتیان متوجه ایران شده بود، مهر تائید بدان نزد. آمریکا که به فعالیت نفتی در استانهای شمالی ایران ـ آذربایجان، گیلان، مازندران، خراسان و استرآباد ـ ترغیب شده بود از زبان وزیر خارجه خود میرل ـ اسمیت (Merle – Smith) «نامطلوب بودن انحصار منابع ایران بتوسط کشور واحد» را اعلام کرد. کمپانیهای سینکلر و استاندارد اویل وارد مذاکره با دولت ایران شدند. مجلس، اعطای قرارداد به استاندارد اویل را در ازای دریافت پنج میلیون دلار تصویب کرد. جان دیویس، سفیر آمریکا در لندن، در نامه ۱۲ سپتامبر ۱۹۱۹ خود به وزیر خارجه بریتانیا، لردکورزن از «سری بودن» قرارداد وثوقالدوله اعلام نگرانی کرد و در ۱۷ نوامبر ۱۹۲۰ معاون وزیر خارجه آمریکا بینبریج کولبی به جان کالدول (Coldwell) وزیر مختار آمریکا در تهران، از خطری که انحصار نفتی Anglo – Persian برای فعالیتهای نفتی آمریکا ممکن است داشته باشد، اظهار نگرانی کرد و در نهایت در ۲۶ فوریه ۱۹۲۱ سیدضیاالدین نخستوزیر وقت بناگزیر این قرارداد را ملغی شده اعلام کرد و مجلس هم در تاریخ ۲۲ ژوئن همان سال به رد و ابطال آن پرداخت.
و اما حمایت انگلیسیها از روی کار آمدن رضاشاه در چهارچوب استراتژی وسیعتر روی کار آوردن مردان نیرومند و ناسیونالیست انجام گرفت تا سدی در برابر انترناسیونالیسم مرزناشناس بلشویکها پدید آید و این دلیلی بر وابستگی این شخصیتها به سیاست انگلیس نمیتواند باشد.
ــ علیاکبر داور که یکی از شخصیتهای سیاسی و طراحان اصلی برنامههای اصلاحی دوران رضاشاه بود در نوشتهای تحت عنوان «بحران» با نگاه بهرفتار و گفتار طبقة سیاسی آن روزگار بهویژه نیروهای «ملی» در نوشتهای (مجله آینده ۱۳۰۵) گفته است:
«اساس خرابی کارهای ما بیچیزی است ـ ملت فقیر بهحکم طبیعت محکوم بهتمام این نکبتهاست. شما خیال کردید اصول حکومت ملی را با چند بند و اصل و ماده بهحلق مردم مفلوک فرو میشود کرد ـ این بود که تمام سعی و توجهتان دنبال حرف آزادی و مساوات رفت… اگر واقعاً میل دارید اوضاع عمومی اصلاح بشود کار نداشته باشید من شبی چند مرتبه از عشق آزادی ضعف میکنم. نگاه کنید برای اصلاح زندگی مادی شما چه نقشه و فکر عملی دارم.»
با توجه بهاوضاع جهان و نگاه بهوضع کشورهای جهان سوم که هنوز هم بهدلیل فقدان توان ملی ـ یا حداقل در سطحی قابل عرضه در جهان امروز ـ کمترین امکان دفاع از استقلال خود را داشته و همچون یک سده گذشته حوادث جهانی، امنیت، ثبات و اساساً موجودیت آنها را دچار طوفانهای سهمگین میسازد، این سخنان داور چه در زمان انتشار آن یعنی هشت دهه پیش و چه امروز تا چه میزان بیانگر حقیقت است؟
دکترمنصور ـ روح کلام داور درست است. رابطه فقر و آزادی بغرنج است. آزادی از یکسو با مالکیت در ارتباط است و مالکیت در غیاب دولت قانونمدار امنیت ندارد بنابراین پیششرط آزادی، حد معینی از رفاه و حضور جامعه مدنی است. ولی تا کجا میتوان آزادی را بخاطر تامین نبودن پیششرطها محدود کرد؟ چون سوی دیگر مسئله این است که آزادی خود، پدید آورندة ثروت و ایجاد کنندة انسان «حقمند» است که در غیاب آن، کوشش ثروتساز نیز حضور ندارد. همینطور است رابطه آزادی و مساوات (برابری). ایندو مفهوم که در انقلاب فرانسه بصورت «آزادی، برابری، برادری» در کنار هم نشستند، بیش از آنچه مکمل هم باشند با یکدیگر تعارض دارند: آزادی، راه به عدم برابری میگشاید و اصرار بر برابری، آزادی را میکشد. انقلاب فرانسه، نمونه بارز این معنی است. بنابراین، شیفتگان آزادی و برابری باید تعاریف خود را صیقل دهند تا در عمل، پا در گل نمانند. در واقع نیز با حضور اینهمه اندیشههای بزرگ و اینهمه تجارب تاریخی، عذری برای کلیگوئی باقی نمیماند.
ــ امروز با نگاهی بهاقدامات و اصلاحات انجام شده در دوران پادشاهی رضاشاه، خطوط اصلی و اهداف و برنامه آن حکومت، آن دولت و وزرایی چون داور، فروغی، تیمور تاش و… برای «اصلاح زندگی مادی» مردم ایران آشکارتر میشود؛ ایجاد حکومت مرکزی قدرتمند، امنیت و یکپارچگی کشور، استقرار یک نظام اداری، قضایی و حقوقی کارا، تربیت کادرها و پرورش مدیران دولتی، ایجاد صنایع ساختاری و ایجاد و گسترش راههای ارتباطی، ایجاد مدارس، دانشگاهها و متحول ساختن فرهنگ و باورهای مردم و… تا کجا حکومت فوق و روشنفکران وفادار بدان توانست بههدف خود یعنی «اصلاح زندگی مادی» مردم دست یابد؟
دکترمنصور ـ تردیدی نمیتوان کرد که دوران حکومت بیست ساله رضاشاه، دوران گذار دشوار از ژرفای عقبماندگی و پوسیدگی اجتماعی به زندگی انسان امروزی است. در این گذار اشکالات هم فراوان است و هم ناگزیر، ولی اگر ایران امروز، پس از تجربه انقلاب اسلامی، به حد قبایل بادیهنشین فرو نیفتاد، این را مدیون دوران گذار ۵۷ ساله هستیم که نهادهایی از دنیای مدرن را ـ با همه کژیهاو کاستیها ـ استوار نمود. نقش کارگزارانی چون تیمورتاش علیرغم وجود جدلها و دودلیها در ارزیابی آنان، و علیرغم اینکه حتی رجلی چون احمد کسروی در سلامتشان تردید دارد، مثبت بوده است.
ــ در رأس برنامههای کابینههای دوران رضاشاه افزایش درآمد دولت و تأمین بودجه اصلاحات اجتماعی قرار داشت. شاه با افزایش مالیاتها مخالف بود. با توجه بهفقر عمومی جامعه و ضعف بخش خصوصی ایجاد یک نظام مالیاتی کارا و بهحساب آوردن مالیات بعنوان منبع درآمد اصلی دولت، در آن زمان چقدر امکانپذیر بود؟ و از طرفی بسته بودن راه تأمین درآمد دولت از طرق افزایش مالیاتها، زمینهساز دخالت و نفوذ روزافزون دولت در امور اقتصادی شد. از نشانههای بارز این افزایش ـ بهویژه در زمان وزارت مالیه داور ـ گسترش انحصارات دولتی، ایجاد شرکتهای تجاری و کارخانجات باسرمایه و مدیریت دولتی بود. در سالهای اخیر در برخی از متون از این روش دولت در آن زمان تحت عنوان «اتاتیسم» یاد شده است. آیا دخالت دولت در امر اقتصاد و انجام اصلاحات اجتماعی «از بالا» توسط حکومت مرکزی مقتدر در دوران رضاشاه را میتوان بهخواستگاهی ایدئولوژیک و فکری نسبت داد؟ و یا اینکه برای برون رفت جامعه از وضعیت فلاکت و عقبماندگی چارهای جز این باقی نبود؟
دکترمنصور ـ کودتای رضاشاه در شرایطی انجام گرفت که ایران دست بگریبان فقر بود. زراعت فقیر و بیبنیه، صنعت تقریباً معدوم و ناپیوسته؛ اقلیت اجتماعی ناموجود؛ فساد اجتماعی ریشهگیر بود. کشور در گرو عطایا و وامهای دولت انگلیس و در معرض ضمیمه شدن کامل بود. نظام مالیاتی وجود نداشت. بودجه دولت عمدتاً با دیون بانکی پول انگلیس تأمین میشد. دولتی که با کودتا شکل گرفت در درجه نخست نیازمند امن ساختن کشور و برای امنیت آن محتاج پول بود و این پول در غیاب نظام مالیاتی متکی به یک اقتصاد زنده، میبایست با ایجاد کارخانهها و شرکتهای دولتی پدید آورده شود. طبیعی است که این شیوه به تسلط بخش دولتی میانجامید ولی آیا راه دیگری پیشرو بود؟ میتوان از معایب و مفاسد اتاتیسم تا ابد صحبت کرد ولی همین دوران ۲۰ ساله، استخوانبندی اقتصاد مدرن را در ایران پدید آورد، که بدون آن ایران امروز وجود نمیداشت.
ــ در حالی که برنامه اصلی کابینههای قبل از کودتای سوم اسفند و یکیدوسالی پس از آن، بهمنظور ایستادگی در برابر شرایط تحمیلی روسیه و انگلیس، عبارت بود از کشاندن پای کشورهای دیگر بهصحنه سیاست و اقتصاد ایران، اما در دوران سلطنت رضاشاه امر استقلال کشور از طریق ایجاد تغییرات درونی و تمرکز توجه و نیرو روی منابع و امکات داخلی دنبال میشد. بهعنوان نمونه میتوان از طرح کشیدن خطراهآهن یا تأسیس بانک ایرانی یاد نمود که تحقق آنها که پیش از آن بارها با توسل بهکشور سومی چون آمریکا یا آلمان بهشکست انجامیده بود. اما همین طرحها بعد از آغاز کار حکومت رضاشاه و از طریق تأمین سرمایه آنها از منابع داخلی عملی گردید.
با توجه به چنین تجربههای موفقی که روزی از آرزوهای مشروطهخواهان نخستین بود، آیا میتوان براهمیت نقش دولت قوی و صاحب اراده در اجرای طرحهای اقتصادی و تحولات اجتماعی ـ استراتژیک، آنهم در آن دوران قلم بطلان کشید؟
دکترمنصور ـ چندسالی که قرارداد وثوق (۱۹۱۹)، کودتای رضاشاه (۱۹۲۱) و سالهای نخستین این حکومت را میپوشاند حاکی از این دغدغه در میان برخی رجال و دولتمردان است که باید برای موازنه قدرت میان انگلیس و روس (شوروی)، پای آمریکا و فرانسه را هم بمیدان کشید. ماجرای امتیاز نفت استاندارد اویل و سپس داستان شرکت نفت سینکلر که به تراژدی «سقاخانه حاج شیخهادی»، کشته شدن روبرت ویتنی (Robert Whotney) کنسول آمریکا در تهران در ۱۸ ژوئیه ۱۹۲۴ و مختومه شدن ماجرای نفت شمال و آمریکا انجامید، فصلی از این داستان است. روی کارآمدن رضاشاه، در شرایطی انجام گرفت که بلشویسم عمدهترین تهدید امپراتوری انگلیس و لیبرالیسم آمریکا تلقی میشود و در چنین شرایطی انگلستان آماده است حضور دولت ناسیونالیست را بعنوان پادزهر انترناسیونالیسم سوسیالیستی پذیرا شود. رضاشاه تبلور این فرصت است و ایران نوین زائیده رضاشاه است که سنت ناکام نواندیشی امیرکبیرها را حیاتی دوباره میبخشد.
باز میتوان در باب معایب دیکتاتوری و دولت قوی سخنها گفت. میتوان آشفتگی و فروپاشی بعد از شهریور ۲۰ را به تحلیل گذاشت ولی نمیتوان در این معنی تردید کرد که دوران رضاشاه یکی از راههای گذار دردناک به دوران مدرن بود.
ــ دکتر ماشاءالله آجودانی در اثر خود «مشروطه ایرانی و پیشزمینههای نظریة ولایت فقیه» آورده است:
«سردار سپه، رضاشاه بعدی زمانی از راه رسید که ایران خسته از همه افتوخیزها تشنة امنیت و آرزومند یک حکومت مقتدر مرکزی بود. او قهرمان توانمند و مقتدر مشروطیتی بود که دمکراسی در آن مشروطیت، در پای درخت استقلال و اقتدار ایران قربانی شده بود. او دو خواست مهم مشروطیت ایران، یعنی ایجاد حکومت مقتدر مرکزی و مدرن ساختن جامعه سنتی عقبمانده را با همه تناقضاتی که در مدرنیسم و تجدد ایرانی وجود داشت… در برنامه کار خود قرار داد. و در ظرف بیستسال چهره جامعه ایران را دگرگون ساخت.»
برخلاف دیدگاه دکتر آجودانی که به اجمال اما بسیار روشن و گویا در باره دوره بیستساله اقتدار رضاشاه بیان شده است، اما برخی از مورخین و بسیاری از سیاسیون ما رضاشاه را «از بین برنده مشروطیت»، «پایمال کننده» آرمانهای آن دانستهاند. از نظر شما جایگاه واقعی دوران رضاشاه در تاریخ ایران کجاست؟
دکترمنصور ـ آرمان مشروطیت، حکومت قانون، حاکمیت عدل و نوشدن فرهنگ بود. ولی دوره پس از امضای فرمان مشروطیت تا بلبشوئی که کودتای رضاشاه را زمینهسازی کرد، نتوانسته بود جز ایجاد مجلس که مدتها دچار تعطیلی بود، گام معنیداری در جهت برآوردن این آرمانها بردارد. آزادی فرد در غیاب دولتی متکی به قانون امکان وجود ندارد. فقر، با آزادی و عدالت و نوشدن سازگار نیست. ملوکالطوایفی، حضور قانون مدنی را برنمیتابد. در واقع در شرایط کودتای رضاشاه، از مشروطیت چیز معنیداری حضور نداشت که قربانی رضاشاه شود. دولت متمرکز در دوران رضاشاه استقرار یافت، قانون، با تمام کمی و کاستیها، در این دوران پدید آمد؛ عدلیه مدرن بدست داور و قضات با حمیت او ساخته شد؛ مدرسه مدرن بتوسط رضاشاه بنیاد نهاده شد؛ آزادی زن در این دوران قانونی شد؛ مالیه دولتی در این دوران شکل گرفت؛ دانشگاه توسط رضاشاه بنیاد شد و الی آخر. پس نادرست خواهد بود اگر این دوران را تنها با معیار آزادی به نقد بگذاریم. بدون تردید دوران رضاشاه، دوران شکوفائی آزادی فردی نیست ولی دوران پرپیچوخم گذار از یک جامعه در حال احتضار و هذیان، به یک زندگی شبیه به زندگی جوامع مدرن هست که در نهایت با آزادی فرد ملازمه دارد و از اینرو طنین آزادیخواهی امروز جامعه ایران از شالودة تمدنی برمیخیزد که سنگ زیرین آنرا اصلاحات رضاشاه استوار کرد.